سينا قنبرپور
«وقتي همه زرد شدند» حكايت داستاني است كه روزنامه هاي ما در روزهاي يك شنبه، دوشنبه و سه شنبه آن را نقل كردند.
روزنامه هايي كه داعيه روشنفكري يا فعاليت سياسي داشتند اين بار حاضر شدند تن به حادثه نگاري بسپارند و به هفته نامه هاي زرد پهلو بزنند.
اين تلاش جدي از نخستين دقايق صبح يك شنبه در انتهاي خيابان شاپور تهران در محلي كه براي دومين بار حضور عكاسان مطرح مطبوعات با دوربين هاي چندميليون تومانيشان را تجربه مي كرد روي داد.
نخستين جلسه محاكمه زني عامي كه تا ديروز هيچ كس او را نمي شناخت و هيچ روزنامه اي حاضر به گزارش وضعيت زندگيش نبود، لنزهاي بلند و كوتاه دوربين هايي را به خود جلب كرد كه معمولاً تصوير رئيس جمهور و اشخاص رده بالاي دولتي و حكومتي را مي گرفت. حكايت آن تلاش صفحات اول روزنامه هاي مطرح كشور بود كه همه به هفته نامه هاي زرد پهلو زدند.
اشتباه نكنيد اين ارزش خبري نبود كه بر اين تلاش حكمراني مي كرد. اين عام بودن يك پديده اجتماعي بود كه مدت ها بود از ذهن روشنفكران و فعالان در زمينه هاي مهم محو شده بود.
پديده اي كه امكان مبتلا شدن به آن هر فرد عادي و مهمي را به خود جذب مي كند وگرنه اگر به تشخيص ارزش خبري و حاكميت تفكر روزنامه گردانان ما بود مرگ «رونالد ريگان» رئيس جمهور آمريكا كه اتفاقاً در زمان رياست جمهوري او جنگ تحميلي هشت ساله ايران و عراق آغاز شد، فرصت مناسبي براي يك تحليل سياسي در صفحه اول بود. اينك كه همه ما زرد شده ايم هيچ اتفاق بدي نيفتاده است. گمان نكنيد از آنها كه اين چنين زرد تيتر زدند گله منديم. نه، اين يادآوري نكته اي است كه به آنها كه خود را از عامه مردم جدا كرده اند و اينك به اجبار و از سر ناچاري تن به حادثه نگاري اي سپرده اند كه همواره آن را كاري عامي و زرد تصور كرده اند. چنين تصوري همواره در قبال حادثه نگاري در مطبوعات ما غالب بوده و به همين دليل بيش از آن كه به برنامه ريزي براي صفحه حوادث بپردازند به آن از زاويه اي نگريستند كه به بهره برداري در جهت بالا بردن تيراژ و جذب خريدار انجاميده است. همين تصور سبب شده تا روزنامه جز در اين قبيل موارد پرداختن به حوادث را كاري عامي و زرد بپندارند و از تعمق در آن خودداري كنند.
|
|
|
|
اگر آن روزها، وقتي زمينه قرباني شدن شهلا فراهم مي شد ما خبرنگاران به جاي پرداختن به مباحث روشنفكري و فعاليت سياسي به همين پديده هاي اجتماعي پرداخته بوديم شايد مي توانستيم از بروز بسياري از حوادثي كه اينك به ناچار گزارششان را در صفحه اول روزنامه اي مي خوانيم كه معمولاً جاي تصوير شدن اشخاص مهم و روشنفكر است، جلوگيري كنيم.
اگر امروز هم تن به چاپ عكس و مطلبي درباره شهلا داده ايم آيا به درستي مي دانيم هدفمان از اين كار چيست؟ جذب مشتري و بالا بردن تيراژ يا كالبدشكافي يك پديده اجتماعي؟! به راستي هدفمان از پرداختن به شهلا چه بود. برجسته كردن يك قرباني يا عرضه كالايي كه مردم پسند است؟
حال با هر انگيزه و هر هدفي بايد بدانيم كه همگي ما علاقه منديم بدانيم شهلا، ناصر محمدخاني و ديگر مرتبطان با آنها چه سرنوشتي خواهند داشت.
به شهلا پرداختيم چون هر كدام از ما مي توانستيم قرباني شويم مثل او. به ناصرمحمدخاني پرداختيم چون همه ما در فراز و فرود زندگي مي توانيم چون او مشهور شده و جذاب باشيم و احتمالاً قرباني بگيريم. ساده بگوييم شهلا و ناصر محمدخاني به همراه لاله سحرخيزان همگي سايه هايي از ما هستند؛ شايد مي ترسيم نظير آنها شويم.