ياسر هدايتي
اشاره: دكتر علي شريعتي از چهره هاي مناقشه برانگيز تاريخ روشنفكري معاصر به حساب مي آيد. شريعتي با رويكردي جامعه شناسانه به دين تفسيري ايدئولوژيك از دين به دست داد و با نگاهي مدرن (گو كه رومانتيك )و نقاد به سنت ديني،حلقه اي نو بر زنجيره جريان روشنفكري ديني در اين سرزمين افزود. دكتر شريعتي با ادبيات زيبا و شورانگيزي كه محملي براي بيان تفكرات نقادانه اش بود توانست تاثير قابل توجهي در نسل جوان دهه چهل و پنجاه بگذارد.بيست و نهم خرداد ماه، بيست و هفتمين سالگرد درگذشت اين انديشمند متعهد است. به همين مناسبت به خدمت دكتر تقي آزاد ارمكي، جامعه شناس، استاد دانشگاه و رئيس دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران رسيديم تا درباره وجوه و ابعاد گوناگون انديشه دكتر علي شريعتي به گفت و گو بنشينيم.
با هم مي خوانيم.
* باتوجه به انديشه هاي دكتر شريعتي و تاثير و تاثرهايي كه بر افكار و انديشه هاي روشنفكري ديني امروز داشته است لطفا درباره تشخص فكري و آبشخورهاي فكري و از تاثير بسياري از دانشمندان جامعه شناسي مانند وبر، دوركيم، گورويچ، ماركس و يا محقق شرق شناسي مثل ماسينيون بر نگاه و انديشه ايشان صحبت كنيد و به عبارت بهتر جايگاه انديشگي مرحوم شريعتي در قبال برخورد با نظام معرفتي اين افراد چگونه بوده است؟
- در باب اينكه جايگاه نظري و فكري شريعتي در مجموعه نظام فكري دنياي معاصر چگونه بوده است، بحث ها و مناقشاتي را در ايران و جهان در پي داشته ايم كه مرور آن مي تواند در پاسخي مناسب به اين سئوال مفيد به نظر برسد.
آنهايي كه شريعتي را قبول ندارند، شريعتي را به عنوان منتقد حوزه دين قلمداد كرده اند و انديشه هاي او را به معناي انديشه اي ماركسيستي مي دانستند و تاثيرپذيري از ماركس را براي او بسيار عمده مي ديده اند. اين ديدگاه مي خواهد شريعتي را در حاشيه حوزه هاي فكري ديگران براند كه در اينجا دو تعبير براي او اصطلاح كردند، يكي شريعتي را به عنوان يك ماركسيست تلقي مي كرد و ديگري او را ماركسيست اسلامي مي دانست.
عده اي ديگر شريعتي را به عنوان كسي تلقي مي كردند كه تنها عمل او توليد ايدئولوژي بوده و او مولد نگاه ايدئولوژيك از دين و فرهنگ و سياست است.
من فكر مي كنم اين تلقي ها بيشتر نقد شريعتي است تا فهم شريعتي و يك كار جدي با انديشه شريعتي نيست. پيش فرض اين نظريه ها اين است كه شريعتي يك دوره تاريخي دارد و در حال حاضر تمام شده است،يعني او تنها در يك دوره خاص تاريخي كه آن بحثها را اقتضاء مي كرده آمده و حالا افكار و انديشه هاي او تمام شده است.
من اعتقاد دارم اين دو داوري، داوري همه جانبه اي نيست، زيرا او اگرچه از ماركس حرفهايي نقل مي كند و در جايي هم مشخصاً در پي ساختمند كردن نظامي ايدئولوژيكي از دين است اما در كليت مجموعه آثار شريعتي حضور آدمهايي متفاوت را مي بينيد كه شريعتي به عنوان كسي كه بر آنها اتكا مي كند و از آنها كد مي آورد از انديشه هايشان تاثير پذيرفته است.
از منظر جامعه شناسي شاخص ترين اين متفكران، وبر و ماركس و دوركيم هستند كه جامعه شناساني كلاسيك به حساب مي آيند و يك جامعه شناس ايدئولوژيك و نيوماركسيست كه گورويچ است.
از طرفي ديگر شريعتي دو منبع فكري ديگر دارد يكي مذهب تشيع و اسلام است و ديگر اسلام شناسان شرقي مانند سيد جمال الدين اسدآبادي و اقبال لاهوري. پس ما نمي توانيم شريعتي را به يك يا دو آبشخور فكري محدود كنيم و همه اينها را بايد در طرحي جامع و كلان در نظر داشت.
چيزي كه مجموعه آدمهاي متفاوت را براي او قابل دسترس و قابل جمع مي كند، نگاه انتقادي او نسبت به جامعه و فرهنگ مدرن و فرهنگ و جامعه سنتي اسلامي است و در عين حال اين هدفي است براي ساختن وضعيت بهتر . پس مسئله اساسي اين است كه شريعتي يك متفكر منتقد و معترض است كه البته به معنايي يك اصلاح گر هم است .
شريعتي كه منتقد است بايد از منابع متفاوت و مختلفي استفاده كند چون در اصل با مسائل و وضعيتهاي متفاوتي روبروست .زيرا ما تنها نظام سرمايه داري را در برابر شريعتي نداريم ، بلكه چيزي مثل تفكر سوسياليستي ، كشوري به نام ايران ، تاريخ شيعه ، اسلام ، تاريخ شرق و خيلي چيزهاي ديگري را در برابر او داريم . پس چون اينها وجود دارد و شريعتي هم به آنها نگاه انتقادي دارد ،منابع مورد استفاده او هم مختلف مي شود . اما به نظر من شريعتي بيشتر از همه از ماركس ، وبر و بعد دوركيم متاثر است . دوركيم آخرين سطحي است كه شريعتي به عنوان يك فرهنگ شناس ، منتقد و كسي كه بحث از طراحي جهان مدرن مي كند ، از او متاثر است . به اين ترتيب شريعتي يك متفكر منتقد است كه در عين حال يك نگاه كل گرا نيز دارد. براي او كليت نظام اجتماعي و همبستگي آن مهم است و همچنين سعي دارد دو عنصر موجود در جامعه يعني همان حوزه ذهن و عين يا اقتصاد و فرهنگ را به صورت تعاملي ببيند مانند آن شعاري كه مي گويد : به ماركسيستها بگوييد اقتصاد اصل نيست و به غير ماركسيستها بگوييد اقتصاد مهم است و يا آنجا كه درباره افت و خيز فرهنگ و اقتصاد مي گويد كه در صورت تاكيد بر هر جنبه آن جنبه اي فربه شده و قسمت ديگر ضعيف مي شود.
* همانجايي كه در بومي كردن و تاريخي كردن مسئله دو شخصيت اسلامي بوعلي سينا و ابوذر را مثال مي زند .
- بله همينطور است. نهايتاً اينكه او در عين حالي كه منتقد سرمايه داري است ، منتقد نتايج ناخواسته سرمايه داري نيز هست . وقتي كه طرفدار سنت است پيرايش سنت را هم ممكن مي داند و...
* آقاي دكتر چگونه مي شود كه شخصي بتواند كساني مثل ماركس ، وبر ، و دوركيم را كنار هم قرار بدهد زيرا اينها هر كدام خود در حوزه جامعه شناسي و علوم اجتماعي بنيان گذار يك سنت فكري هستند. ماركس ديدگاهي تضادي دارد، دوركيم ديدگاه پوزيتيويستي و كاركرد گرايانه دارد، وبر هم ديدگاه خاص خودش را دارد. جمع بستن اينها چگونه ممكن است، از طرفي ديگر جمع بستن اين ديدگاه ها با سنت ديني خودش چگونه مي شود؟
آن چيزي كه شريعتي را در اين امر توانا مي كند علاوه بر عنصر اصلي انتقاد، شرايط دنياي معاصر است. ايشان در بسياري از آثارشان مي كوشند كه سيماي نسبتا روشني از دنياي معاصر را ارائه دهد، شريعتي ابتدا مي خواهد چيستي دنياي معاصر را نشان دهد و دنياي معاصر مفهوم جديدي است كه از ميان متفكران معاصر اسلامي مرحوم شريعتي بر آن كار كرده است.
ماقبل از شريعتي هنگام بحث صرفا از جهان سنتي بحث مي كرديم و اين امكان انتقال مفاهيم و معاني اصيل خودمان را به دنياي معاصر از ما گرفته بود و متاسفانه اين نكته در فهم شريعتي مغفول مانده است.
اينكه او توانسته است جهان امروز را با جهان ديروز آشتي دهد و فهم ما را فهمي كند كه بتوانيم بين دنياي مدرن و دنياي سنتي تردد داشته باشيم، شريعتي دنياي مدرن را براي ما مسئله قرارداد و حس مدرن روشنفكري دادن به روشنفكران ايراني از تلاشهاي اوست.
* عطف به حرفهاي شما ما مي توانيم با توجه به وجه مصالحتي كه مرحوم شريعتي بين سنت و مدرنيته در نظر داشت، از مسائل محوري فكري مرحوم شريعتي آشتي بين علم و دين بدانيم با اين تكلمه كه ايشان دين را به آموزه هاي ايدئولوژيك برمي گرداند و علم را - برخلاف مرحوم بازرگان كه تعريفي پوزيتيويستي از آن داشت - شامل كل علوم انساني مي دانست. من سئوالم را با سئوال ديگري انضماماً اين گونه بازخواني مي كنم كه؛ مسئله محوري آشتي بين علم و دين در مصالحت بين سنت و مدرنيته در نظر مرحوم شريعتي چگونه اتفاق مي افتد؟ مضاف بر اينكه روش شناسي ايشان در اين نگاه و عمل چگونه بود؟
- به نظر بنده اين نكته اي كه اشاره كرديد خيلي قابل اعتنا و جالب است. مقدماتي را كه شريعتي فراهم مي كند و امكان اينكه ما بتوانيم بين جهان سنتي و مدرن تردد داشته باشيم. وضعيت تناقض آميز دو جهان مدرن و سنتي را مورد مناقشه قرار مي دهد. او در آغاز بگونه اي وارد مسئله مي شود كه آن مناقشه يك مناقشه سنتي تلقي مي شود و تنها با نحوه انتقاد به اين مسئله وارد نمي شود كه نهايتا به اين نتيجه برسد كه ما دچار يك بحران بنيادي در دوره گذار شده ايم. شريعتي اين دو جهان را روي هم قرار مي دهد يعني در عين حال كسي كه در يك جهان سنتي است باز مي تواند در همان جامعه سنتي بحث از ارزشهاي مدرن كند و مدعي نظام پارلماني و نحوه دموكراسي بشود.
* در اينجا به نظر شما منافات ندارد اينكه ما گزاره هاي ارزشي جامعه سنتي را در يك بستر مدرن وارد كنيم؟
به نظر مي رسد اين بيشتر ادبياتي است كه ما در علوم انساني و اجتماعي توليد كرديم و براي دريافت و فهم تحليلي از وضعيت هاست. اينكه ما فرض دو جهان را داشته باشيم يكي جهان مدرني كه خرد محور و فن مدار است ديگر جهان سنتي كه ارزش مدار و ارزش گراست. آنچه در عمل اجتماعي دارد اتفاق مي افتد تلفيقي از اين دو است.
شريعتي قصد دارد دو جهان را منطبق كند البته باطراحي متفاوتي از اينكه اين جهان تلفيق شده به كجا مي رود. در پاسخ به سئوال شما پيرامون روش شناسي شريعتي بايد گفت دستمايه هاي او مناقشاتي است كه در حوزه هاي معرفتي و پارادايم هاي فكري معاصر ايجاد مي كند. مثل حمله قدرتمندانه اي كه به پوزيتيويسم مي كند و گزاره هاي آنرا مثل تحصيل گرايي، تجربه گرايي، علم گرايي، عقلانيت ابزاري، حاكميت سازمان ها و نهادهاي اجتماعي را هر كدام مورد نقد قرار مي دهد. مانند نقد دانشگاه وقتي به گزاره هايي مثل علم براي علم، هنر براي هنر و دانش در كلاس را مورد نقد قرار مي دهد شريعتي در اين نقد نشان مي دهد كه محل توليد ايدئولوژي پوزيتيويستي دانشگاه است.
روش او در اينجا نقد حوزه هاي رسمي كه در جهت توليد انديشه هاي پوزيتيويستي فعاليت مي كنند، است.
او با مناقشاتي كه در اين زمينه ها مي كند امكان طرح و دفاع از مفاهيم خودش را نيز دارد، مثل دفاعي كه از فرهنگ، علوم انساني و علوم رهايي بخش دارد. به عنوان مثال شريعتي تفكيك جالبي بين دو مفهوم دانستن و شناختن قائل مي شود و به اين صورت تفكيك مي كند كساني را كه صاحب فن هستند از كساني كه صاحب فرهنگند. شريعتي در اينجا با ارزش قائل شدن براي فهم، فهمي كه دردمند است، تعهد دارد، و ... آن را تقديس مي كند.
* آقاي دكتر با اين مقدمه كه ذكر شد آيا ما حمله ايشان را به پوزيتيويسم مي توانيم در كنار انگاره اي مثل ايدئولوژيك كردن دين قرار بدهيم يا اين حمله مدخلي است براي رسيدن به آن انگاره؟ يعني ما اين دو را در عرض هم قرار بدهيم يا در طول هم؟
- به نظرم بايد در طول هم قرار داد يعني با حمله به پوزيتيويسم به دنبال اين هست كه به ايدئولوژيك كردن دين برسد.
* شريعتي از اين انديشه صرفا تاثير گرفته يا به بازخواني آنها هم مي پردازد؟
- شريعتي نه فرصت اين را دارد كه بازخواني كند و نه وظيفه و تعهدش اين است.
زيرا شريعتي سر كلاس دانشگاه نيامده كه انديشه اينان را درس بدهد او در بين جامعه است در ميان كنشگران اصلي تغييرات اجتماعي كه بسياري از آنها هم انقلابيون فردا هستند. بخاطر همين هم است كه او بسيار عجله دارد و به دنبال موقعيت هاست. او نمي خواهد به بازخواني انديشه هاي متفكران قبل از خود بپردازد نهايتا نقشي مانند (گيدنز) در جهان غرب پيدا كند.
* در صحبت هاي خود از آبشخورهاي فكري شريعتي به اقبال لاهوري اشاره كرديد. يكي از آثار شريعتي هم به نام اقبال است و نشان از توجه ويژه ايشان به اين متفكر عالم اسلام دارد. اقبال لاهوري نيز بعنوان يك اصلاحگر مسلمان به اين اعتقاد دارد كه قرآن - كه يكي از منابع اصلي مورد ارجاع اوست - بيشتر از آنكه به ذهن توجه كند به عمل توصيه مي كند و بطور كلي يك نگاه پراگماتيستي براي قرآن قائل است ولي مرحوم شريعتي اگر يك نگاه پراگماتيسمي هم دارد اما بيشتر در حال و هواي تئوري و نظر است. راجع به اين مسئله صحبت كنيد؟
- اقبال در يك موقعيت تاريخي قرار گرفته كه بازگشت به خويش را بازگشت به متن،يعني قرآن مي داند. شريعتي در يك بحث بازتري با مفهوم عمده تري به نام فرهنگ روبروست. شريعتي وقت كمي دارد و اين توانايي را هم ندارد كه بتواند به يك فهم عميق تري از قرآن دست يابد. فرصت هم ندارد چون بحث او بحث فرهنگ است. اما اقبال آسيب شناسي اجتماعي را ندارد بلكه محور بحث او قرآن است و بازگشت به قرآن مد نظر اوست.
شريعتي به عنوان يك معمار جامعه شناس است و اين را هم در نظر بگيريد كه او بعد از اقبال است و موقعيتش با موقعيت اقبال متفاوت است. شايد شريعتي بيشتر به آن موانعي مي پردازد كه مانع فهم عميق قرآن مي شود.
* شريعتي خيلي قبل از (هايك) به اين نتيجه رسيد كه ما براي جلورفتن بايد ريشه اي عميق در سنتهايمان داشته باشيم. شريعتي در نگاه به سنت اسلامي، تنها قول و فعل پيامبر را سنت نمي داند،بلكه تمامي مواضع استراتژيك پيامبر در موقعيتهاي خاص ايشان را نيز جزء اين سنت به حساب مي آورد و معرفي مي كند. به نظر شما طرز تلقي از سنت براي احياي يك روشنفكري جديد در نگاه شريعتي چگونه بود؟
- آن چيزي كه شريعتي با آن سر و كار دارد خيلي عام تر از حوزه هاي تخصصي قرآن شناسي و سنت شناسي است. درباره بازگشت داوري هاي مختلفي وجود دارد. يك عده بازگشت به تاريخ كهن را مطرح مي كنند. عده اي بازگشت به فرهنگ باستاني و زرتشتي را پيشنهاد مي كنند و ... اصولا فهم هاي متعددي درباره بازگشت وجود دارد. شريعتي در عين حال كه اينها را نقل مي كند به دنبال فهم عام تري از بازگشت به سنت است كه نكات قوت متعددي در آن وجود دارد.
شريعتي نگاه بنيادي تري به سنت دارد همچنين او فرهنگ اسلامي را در موقعيت ها هم نگاه مي كند و در اينجاست كه فهم جامعه شناسي كمكش مي كند. و با اين فهم جامعه شناسي آن نگاه خاصش به سنت امكان پذير است.
او با اين نگاه پيامبر خدا را در زمان حال هم مي بيند و با اين تفكر ديگر احياگري بازگشت به گذشته نيست، بلكه بازگشت به امروز است. پس از احياگري شريعتي بنيادگرايي ارتودكسي بر نمي آيد بلكه مراد او از احياگري بازگشت به موقعيتهاي فعلي است و مدرن كردن فهم ما از وضعيت حال. البته در اينجا بحث تطبيق و انطباق هم پيش نمي آيد چرا كه او دارد در اصل بنيان هاي جديدي را مطرح مي كند.
مانند داوري كه درباره انسان دارد، نگاه ارزش مدار و تعهد مدار و...
* با توجه به تعريف زيبا و قابل توجه شما از احياگري مرحوم شريعتي كه از آن به بازگشت به امروز ياد كرديد، شما نقش كاربردي انديشه هاي دكتر شريعتي را در دو وهله؛ يك ايران معاصر و دو، جهان امروز چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- تجربه تحولات اجتماعي دو سه دهه اخير در جهان، زيست متفاوتي از زيست ما رقم زده است.
در بحث بيروني اين موقعيت ما در يك فضايي هستيم كه مناقشات نسبت به جهان اسلام و ايران خيلي تغيير پيدا نكرده، چنانكه در گذشته هم نسب به جهان اسلامي و ايران همچنان اين سئوال وجود داشت كه آيا در اين جهان مي تواند تغييري روي دهد؟ آيا بين اين جهان ها و جهان سرمايه داري و مدرن تناسباتي برقرار مي شود يا نه و ...
به همين دليل است كه نظريه اي، مثل نظريه سيستم هاي (والرشتاين) را نظريه اي قدرتمند مي يابيد يا در نگاه هانتينگتون اين جهان اسلامي و ايراني، جهاني خشونت زا و مناقشه انگيز تلقي مي شود.
روشنفكران مسلمان بيرون از اين حوزه ها، عموما روشنفكراني منتقد به وضعيت جامعه اسلامي و ايراني بودند و باز از منظر غرب به جهان اسلامي و ايران نگاه كردند و در نزد آنها هم پارادايم مسلط روشنفكري نسبت به جامعه اسلامي و ايراني پارادايم توسعه نيافتگي و عقب ماندگي است.با اين فضا به نظر من تجربه شريعتي يك تجربه قابل اعتناست و امروز در جهان غرب از شريعتي ياد مي كنند و به انديشه او ارجاع مي دهند. چون شريعتي انديشه اي است كه تفسيري ديگر و غير از آن تفسيري كه روشنفكران ديگر در آن فضاي مسموم از جامعه اسلامي و ايراني مي دادند، مي دهد.
* پس به زعم شما نگاه آسيب شناسانه مرحوم شريعتي هنوز هم در جهان آن كاركرد لازم را دارد؟
- بله، اما در ايران كاركرد اين انديشه متفاوت است.
زيرا كه ما تجربه تمام عيار و بزرگي مانند انقلاب اسلامي و پيامدها و نتايج آن را داشتيم، در بسياري از اين موارد اين تجربه ها با شريعتي بوده است و نه جدا از شريعتي.
شريعتي در بطن اين رويكرد تنيده شده چه حالا ما از او و انديشه اش ياد كنيم و چه نكنيم. چرا كه اصولا اين ياد كرد نه براي شريعتي مهم است و نه براي تاريخ اهميت دارد.
پس شريعتي بخشي از اين تجربه بزرگ است و به نظر من اين كه كاركرد او اكنون در چيست و انديشه او در كجاي اين جامعه است، سئوال درستي نمي تواند باشد. هيچ كس در اين كشور حق ندارد بيرون از اين جامعه، تنها سهم ناظر را داشته باشد. ما اگر هستيم بايد در داخل اين نظام كنشي در حوزه فرهنگ و اجتماع باشيم و حالا ما اگر دنبال رد فكر شريعتي باشيم مي توانيم تكه هاي مختلفي از تفكر او را در جاهاي مختلفي ببينيم، مثلاً در نقدي كه از غرب و ماركسيسم دارد.وقتي مسئله نقد نظام سرمايه داري مي شود يا در آسيب شناسي ديني و فرهنگي يكي از منابع عمده كتب شريعتي است.
در اينكه ما چه جايگاهي داريم و بايد داشته باشيم و همچنين اهميت به شيعه، امامان شيعه، راه تشيع مي بينيم كه ردپاي شريعتي را در انديشه امروز مي شود پيدا كرد.
* آقاي دكتر شما به عنوان يك مدرس وپژوهشگري كه بيشترين دلمشغولي حوزه هاي تدريس و تاليف هايتان، تاريخ انديشه و سير تطور انديشه انديشمندان بوده درباره سير كلي تفكر شريعتي و احيانا تقسيماتي كه صورت مي گيرد و مقسم اين تقسيمات صبحت كنيد.
- اگر بخواهيم درباره مراحل افت و خيزي كه مرحوم شريعتي در مجموعه حوزه انديشه خود داشته بحث كنيم بايد بگوييم شريعتي در دوره انديشه اش با خودش حضور پيدا مي كند و در سطحي از نيروهاي اجتماعي مطرح مي شود در اين مقطع بيشتر مخاطبين او دانشجويان و روشنفكران هستند و اين دوره با مرگ او پايان مي پذيرد. دوره اي ديگر دوره بعد از شريعتي است كه از انديشه او سه استفاده مي شود يكي نقد ماركسيسم ايراني است. در اينجا ما انديشه شريعتي را ايراني داريم كه روشنفكر چپ ايراني را نقد مي كند. يك مشخصه ديگر آن نقد سنت و فرهنگ سنتي است. در اينجا ديگر خيلي فراگيرتر است، اسلام اموي و تشيع صفوي نقد مي شود و از فرهنگ ناب ائمه كه همان فرهنگ ناب اسلامي مي داند دفاع مي كند.
در اينجاست كه طرح نظريه بازگشت به خويش و ديني شدن انديشه را مطرح مي كند. در اين قسمت دانش مخاطبين شريعتي تبلور پيدا كرده است. ويژگي سوم ديگر هم كه درباره انديشه شريعتي در بعد از او جريان يافته است دفاع شريعتي از شكل دادن يك نيروي متعهد اجتماعي در حال تغيير است. اين مسئله از بخشهاي مختلف حرفهاي شريعتي به نظر مي رسد. در تجليلي كه از افراد مختلف مثل ابوذر دارد و تشريحي كه از انقلابيون مي كند و عنايتي كه به تاريخ شيعه دارد همه نشانگر اين نگاه نيز مي تواند باشد.
به نظر من نيروي توليدشده از اين نگره بعدها جزء همين انقلابيون بودند.بعد از انقلاب ما شريعتي را در حاشيه ديديم و اين بيشتر به خاطر اين بود كه ديگر نه نقد ماركسيستي مي تواند باشد و نه نقد وضعيت موجود ،چرا كه ديگر ماركسيستي نيست و ... اما اكنون ما در دوره بازبيني شريعتي هستيم ، يعني بعد از گذر از دوران نقد شريعتي ، حالا بعد از جريان اصلاحات و رقابت جويي بين جريانهاي فكري نيروهايي به وجود آمده اند كه در جهت بازخواني و بازشناسي انديشه هاي او هستند . در اينجاست كه ما مي توانيم روش شناسي تاريخي شريعتي ، فلسفه تاريخ شريعتي ، جامعه شناسي شريعتي و ... را تفكيك و مورد مداقه قرار بدهيم.
* مرحوم شريعتي به نوعي به دنبال مخاطبين خاصي براي خود بود و گاهي هدفش توليد اين مخاطبين مي شد. راجع به ارتباط شريعتي و نسلهاي ديروز و امروز صحبت كنيد؟
- يكي از ويژگيهايي كه انديشه شريعتي داشت جستجو براي توليد نسل بود او بيشتر از حفظ مخاطبين خود به توليد مخاطبين جديد توجه داشت.
به عبارتي شريعتي نسل ساز است. او به عنوان يك متفكر كنشگر نسلي را توليد مي كند و حساسيتهاي خود را به آنان منتقل مي كند. براي همين هميشه در جستجوي نسلي جديد است و حتي وقتي از دانشگاه هم او را بيرون مي كنند، برنمي گردد به موقعيت هاي پيشين تا اعتراض كند، بلكه به جستجوي خود ادامه مي دهد اما اين بار در جاي ديگر.
او سعي مي كند به اين نسل يك حس نسلي بدهد بعد به او پيشنهاد مي كند فهمي از موقعيت خود پيدا كند و با ايجاد اين فهم است كه اين نسل مي تواند بدون شريعتي هم عمل كند.
* به عنوان آخرين سئوال اگر مختصري راجع به نقش شريعتي در روشنفكري ديني صحبت كنيد متشكر مي شوم. اينكه تعريف شريعتي از روشنفكري ديني چيست؟
- نقش شريعتي در روشنفكري ديني، نقش برجسته اي است. او ادبياتي را كه درباره روشنفكري هست، بازشناسي مي كند و بعد آن را پالايش مي كند تا از آن بتواند روشنفكري ديني را به درآورد. بعد سعي در تاريخي كردن اين روشنفكري مي كند مانند جلال آل احمد در غرب زدگي - اين سعي در ارائه فهم تاريخي با معرفي كساني مثل ابوذر و بلال و حجر و اقبال و سيد جمال الدين رنگ مي گيرد. شريعتي روشنفكري ديني را نيروي اجتماعي مي داند كه در جهت بازشناسي هويت ديني تلاش مي كند و بعد هم دردمند و متعهد است و نگاه به جلو دارد.احياگري روشنفكري ديني از منظر شريعتي، احياگري در زمان و معاصر است. او روشنفكر ديني را به يك معنا بنيادگرا و به معنايي ديگر آزادي بخش و دنباله رو جهان مدرن مي داند.