چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۰۹
نخبه گرايي
008715.jpg
عظيم ايزدي اوودلو
افلاطون، ماكياولي، پاره تو، موسكا و ميخلز تدوين كنندگان تئوري هاي نخبه گرايي به شمار مي روند. افلاطون انديشمندان را شايسته حكومت مي دانست البته اين نوع نگرش وابسته به دوراني بود كه مسأله اصلي حول شخص حاكم و اين سؤال كه چه كسي بايد حاكم باشد، دور مي زد. اما ماكياولي، پاره تو، موسكا، و ميخلز به دنبال چگونگي بدست گيري و بقاي در قدرت بودند. از اين رو كساني چون پاره تو به دنبال چرخش نخبگان براي حفظ قدرت بودند، مقاله حاضر علاوه بر موارد فوق به برخي انديشه هاي جبرگرايانه مبني بر محتوم بودن سرنوشت قدرت در ميان گروه اليت و نخبه مي پردازد.
مكتب نخبه گرايي در سياست
واژه elite (نخبه) در قرن هفدهم براي توصيف كالاهايي با مرغوبيت خاص به كار مي رفت و بعدها كاربرد آن براي اشاره به گروههاي اجتماعي برتر، مانند واحدهاي ضربت نظامي يا مراتب عالي تر اشرافيت هم تعميم يافت.(۱) اما به تدريج اين واژه از نظر اجتماعي به گروهي برتر از نظر توانايي يا امتياز اشاره داشت. شوارتس منتل بر اين عقيده است كه همه نخبه گرايان نسبت از افلاطون مي برند و در حقيقت پدر نخبه گرايي افلاطون است. او در كتاب جمهوريت،  گزينش، تربيت و شيوه زندگي گروه نخبه حاكم را توصيف كرده است.(۲) اما دكتر بشيريه معتقد است كه پيشينه مفهوم اليت به انديشه هاي ماكياولي بازمي گردد. ماكياولي در يك مفهوم كلي تمام فرآيندهاي اجتماعي را به واقعيت هاي اساسي تفاوت ميان نخبگان وغيرنخگبان ربط مي داد. از اين رو همه نظريه پردازان عمده اليتيسم مانند پاره تو، موسكا، ميخلز تحت تأثير انديشه هاي او بودند. ماكياولي در واقع اليت را به مفهوم گروه هاي حاكمه اي تلقي مي كرد كه اراده لازم براي پاسداري از مباني قدرت خود  را آشكار مي سازند.(۳) ولي بايد توجه داشت كه در قرن ۱۹ بود كه نخبه گرايي به عنوان يك مكتب فكري در علم سياست و جامعه شناسي سياسي با انديشه هاي پاره تو و موسكا مطرح شد و به تدريج رواج پيدا كرد. امروزه نخبه گرايي يكي از الگوهاي رايج در جامعه شناسي سياسي است كه بر وجود نخبگان حاكم در جامعه تأكيد دارد. مهمترين مسأله براي نظريه پردازان نخبه گرا اين بود كه اساساً «چه كساني حكومت مي كنند» و يا «قدرت در دست چه كساني متمركز است». در پاسخ به اين مسأله، مكتب نخبه گرايي بر تمركز قدرت- و نه بر پراكندگي آن- در جامعه تأكيد دارد و استدلال نخبه گرايان در ساده ترين شكل خود بيان مي دارد كه در هر جامعه اي قدرت سياسي، در دست گروهي نسبتاً  كوچك - گروه نخبگان- متمركز است و بر اين باور هستند كه در سراسر تاريخ قدرت سياسي مؤثر همواره در دست يك اقليت خاص بوده است. از اين منظر است كه تقسيم اصلي در جامعه سياسي را، تمايز ميان صاحبان قدرت و توده هاي فاقد قدرت مي بينند. نظريه پردازان نخبه گرا، جامعه را به دو قسمت نخبه و توده تقسيم مي كنند و توده ها را جماعاتي سازمان نيافته و بي نظم مي شمارند كه فرودست تر از نخبگان هستند؛ در حالي كه نخبگان به عنوان طبقه خودآگاه محسوب مي  شوند كه در رفتار منسجم و داراي احساس مشتركي هستند. اين نظريه پردازان ضد ماركسيست هستند كه در حقيقت قصدشان ردنظريه هاي جبرگرايي اقتصادي و مبارزه طبقاتي ماركس بود. همچنين تا اندازه زيادي ضد دموكراتيك هستند چون آن را مغاير با واقعيت دانسته و دموكراسي را عملاً  شكل ضعيفي از حكومت مي دانند. به طور كلي در مكتب نخبه گرايي چهار نوع نظريه پردازي را مي توان تشخيص داد كه هر كدام داراي رويكرد خاص و متفاوتي هستند كه عبارتند از:
۱- رويكرد سازماني- موسكا و ميخلز
هم موسكا وهم ميخلز بر اين باورند كه وجود نخبگان و سلطه آنها بر جامعه بر موقعيت و تواناييهاي سازماني آنها اتكا دارد. به طور خلاصه اقليت سازمان يافته هميشه بر اكثريت سازمان نيافته و پراكنده در جامعه حكومت مي كند. موسكا مي گويد: «در همه جوامع از جوامعي كه بسيار كم توسعه يافته اند و تازه به سپيده دم تمدن رسيده اند گرفته تا پيشرفته ترين جوامع، دو طبقه از مردم به چشم مي خورند: طبقه اي كه حكومت مي كند و طبقه اي كه تحت سلطه است» . موسكا وجود نخبه و توده را خاص كليه جوامع سياسي مي داند و علت حكمروايي و تسلط اقليت نخبه بر توده را نه از ويژگي هاي برتر روان شناختي، بلكه از ويژگي هاي سازمان يافتگي ناشي مي داند. بنابراين از ديدگاه وي سلطه اقليت سازمان يافته با انگيزه هاي واحد بر اكثريت سازمان نيافته اجتناب ناپذير است. در ادامه مي گويد: «در جوامع بشري هرگز برابري مطلق وجود نداشته است. قدرت سياسي هرگز بر شالوده رضايت آشكار اكثريت مبتني نبوده است. قدرت سياسي را هميشه اقليت سازمان يافته اعمال كرده و هميشه هم خواهند كرد و اين اقليت ها از ابزاري كه با تغيير زمان تغيير مي كند، براي برقراري فرادستي خويش بر مردم عادي بهره خواهند گرفت.(۴) بنابراين موسكا ادعا مي كند كه هيچ نظم اجتماعي بدون وجود يك طبقه سياسي- يعني طبقه مسلط سياسي كه در ضمن يك اقليت سازمان يافته را هم تشكيل مي دهد- امكان پذير نيست.
ميخلز نيز همانند موسكا، سلطه نخبگان بر جامعه را ناشي از موفقيت و توانايي سازماني آنها مي داند و مدعي است كه «قانون آهنين اليگارشي» را كشف كرده است. اين مفهوم بدان معني است كه دموكراسي در معناي اصلي اش- اعمال قدرت توده ها و مشاركت آنان در اداره امور جامعه- هرگز نمي تواند صورت واقعي و عملي به خود گيرد. بنابراين ميخلز نخستين كسي است كه متوجه تضاد بين اصول دموكراتيك برنامه هاي احزاب سوسيال دموكراسي و گرايش هاي آن به سوي اليگارشي شده است. پس، از نظر ميخلز در تمامي نظام هاي سياسي قدرت حق ويژه يك اقليت مسلط خواهد بود. وي در كتاب كلاسيك «جامعه شناسي احزاب» بر اين عقيده است كه پيدايش سازمان چه در سطح احزاب و چه در سطح دولت همواره موجب ايجاد گرايش هاي اليگارشيك و تسلط يك اقليت مي شود و بدين سان بيهوده بودن تلاش براي برقراري نظام سياسي دموكراتيك را نشان داده است. ميخلز مي گويد: «وجود دموكراسي بدون سازمان متصور نيست.»(۵) و هر كس از سازمان سخن مي گويد منظورش اليگارشي است. بدين ترتيب او مي خواست نشان دهد كه دموكراسي غيرممكن است و ادعا مي كرد كه با گذشت زمان سازمانهايي كه ايدئولوژي سوسياليستي داشتند از وضعيت مشاركت توده اي به وضعيتي تحول پيدا كردند كه در آن تصميم گيري به عهده تعداد اندكي از نخبگان بود؛ در حالي كه توده ها منفعل ماندند و در تعيين اهداف و تنظيم برنامه هاي اجرايي به طور كلي در اداره امور جامعه مشاركتي نداشتند و به عبارت ديگر دموكراسي جاي خود را به اليگارشي داد. ميخلز معمولاً  از «نپختگي سياسي توده ها»، «سازمان نيافتگي آنها»، «احساس نياز توده ها به راهنمايي و رهبري» سخن مي گويد و به اين نتيجه مي رسد كه ناكارآمدي توده ها تقريباً  در سراسر حيات سياسي امري همگاني است و اين پديده استوار ترين شالوده قدرت رهبران را بنا مي نهد.
۲- رويكرد روان شناختي - پاره تو
در انديشه  جامعه شناختي پاره تو، عامل اصلي مبارزه در اختلاف استعدادها نهفته است. وي تعريف خود را از نخبگان براساس استعدادهاي فردي قرار داده و نخبگان را شايسته ترين افراد در هر يك از شاخه هاي فعاليت بشري دانسته است. اين نخبگان با توده  مردم يعني با آنهايي كه مهارت و شايستگي كمتري دارند، مبارزه مي كنند تا به موضع رهبري ارتقاء يابند. پاره تو وجه تفاوت نخبه را از توده در اين مي داند كه نخبه كسي است كه بالاترين امتيازها را در رشته فعاليتي خود دارد. بنابراين پاره تو در طرح انديشه خود، عمدتاً  بر موضوع روان شناختي افراد تأكيد دارد و انسان را به لحاظ ماهيت روان شناختي خود به دو گروه نخبه و توده تقسيم مي كند و معتقد است كه قدرت هميشه در دست نخبگان بوده و خواهد بود و «تاريخ، گورستان اشراف سالاري هاست.»
پاره تو جامعه شناسي سياسي خود را در مجادله با ماركسيسم ارائه كرده و به اين انديشه ماركس كه نويد مي داد نهايتاً  نوبت توده ها خواهد رسيد و با قهر انقلابي خود جريان انحرافي تاريخ را كه موجب تقسيم جامعه انساني به دو بخش اقليت نخبه و اكثريت توده  و در نتيجه باعث بيگانگي آنها از يكديگر و از محصولات توليدي خود شده است حقيرانه مي نگريست. در مقابل انديشه خوشبينانه  ماركس، پاره تو نويد مي داد كه هميشه نوبت نخبگان خواهد بود. با از دست رفتن انرژي بقاي يك گروه نخبه، گروه نخبه ديگري قدرت را در دست خواهد گرفت.(۶)
از ديدگاه پاره تو گروه نخبه از ويژگي هاي انساني، از توانايي ها و غريزه هاي فردي ناشي مي شود. به همين خاطر است كه پاره تو عقل را عامل نارسايي براي فهم رفتار اجتماعي، جامعه و تاريخ مي داند. انسان عمدتاً  موجودي غيرعقلاني و واجد ذخاير عظيم غريزي و احساس است و اين ويژگي در انسان پايدار است و تاريخ دگرگوني عمده اي در آن بوجود نمي آورد. بدين سان، در رفتار اجتماعي، احساس، نيروي غالب و مسلط است و در اين زمينه عقل و منطق تأثير اندكي دارد. در پشت هر عمل و رفتاري به هر حال احساسي نهفته است. در واقع احساس و غريزه در نظريه پاره تو همپاي زيربناي اقتصادي در نظريات ماركسيستي است.(۷) بنابراين انسان از ديدگاه پاره تو، اساساً  به صورت منطقي رفتار نمي كند، بلكه مي كوشند كنش ها و رفتارهاي خود را به طور منطقي از طريق ايدئولوژي يا ارزش هايي كه آنها را «اشتقاق ها» مي نامد توجيه كنند. اين ارزش ها يا اشتقاق ها غرايز يا حالات ذهني ايجاد مي كنند كه آنها را «باقيمانده ها» مي نامد و اينها هستند كه اساس فعاليت انساني را تشكيل مي دهند. وي باقيمانده ها را به دو نوع طبقه «غرايز تركيب» و «ماندگاري انبوهه ها» تقسيم مي كند. اولي شامل استفاده از انديشه و تخيل است و پاره تو به كساني كه بر اين اساس عمل مي كنند عنوان «روباه» مي دهد و دومي بر دوام، ثبات و نظم تأكيد مي ورزند و پاره تو كساني را كه بر اين اساس عمل مي كنند«شير» مي نامد. بنابراين جوهر سياست از نظر وي تركيبي از سازش و سركوب يعني تركيب درستي از خصال روبه صفتي و شيرصفتي است. تركيب ميزان درستي از اين دو موجب توفيق و ادامه قدرت گروه نخبه حاكم مي شود. هرگاه ميزان سازش پذيري نخبگان حاكم فزوني بگيرد مباني قدرت سياسي روبه سستي مي گذارد و گروهي رقيب در درون توده ها پديد مي آيد تا قدرت را در دست بگيرند. بدين ترتيب گردش نخبگان پيش مي آيد. از اين منظر انديشه «اليتيستي» پاره تو يادآور ماكياولي است كه كمال مطلوب او در كتاب «شهريار» تركيبي از خردمندي و بي رحمي است. اين انديشه مانند گروه نخبه آرماني پاره تو تركيبي از «روباه ها» و «شيرها» است.
۳- رويكرد نهادي- سي رايت ميلز
ميلز در كتاب نخبگان قدرت (The powerElite)، به بررسي تجربي ساخت قدرت سياسي جامعه آمريكا پرداخته و تمايز آشكار بين اقليت قدرتمند و اكثريت فاقد قدرت را نشان داده و نظريه خود را تحت عنوان برگزيدگان سياسي ارائه كرده است. او مدعي است كه نظام سياسي آمريكا عليرغم تصور عمومي، فاقد خصلت دموكراتيك است، زيرا به جاي حكومت مردم بر مردم، اقليت قدرتمند بر اكثريت ناتوان حكمفرماست. ميلز بيش از پيش متقاعد شده بود كه دموكراسي در آمريكا، به علت تمركز فزاينده قدرت سياسي در دست يك گروه نخبه سه گانه مركب از مقامات بلندپايه حكومت فدرال، سرآمدن شركتهاي بزرگ و افسران بلندپايه ارتش تضعيف مي شود. به نظر ميلز، تصميم گيرندگان در اين سه حوزه نهادي هم قدرت بسيار چشمگيري يافتند و هم بيش از پيش با يكديگر همكاري كردند. نتيجه ظهور يك گروه نخبه قدرت بسيار هماهنگ و متحد بود.(۸)
بنابراين ميلز معتقد است كه ديگر نمي توان بر اين عقيده باقي ماند كه در يك طرف قضيه اقتصاد و طرف ديگر گروه هاي سياسي قرار داشته باشند و يكي از سياست و ديگري از درآمدهاي مالي سهم ببرد و در اين ميان، ارتش ارزش چنداني نداشته باشد. امروزه اقتصاد سياسي با نظاميان و دستگاه تصميم گيرنده آنها يعني ارتش، به صورت همه جانبه درهم آميخته است و در حقيقت اين مثلث قدرت واقعيتي ساختاري و نهادي به خود گرفته است. ميان نخبگان نوعي اتحاد و يگانگي خاص از نظر رواني و اجتماعي وجود دارد و در نتيجه همين يگانگي است كه كليه مقام هاي اداري جامعه را در اختيار مي گيرند. اين نخبگان قدرت در سياست، اقتصاد و ارتش با هم هيچ گونه تزاحمي ندارند و مثلث قدرتي را تشكيل مي دهند كه با هدايت عموم تسلط خرده را بر توده فاقد قدرت اعمال مي كنند.(۹) ميلز استدلال مي كند كه گروه نخبه در آمريكا در ساختار جامعه  جاي گرفته و بنابراين، قدرت اين گروه نخبه نهادينه شده است. به همين خاطر ميلز دليلي نمي ديد كه نتيجه گيري كند كه آينده متضمن تن دادن توده مردم به سلطه گروه نخبه جديد خواهد بود. بنابراين از نظر وي قدرت سياسي از مؤلفه هاي نهادي نشأت مي گيرد و دارندگان قدرت سياسي آناني هستند كه در رأس نهادهاي مسلط جامعه، يعني نهادهاي نظام اقتصادي و سياسي قرار گرفته اند.
۴- رويكرد بوروكراتيك - جيمز برنهام
جيمز برنهام با ماركس در اين مسأله موافق است كه قدرت در دست كساني است كه وسايل توليد را كنترل مي كنند و تصديق  مي كند كه هر چند به دنبال انقلاب صنعتي اين افراد صاحبان سرمايه بودند، در جوامع صنعتي پيشرفته كنترل وسايل توليد به كساني از جمله اعضا و بوروكراسي انتقال يافته است كه داراي تخصص اداري و فني هستند. به نظر برنهام، اينها نخبگان جديد را تشكيل مي دهند. دولت تابع نيازهاي نخبگان اداري و جوامع صنعتي بيش از پيش متمركز و تابع كنترل بوروكراتيك مي شوند.(۱۰) وي در كتاب «انقلاب مديران» فرآيند جدايي مالكيت و كنترل وسايل توليد را مهمترين ويژگي جامعه نوين توصيف كرده است. بنابراين قدرت واقعي در جوامع سرمايه داري در دست مديران است نه در دست مالكان و سهامداران. جايگاه، نقش و كاركرد گروه مديران به هيچ رو وابسته به حفظ مالكيت و روابط اقتصادي سرمايه دارانه نيست برعكس، آنها بر ماهيت فني فرآيند توليد مدرن متكي هستند. بنابراين برنهام بر اين عقيده است كه سلطه اداري به تدريج جانشين قدرت پارلماني خواهد شد و همراه با آن دموكراسي به معناي سنتي از ميان خواهد رفت. در جامعه صنعتي قدرت به نحو فزاينده اي به دست مديران، فن سالاران، متخصصان و ديوانسالاران مي افتد. بنابراين قدرت در دست نخبگان جديدي كه به دانش و تخصص فني مجهز هستند، متمركز خواهد شد.
به طور كلي در مكتب نخبه گرايي كساني چون پاره تو، موسكا، ميخلز و ديگران بر اين عقيده اند كه سرانجام هر جامعه يا سازماني، به صورت اليگارشي سازمان مي يابد. بدين معنا كه اقليتي نخبه و نيرومند عاقبت زمام امور را در دست مي گيرد و پيدايش طبقه حاكم از ويژگي هاي منحصر به فرد هر جامعه و سازمان سياسي است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.

انديشه
اقتصاد
ايران
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |