سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۸۲
به مناسبت ۲۹ ارديبهشت، روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
به سرعت لاك پشت
علي ياسيني
زير ذره بين
بي توجهي به معماري موزه اي نيز ديگر معضلي است كه دوستداران موزه ها را رنج مي دهد به جز موزه ملي و معدود موزه هاي ايراني، اكثريت گنجينه  هاي ايراني با هدف موزه اي طراحي نشده اند بلكه غالباً خانه ها، كاخ ها، حمام ها يا ديگر فضاهاي تاريخي بوده اند كه در طول ساليان اخير كاركرد موزه  اي پيدا كرده اند بدون آنكه از شرايط استاندارد موزه اي مثل نورپردازي، فضاي چيدماني، قرار داشتن در كالبد مناسب شهري، تابلوهاي راهنما و... بهره مند باشند.
006960.jpg

درآمد: اگر بپذيريم هر شيء موزه اي يك سند تاريخي بوده و نقش ويژه اي در تعالي و اعتلاي هويت ملي دارد بايستي در شاخصه هاي معرفي، مرمت و حفاظت از دست آوردهاي منقول هنر باستان نيز با استانداردها و آمارهاي جهاني همگام شويم چون در سايه گسترش ارتباطي انساني و تكنولوژي نوين امكان ارتباط با فرآوري هاي جوامع باستان فراهم شده است از سوي ديگر با رهيافت هاي نوين در حوزه علوم انترپولوژي، موزه ها ايستايي و ركود گذشته را از دست داده و در بستر سازي فرهنگي فرامدرنيسم به عنوان پايگاه هاي اجتماعي- هنري پذيرفته و نهادينه شده اند به گونه اي كه براي نتايج پژوهشي كه چندي پيش از سوي مؤسسه «يورو بارومتر» منتشر شد رفتن به سينما، كتابخانه و ديدار از اماكن تاريخي و موزه ها مهمترين فعاليت فرهنگي اروپائيان به شمار مي آيد. با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، شروع جنگ و پيامدهاي اجتماعي آن رخداد اين جريان در كشور به مرحله نهادينگي نرسيد. از سوي ديگر حاشيه گزيني ميراث فرهنگي و بروز برخي ديدگاه هاي مشابه با وانداليسم تعاريف جديد از مناسبات فرهنگي موزه هاي معتبر دنيا درباره گنجينه هاي ايراني مصداق نيافت. آنچه در ذيل مي آيد پژوهشي است پيرامون موزه هاي ايران همزمان با روز جهاني موزه.
نقش حياتي موزه ها در جوامع انساني نقشي ماندگار و در حقيقت مروج ناب ترين پديده  فرهنگي هنري و ره آوردهاي منقول گذشتگان است كه با ارجاع موزه به ريشه آن يعني «موزه يون» (مجلس فرشتگان) گنجينه به واقع تلفيق جلوه هاي گوناگون مدنيت در تاريخ فرهنگ و تمدن بشري به شمار مي آيد لذا موزه رويكردي باستان شناسانه يا فهمي آركئولوژيك از معرفت تاريخي، فرهنگي، جامعه و تقديري اجتناب ناپذير از شرايط جديد تاريخي و واقعيت هاي جهاني است كه در آن به سر مي بريم. باستان بنيادي و موزه پذير شدن از رويدادهاي مهمي است كه پس از ظهور شرايط جديد تاريخي- رنسانس و تحولات آن- در غرب رخ داده است لذا موزه پسندي از نوعي احساس انديشه و ذوق فرهنگي برخاسته كه شعاع آن اقصي نقاط دنيا را درهم نورديده است در تعريف شوراي جهاني موزه ها از گنجينه آمده است: موزه مؤسسه اي است دائمي كه درهاي آن به روي همگان گشوده بوده و در خدمت جامعه و پيشرفت آن فعاليت مي نمايد .هدف موزه ها تحقيق در مورد شواهد بر جاي مانده انسان و محيط زيست او، گردآوري، حفظ و احيا و ارتباط بين اين آثار به  ويژه به نمايش گذاردن آنها به منظور بررسي و بهره وري معنوي مي باشد.
ورود موزه به فرهنگ ايران
نخستين موزه هايي كه در دنيا شكل گرفتند هدف خاصي را دنبال نمي كردند تا اينكه در سال ۱۶۸۳ ميلادي اولين مجموعه خصوصي به نام موزه آشمولين در آكسفورد به بازديد عمومي گذاشته شد. سابقه موزه داري در ايران را بايد در سفر دولتمردان ايراني به اروپا جستجو كرد چون بعد از بازگشت رجل قاجار از اروپا به دستور ناصر الدين شاه اولين گنجينه ايران به نام موزه همايوني در كاخ گلستان طرح ريزي شد. چندي بعد آندره گدار موزه ايران باستان را با معماري متأثر از طاق كسري بنا كرد. موزه اي كه پس از ۶۳ سال هنوز بزرگترين و معتبرترين موزه كشور بوده و بالغ بر ۳۰۰ هزار شيء را در خود جاي داده است. با مشخص شدن جايگاه موزه ها در توسعه فرهنگي آناليز علوم به همراهي تكنولوژي نوين گروه بندي موزه اي را در سطح جهاني نمودار ساخت چون در تعاريف و مناسبات جديد موزه اي گنجينه تنها جايگاه نگهداري آثار تاريخي نبوده و علاوه بر مسائل پژوهشي، مبناي علمي، آموزشي و اعتلاي هويت ملي نيز در اين تعاريف منظور شده است به گونه اي كه امروزه موزه هاي معتبر جهان به موزه هاي تاريخ باستان شناسي، تاريخ طبيعي، اكو موزه، پارك موزه، نظامي، ادبي و... تقسيم بندي شده اند كه البته اين رده بندي به جز مواردي معدود در خصوص موزه هاي ايران- اگر بتوان نام آنها را موزه گذارد- رنگ تحقق به خود نگرفته است. طبق آخرين گزارش هاي اعلام شده از سوي شوراي جهاني موزه ها، امروزه در سطح جهان بالغ بر ۳۰۰ هزار موزه وجود دارد كه سهم ايران عليرغم غناي اموال فرهنگي و اشياي باستان شناختي به ۲۵۰ موزه مي رسد اين در حالي است كه كشوري مثل آلمان ۶۰۰۰ موزه و يا آمريكا با پيشينه تاريخي كوتاه خود داراي ۷۰۰۰ موزه هستند عمده دلايل توسعه نيافتگي موزه در ايران را بايد در رويكردهاي فرهنگي، مديريت كلان و مؤلفه اي سياسي حاكم بر فرهنگ جستجو كرد چرا كه در اين نگاه هاي گاه نامهربانانه بخش هاي فرهنگي عمدتاً يا ناديده گرفته شده و يا اصلاً ديده نشده اند. تنها نكته مثبتي كه مي توان در اين ميان به آن اشاره كرد تلاش دولت و برخي نمايندگان مجلس در سال گذشته براي تشكيل سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري است كه البته سرقت از چندين موزه و رخداد وقايعي چون جيرفت روند بررسي تشكيل اين سازمان تحت نظر رياست جمهوري را تشديد كرد.
006957.jpg

ميراث ملي يا ميراث شخصي!
قبل از ورود سيد محمد بهشتي به سازمان ميراث فرهنگي مديران اين سازمان غالباً سعي داشتند تا ديوارهاي ورود به اين سازمان به اصطلاح از منظر خود فرهنگي- تخصصي را بلند تر كنند و آنچه كه در اين ميان به بوته فراموشي سپرده شد اين بود كه ميراث ملي و فرهنگي به طور انحصاري در دست اين سازمان و مديران آن قرار داشت پس حق مردم بود كه از مديران ميراث نمايش آثاري را خواستار شوند كه در اصل متعلق به آنها بود اما اين امر به دليل تحولات اجتماعي و اقتصادي واقعيت نيافت تا اين كه محمد بهشتي و برخي همفكران او تلاش كردند تا فاصله ايجاد شده ميان ميراث فرهنگي با مردم و ديگر دستگاه ها را كوتاه كنند. نقش معاونت معرفي و آموزش در اين ميان هر چند قابل انكار نيست اما با توجه به فضايي كه سال ها در سايه انحصار در سازمان ميراث فرهنگي ايجاد شده بود نقش اطلاع رساني و معرفي ميراث فرهنگي چندان در جامعه بروز پيدا نكرد. آمارها نشان مي دهد كه گنجينه ملي ايران با برخورداري از ۳۰۰ هزار شيء تاريخي تنها موفق به نمايش ۶ هزار شيء فرهنگي خود شده و بقيه شان كماكان در خزانه هاي موزه نگهداري مي شوند كه اين رقم محدود حتي در خصوص برخي موزه ها نيز مصداق نمي يابد. ضعف تيم هاي ساماندهي اموال هنري، طبقه بندي نادرست موزه هاي هنري و مشكلات حفاظت مدار بسته ديگر نكاتي است كه مشكلات موزه اي در ايران را مضاعف مي كند طوري كه به تصريح محمد بهشتي بسياري از موزه  هاي ايران از نظر شوراي امنيت ملي درجه بندي حفاظتي نشده و در اين ميان حدود ۴۰ موزه رده بندي حفاظتي شده اند. البته بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه سازمان ميراث فرهنگي متولي ساماندهي يك ميليون و پانصد هزار شيء فرهنگي است در حالي كه بسياري از نهادها و دستگاه هاي دولتي و حكومتي آماري به مراتب بيشتر از رقم فوق را در اختيار دارند بي آنكه هيچ گونه نظارتي بر روي اين آثار صورت گيرد .افزون بر اين عدم رعايت معماري موزه اي نيز به بهاي از دست دادن مخاطبان خارجي و داخلي تمام شده است.
آيدين آغداشلو معتقد است: موزه هاي ما قبل از اينكه موزه باشند انبارهاي ويترين دار هستند.
عليرضا سميع آذر رئيس موزه هنرهاي معاصر هم در خصوص دلايل كاهش مخاطبان موزه هاي ايران مي گويد: از موضع عقلاني افزايش سطح آگاهي باعث توجه مخاطبان به آثار هنري و موزه ها مي شود لذا موزه داران بايد با ارائه شايسته آثار و تمهيدات لازم مخاطبان خود را افزايش دهند در حالي كه سطح آگاهي هاي فرهنگي- هنري افراد جامعه ايران در كنار فقدان كيفيت حرفه اي موزه داري باعث كاهش مخاطب شده است.
بي توجهي به معماري موزه اي نيز ديگر معضلي است كه دوستداران موزه ها را رنج مي دهد به جز موزه ملي و معدود موزه هاي ايراني، اكثريت گنجينه  هاي ايراني با هدف موزه اي طراحي نشده اند بلكه غالباً خانه ها، كاخ ها، حمام ها يا ديگر فضاهاي تاريخي بوده اند كه در طول ساليان اخير كاركرد موزه  اي پيدا كرده اند بدون آنكه از شرايط استاندارد موزه اي مثل نورپردازي، فضاي چيدماني، قرار داشتن در كالبد مناسب شهري، تابلوهاي راهنما و... بهره مند باشند. محمد رضا كارگر مدير موزه ملي در اين زمينه مي گويد: فضاي پيراموني موزه هاي بزرگ در طراحي هاي جديد به گالري ها و كارگاه هاي هنري اختصاص يافته است اما با تأسف هيچ يك از اين موضوعات درباره موزه هاي ايران صدق پيدا نمي كند.
كارگر مي افزايد:به عنوان نمونه فضاهاي پيراموني موزه ملي را گنجينه اي چون آبگينه، كاخ گلستان، جواهرات ملي، سكه و... در برگرفته اند اما مديريت فرهنگي تهران هيچ حركتي را براي ساماندهي فضاهاي فرهنگي جنب موزه ها انجام نداده است. با اين توصيف شايد هم حق به جانب مدير موزه ملي باشد چون تنها پارك كوچك جنب موزه ملي به محل تجمع معتادان و كارگران روزمزد تبديل شده كه البته خود اين امر براي گردشگران خارجي يك سوژه است! در مركز فرهنگي تهران هم كه ترافيك و سرو صداي فروشندگان داروهاي قاچاق و لوازم فروشان هر مخاطبي را از رفتن به موزه پشيمان مي كند.

نبود سياست گذاري واحد موزه اي
ميراث فرهنگي، بنياد مستضعفان، آستان قدس رضوي، حفاظت محيط زيست و... در زمره  نهادهاي بزرگي هستند كه موزه هاي كشور را تحت كنترل دارند بدون آنكه حداقل در سياستگذاري موزه اي با هم تعامل داشته باشند كميته ملي موزه هاي ايران هم به دليل نوپا بودن هنوز در تركيب (اجرايي موزه) موفق ظاهر نشده است در حالي كه موزه ها با سه كاركرد عمده خود به ترتيب نقش سياسي (تبيين سوابق فرهنگي به عنوان اصول تحكيم روابط سياسي) فرهنگي (بهره گيري از ميراث ملي در طراحي استراتژي هاي فرهنگي و حفظ هويت ملي) و اقتصادي (خودبسندگي و استقلال اقتصادي) نقش عمده اي در جوامع مختلف ايفا مي كنند. با تأسف در ايران با وجود نزديك به دو ميليون اثر منقول نه تنها اين منابع ناشناخته بوده اند بلكه به دليل عدم وجود مديريت واحد و متمركز موزه اي حتي تعريفي جامع از ساماندهي اموال فرهنگي به منظور جلوگيري از تخريب اسناد ملي به عمل نيامده است. نتيجه اين ناهماهنگي ها در سياست هاي اجرايي و روش هاي مديريتي براي سازماندهي آثار منجر به اعمال روش هاي كاملاً سليقه اي در ميان مديران موزه ها شده است .لذا در شرايطي كه بسياري از افراد جامعه و هنرمندان موفق به ديدن بسياري از آثار شاخص هنري نشده اند اين آثار يا در مخازن موزه ها نگهداري مي شوند و يا راهي نمايشگاه هاي خارجي مي شوند با اين شرايط بهتر است دولت و مسئولان سازمان ميراث فرهنگي با اتخاذ سياست هاي كلان برخوردار از ضمانت اجرايي، مديريت واحدي را در موزه داري به وجود آورند. يعني به جاي اينكه همواره شاهد ماندگاري اصل تغييرات دايم در اتخاذ روش حفاظت و نگهداري آثار باشيم با تدوين دستور العمل هاي اجرايي اصالت را به ماندگاري گنجينه ها اختصاص دهيم. لذا عاقلانه آن است كه با تدوين اصول واحد همه دستگاه هاي اجرايي و امنيتي ملزم به حفظ ميراث فرهنگي و موزه ها شوند.
همان گونه كه اشاره شد سيستم هاي موزه اي در ايران قديمي است. با اين توصيف مي توان از تمركزبخشي به مديريت موزه اي، تخصيص اعتبارات، تعامل با الگوبرداري موزه اي نوين بخصوص موزه هاي مجازي و ورود به بحث MPR(بازاريابي جهاني موزه ها) به عنوان كليد هاي نوسازي موزه هاي كشور نام برد. به غير از اين، آنچه كه در حوزه هاي پژوهشي اموال هنري نيز رخ مي دهد غير قابل اغماض است چون بسياري از دانشجويان امكان كار عملي بر روي اين آثار- به جز معدود موارد- را نداشته و چه بسا شاهكارهايي چون مرقع گلشن، مرقع هند و ايراني و شاهنامه هاي مصوري كه بزرگترين نقاشان ايران نيز از نزديك آنها را نديده اند شاهكارهايي كه به اعتقاد دكتر يوسف كياني با ارزشتر و گرانبهاتر از تمامي آثار مجموعه اياصوفيه بوده و در داخل كاخ گلستان قرار گرفته اند كه بيشتر اين اشيا متأسفانه مورد مطالعه قرار نگرفته اند.

سخني با مسئولان
در صحبتي كه با هالي پيتمن از باستان شناسان برجسته جهان داشتم وي در گفت وگويي دوستانه به من گفت كه بازديد ازموزه هاي ايران به دليل علامت گذاري و اتيكت گذاري غلط ،كمبود راهنما و عدم دسترسي كامل به اشيا او را دچار يأس و سرخوردگي كرده است. او همچنين گفت كه عموم موزه هاي ايران به ويژه موزه هاي باستان شناسي به اين مشكل مبتلا هستند و مسئولان ايران اگر قصد گسترش توريسم را دارند بايد برنامه هايي را براي بيشتر در دسترس بودن موزه ها براي عموم طراحي كنند حال خود مسئولان و مديران بخوانند حديث مفصل از اين داستان را....

ضرورت هاي آشكار
ما و آرشيوهاي پراكنده
006963.jpg
سيدعليرضا ميرعلي نقي *
*حاشيه اول: مِي گويند اگر اصطلاحي، عبارتي و يا علامتي، استفاده نشود، نه تنها به تدريج معنا و كاربرد خود را از دست مي دهد، بلكه شايد به نوعي، تبديل به ضد مفهوم اوليه خودش هم بشود. از دم دست ترين مثال ها، مانند فيزيولوژي انساني، مي شود شاهد مصداق تراشيد: عضلات اگر به كار گرفته نشوند و ورزيدگي پيدا نكنند، به تدريج موجب فرسودگي بدن و سائيدگي استخوان ها مي شوند و در اثر بي حركتي، مجموعه تن آدمي چنان استهلاكي پيدا مي كند كه آن حد استهلاك را تقريباً با هيچ پروسه  ورزشي آشكار نمي شود ايجاد كرد. البته مثال آوردن از فيزيولوژي انساني براي «مسئله»اي كه در اين يادداشت به آن مي پردازيم، كمي نابه جا و نامربوط است ولي حداقل نشان مي دهد كه اين قانون - يعني اصل «تداوم»- چقدر همه گير و با نفوذ است و ما تا چه حد از آن غافليم.
* حاشيه دوم: استاد علامه سعيد نفيسي هميشه سر كلاس درس دانشگاه به دانشجويان مي گفته اند: «بدبخت ملتي كه هميشه از بديهيات شروع كند، بيچاره مردمي كه هميشه مجبور باشند چرخ را از نو اختراع كنند.» جمله كمي نخ نما و مستعمل شده اما حكايت همچنان باقي است. مي پرسند علت اين درد بي درمان چيست؟ جواب مي آيد: «گسستگي». همين يك واژه، موضوع تأليف يك يا چند كتاب چند صد صفحه اي است و باز هم حق مطلب ادا نمي شود. شايد بهتر اين كه به جاي «حق مطلب» بگذاريم «عمق فاجعه». خيلي عادي است كه نسل هاي متوالي اگر در جريان تجربيات همديگر قرار نگيرند، مجبورند دستاوردهاي نسل قبل را از نو در خودشان پيدا كنند و اين حركت شبيه است به راه رفتن روي پله برقي در جهت مخالف! يعني طرف راه مي رود، انرژي مصرف مي كند و حتي جديت هم دارد كه لحظه اي از اين پويش مدام(!) باز نايستد، ولي عملاً سرجايش ايستاده است و با اندك ضعف و خستگي، واپس رانده مي شود و مي رود به آنجا كه بايد برود،  به حاشيه پله برقي، پناه بردن به حاشيه، گريختن به هر فضاي خلسه آلودي كه رنگ و بويي از هپروت و ناكجاآباد و گريز از مسئوليت اجتماعي،  فردي، فرهنگي و ... را دارد. اين قصه پرغصه نسل اندر نسل ما بعد از مشروطيت و قرن تجدد خواهي بود، يعني از وقتي كه اولين پله برقي را وارد كرديم و روي عادت تاريخي خودمان با آن برخورد فرموديم، نه روي اقتضاي حقيقي آن (كه گاهي نياز به خواندن دستورالعمل هم ندارد) البته الان مدتي است كه خيلي از پله  برقي ها تعطيل هستند و خلق الله از همانها مثل پلكان معمولي استفاده مي كنند كه خوب هم جواب داده و خطر هم ندارد.
* و اما اصل مطلب: مي گويند كه رسم المشق ايرانيان،  چه در رمان نويسي و چه در روزنامه نويسي و چه در هر امر ديگري كه خوانا و نويسا باشد، الگوهاي ما كمافي السابق همان الگوهاي قديمي جهان مدرن يا همان الگوهاي مدرن جهان قديم است كه خود خود ما باشيم! الگوهاي مبتني بر توالي هاي عادي و زمان خطي و ...؛ و رسيدن از الف به ي؟! خوش خياليد! اگر واقعاً همان طوري بوديم كه مسئله اي نداشتيم. ما يك رسم المشقي داريم كه مخصوص خودمان است و دنياي امروز اگر خودش را هم بكشد، حاضر نيستيم اين طور مدل مخفي(!) به دستشان بدهيم. مشخصات رسم المشق ما خيلي ساده است (اگر چه خارجي ها نمي فهمند): يك گام به پيش! دو گام به پس! در انتخاب شماره  گام ها مختاريد ولي پيش و پس آن نبايد دست بخورد. مثلاً: ما در پنجاه و اندي سال قبل، يعني دهه  ۱۳۲۰ خورشيدي، عصر تهران يك ميليوني جنگ زده تيفوس زده قحطي زده غرب زده ... والخ ، اركستر سمفونيك كاملي داشتيم، كه نه تشكيلات عريض و طويل داشت و نه حتي شنونده  درست و حسابي. همين اركستر سمفونيك كه اعضاي محترم آن كدام براي امرار معاش صد جا كار مي كردند و اكثر فرصت هاي شغلي شان ربطي به موسيقي نداشت قطعاتي را اجرا مي كردند كه شنيدن آنها از صحنه اركستر سمفونيك امروزي، براي ما يك خيال خام است. از راديوي يك موجي همان تهران فلك زده كه اتفاقاً هواي سالم هم داشت، از همان راديوي يك موجي كه حداكثر روزي چهار ساعت برنامه روي آنتن مي فرستاد،  نيم ساعت الي چهل و پنج دقيقه ساز و آواز و اركستر ممتاز از بهترين استادان موسيقي آن عصر شنيده مي شد كه شنيدن حتي پنج دقيقه از آن اجراهاي هيچ گاه ضبط نشده براي ما يك آرزوي دور و دراز است. همان تهران بي فرهنگ، اتفاقاتي در عرصه  فرهنگي را به خود مي ديد كه براي ما افراد با فرهنگ امروزي در تهران امروزي، باور كردني نيست.
از جمله، يكي «صداخانه ملي» است. يعني همان فنوتيك ناسيونال كه ورد زبان مرحوم پروفسور بركشلي بود و بالاخره سي سال بعد از آن، توانست بودجه اش را از دولت بگيرد. (البته دولت جمشيد آموزگار نه دولت احمد قوام السلطنه) و تحت عنوان انستيتوي موسيقي شناسي ايران وابسته به بنياد فرهنگ زنده ياد دكتر پرويز خانلري راه اندازي كند؛ كه البته تا خواست به جايي برسد كه گرفتار طوفان شد و «گذشت آنچه كه گذشت» اما بحث ما هنوز در سال هاي ۱۳۲۰ خورشيدي است. يعني زماني كه تازه كلماتي مثل اتنوموزيكولوژي و فولكور به گوش عده اي مي رسيد و نسل جوان تحصيلكرده  موسيقي - در فرنگ يا در ايران زير دست استادهاي فرنگي- متوجه اهميت اين گنجينه عظيم ملي مي شوند. تكان دهنده است اگر بشنويم كه اولين حركت هاي پژوهشي در آن دهه  پرآشوب، جهت گردآوري موسيقي هاي نواحي مختلف كشور، به انگيزه تأسيس صداخانهِ ملي بوده است. اولين مقالات دكتر لطف الله مبشري - پيشگام گردآوري و تحقيق در موسيقي نواحي ايران با متد رايج آن روز در ايران - كه مربوط به پنجاه و چند سال پيش است، در تأكيد مستقيم به لزوم وجود صداخانه ملي است. در آن زمان كه نه تنها گنجينه  موسيقي نواحي بلكه ميراث موسيقي دستگاهي در شهرهاي تهران و اصفهان و شيراز و قزوين و ... نيز حاوي عيار بالاي هنرمندانه و تكنيك هاي زيباي قديمي بود، تكان دهنده تر است اگر چند دقيقه تأمل كنيم با اين تصور كه با مختصر بودجه دولتي يا سرمايه گذاري خصوصي و با پشتوانه عشق بي ريايي كه دو سه نسل موسيقيدان جوان حاضر بودند براي آن سفرهاي پرخطر بگذارند، داشته باشيم و حالا اين فرصت براي هميشه از كف مان رفته است. فرصتي كه هيچ چيز جبران كننده  آن نيست.
در گفت  و گوي كوتاهي با يكي از سالخوردگان عرصه موسيقي در سال ۱۳۳۰-۱۳۲۰ داشتم،  چندين و چند بار با تأكيد فراوان شنيدم، كه اولين نوارهاي ضبط شده در همان سالها از موسيقي مناطق، روي دستگاه هاي معروف به ريل مفتولي (سيمي) ضبط شده و در اختيار آرشيو اداره كل هنرهاي زيباي كشور قرار گرفته و اكنون بعد از پنجاه سال اگر نوارها به حال خود باقي مانده باشند، احتمال انهدام و پوسيدگي آنها بسيار است. اين نوارها كه احتمالاً جزو اولين اسناد شنيداري موسيقي ما هستند، ولو تا حدي منهدم و با كيفيت صوتي تيره و ناخوانا، بسيار با ارزش  اند و در اوين فرصت امكان موجود بايستي پالايش و منتشر شوند. به ويژه براي بررسي هايي كه بر پايه  تطبيق و مقايسه و حول محور وارسي تغييرات اجرا در طول زمان است. تحير از اين در بعضي شهرستانها، افراد مشمول و با ذوق، گاه گاه قطعاتي را از اجراهاي خصوصي و دسته جمعي محل خود تهيه كرده و تا كنون آنها را نگهداشته اند، و گويا بي مبالاتي و عدم مراقبت فني از اين اسناد، نمونه آن يك شروه خواني اصيل بوشهري مربوط به سال ۱۳۳۷ بود كه با همان كيفيت صوتي نيمه روشن، تأثير بسيار عميق داشت و ازگرانبهاترين اسناد صوتي است. با برنامه ريزي مناسب مي توان اين آثار را خريد و نگهداشت و بر نوار، سي دي (براي عرضه نه براي حبس در آرشيوها) تبديل كرد. تني چند از موسيقيدانان دهه هاي ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ نيز چنين مجموعه هايي دارند كه خوشبختانه در سال گذشته دو سه فقره از آنها به بازار آمده است. نمونه آن، ضبط هاي خانم فوزيه مجد از موسيقي خراسان است كه هر كدام از اين سي دي ها دفتري نفيس از موسيقي ناحيه خراسان است. موسيقي اي كه ديگر مجرياني مثل آن روزگار ندارد.
گذشته از مجموعه هاي شخصي موسيقيدانان، آرشيوهاي مراكز ديگري مثل راديوهاي شهرستانها، بايگاني راكد صدا و سيما، وزارت ارشاد، حوزه هنري و ... هر كدام شايد صدها و صدها اثر ضبط شده دارند كه مجموعه  تمام اينها مي تواند بنياد صداخانه ملي آينده ما را بسازد. صداخانه اي كه تشكيل آن حداقل پنجاه سال دير شده است. گذشته از موسيقي هاي نواحي و دستگاهي، كل موسيقي امروز و ديروز ايران در اين مركز - كه حكم حافظه  صوتي موسيقي قرن اخير ايران را دارد - مي بايد نگهداري شود. اين بنياد مي تواند خودگردان باشد و با مديريت درست بعد از مدتي به استقلال مالي نيز خواهدرسيد. كم نيستند ايرانيان مشتاقي كه از سراسر جهان، آرزومند شنيدن صداي ساز و آواز و گفتار هنرمندان ديروز و امروز خود هستند و مهم تر از همه، نياز دانشجويان و پژوهشگران موسيقي است كه از اين سرچشمه  مهم،  برطرف مي شود. ده سال كار مداوم در اين صداخانه، مشكلات چند ده ساله   ما را تا حد زيادي بر طرف خواهد كرد. شايد ديگر اجباري نداشته باشيم كه دوباره چرخ را اختراع كنيم، يا دوباره از بديهيات بياغازيم، شايد عضلات خشكيده  پيكره  بي بنيه تحقيق در موسيقي ايران،  توان تازه اي بگيرد و در حركت و تلاش زنده بودن را تجربه كند. مهم تر از همه اين كه دوباره پله برقي ها به كار مي افتند و كافي است بدانيم كه براي رسيدن سريع تر، هيچ حركت اضافي اي لازم نيست.
بعدالتحرير:
مي گويند ايران سرزمين عجيبي است : سرزمين آرشيوهاي خصوصي و خانگي، تحقيقات نيمه تمام، دايرةالمعارف هاي نصفه به حال خود رها شده، محققاني كه همه كار مي كنند و جز تحقيق،  و جايي كه موسيقي نواحي خود را به جاي شنيدن از رسانه ها يا در محل،  بايد از جشنواره ها بشنويد. با اقامه تمام دلايل بي ربط فوق، باز هم مي گوييم كه ما صداخانه مي خواهيم، صداخانه ملي و تنها صداخانه است كه مي تواند باقي بماند.
* پژوهشگر و مورخ موسيقي ايراني

فرهنگ
ادبيات
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |