سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۸۹
دست فروش ۸۲ ساله خيابان شانزده آذر
مادربزرگ ده سال است اينجا نشسته
دانشجويان دانشگاه تهران خيلي خوب او را مي شناسند. همان پيرزن مهرباني كه خودكار و آدامس و ليف مي فروشد. مادربزرگي كه مجبور است براي نگهداري دختر و نوه هايش كار كند
پياده روهاي اين خيابان ديگر با اوخو گرفته اند ولي دلمان مي خواهد مادربزرگ «منير» را ديگر در اين گوشه خيابان نبينيم
008283.jpg
باورش سخت است. يك پيرزن ۸۲ ساله هر روز از كرج به تهران بيايد، براي دستفروشي. آن هم نه براي چند روز و چند ماه. از ۱۰ سال پيش كار او همين بوده. باورش سخت است ولي واقعيت دارد.
خيابان انقلاب، خيابان شانزدهم آذر، سر خيابان ادوارد براون، كنار جدول پياده رو. اين آدرس محل كار اين پيرزن است. در اين ۱۰ سال او ديگر به جزيي از اين پياده رو تبديل شده و براي عابران، چهره اي آشنا. دانشجويان دانشگاه تهران خيلي خوب او را مي شناسند. همان پيرزن مهرباني كه خودكار و آدامس و ليف مي فروشد. روي موكت قرمزي نشسته و چتر قرمزي را هم پشت سر خودش قرار داده با چادر و چارقد سياه شبيه همه مادربزرگهاي دوست داشتني فكر و خيالمان شده. مادربزرگي كه مجبور است براي نگهداري دختر و نوه هايش كار كند.
«تو عراق وضعيتمان خيلي خوب بود، دو تا كارگر هم داشتيم.» عراق؟ قيافه اش به عرب ها نمي خورد «خرم آبادي  هستم. شوهرم عرب بود، كويتي. عاشق من شده بود. با هم ازدواج كرديم و يك مدتي كويت بوديم و بعدش هم رفتيم عراق.» تو شلوغي و همهمه ماشين ها و آدم ها، صدايش به سختي شنيده مي شود. خيلي آرام حرف مي زند و بعضي كلماتش اصلا شنيده نمي شود. ...« يك صندوق جواهرات هم داشتم پر از طلا. ولي مامورهاي عراقي ريختند و شوهرم را كشتند. پسرم را هم كه مي خواست دفاع كند، كشتند.» اين حرف ها را كه مي زند، اشك در چشمانش حلقه مي زند. مهرباني چشم هايش بيشتر مي شود. «همه اموالمان را بردند. ديگر هيچ چيز آنجا نداشتيم. آمديم ايران، موقع انقلاب بود. رفتيم خرم آباد ولي آنجا هيچ كاري نبود. براي پيدا كردن كار آمديم تهران.» الان شايد ۸۲ سالش باشد، اوايل انقلاب مثلا مي شود ۵۶ ساله. يك زن ۵۶ ساله تنها كه بايد از دو دخترش مواظبت كند و بايد به هر دري بزند تا خرج زندگي را دربياورد.
او ادامه مي دهد ولي جملاتش در شلوغي خيابان گم مي شود. كلمات مهم نيستند، نگاه كردن به چشم هايش كافي است. همه حرف ها را همان دو چشم مي زنند. مهم نيست اين سال ها را چگونه گذرانده، چه كارهايي كرده، از چه موسساتي كمك گرفته و چطوري شكم بچه هايش را سير كرده. مهم اين است هنوز مي خندد.
لابه لاي اشك ها، گاهي ياد خاطره اي مي افتد و حسابي مي خندد. خاطره اش را مي گويد و ما هنوز محو چشم ها و صورت مهربانش هستيم. صورتي كه با خنده چقدر مهربان تر مي شود. حكايت هايي كه متوجه آنها نمي شويم ولي با خنده او ما هم مي خنديم.
هر دو دخترش ازدواج كرده اند، يكي با شوهرش در تبريز، ديگري بدون شوهر و با چهار فرزند در كرج. دخترش در تبريز را چهار سال است نديده: «بهم سر مي زد ولي بهش گفتم ديگر نيايد. بهش گفتم هيچي نداريم. جلوي شوهرت آبرويمان مي رود. ولي هنوز كاغذ مي دهد.» مادري كه دخترش را با چنگ و دندان حفظ كرده، چهار سال است او را نديده، به خاطر بي پولي. اين پول لعنتي. «شوهر اين يكي دخترم سرطان گرفت و مرد.» يك دختر ماند و چهار بچه قد و نيم قد كه بي پولي سرشان نمي شود. پس مادربزرگ مسوول درآوردن نان شد و دختر مسوول نگهداري از جان. يكي به او پيشنهاد مي كند اينجا بيايد براي دستفروشي. «همان روزهاي اول شهرداري بساط من را جمع كرد. رفتم شهرداري و با شهردار صحبت كردم. وضعيت من را كه ديدند وسايلم را پس دادند.
فقط گفتند سر راه نشين او هم رفت به فضاي خالي ميان جدول كنار پياده رو كنار سبزه ها. «هر روز صبح آقايي كه همسايه سركوچه مان است من را اينجا مي آورد و بعدازظهرها هم با خودش مي برد.» به پيراهنش اشاره مي كند و مي گويد اين را يك خانمي به من داده و به خانه اي در همان حوالي اشاره مي كند «خيلي به من كمك مي كند» .در بين صحبت ها، يكي از مغازه داران، به طرف او مي آيد و ظرف خالي او را مي گيرد تا پر از آب كند. هيچ موسسه اي به او كمك نكرده؟ «كميته امداد بهمان كمك مي كند هر ماه. اجاره خانه ما را آنها مي دهند اگر آنها نبودند كه ديگر هيچ. ولي براي خرج زندگي...» جمله اش ناتمام مي ماند و دوباره اشك روي صورتش سرازير مي شود.
دوباره شروع به حرف زدن مي كند، حرف هايي از گذشته، از خودش، از وضعيتش، حرف هايي كه باز در شلوغي شهر شنيده نمي شود. به چين و چروك صورت او چشم دوخته ايم كه هيچ از مهرباني صورتش كم نكرده و به فكر دود و غبارهاي اين شهر هستيم كه نمي گذارند، خنده روي لبان او جا خوش كند.
«گذشت عهد من و عمر هرچه بود گذشت/ به گريه گفتم اشعاري ولي چه زود گذشت/  اگر دستم رسد بر چرخ گردون/ از آن پرسم كه اين چين است و آن چون/ يكي را مي دهي تخت پادشاهي/ يكي را مي دهي كشكول گدايي...»
با صداي شبيه لالايي اش اين شعرها را مي خواند ولي نفسش اجازه نمي دهد و از خواندن دست برمي دارد. ياد حكايتي از بهلول مي افتد و آن را با خنده براي ما تعريف مي كند باز دوباره خنده و چشمان شاد و مهربان مادربزرگ.
پياده روهاي اين خيابان ديگر با اوخو گرفته اند ولي دلمان مي خواهد مادربزرگ «منير» را ديگر در اين گوشه خيابان نبينيم. او درخانه اش به پشتي تكيه دهد و با نوه هايش بازي  كند، براي آنها قصه تعريف كند و با صداي قشنگش براي آنها لالايي بخواند او خاطره هاي زيادي براي تعريف كردن دارد و يك كرسي داغ مي خواهد و يك شب طولاني. ولي اين جمله را كه مي گويد از همه اين خواب و خيال ها بيدار مي شويم:« صاحبخانه ما را جواب كرده...» ديگر به ادامه حرف هايش گوش نمي دهيم و تنها به چشمان مادربزرگ خيره مي مانيم.

ميوه شيرين تابستان
008286.jpg
نوشتن درباره چيزهاي خوشمزه اي مثل يك قاچ از هندوانه كار سختي است. آن هم هندوانه هاي شيرين و قرمز و رسيده اي كه ديدنش هم دل آدم را قلقلك مي دهد. اگر هندوانه را در محيط سردي مثل يخچال ببيني كه ديگر كار از كار گذشته و به جاي نوشتن در مورد آن، تكه هاي هندوانه را زير دندان هايت حس مي كني و خنكي تا عمق جانت نفوذ مي كند. مخصوصا اگر بي خيال كارد و چنگال بشوي و هندوانه را با پوست سفت و محكمش در دست بگيري و دندان هايت را در نرمي دلپذير هندوانه فرو ببري و...
حتي مي توان نان و پنيري را با قاچ هاي هندوانه همراه كرد و يك دل سير نان و هندوانه خورد و يك شب را دور از غذاهاي پرچربي و سنگين سپري كرد. يك شام خنك و بدون دردسر. حواستان به پوست هاي باقيمانده هم باشد. يك قاشق لازم است تا خوب ته هندوانه ها را بتراشي و قاشق قاشق نوش جان كني. مخلوط هندوانه و آب هندوانه مزه ديگري دارد. فقط يادتان باشد، هنگام خريد، هندوانه سفيد و كال و بي مزه نصيبتان نشود كه كل بزمتان را به هم مي ريزد. قيافه شما بعد از فرو بردن چاقو در هندوانه و روبه رو شدن با يك هندوانه مثل قند ديدني است. يادتان باشد هندوانه اصيل، هندوانه اي است كه صداي رسيدگي... از آن بيرون آيد.

اينجا
كاپوچينو، آل پاچينو و چپ دست ها
008280.jpg
اگر روزي روزگاري حوالي سينما فرهنگ بوديد و دوست داشتيد يك جايي روي صندلي لم بدهيد و چيزي بخوريد و بنوشيد و به فيلمي كه ديده ايد فكركنيد و ضمنا اگرچپ دست هستيد يك پيشنهاد اوكازيون براي شما داريم. يك كافه كوچك حدود ۳ در ۴ متري درخيابان خاقاني كه مال آقايي است به اسم پرهام. مردي خوش اخلاق و خوش ذوق كه در همين يك وجب جاي كافه، دكور با سليقه و متفاوتي دست و پا كرده . وارد كافه كه بشويد، يك عالمه قاب عكس مي بينيد كه در همه آنها عكس هايي از بازيگران سينما قرار گرفته. عكس هايي از آتيلا پسياني، مهتاب كرامتي، هديه تهراني و... همه اين عكس ها را آقاي خسروي يا همان آقا پرهام خودمان گرفته است و انصافا پرتره هاي عالي اي هستند.
از عكس ها كه بگذريم، منوي كافه است كه حسابي جلب نظر مي كند. اسم هاي عجيب و غريب خوردني هاي كافه، روي يك بورد مهتابي (مثل همان هايي كه دكترها عكس هاي راديولوژي را مي بينند) نوشته شده اند. شكل هاي مختلفي را هم مي شود روي بورد ديد. مثلا اگر چيزي تمام شده باشد، روبه روي آن يك صورت غمگين مثل صورتك هاي ياهو مسنجر مي كشند. همه غذاهاي موجود در منو و قهوه ها را پرهام درست مي كندالبته غير از نان و پنير. اسم هاي غير متعارفي هم در اين صورت غذا پيدا مي شود. بهشت از آن تو، آبميوه چپ دست، آبميوه راست دست، قهوه پرهام، پاي اردشير و از همه جالب تر اسم آل پاچينو و رابرت دنيرو روي تابلوي راديولوژي ديده مي شوند. اسم هاي جالبي است. اگر از خودش بپرسيد برايتان توضيح مي دهد كه هر كدام چيست. مثلا بهشت از آن تو، يك ميلك شيك است. پاي اردشير هم چيزي نيست كه بوي جوراب بدهد، يك مدل پاي سيب است. آقايان آل پاچينو و رابرت دنيرو هم به هيچ وجه قصد باج گرفتن و پدرخوانده  بازي ندارند. فقط يك جور كاپوچينو هستند.
قهوه چي به مشتري هاي چپ دست خود تخفيف مي دهد و شعارش اين است: براي چپ دست شدن هيچ وقت دير نيست. خب معلوم است كه او همينطوري كه به هر كسي كه بگويد من چپ دست هستم تخفيف نمي دهد براي اينكه امتحان كند كه مشتريش چپ دست است يا نه، يك دفتر بزرگ دارد و به مشتري هايش مي دهد تا يادگاري بنويسند توي اين دفتر به يادداشت هاي جالبي بر مي خوريد. خيلي ها از اينكه چپ دست نبوده اند ،ناراحتند در مورد خوردني ها هم خيلي ها بهشت از آن تو را بهترين مي دانند.
آقا پرهام بااينكه ۵ يا۶ صندلي پشت بار بيشتر ندارد، اما به هيچ وجه نگران جاي بيشتري نيست  ممكن است ساعت ها به موزيك فرهاد كه مي خوا ند، گوش بدهد و پشت پرده اي كه آشپزخانه را از كافه جدا كرده كار كند. در ضمن فراموشي نكنيد كه اين كافه جاي لنگر انداختن نيست و براي مدت طولاني نمي شود تويش ماند. در يك گوشه تابلويي هست كه تذكر مي دهد از پذيرايي بيشتر از ۴۵ دقيقه معذوريم.

صبح تا شب جواد رسولي
سينما
«قهرمانان خسته اند» نام فيلمي است از ايوچامپي كه سال ۱۹۵۵ ساخته شده و داستان دوخلبان سابق دوران جنگ را روايت مي كند. يكي فرانسوي و ديگري آلماني، آنها در ليبريا يك سرويس هوايي تاسيس مي كنند اما سرانجام بر سر الماس هايي كه دزديده اند به توافق نمي رسند. ايومونتان، ماريا فليكس، ژان سروه، كورت يورگنز و ژرار اوري بازيگران اين فيلم مهجور هستند.
اين فيلم ۱۰۱ دقيقه اي را امروز ساعت ۳۰:۱۸ مي توانيد در سينما صحرا تماشا كنيد. البته اگر عضو برنامه هاي نمايش فيلم فيلمخانه ملي ايران باشيد.
اگر با فيلم هاي كلاسيك حال مي كنيد امروز فرصت ديدن يكي ديگر را هم داريد. اولي زورباي يوناني است كه از روي شاهكار كازانتزاكيس اقتباس شده و مايكل كوكايانيس آن را كارگرداني كرده. نقش زوربا را هم آنتوني كويين بازي مي كند. اين فيلم ساعت ۱۴ در تالار ناصرخسرو دانشگاه تهران نمايش داده مي شود. بعداز آن نوبت به نمايش يك فيلم دهه هفتادي تمام عيار مي رسد با نام هري كثيف. فيلمي كه دان سيگل سال ۷۱ ساخت و آنقدر موفق بود كه بعدها چندين فيلم ديگر هم با محوريت هري ساخته شد. كلينت ايست وود نقش هري كه يك پليس نه چندان پاي بند به قانون است را بازي مي كند. او در اين فيلم يك قاتل سريال كش را كه با تفنگ دوربين دار قرباني هايش را مي كشد دنبال مي كند هري كثيف ساعت ۱۶ نمايش داده مي شود. ساعت ۱۸ هم مي توانيد آخرين ساخته مارتين اسكورسيزي را ببينيد كه البته قبلا يك بار در سينماهاي تهران اكران شده بود. دارو دسته هاي نيويوركي محصول سال ۲۰۰۱ است و دنيل دي لوئيس، لئوناردو دي كاپريو و كاوون ديازاز جمله بازيگران فيلم هستند.
كتاب
پيشخدمت يكي از غريب ترين فيلم هاي تاريخ سينماست، فيلمي كه آن را جوزف نوري ساخته و همچنان جزو بهترين هاي كارنامه كاري  او به شمار مي رود. فيلمنامه  اين فيلم را هارولد پينتر نوشته و و حالا نشرني اين فيلمنامه را با ترجمه شعله آذر تهران منتشر كرده است. كتاب ۱۶۸ صفحه و قيمت اش ۱۶۰۰ تومان است.
«سفيد اما سياه» نام كتابي است كه در آن مي توانيد مجموعه ترانه هاي امينم را از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۳ پيدا كنيد. ترانه هاي اين ستاره موسيقي رپ كه سفيدپوست هم هست (شايد بخش هايي از زندگي اش را در فيلم هشت مايل ديده باشيد) را سيدحبيب گوهري راد با همكاري محمدعسگري سوغانلو ترجمه كرده است و نشر پويان دژ آن را در ۱۲۰ صفحه و به قيمت ۱۲۰۰ تومان منتشر كرده است.
فرهنگسرا
برنامه هاي فرهنگي هنري استان همدان امروز هم در فرهنگسراي بهمن ادامه دارد. اگر بعدازظهر امروز فرصت كنيد و سري به اين فرهنگسرا بزنيد با اين برنامه هاي متنوع روبه رو خواهيد شد: ساعت ۱۹ در تالار شهيد آويني گروه دف نوازان موسيقي عرفاني خواهند نواخت. در سينما تراس چاپلين هم ساعت ۳۰:۱۹ شب شعر برقرار است، ضمن اينكه در سالن انتظار اين سينما نمايشگاه عكس عكاسان سينماي جهان برپا شده. در تالار مبارك اين مجموعه، راس ساعت ۱۸ مي توانيد نمايش مرگ يزدگرد را ببينيد كه با حضور استاد صادق عاشورپور هم نقد و بررسي خواهد شد. در گالري شهيد آويني نمايشگاه آثار تجسمي هنرمندان همداني همچنان برپا است و در محوطه باز اين فرهنگسرا هم برنامه هايي از قبيل اجراي تئاترهاي ميداني دانش آموزي، اجراي موسيقي در غرفه ها (موسيقي محلي) و ارايه سوغات همدان در غرفه هاي صنايع دستي برقرار است. ضمن اينكه يك نمايشگاه كتاب هم با حضور ۱۵ ناشر از استان همدان در ورودي كتاب فرهنگسراي بهمن برگزار شده است.
نمايشگاه 
در خانه فرهنگ خزانه نمايشگاه آزادي خرمشهر برپا شده. ۸۳ تصوير ماندگار از آزادسازي خرمشهر به همراه نقشه هاي عملياتي، تحليل واكنش غرب از فرآيند بازپس گيري شهر، معرفي شهدا و سرداران ۵۹۱ روز مقاومت، مرور وصيت نامه ها و دست نوشته هاي شهداي خرمشهر از جمله ويژگي هاي اين نمايشگاه است كه تا ۱۰ خرداد ادامه دارد. خانه فرهنگ خزانه در خزانه بخارايي روبه روي ترمينال جنوب، فلكه اول عباسي خيابان شهيد پرستويي واقع است.
يك نمايشگاه نقاشي در نگارخانه فرهنگسراي خانواده برپا شده كه در آن آثار خانم مليحه خوش يمن و هانيه خدايي در معرض بازديد قرار داده شده اند. عنوان نمايشگاه هست تصوير خيال و ۴۰ اثر از نقاشي هاي اين دو هنرمند تهراني را شامل مي شود. سبك نقاشي ها، رئال و فيگوراتيو است و دو نقاش در آثارشان از تكنيك رنگ روغن، آبرنگ، پاستل و راپيد استفاده كرده اند. اين نمايشگاه هم تا ۱۰ خرداد ادامه دارد.
تلويزيون 
فراموش نكنيد كه شبكه ۲ مثل هر هفته امشب ساعت ۲۱ فيلم سينمايي دارد. شبكه ۳ هم ساعت ۳۰:۲۰ يك قسمت ديگر از مجموعه اين راهش نيست را پخش مي كند. در اين قسمت جواهري و خانواده اش در به در دنبال فريدون مي گردند و فكر مي كنند برايش اتفاقي افتاده، در حالي كه فريدون، گلدان رويايي اش را به يكي از مراكز كشاورزي برده است.امشب ساعت ۱۰:۲۲ سريال پرستاران را از شبكه يك تماشا كنيد. اين قسمت به اختلاف نظر دكتر پيج و دكتر فيلانو براي جراحي يك دختر جوان كه لخته خوني در چشم اش دارد مربوط مي شود. سرانجام دكتر فيلانو بيمار را جراحي مي كند و او مي ميرد. به اين ترتيب روابط بين اين دو پزشك به هم مي خورد و ... . نقطه چين (شبكه ۳، ساعت ۴۰:۲۲) و جست وجو در شهر (شبكه ۵، ساعت ۲۳) هم پيشنهادهاي ديگري براي امشب هستند.

ستون شما
عكس ها
استفاده از عكس هاي خبري در بالاي صفحات ابتكار جالبي است. البته سعي كنيد عكس ها مستطيل باشند و ارتفاعشان آنقدر نباشد كه تصوير مركزي صفحه را تحت تاثير قرار بدهند.
نكته: اين پيغام يك عكاس حرفه اي بود. چشم.
خبرسازان 
صفحه خبرسازان، مطالب جذابي دارد، اما به دلايل انتخاب افرادي كه به آنها مي پردازيد مشخص نيست. بهتر است در تنظيم اخبار، اين موضوع را مورد توجه قرار دهيد.
توجه كنيد
مي خواستم تشكر كنم بابت درج گزارش مشاهير ايراني در اينترنت. اميدوارم مورد توجه مسوولان فرهنگي قرار بگيرد.
سياست 
چرا صفحه سياسي نداريد؟ مردم حق دارند بدانند در مملكت چه خبر هست و نيست.(امضا محفوظ)
-قرار ما اين نبود، ما يك نشريه شهري هستيم.
چيزي بگو
چيزي درباره آموزشگاههاي كامپيوتري كه آگهي مي كنند« مونتاژ كنيد و پول بگيريد» بنويسيد، دروغ است!
نيكوكار امروز
خانم زارع: «حاضرم طلاهايم را بفروشم... شايد حدود ۵۰۰ هزار توماني بشود.» ساكنان خانه قوطي كبريتي بايد خوشحال باشند. چقدر دل براي آنها مي زند.
دل سوخته 
اينقدر از فيلم هايي كه در حوزه هنري و فيلمخانه به نمايش در مي آيند ننويسيد. ما كه عضو نيستيم، دل ما مي سوزد.
پاسخ: اما شما هم مي توانيد عضو اين انجمن ها بشويد و از خدماتشان استفاده كنيد. بدون دل سوختگي.
تشكر
از سازنده مجسمه مينياتور تشكر كنيد. (يك آقا!)
آقاي جاسبي...
جمعي از دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي واحد فيروزكوه با ارسال نامه اي به روزنامه و۳۰۰ بار تماس از ما خواستند تا به گوش دكتر جاسبي برسانيم كه آنان نسبت به نحوه عملكرد مديريت و معاونت آموزشي اين دانشگاه اعتراض دارند و قبلا نيز طي نامه اي آن را به سازمان سنجش و واحد نظارت نيز اعلام كرده اند اما به خواست آنان رسيدگي نشده است.
يك مشكل 
يكي از اقوام در سال ۷۳ مبلغ ۲ ميليون تومان وام مسكن از بانك... ميدان جمهوري اصفهان با گرو گذاشتن سند منزل شوهرش، براي مادر خود گرفته است كه طي ۵ سال بايد ۳ ميليون و ۲۰۰ هزار تومان پس مي داده است، اما به دليل نداشتن بضاعت مالي تا حال كه تنها يك ميليون تومان آن را پرداخت كرده است، در حالي كه هم اكنون به دليل گذشت ۳ سال از اتمام مهلت، ۹ ميليون بايد به بانك پرداخت شود. بانك هم قصد مصادره خانه شوهرش را كرد، شوهر وي نيز گفته اگر نتواند مشكل را حل كند او را طلاق خواهد داد.
علي فيروزي

هم انديشي بانوان
فرهنگسراي سالمند براي خانم هاي تهراني برنامه هاي ويژه اي دارد. اين فرهنگسرا براي بالا بردن سطح فرهنگي، علمي و هنري خانم ها برنامه هايي با عنوان «هم  انديشي بانوان» برگزار مي كند. اين برنامه ها شامل بخش هاي جالبي مثل مسابقه آشپزي، ورزشي و مشاوره هاي بهداشتي هم مي شود. همچنين اولين سه شنبه هر ماه (كه امروز را هم شامل مي شود)، هم گردهمايي خانم ها براي توانمندسازي آنها در مديريت خانواده برگزار مي شود كه شركت همه خانم ها در آن آزاد است. براي استفاده از اين برنامه ها مي توانيد به فرهنگسراي سالمند در ميدان امام حسين، خيابان ۱۷ شهريور، خيابان خشكبارچي، پارك خيام مراجعه و يا با تلفن هاي ۹- ۳۳۵۸۶۸۸ تماس بگيريد.

شب هاي نجومي
اگر به نجوم و ستارگان و داشتن اطلاعات بيشتر در اين زمينه علاقه داريد، خوب است بدانيد كه فرهنگسراي انديشه (مدرسه) براي  آشنايي عملي علاقه مندان به رصد اجرام آسماني، رصدهايي شبانه را با عنوان «شب هاي نجومي» برگزار كرده است. برنامه شب هاي نجومي شامل رصد ستارگان و اجرام آسماني با تلسكوپ و دوربين به همراه توضيحات كارشناسي است. با توجه به اينكه امسال هم يكي از سال هاي پراتفاق در نجوم و آسمان است شركت در اين برنامه ها مي تواند شما را بيشتر با اتفاقات بالاي سرتان آشنا كند. براي شركت در اين برنامه مي توانيد چهارشنبه هر هفته از ساعت ۲۰ تا ۳۰:۲۲ به خيابان شريعتي، نرسيده به پل سيدخندان، پارك هلال احمر برويد و يا با تلفن هاي ۱۵-۸۵۰۵۵۱۳ تماس بگيريد.

كتابخانه موزه
وقتي حدود ۳۵۰ اثر حجمي و نقاشي از آثار نفيس هنري ايران و جهان در كنار ۲۳ هزار عنوان كتاب قرار گيرد، يك چيزي مي شود كه به آن كتابخانه موزه مي گويند و اولين آن هم در ايران، در كاخ نياوران افتتاح شد.از ۲۳ هزار عنوان كتاب اين كتابخانه، بيشتر آن مربوط به ادبيات، تاريخ و هنر است. ۱۴ هزار عنوان آن هم كتاب هاي غيرفارسي هستند. قديمي ترين كتابي كه در اين كتابخانه وجود دارد متعلق به سال ۱۶۰۹ ميلادي است. قديمي ترين كتاب فارسي هم حافظ به شرح سودي است كه در سال ۱۲۵۳شمسي در لايپزيك چاپ شده است. يكي از مجموعه هاي اين كتابخانه، مجموعه قرآني به ۱۷ زبان زنده دنيا است. يك قرآن به خط و زبان اسپرانتو هم در اين كتابخانه وجود دارد.

مرور پرونده يك بناي مشهور
ساختماني به نام شمس العماره و ماجراهايش
يكي از آن اتفاق هايي كه شمس العماره را تا سال هادرا ذهان زنده نگه داشت، مراسم عروسي دختر مظفرالدين شاه است
مردم دو جغد نر و ماده را بارها ديده بودند كه بر فراز اين كاخ منزل گزيده اند. هر بار كه خبر مي رسيد شاه مريض است، بلافاصله، چشم هاي نگران مردم در اطراف ساعت كاخ مي چرخيد و در پي ديدن جغدها بودند
اين سخنان، مثل شمشير بر دل عروس خانم نشست. درست در همان لحظه بود كه دختر مظفرالدين شاه قرار از كف داد و به شمس العماره پناه برد و پا در يك كفش كرد و از پسرعمويش طلاق خواست. ماجرا هنوز تمام نشده بود

يك شاه و هزار آرزو. اين وصف ناصرالدين شاه است. كسي كه آرزوها و بلندپروازي هايش شهره تاريخ است. يكي از نخستين بازتاب ها و انعكاس هاي سفرهاي دور و دراز ناصرالدين شاه به اروپا، كاخي است كه هنوز هم پابرجاست. شمس العماره.
008091.jpg

اين كاخ در سال ۱۲۸۴ هجري قمري ساخته شد. از چندين سال قبل تر ناصرالدين شاه به فكر گسترش محدوده باغ سلطنتي خود افتاده بود. او پس از چندي توانسته بود تالارهاي مختلفي از جمله تالار موزه، تالار آئينه، تالار عاج، كاخ ابيض و بسياري را بنا نهد. اما هيچ كدام از آنها نتوانسته بود نظر شاه را به خود جلب كند. در يكي از سفرهاي ناصرالدين شاه به اروپا، او تحت تاثير معماري غربي، عده اي از مهندسان و معماران فرانسوي را با خود به تهران مي آورد و تصميم به پي ريزي بنايي مي كنند كه بتواند آنگونه كه هست، جلال و جبروت ناصرالدين شاه را نمايان سازد. بالاخره شمس العماره ساخته مي شود. ساختماني عظيم در پنج طبقه؛ يكي از بزرگ ترين بناهاي تاريخي تهران در دوران قاجاريه. البته تاثير دوستعلي خان معيرالممالك در ساخت اين بنا را نبايد ناديده گرفت. او به همراه عده اي از معماران و مهندسان فرانسوي توانستند با ساخت اين بنا، يكي از آرزوها و بلندپروازي هاي شاه را به تحقق برسانند اما آنچه كه سال ها بعد براي همگان جالب بود و تاثيرگذار، اتفاقات و ماجراهايي بود كه در پيرامون اين كاخ به وقوع پيوست. حكايت هاي بسياري كه اين كاخ برانگيخت شنيدني و جذاب است.
بناي كاخ بر ويرانه 
محل ساخت اين كاخ در اطراف خيابان جديدالاحداث ناصريه تعيين شد. مهندسان و معماران فرانسوي روزها و هفته ها در اطراف ارگ سلطنتي پرسه زدند و بالاخره تصميم گرفتند در حاشيه غربي خيابان ناصريه، اين كاخ را پي ريزي كنند، اما حاشيه اين خيابان پر بود از مغازه ها و دكان ها و زمين هاي متعدد كه متعلق به مردم بود. يك روز بدون آنكه اتفاقي بيفتد تعدادي سرباز و مامور به داخل مغازه ها و زمين ها ريختند و آدم ها و صاحبان آن را از آنجا بيرون كردند. درست چند روز بعد بود كه تمام بناهاي آنجا تخريب و اولين مرحله ساخت اين بنا آغاز شد. درست چند سال بعد، مردمي كه صاحب زمين هاي آن قسمت بودند، ديدند كه كاخي بزرگ و عظيم بر زمين آنها بنا شده. تمام تلاش ها و زحمت ها براي به دست آوردن حقوق پايمال شده شان به نتيجه اي نرسيد. چرا كه اين كاخ، خانه كسي نبود جز جناب شاه. اعتراض و ناله و گلايه جز مسخره شدن از هر سو، نتيجه اي نداشت. عده اي از اين مالباختگان نزد يكي از روحانيون بنام آن روز تهران رفتند. «ميرزا عبدالرسول افجه اي» يكي از وعاظ و صاحب نفوذان تهران بود و حتي ناصرالدين شاه هم به او احترام و تكريم فراوان مي كرد. ميرزاعبدالرسول به مردم قول داد تا چاره اي در مورد اين مشكل شان بينديشد. خانه ميرزا عبدالرسول در پشت ميدانچه اي كه روبه روي كاخ شمس العماره بود قرار داشت. مردم به محض اينكه، قول مساعد ميرزا را شنيدند منتظر ماندند تا مگر با انديشه او به هدفشان برسند.
ماجرا چيست؟
008088.jpg

در يكي از روزهايي كه ناصرالدين شاه بر تخت سلطنت تكيه داده بود و به آرامي در انديشه دور و دراز خود پايتخت آرماني اش را مي ساخت ناگهان آشوبي در كاخ پيچيد و سر و صداي بسياري به راه انداخت. همهمه در همه جاي كاخ مي چرخيد. شاه نگران از اين سر و صدا به خود آمد. ابر و در هم كشيد و نزديكان اش را طلبيد. عده اي از خادمان با چهره اي بر افروخته به خدمت شاه رسيدند و عرض كردند كه عده اي از مردم هر روز، ميرزا عبدالرسول افجه اي را بر شانه هايشان از جلوي كاخ عبور مي دهند. هر روز چند بار در جلوي كاخ اين اتفاق مي افتد. شاه كمي به فكر فرو رفت و سبيل هاي مبارك اش را جويد و دستور داد تا ماموران بيشتر در احوال مردم و ميرزا تحقيق كنند. اما به اين قضيه كفايت نكرد. حكايت  همان بود كه بود. هر روز عده اي از مردم، ميرزا عبدالرسول، روحاني معروف را از جلوي كاخ بر دوش هايشان به اين طرف و آن طرف مي بردند. سر و صدا بالا گرفت. كليد حل اين معضل در دستان كيست؟! شاه دستور داد تا ميرزا عبدالرسول را به نزد او بياورند. آخر به قول شاه، براي روحاني وارسته و عالم بزرگي چون عبدالرسول چنين رفتارهايي ناپسند و زشت به نظر مي رسيد. شاه تصميم گرفت تا اين روحاني را به حرف بكشد و او را به صرافت بيندازد كه كارش چندان پسنديده نيست. درست در همان روز بود كه چند مامور با فرماني از سوي شاه به در خانه ميرزا عبدالرسول رفته و او را به نزد شاه بردند.
همگان منتظر ماندند تا شاه او را نصيحت كند. رسم بر آن بود كه شاه از ميرزا توضيح بخواهد. تالار اصلي كاخ شمس العماره پر بود از خدم و حشم. ميرزاعبدالرسول هم در گوشه اي منتظر بود تا شاه لب به سخن بگشايد و دليل اين نكته را از او بشنود و شاه لب به سخن گشود. «مدتي است كه نوكران ما ديده اند شما برگرده خلايق نشسته و از جلوي كاخ ما عبور مي كنيد. ملت حيران شده و دولت نگران. حكايت چيست ميرزا.» شايد اين سوال در ذهن هيچ كس به اندازه شاه مبهم نبوده، اما توجه همگان به اين مساله بسيار بيشتر از شاه بود. ميرزا عبدالرسول گفت از آنجا كه زمين هايي كه شاه براي ساخت كاخ شكوهمندش از مردم گرفته، غصبي بوده و پولش را به ملت نپرداخته است، عبور كردن از اين زمين ها ازنظر شرعي مشكل دارد. او گفت كه ممكن است گرد و خاك اين زمين هاي غصبي بر تن و لباس او بنشيند و او كه يك روحاني است و نمازگزار، نتواند فرايض ديني اش را آنگونه كه بايد انجام دهد. از آنجا كه ميرزا درآمد چنداني ندارد تا چهارپايي بخرد، بنابراين عده اي از همسايگان او را بر دوش مي گيرند تا وقتي كه ميرزا براي نماز گزاردن به مسجد بازار مي رود، بر لباس اش گرد و خاك زمين غصبي ننشيند. او گفت كه مجبور است هر روز از اين زمين ها عبور كند. حال نمي داند كه شاه، قبله عالم، چگونه در اين كاخ و بر اين زمين ها كه غصبي است نماز مي گزارد. تازه در اينجا بود كه ناصرالدين شاه متوجه زيركي ميرزا شده بود. اما چه كار مي توانست بكند. چاره اي جز اين نبود كه به او قول بدهد تا پول هاي مردمي كه زمين ها از آنان به زور گرفته شده را به آنها در اسرع وقت باز پس دهد. وقتي كه ميرزا از كاخ خارج شد، ناصرالدين شاه دوباره به انديشه دور و دراز خود رفت تا شايد رنگي از خيال را در كوچه هاي خاكي تهران بزند و اين شهر را به شكوه شهرهاي در فرنگ ديده برساند.
جغدهاي حكومت گردان 
شايد يكي ديگر از اتفاقات جذاب و شايعات شنيدني كه پيرامون اين كاخ در نزد مردم رواج يافت، تاثيرزيادي بر روند سلطنت قاجاريه گذاشت. مردمي كه در خيابان ناصريه پرسه مي زدند كاخ شكوهمند شاهان قاجار را مي ديدند، شايد از عمده ترين كساني بودند كه به اين شايعات باور داشتند. آنها دو جغد نر و ماده را بارها ديده بودند كه بر فراز اين كاخ منزل گزيده اند. هر بار كه خبر مي رسيد شاه مريض است، بلافاصله، چشم هاي نگران مردم در اطراف ساعت كاخ مي چرخيد و در پي ديدن جغدها بودند. آنها فكر مي كردند كه اگر اين جغدها كه علامت شومي و نحوست است ديده شوند، شاه از بيماري جان سالم در نخواهد برد. خبر بيماري شاه، چشم ها را به برج ساعت كاخ مي كشاند. گويي شومي اين جغدها باعث شده بود كه بعد از دو روز چرخ زدن در آسمان بالاي كاخ، ميرزا رضا كرماني  ماشه اسلحه اش را بكشد و ناصرالدين شاه را بكشد. مهم اينست كه مردم اين را يك علامت مي دانستند. زماني كه محمد عليشاه مرد و حكومت رابه احمدشاه داد، اين جغدها بودند كه چند روز متوالي در آسمان ناصريه با بالهايي گشوده چرخ مي زدند و مردمي كه آنها را مي ديدند با سلام و صلوات آرزوي به خيرگذشتن يا رفع بلا را مي كردند. جالب است كه عمده ترين دليل تغيير حكومت از نظر برخي عوام، نه تحولات سياسي، بلكه پرگشودن چند جغد بر بالاي كاخ بوده است.
جشن عروسي در شمس العماره
008085.jpg

يكي از آن اتفاقاتي كه شمس العماره را تا سال هادر ذهن ها زنده نگه داشت، مراسم عروسي دختر مظفرالدين شاه است درست درهمين شمس العماره كه سال ها مورد توجه بسياري از مردم بوده و شايعات بسياري درمورد آن ساخته شده. دختر مظفرالدين شاه رخت عروسي برتن كرد، يك عروسي جنجالي كه نظيرش را هيچ كس نه شنيده و نه ديده است. روزي كه پسر مويد الدوله (برادر مظفرالدين شاه و حاكم وقت تهران) تصميم مي گيرد با دختر عموي خود، كه دختر شاه نيز هست ازدواج كند، چنان سر و صدايي به راه مي افتد كه نظيرش وجود نداشته، همه اين جنجال ها زير سر كسي نبود جز رئيس تشريفات دربار مظفرالدين شاه. او تصميم مي گيرد تاجشن شاهانه ترتيب دهد. بنابراين برنامه اي تدارك مي بيند كه براساس آن عروس خانم از آسمان به زمين بيايد. او به اين منظور سيمي بزرگ از برج شمس العماره به خانه داماد كه در گذر نوروزخان تقريبا ۳۰۰ متري شمس العماره بوده مي كشد و هودجي طراحي مي كند تا عروس را بر آن بنشانند و از بالاي سر مردم به خانه بخت ببرند. مظفرالدين شاه كه از اين طرح به شگفت  آمده، مراسم پرخرجي را تدارك مي بيند. روز عروسي، دختر مظفرالدين شاه از اينكه سوار هودج شده و از آسمان راهي خانه داماد شود مي ترسد. هرچه اطرافيان شاه وخود مظفرالدين شاه تلاش مي كنند تا او را وادار كنند كه سوار هودج شود، به نتيجه نمي رسند. بالاخره تصميم عوض مي شود. عروس را سوار كالسكه مي كنند و به خانه داماد مي برند. مردمي كه چشم به آسمان داشتند تا كي عروس سوار هودج از آسمان بگذرد، كالسكه اي را مي بينند كه عروس سوار آن شده و به خانه شوهر رهسپار گشته است. هشت شبانه روز جشن عروسي ادامه دارد. مهريه سرسام آور آن زبان به زبان مي چرخد و حيرت ها برانگيخته مي شود. پانزده هزار سكه اشرفي، دوازده پارچه آبادي ، چندين رشته قنات و طلا وجواهرات فراواني كه ارزش تقريبي آن به سيصد هزار تومان آن روز مي رسد، همه اينها مهريه دختر شاه است. بالاخره پس از چندين روز جشن و سور در اطراف شمس العماره عروس به خانه داماد برده مي شود. دختر شاه از اينكه چنين جشن باشكوهي براي او به راه انداخته اند انگار از دماغ فيل افتاده، چنان بادي به غبغب اش مي اندازد و فخر مي فروشد كه حتي داماد هم دلزده مي شود . عروس خانم پس از سر و صداي اين عروسي و درست درون حجله  براي داماد، شرايط مي گذارد كه درهمين امشب ، بايد تمام مشكلات احتمالي آينده، ريشه كن شود. او به پسرعمويش كه شوهرش نيز هست مي گويد كه اگر من مشكلي يا مساله اي از نظر تو دارم به من بگو، درمقابل من هم عيب و نقص هاي تو را به تو مي گويم داماد از اين پيشنهاد يكه خورده و سعي مي كند كه عروس را از اين پيشنهاد منصرف كند. اما به نظر عروس خانم مرغ يك پا دارد، بالاخره پس از التماس ها و تهديدها، آقا داماد راضي مي شود. عروس خانم مي گويد كه جناب داماد از تمام كمالات بهره مند است. داراي چهره  جذاب و مردانه اي است و در رفتارش وقار و متانت موج مي زند. اما يك نكته است كه خاطر عروس خانم را نگران كرده . پسرعموي محترم داراي قدكوتاهي است. بجز اين از تمام شئونات بزرگي بهره مند است. داماد ابرو در هم مي كشد و دندان تيز مي كند تا عيبي در عروس خانم بيابد. نوبت داماد مي شود و داماد با دندان گردي لب به سخن مي گشايد. «شما هم از تمام محسنات و خوبي ها بهره منديد فقط دهانتان بسيار بزرگ است.» اين همان جمله اي است كه نبايد گفته مي شد چنان فرياد و شيوني در پي اين حرف ها در عمارت گزرنورزخان پيچيد كه همگان را نگران كرد. اين سخنان، مثل شمشير بر دل عروس خانم نشست. درست در همان لحظه بود كه دختر مظفرالدين شاه قرار از كف داد و به شمس العماره پناه برد و پا در يك كفش كرد و از پسرعمويش طلاق خواست. ماجرا هنوز تمام نشده بود كه مظفرالدين شاه برادرش را به حضور طلبيد و خواست كه پسرش را وادارد تا دختر شاه را طلاق دهد اين قائله با طلاق دادن دختر مظفرالدين شاه به پايان رسيد و ماجراي ديگر در شمس العماره پديد آورد. اين شمس العماره هم چه حرف ها در پي اش ندارد!

هفتاد سال پيش
ناگهان راديو
008094.jpg
آندرانيك هوويان 
اگر در نظر اول خيلي از ابزارهاي زندگي امروز براي شما پيش پا افتاده و بي اهميت تلقي مي شود و اين قضيه تا آنجا جلو مي رود و جان مي گيرد كه دل و دماغ كندوكاو و پرس وجو را در متن و حواشي موضوع مورد بحث از شما سلب مي كند تصور نكنيد همه حق با شماست و موضوع به واقع خالي از هر گونه جاذبه و جذابيت است. شايد وقتش رسيده باشد كه دور اين طور خيال هاي خام را خط كشيد.
براي روشن شدن اين ادعا مي توانيم از دم دست ترين مثال ها سود ببريم. مي توانيم ماجرا را از جايي شروع كنيم كه محل كار شما به حساب مي آيد. شما سرگرم رنده كشيدن بر تنه يك الوار جنگلي هستيد و در همان حال با خيال آسوده داريد به اخبار نيم روزي گوش مي دهيد و راديو برايتان فرقي با چوب خشك زير دستتان ندارد. يا مثلا توي تاكسي خستگي در مي كنيد وغافليد كه به صداي گوينده اي گوش سپرده ايد كه با باز شدن پيچ راديو از آن سر دنيا شنيدني هايي را براي مخاطبانش و شما باز مي گويد. در واقع بهتر است بگوييم كه شما از راديو غافليد چرا كه همه چيز عادي و بسيار معمولي به نظر مي رسد.
بي ترديد اگر كسي در اين حين و بين بيايد مچ شما را بچسبد و بازخواست شروع شود كه چرا و به اجازه چه كسي نشسته ايد پاي راديو، چشم هاي شما از فرط حيرت چهار تا خواهد شد. اما مي توانيد بر اعصابتان مسلط باشيد، كمي فكر كنيد و از علت اين رفتار غيرمنطقي و غيرعادي بپرسيد. مثلا سوال كنيد كه از كي تا حالا گوش كردن به راديو قدغن شده است. يا بالاتر، دلخور شويد و بگوييد اين راديو فزرتي مگر تحفه است كه برايش قانون و مقررات تدارك ديده ايد؟
با اين طور سوال ها مي توانيد خودتان را خلاص كنيد و طرف مقابل را دست از پا درازتر بفرستيد برود پي كارش و از خدا برايش طلب عقل كنيد. اما اين ترفند سوال و جواب تنها امروز است كه مي تواند گره از كار بگشايد. كمي به قوه تخيل ميدان دهيد و خودتان را بكشيد ببريد به ۷۰ سال پيش؛ به روزگاري كه تازه سر و كله راديو در تهران پيدا شده است. بسيار خوب، حالا شما با يك مامور شهرباني رو در روييد. پس قبل از هر چيز بدانيد كه اين واكنش حق به جانب شما فقط و فقط باعث از كوره در رفتن طرفتان مي شود. راهي نداريد جز اينكه مدارك لازم را روي دايره بريزيد يا با جناب مامور شهرباني برويد براي استنطاق.
هفت خان رستم براي دريافت راديو
سال ۱۳۱۵ شمسي. روزي مثل باقي روزها. اولين فرستنده راديويي در ايران كار خود را شروع كرده است. مردم تازه تازه با واژه راديو آشنا شده اند. تصور عموم از راديو تصوري است به دور از واقعيت اين جعبه سخنگو. هر كسي نمي تواند راديو داشته باشد. نقل محفل پولدارها و كله گنده ها راديو است و سر ديگر اين ماجرا به دست شهرباني كل كشور. استفاده از راديو مقررات و شرايط ويژه اي دارد كه شهرباني آن را وضع و اعلام كرده است. كسي اجازه خريد و استفاده از راديو را ندارد مگر اينكه از اداره مذكور پروانه مورد نظر را دريافت كند و كسب پروانه منوط است به تسليم درخواست كتبي، رونوشت شناسنامه، دو قطعه عكس ۶*۴ به همراه نشاني محل اقامت ومحل كار.
بايد اضافه كرد كه تكميل پرونده و مدارك هنوز به معناي دستيابي به يك دستگاه راديو نيست. اداره سياسي شهرباني كل كشور پس از بررسي، تفحص و انجام تشريفات اداري است كه صلاحيت متقاضي را تاييد مي كند و به سراغ صدور پروانه دريافت و استفاده از راديو مي رود؛ پروانه اي كه براي خود قواعدي دارد سفت و سخت كه بايد مو به مو اجرا شود. مرور نسخه اي از اين پروانه مي تواند به خودي خود آدم را به ياد مقررات ويژه حمل و نگهداري اسلحه سرد وگرم بيندازد. بد نيست در اين بخش به متن پروانه شماره ۳۹۵۷ كه در تاريخ ۲۷/۹/۱۳۱۹ صادر شده است نگاه كنيم و قواعد گفته شده را عينا ببينيم و بخوانيم:
بدارنده اين برگ آقاي سيمون هوويان اجازه داده مي شود، بر طبق درخواستي كه در دفاتر مربوطه بايگانيست يك دستگاه راديو كنسرت گيرنده كارخانه لينكلن شماره ۵۱۱۰۲۶ در منزل خود در تهران بخش ۵ چهارراه مختاري نصب نمايد.
۱-در صورت انتقال راديوي مزبور به شخاص ديگر بايد انتقال دهنده شهرباني مربوطه را مطلع نموده و پروانه خود را مسترد بدارد.
-۲ هرگاه راديو ازحيز انتفاع افتاد و قابل استفاده نباشد دارندگان آن فورا پروانه را به شهرباني مربوطه تحويل نموده و اگر راديوي جديدي نصب كنند بايد تجديد پروانه شود.
-۳ دارندگان راديو در مواقع تغيير محل از شهرستاني به شهرستان ديگر بايد به شهرباني اطلاع دهند كه پروانه آنها در شهرباني مربوطه به ثبت برسد.
اداره سياسي - پاسيار -۲ آريا
خب، حالا مي توانيد بدون نياز به قوه تخيل برگرديد به دنياي امروز و به شهرهاي بزرگ.
حالا مي شود از دريچه كوچك اين روايت كوتاه به خيلي چيزهاي پيش پا افتاده و كم اهميت نگاه كرد و گفت كه پشت سر اين ابزارهاي دستمالي شده و به ظاهر عادي، روزگار پرتپشي ايستاده است. حالا مي شود پيچ راديو را بدون هراس باز كرد و شنيد.

تهرانشهر
ايرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |