سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۸۹
۲۲سال بعد از آزاد سازي خرمشهر
داغ گلوله بر ديوارهاي خاطرات
آب لوله كشي غير قابل استفاده است و آنهايي كه دستشان به دهانشان مي رسد، ترجيح مي دهند آب را بخرند. اين اتفاق باعث شده تا خريد و فروش آب در خرمشهر تبديل به تجارت شوددر آبادان و خرمشهر ۸ سال زندگي جريان نداشت. اين شهرها از پيشرفت باز ماندند. كسي اين جا سرمايه گذاري نكرد، كارخانه ها مشغول به كار نشدند و بندر هم بي مصرف شد
شهرام فرهنگي 
«اهلا و مرحبا بكم» تنها حدس زديم كه مفهوم اين تابلوي بزرگ بعد از ميدان فرودگاه بايد خوش آمد گويي به شهري باشد كه ۲۲ سال پيش از چنگ نيروهاي عراقي بيرون آمد.
008037.jpg
عكس: هادي مختاريان 

نمي دانستيم در دياري كه يادگار جنگ است دنبال چه چيزي بايد بگرديم. پيرمرد وارد بحث شد ومشكل را حل كرد. روبه روي در خروج فرودگاه ايستاد، با دست راست آبادان را نشان داد و با دست چپ خرمشهر را. ما سمت چپ را انتخاب كرديم. مگر غير از اين بود كه ۲۲ سال بعد از يك روز باشكوه آمده بوديم تا خاطراتش را مرور كنيم؟
غريب كه باشي شهر را بهتر از ساكنانش مي بيني. هر آدمي برايت يك كتاب راهنما است و در و ديوار شهر سوژه اي براي نوشتن يك شعر، يك داستان.
در شهري كه پيرمردهايش هنوز خاطرات دوران جواني را به ياد دارند، بايد امروز را زير ذره بين گذاشت. حسن خوزستان اين است كه مردمش هميشه حوصله حرف زدن با غريبه ها را دارند. پيرمرد آباداني، لاف نمي زد، خاطراتش را ورق مي زد.
«۶۲ سالم است و از ۱۶۱۷، سالگي در فرودگاه كار مي كنم. جنگ كه شد با خانواده رفتيم اصفهان. هواي اصفهان به من نمي ساخت؛ هواي  آنجا سرد(!) بود. اصولا اگر بچه اين آب و خاك باشي، ديگر نمي تواني زندگي كني. عاقبت مجبوري به شهرت بازگردي. من ۷، ۸ سال در اصفهان زندگي كردم كه هميشه مريض بودم. آنجا دچار حساسيت شدم. بعد از جنگ با حقوق ۷۵۰۰ تومان بازنشست شدم. حتما از مبلغ كم حقوق بازنشستگي من تعجب كرديد اما باور كنيد راست مي گويم. خلاصه اينكه بعد از جنگ به خانواده گفتم بايد برگرديم آبادان. بچه ها با اينكه اينجا به دنيا آمده بودند، اول مخالفت كردند. حق هم داشتند، در اصفهان بزرگ شده بودند، ديپلم گرفته بودند و به آنجا عادت كرده بودند. گفتند خانه آبادان را بفروش و همين جا بمان. گفتم اين حرف را نزنيد. نمي شود كه آدم دور از وطنش بميرد. آخر اگر هيچ كس بر نمي گشت كه آبادان دوباره زنده نمي شد. ما برگشتيم...تحصيلاتشان را ادامه دادند. حالا هر كدام در گوشه اي از شهر براي خودشان خانه و زندگي دارند. من هم با اين ماشين كار مي كنم و يك لقمه نان در مي آورم.»
ماشين پيرمرد يك تويوتا بود؛ از آنهايي كه روزگاري در خيابان هاي تهران با پلاك كشورهاي عربي خودنمايي مي كردند؛ آن روزگار چقدر دور است. آن روزها هنوز صدايي كه مي گفت: «شنوندگان عزيز توجه فرماييد، خرمشهر، شهر خون و قيام آزاد شد.» براي گوش هايمان تازگي داشت.
پيرمرد در اين شهر بزرگ شده بود. وقتي كه خاطراتش را زير قدم هاي سربازان عراقي له شده جا گذاشت و رفت، هنوز جوان بود و وقتي كه بازگشت براي پيدا كردن خاطرات جواني عطش داشت. او مي توانست حس بازگشت به زادگاه را برايمان توصيف كند.
«از اين شهر تنها يك خانه برايمان مانده بود. ما به عشق همان خانه بازگشتيم. خيلي ها هم مثل ما بودند. ما خيلي خوشحال بوديم كه يكبار ديگر مي توانستيم در كوچه و خيابان هاي شهرمان راه برويم. خيلي جاها خراب بود اما هر چه بود شهر ما بود. با اين حال حقيقت را بايد پذيرفت. هرشهري با مردمش زنده است. در آبادان و خرمشهر ۸ سال زندگي جريان نداشت. اين شهرها از پيشرفت باز ماندند. كسي اين جا سرمايه گذاري نكرد، كارخانه ها مشغول به كار نشدند و بندر هم بي مصرف شد. حالا هنوز هم آب را لاي روبي نكرده اند. كشتي هاي بزرگ نمي توانند به اسكله نزديك شوند و تجارت رونقي ندارد. از طرفي گفته اند قرار است اينجا بندر آزاد شود. اين مساله تنها باعث گراني در شهر شد. چند ساعت ديگر مي فهميد كه اينجا همه چيز از تهران گران تر است. پس از گذشت چند سال از جنگ فقط چند كارخانه در شهر داير شد. خيلي ها هم وام گرفتند اما خرج نكردند و رفتند. مشكل اصلي آبادان و خرمشهر گراني و بيكاري است. آنها بايد با درآمد اندك با ماهي ۵۰ هزار تومان اجاره بدهند. خريدن خانه هم كه دشوار است.
شب، يك شب ويژه بود؛ شبي كه فردايش خرمشهر آزاد شد. پيش از رسيدن به تنها هتل خرمشهر، از روي پلي رد شديم كه ۲۲ سال پيش محل درگيري بين نيروهاي ايران و عراق بود. يك لحظه تصور كرديم چند ساعت پس از آزاد سازي خرمشهر وارد اين شهر شده ايم. تمام طول پل با پرچم تزئين شده بود قدم به قدم سرباز مي ديديم و زير پل صداي موسيقي بندري و دست زدن هاي مردم به گوش مي رسيد. اگر ماشين هايي كه از روي پل رد مي شدند بوق مي زدند، باورمان مي شد كه خرمشهر تازه آزد شده.
تضاد
تنها هتل خرمشهر هيچ تختي نداشت كه رويش دراز شويم. جاي دلخوري نبود شايد اين تنها شبي بود كه تنها هتل شهر اتاق خالي نداشت. پيرمرد آباداني دوباره نشست پشت فرمان و گفت: «ناراحت نشويد اگر جا نباشد با هم مي رويم خانه ما. نمي گذارم كنار خيابان بمانيد.»
اينكه خونگرمي  مردم خوزستان را از نزديك حس مي كرديم جاي خوشحالي داشت اما بايد حتما هتل پيدا مي كرديم. آبادان هتل هاي بيشتري داشت و عاقبت يك اتاق برايمان پيدا شد. حرف پيرمرد را كه مي گفت گراني اينجا بيداد مي كند، وقتي درك كرديم كه مسوول پذيرش هتل بابت يك شب اقامت، يك تراول ۵۰هزار توماني درخواست كرد اين مبلغ فراتر از حد انتظار ما بود. در شهري كه دغدغه اغلب اهالي اش فرار از بيكاري بود، قيمت هتل بيشتر از شهرهاي ديگر بود. در آن شهر كوچك حتي قيمت كرايه  تاكسي  هم بيشتر از تهران بزرگ است. مثلا يك گردش كوتاه در شهر مي شود ۳هزار تومان. اگر مي خواهيد تفاوت كرايه تاكسي بين خرمشهر و تهران را مقايسه كنيد، بهترين راه اين است كه مسير اتوبان مدرس تا ميدان هفت تير را درنظر بگيريد كه با ۲۰۰ تومان طي مي شود. نصف اين مسير در خرمشهر را بايد با ۱۰۰۰ تومان پشت سر بگذاريد. نكته مهم تضادي است كه در ظاهر شهر و باطن اش موج مي زند. در شهر خيلي راحت خانه ها و خيابان هايي را مي بينيد كه هنوز آباد نشده اند و جوانان بيكاري كه در خيابان پرسه مي زنند. اين شهر آب تصيفه شده هم ندارد.
آب لوله كشي غير قابل استفاده است و آنهايي كه دستشان به دهانشان مي رسد، ترجيح مي دهند آب را بخرند. اين اتفاق باعث شده تا خريد و فروش آب در خرمشهر تبديل به تجارت شود. از آن شركت هاي معروف آب معدني كه بگذريم، در خرمشهر كارخانه اي احداث شده كه ۲۰ ليتر آب تصفيه شده را به قيمت ۲۰۰ تومان دست مردم مي دهد. اين قيمت البته كمي مشكوك به نظرمي رسد اما هرچه هست بايد تجارت نان و آب داري براي سرمايه گذار باشد. تمام اين تصاوير را مقابل چشم هايتان آورديم تا درك كنيد كه خرج خورد وخوراك در خرمشهر با ظاهر شهرسازگار نيست.
آخرين نمونه اش چلوكباب درجه سومي كه به قيمت گرانترين چلوكبابي هاي تهران كه شهرتي جهاني دارند، از گلوي برخي اهالي شهر و مسافران به سختي پايين مي رود. در اين شهر كه هنوز شبيه يك شهر واقعي نيست، تنها عوام فكر مي كنند كه سقف قيمت خانه ۴۰ ميليون تومان است. خرمشهر،  خانه هايي دارد به قيمت ۱۰۰ ميليون تومان!
آماده باش

پشت وارو و شيرجه در آب گل آلود. زير پل قديم خرمشهر پسر بچه هاي عرب زبان براي آب تني در رودخانه گل آلود جان مي دادند؛ آنها با لباس مي پريدند داخل آب. اين صحنه براي نيروهاي ارتش كه منتظر مانور صبح فردا بودند، خوشايند نبود. آنها به زحمت پسرها را از آب بيرون كشيدند. آب تني پسرها چند ناظر ويژه هم داشت؛ قايق هاي نظامي كه زير پل، خورشيد سوم خرداد را به انتظار نشسته بودند.
روي پل قديم خرمشهر به ياد عمليات بيت المقدس حال و هواي جنگ را به خود گرفته بود تا بامداد سوم خرداد خلوت نشد. از آنجا درخشش پل دوم خرمشهر هم كه بعد از جنگ ساخته شد، مشخص بود. ازدحام مردم در پل اول را ترك كرديم راهي پل دوم شديم. آنجا خاطرات جنگ با چند تانك، نفربر و ضدهوايي براي مردم زنده شد. انگار دل مردم خرمشهر اما تنگ شده بود، آنها هيجان زده دور تانك ها حلقه زده بودند. رديف تانك ها را دنبال كرديم و به سكويي رسيديم كه براي سخنراني سوم خرداد آماه شده بود. يك نفر پشت بلندگو ايستاده بود و مي گفت: «يك، دو، سه، امتحان مي كنيم، يك، دو، سه.» روي سكوي سخنراني اين جمله خودنمايي مي كرد: «خرمشهر را خدا آزاد كرد.» در شهر باد گرم پرسه مي زد اما كاري به پارچه ها و پلاكاردهاي استقبال از رئيس جمهوري محبوب نداشت. تانك، پلاكارد و يك خاطره، همه چيز براي آغاز مانور آماده بود.
مانور
تمام مردم خرمشهر كه روي يك پل جا نمي شوند، پس مي نويسيم تنها كنار پل جاي سوزان انداختن نبود. سوم خرداد از راه رسيد و مانور آغاز شد. قايق ها روي آب گل آلود موج انداختند، هواپيماهاي جنگي بالاي سقف خانه به پرواز درآمدند و كار تقويم را انجام دادند، تانك ها درش خودنمايي كردند و چتربازها از آسمان روي زمين ريختند. مانور صبحگاهي خيلي كوتاه بود. مردم هم تا عصر روزي كه خرمشهر آزاد شد، متفرق شدند. هنوز يك وعده غذا و يك خواب بعدازظهر تا سخنراني رئيس جمهوري در مسجد جامع شهر مانده بود.
به جا مانده از جنگ 
جنگ تمام شد. جنگ سال ها پيش تمام شد اما سنگرها، خانه هاي ويران و توپ هاي زنگ زده هنوز هستند؛ خرمشهر خاطرات جنگ را فراموش نمي كند. چند قدم بعد از ميدان فرودگاه، همان جايي كه خرمشهر از آبادان جدا مي شود و روي يك تابلو نوشته شده: «اهلا و مرحبا بكم» دو سنگر قديمي روي زمين نشسته بودند. در خرمشهر نيازي نيست كه سراغ محله هاي ويران را بگيريد. ۲۲ سال بعد از آزادي، خرمشهر آنقدر بزك نكرده كه چين و چروك صورتش پوشيده شود.
008040.jpg

روي تابلويي زنگ زده نوشته شده بود: «جوشكاري و تعمير در و پنجره سيار». اين سيار بودن شايد به خاطر اقامت در خانه اي بود كه ويران شده، بدون صاحب در نبش يك خيابان افتاده بود. كنار اين ويرانه يك درخت خشكيده هم ديديم كه مي شد از ظاهر ايستاده و بي مصرفش يك داستان نوشت. يكي از اهالي محل نزديك شد و گفت: «اينجا سال ها پيش محل زندگي افراد پولدار شهر بود. حالا اغلب خانه هاي بزرگ و لوكس شهر، ويران و بدون صاحب هستند. صاحبان اين خانه ها يا خارج از ايران هستند يا اينكه ديگر تمايلي به برگشتن به اين خانه ها ندارند. اين خانه ها شده محل زندگي آدم هاي كم بضاعت. آنها از روستاهاو شهرهاي اطراف مي آيند و در اين خانه ها زندگي مي كنند. اينجا چيز خاصي ندارد كه اهالي اش اشتياقي براي بازگشت داشته باشند. من خودم بچه جزيره مينو هستم قبلا هر ميوه اي كه مي خواستي در جزيره پيدامي شد، اما الان هيچ چيز ندارد؛ بهشت بود و جهنم شد.
رفتيم و خيلي زود به خرابه اي ديگر رسيديم. يك زن عرب در حياط خانه پرسه مي زد. نزديك شديم و او با اكراه به حرف آمد؛«براي اينجا هيچ پولي نمي دهيم، صاحب ندارد و ما از جزيره مينو آمده ايم و اينجا زندگي مي كنيم.»
تلاش مي كرديم تا حرف هاي بيشتري از زبان زن عرب بيرون بكشيم كه زني ديگر از درخانه بيرون آمد. او از اهالي محل بود. شهر را مي شناخت. پس از جنگ به خانه بازگشته بود.
«اينجا زندگي خيلي سخت است. شهر هيچ امكاناتي ندارد، اما همه چيز گران است، آب اينجا هم قابل خوردن نيست. حتي ما اينجا بهداشت هم نداريم. فاضلاب چند محله زده بيرون و شهر پر از پشه و مگس شده. رفتيم شهرداري شكايت كرديم و گفتند ازاين چاله ها در شهر زياد است. از طرفي آشغال ها را هر شب در شهر مي سوزانند. همسرم به خاطر همين دودها بيماري قلبي گرفت.» ديوارهاي خانه ويرانه، از شاخه هاي درخت ساخته شده بود و درش را كاپوت ژيان بسته بود. زن عرب در اين ويرانه سبزي مي كاشت و به همسايه ها مي فروخت؛ خاك آنجا هنوز حاصلخير است.
... نخل هايي سربيده و سوخته و ورود به كوي نخل، جايي كه سال ها پيش محل زندگي افراد پولدار شهر بود و حالا نيست. در اين محله بزرگ، تقريبا ساخت اغلب خانه ها در سال هاي جنگ متوقف شده  است. ديوارهاي ريخته، جاي گلوله روي ديوار، افرادي كه در اين ويرانه ها لانه كرده بودند و بچه هايي كه كودكي را در خرابه ها مي دويدند. اين وسط تابلوي سالن آرايش و زيبايي هلن توي ذوق مي زد.
كنار خانه اي كه جاي سوراخ هاي گلوله روي ديوارش با سيمان پوشانده شده بود ، نه صاحب خانه كه ساكن خانه را ديديم.
«چاره اي نيست . من با سه فرزند و همسرم اينجا زندگي مي كنم. خانه ما در جزيره مينو بود، اما آن خانه كاملا خراب شد، از اين گذشته جزيره مينو هم ديگر جاي زندگي نيست. روزگاري آنجا بهترين نقطه خوزستان بود وحالا نيست همين شاخه گل را كه دست من است مي بينيد؟ زماني ما خودمان گل داشتيم، اما حالا بايد گل برايمان بياوريد تا بو كنيم.»
هواپيماي جنگي از بالاي سرمان گذاشت، از دور صدايي سخنراني مي آمد و در خرابه هاي كوي نخل دو پسربچه دنبال يكديگر مي دويدند. پيشرفت كرده است، آنجا در خيابان ها مي توانيد ماشين هاي مدل بالا را هم ببينيد، البته در يك روز خاص و با پلاك هاي اصفهان و تهران!

به ياد جهان آرا
008043.jpg
نام  خرمشهر و آزادسازي  اين  شهر پس  از ۵۷۸ روزي  كه  در اشغال  بود، يادو خاطره  فرمانده  سپاه  خوزستان ، شهيدمحمدعلي  جهان آرا را درذهن  ايرانيان تداعي  مي كند.
فرمانده  جواني  كه  با حكم ايمان ، درايت  و تدبيري  كه داشت  موفق شد نيروهاي بعثي  در زمان  حمله  را ۴۵ روز معطل  نگاه  دارد كه  اين  مقاومت  پس  از يكسال  ونيم  منجر به  آزادسازي  اين  شهر شد.
براي  شنيدن  خاطرات  دوران  اشغال  خرمشهر و مقاومت  رزمندگان  ايراني  به بهانه  سوم  خردادماه ، سالروز آزادسازي  خرمشهر، ايرنا با پدر شهيد محمد علي  جهان آرا گفت وگويي  كرده است، كه خلاصه آن را در پي مي خوانيد:
سيد هدايت  جهان آرا گفت : همزمان  با حمله  عراق  به  خاك  ايران  با آنهمه تسليحاتي  كه  در اختيارش  گذارده  بودند، شهيد محمد علي  فرمانده سپاه  خوزستان را برعهده  داشت .
به گفته  وي ، درآن  روزها شهيد محمد جهان آرا در ابتدا به  نيروها دلگرمي مي دادومي گفت :مابا دست  خالي  در مقابل  متجاوزان  مي ايستيم  و پيروزخواهيم  شد.
پدر شهيد جهان آرا كه  خود در آن روزها در خرمشهر حضور داشت ، ادامه داد:رزمندگان  ما در آن روزها تنها به  قوه  ايمان  توانستند دست  خالي  در برابرنيروهاي  تا دندان  مسلح  دشمن  مقاومت  كنند.
وي  در ادامه  اينچنين  توصيف  كرد: وقتي  كه  نيروهاي  عراقي  به  آن سوي  آب (رود كارون ) رسيده  بودند، گمان  مي رفت  با توجه  به  تعداد نيروها و امكاناتي كه  وجود دارد، ديگر امكان  مقاومت  وجود ندارد.
جهان  آرا افزود: تنها ۶۰۰ نفر نيروي  رزمنده  در خرمشهر حضور داشتند كه در مقابل  چندين  لشكر عراقي ، بايد مقابله  مي كردند.
پدر شهيد جهان  آرا در خصوص  شخصيت  و برخورد پسرش  با رزمندگان  گفت : محمدهميشه باآنكه  فرمانده  بود، اما هيچگاه  خود را به  عنوان  يك  فرمانده در مقامي بالاتر نمي دانست  و هيچ  برخوردي  نمي كرد كه  نشانگر فرمانده  بودن  او باشد.
محمد علي  جهان  آرا در خرمشهر متولد شد، دوازده  برادر و خواهر داشت  كه دو برادر ديگرش  نيز شهيد شده  اند.
سيدهدايت  مي گويد: پسرانم  ازهمان  دوران  نوجواني  با رژيم  ستمشاهي مبارزه  مي كردند كه  به  همين  دليل  چندين  بار به  زندان  ساواك  افتادند.
وي  ادامه داد: يكي  از براداران  محمد در زندان  ساواك ، وقتي  كه  اتوي  داغ روي  بدنش  گذاشتند به  شهادت  رسيد.
شهيد محمد جهان  آرا در سال  اول  دانشگاه  تبريز تحصيل  مي كرد كه  با هجوم نيروهاي  بعث ، درس  و تحصيل  را رها كرده  و به  جنگ  رفت .
وي  با آن كه از لحاظ سني  جوان  بود، اما با لياقتي  كه  از خود نشان  داده بود به  سمت  فرماندهي  سپاه ، خوزستان  و نيروي  دريائي  ارتش  منصوب  شد.
جهان آرا در تاريخ  هفتم  بهمن  ماه  ۶۰، در حادثه  سقوط يك  فروند هواپيماي سي  ۱۳۰ كه  تعدادي  از پيكرهاي  شهدا و مجروحان  عمليات  ثامن الائمه  را به تهران منتقل  مي كرد، به  همراه  تني  چند فرماندهان  سپاه  و ارتش ، به  شهادت  رسيد.

ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |