يكشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۱۳
شهرستاني، اسماعيليه و فلسفه- واپسين بخش
هفت مسأله
غزالي فلاسفه را در ۲۰ مسأله تكفير كرده و در سه مسأله آنها را مستحق مرگ دانسته و در ساير مسائل نيز آنها را به بدعت متهم كرده است. در مقابل، شهرستاني هرچند ابن سينا را به نقد كشيده، اما هيچگاه سخني از كفر و الحاد وي بر زبان نياورده است
008988.jpg
ويلفرد مادلونگ
ترجمه: عليرضا رضايت
در بخش نخست مقاله، نويسنده به معرفي ضمني شهرستاني و آثار متعدد او مي پردازد. وي در ادامه به تعلق خاطر شهرستاني به اسماعيليه و كوشش هايي كه در بسط آراء و انديشه هاي اسماعيليه نزاري داشته، اشاره مي كند، تا جائي كه خواجه نصيرالدين طوسي از او به عنوان داعي الدعاه فرقه اسماعيليه نام مي برد.
همچنين گرايشهاي فلسفي شهرستاني و نقد معاصران او به اين سبب از ديگر نكات مطرح شده در بخش نخست اين مقاله است. اما بخش پيشين مقاله در ابتداي پرداختن به كتاب المصارعه ناتمام مانده بود، كتابي كه شهرستاني در آن در هفت مساله فلسفي آراء ابن سينا را به داوري سيد مجدالديننقيب ترمذي به چالش مي كشد. واپسين بخش اين مقاله از نظرتان مي گذرد..
بنابر پاسخ موجود ساوي به يكي از نامه هاي شهرستاني، اين ايرادات در عين حال كه توسط شهرستاني تنظيم شده اند اما از جانب شخصي كه شهرستاني عميقاً نسبت به او احساس وظيفه مي كرده است به وي رسيده است.(۱۸) اين شخص به احتمال زياد نقيب مجدالدين موسوي بوده است. نظير همين ايرادات به گونه اي ديگر در مصارعه مورد بحث قرار گرفته اند، اينكه شهرستاني تا چه ميزان تحت تأثير عقايد و ديدگاههاي مخاطبان نامه هايش قرار گرفته است، مي تواند موضوع پژوهشي ديگر باشد.
شهرستاني مي گويد كه او برخي از مطالب كاملاً مستدل ابن سينا را از كتابهاي الهيات، شفا ، نجات، اشارات و تعليقات براي بحث خود برگزيده است. او كوشيده است تا فضايي فراهم كند كه با رقيبش تنها در حوزه خاص او به چالش بپردازد نه اينكه در مسائل پيش پا افتاده اي كه هر دو در معنا و حقيقت آن توافق دارند بر او خرده گيرد. هدف او نيز آن بوده كه نه به روش متكلمين به جدل بپردازد و نه دانشمندي خود رأي باشد. اينكه سعي مي كند خود را متكلمي جدلي نداند بسيار حائز اهميت است. اگر چه برخي مسائلي كه او در اين كتاب [= المصارعه] از آنها بحث مي كند پيش تر توسط غزالي مطرح شده اند اما او هيچ اشاره اي به ضربات غزالي به فلسفه و كتاب تهافت الفلاسفه او نمي كند. آيا مي توان گفت كه عدم توجه او به كتاب غزالي به اين خاطر بوده است كه كتاب او [=غزالي] صرفاً با رويكردي متكلمانه به فلسفه ضربه زده است؟ البته اين مسأله به تفاوت دوگونه رهيافت و هدف نگارش اين دو كتاب، مصارعه و تهافت الفلاسفه بازمي گردد. هدف اصلي تهافت الفلاسفه غزالي كه اساساً در سنت كلامي اشعري نگاشته شده است، تخريب مبناي خود فلسفه است و نه اصلاح پاره اي ديدگاههاي فيلسوفان. اگر چه غزالي تأكيد مي كند كه هدف اين كتاب تنها ابطال و نه دفاع از هرگونه اعتقاد ديني است و مي گويد كه اعتقادات حقيقي را در كتابي مجزا آورده است، با اين حال ملاك او در حقيقت اعتقاد اشعري است.
غزالي براساس اين اعتقاد [= اشعري] فلاسفه را در ۲۰ مسأله تكفير كرده و در سه مسأله آنها را مستحق مرگ دانسته است و در ساير مسائل نيز آنها را به بدعت متهم كرده است. او به شيوه رايج اهل كلام، فلاسفه را افرادي تصوير مي كند كه مغرضانه در پي فريب و اغفال مردم اند و پيروان آنها را نيز سبكسر و بي خرد مي داند.
در مقابل، شهرستاني مشروعيت فلسفه را به مثابه شاخه متعالي حكمت زير سؤال نمي برد. او در نظر دارد با ابن سينا كه او را هم عالمي فوق العاده  متبحر در فلسفه مي داند در زمينه مربوط به خود و در باب پاره اي مسائل خاص با تأكيد بر مطالبي برگرفته از آثار عمده ابن سينا به چالش بپردازد و هرچندگاهي به تندي برخي ديدگاهها و تناقضات ابن سينا را به نقد كشيده است اما هيچگاه سخني از كفر و الحاد [او] بر زبان نياورده است. او در تمام سؤالات، نظرات ابن سينا را با معيارهايي كه به اعتقاد او ريشه در نبوت دارند، رد كرده است.
شهرستاني و غزالي درخصوص نياز به چنين معياري كاملاً همداستانند. اما نظر به اين معيار، غزالي بنابر تفسيري اشعري از قرآن و حديث پاي استدلاليان را در امر دين چوبين دانسته و در نهايت، پژوهش فلسفي در مابعدالطبيعه و كلام را مردود مي شمارد. اما به اعتقاد شهرستاني اين معيار مبنايي مستحكم براي پژوهشي عقلاني و سالم در حقيقت است. او در توجيه چالش شجاعانه اش با ابن سينا به مجدالدين اطمينان مي دهد كه از اعماق تقليد كوركورانه در دين برخاسته و به اوج جستجوي عقلاني در حقيقت رسيده است و خود را به او تسليم كرده است، گويي كه جامي از سرچشمه نبوت نوشيده است.
همانگونه كه ذكر آن رفت، مسأله اصلي اي كه شهرستاني از آن در برابر ابن سينا دفاع مي كند استعلاي مطلق خداوند بر وجود و دريافت عقلاني انسان است.
به اعتقاد او خداوند موجدالوجود و لاوجود هر دو است. خداوند فراتر از اضداد حق و باطل، وحدت و كثرت، علم و جهل، حيات و مرگ، خير و شر، قدرت و ضعف و حاكم بر آنهاست. خواجه نصيرالدين طوسي در «مصارعه المصارعه» اين اعتقاد را اعتقاد تعليميه، اسماعيليه، مي داند كه خداوند نه وجود است و نه لاوجود بلكه او مبناي وجود و لاوجود است.(۱۹) به هر روي اين اعتقاد در ميان اسماعيليه ايران از زمان محمدبن احمد نسفي (م ۳۲۲ ق/ ۹۴۳ م) به اين سو رايج بوده است. غزالي اين اعتقاد را در فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقه خود كفر محض دانسته رد مي كند.(۲۰) بي شك شهرستاني از برخورد غزالي با اين مسأله آگاه بوده است و پذيرفتن اين عقيده از سوي او [= شهرستاني] به خوبي حاكي از مخالفت او با تعصب [ديني] غزالي است.
شهرستاني به اينكه ابن سينا خداوند را واجب  الوجود مي خواند اعتراض ندارد اما تأكيد مي كند كه تنها وجود بالاشتراك را مي توان بر خداوند حمل نمود. به اين معنا كه او بخشنده [= آفريننده] وجود و ضد آن است. طوسي در رديه خود مي گويد اعتقاد به وجود بالاشتراك اعتقادي اشعري بوده و ابوالحسن بصري معتزلي نيز به آن قائل است.(۲۱) اما مبناي وجود شناختي اين دو متكلم كاملاً متفاوت است. از نظر شهرستاني اين مسأله جزءلاينفك و ضروري تلقي او از تعالي خداوند است. و در نتيجه او اصل اشتراك وجود را به ساير صفات و ويژگيهاي خدا نيز تعميم مي دهد. خدا واحد است يعني وحدت آفرين است. خدا عالم است يعني عالم آفرين است. خدا قادر است يعني قدرت آفرين است.
هدف اصلي نگارش مصارعه پرداختن به هفت مسأله كلامي بوده است. در ابتدا شهرستاني تقسيم وجود را به واجب و ممكن از سوي ابن سينا زير سؤال مي برد.
او مي گويد واجب الوجود ابن سينا نمي  تواند خود بخشي از وجود تقسيم شده [به واجب و ممكن] باشد چرا كه اين امر مستلزم آن است كه خدا [=واجب الوجود] به جزئيات تعلق گيرد و مميزي او را از ممكنات جدا كند. در واقع وجود را نمي توانيم به همان صورت كه بر ممكنات حمل كنيم بر واجب الوجود نيز حمل كنيم. و تنها وجود ممكن را مي توان به لحاظ عقلي تقسيم نمود. سپس شهرستاني تقسيم مستوعب ممكنات را در برابر تقسيم ابن سينا در كتاب نجات مطرح مي كند. در مسأله دوم و در باب وجود  واجب الوجود شهرستاني بحث خود را درباره تواطي اصطلاح وجود در رابطه با خدا پي مي گيرد. او مي گويد ابن سينا به اين امر واقف بود كه وجوب نمي تواند بر واجب و ممكن به يك نحو اطلاق گردد از اين رو مفهوم مشكك (مبهم) را در برابر اصطلاح متواطي بكار برد. با اين همه اين كه ابن سينا وجود را يك امر مشكك و نه متواطي مي داند خللي به اين امر وارد نمي سازد كه وجود بالذات بر واجب و ممكن حمل مي شود. شهرستاني تأكيد مي كند كه وجود را تنها به گونه اي متواطي مي توان بر واجب الوجود حمل نمود. مسأله سوم درباره توحيد واجب الوجود است. شهرستاني از يك سو به ابن سينا خرده مي گيرد كه چرا پيش از آن كه توحيد خداوند را اثبات كند به سراغ وجود واجب به مثابه يك جز رفته است. و از سوي ديگر نظريه ابن سينا مبني بر اين كه از يك واحد تنها يك عقل واحد صادر مي شود را نيز زير سؤال مي برد. او تأكيد مي كند كه حقيقت خداوند اساساً از راه فطرت قابل دريافت است و تمام اشيا ء در رابطه با خدا صرف نظر از تربيت و جايگاهشان در عالم يكسان اند. مسأله چهارم به علم واجب الوجود مي پردازد. شهرستاني با اين گفته ابن سينا كه خدا عاقل است، مي انديشد و قابل فهم و دريافت است و علم خداوند تنها به كليات تعلق مي گيرد مخالف است. او معتقد است كه ماهيت علم الهي فراتر از درك و عقل بشر بوده و علم الهي به كليات، جزئيات زمان و مكان به طور يكسان تعلق مي گيرد. شهرستاني در مسأله پنجم به مسأله حدوث عالم پرداخته است. او نظر ابن سينا را كه جهان و خالق آن هر دو قديم اند رد مي كند و بر اين نكته تأكيد مي كند كه خدا فراتر از زمان و مكان قرار دارد. او در پي اثبات آن است كه حركت ادواري ازلي موجودات سماوي و زمان ناكرانمند درست همانند زمان ناكرانمند غيرممكن است. او در پايان مسأله پنجم مي گويد شرايط نامساعد و وقايع ناگوار او را از تكميل اين كتاب بازداشته است و لذا او به طرح برخي مسائل، شبهات و غوامض فلسفي بسنده كرده است. مسأله ششم در اصل به حصر مبادي عالم اعلي مي پردازد. به نظر مي رسد كه مسأله هفتم به عقل (واهب الصور) اختصاص دارد كه در پايان كتاب به طور مختصر به آن پرداخته شده است. شهرستاني در اين قسمت همراه با فلاسفه بر نياز به عقل فعال جهت تبديل عقول انساني از قوه به فعل تأكيد مي كند اما مي پرسد كه چرا عقل فعال ايشان بايد با عقل فلك قمر يكي انگاشته شود. آيا نمي توان آن را يكي از عقول اعلي يا حتي واجب الوجود در نظر گرفت؟ و اگر قرابت به انسان مورد توجه است آيا نمي توان آن را عقل انسان، عقل فعال و تقويت شده توسط نيروي مقدس به شمار آورد؟ مراد شهرستاني در اينجا مشخصاً عقل انبياء و امامان است كه بنابر تعاليم اسماعيليه، حقايق معنوي برخاسته از سلسله مراتب عقول اعلي را به مؤمنان انتقال مي دهند.
وقايع ناگواري كه شهرستاني به آن اشاره مي كند اساساً همان شكست سلطان سنجر در برابر قراخطائيان در قطران(در حوالي سرقند) در ۵۳۶ ق/ ۱۱۴۱ م است. بعيد مي نمايد كه منظور او از وقايع ناگوار، حبس موقتي اش توسط نقيب مجدالدين، پيش از شكست سنجر باشد.(۲۲) سلطان مغلوب ابتدا به ترمذ و سپس به بلخ گريخت و سلطان خوارزم نيز پايتخت او، مرو، را به تصرف خود درآورد. در اين نبرد مشاور و مخاطب نامه هاي فلسفي شهرستاني، ايلاقي، كشته شد. نمي دانيم كه در اين زمان شهرستاني در ترمذ بوده يا در مرو به سر مي برده است.
همزمان با فروپاشي حاكميت سنجر، مسلماً فضاي فكري دربار كه مشوق شهرستاني در پي گيري مطالعات فلسفي اش بود از ميان رفت و او ديگر نتوانست مصارعه را به اتمام برساند.
به نظر مي رسد كه اين كتاب با چنين سرنوشتي هيچگاه خوانندگان فراواني نخواهد داشت. هنگامي كه اسماعيليه نزاري در زمان ناصرالدين الله، خليفه عباسي در پي تجديد رابطه با جماعت عظيم اهل سنت بودند، شيخ شهاب الدين عمر سهروردي ظاهراً مجذوب انديشه اسماعيلي شهرستاني شده بود. او در رشف النصائح الايمانيه و كشف الفضائح اليونانيه خود كه در سال ۶۲۱ ق/ ۱۲۲۴ م آن را نگاشته است كلام و فلسفه يونان هر دو را انكار كرده و برخي اصطلاحات و مفاهيم شهرستاني در مجلس و مصارعه را به كار برده است.(۲۳) تقريباً در همين زمان بود كه خواجه نصيرالدين طوسي كه تا اندازه اي تحت تأثير تفكر شهرستاني قرار گرفته بود، به جماعت اسماعيليه نزاري پيوست.
با شكست اسماعيليه توسط فاتحان مغول پس از سقوط مقر قدرت در الموت به سال ۶۵۴ ق/ ۱۲۵۶ م دوره جديدي از آزار و خشونت آغاز گرديد. طوسي در اين هنگام اسماعيليه را رها كرد و[مجدداً]  حامي جماعتي گرديد كه پيش از اين به ايشان تعلق داشت: شيعيان اثناعشري. او به منظور تبرئه خود از اسماعيليه رديه اي بر كتاب المصارعه نگاشت. مصارعه المصارعه او دفاعي است هوشمندانه و صريح از فلسفه ابن سينا. او در اين كتاب نابسندگي وضعيت منطقي انتقاد شهرستاني به ابن سينا را برنموده است. با اين همه، جدال شديد طوسي عليه شهرستاني كه او را واعظي عوام پسند مي خواند كه عقايدش را به حسب تصادف و بدون فهم كامل آنها به دست آورده است، مانع از رعايت انصاف درباره انديشه او گرديد؛ انديشه اي كه مبناي آن را رويكرد فلسفي متفاوت اما سازگار با مباني اساسي دين تشكيل مي دهد.
افزون بر اين، رديه طوسي تأثير كتاب شهرستاني را در جهان اسلام كمرنگ نمود. به طوري كه اين كتاب اكنون عمدتاً ذيل كتاب طوسي مورد مطالعه و بررسي  قرار مي گيرد. وجود نسخه هاي خطي متعدد، اگرچه مخدوش، از اين كتاب در كتابخانه هاي ايران حاكي از آن است كه كتاب خواجه طوسي در ميان دانشجويان فلسفه شيعي از شهرت خاصي برخوردار است. ملاصدرا (م۱۰۵۰ م/ ۱۶۴۱ق) درحمايت از رديه تند طوسي يكي از مباحث شهرستاني را از اين كتاب نقل مي كند.(۲۴) از سوي ديگر، دفاع طوسي از فلسفه ابن سينا در ميان سنيان راستگرا موجب حمايت از كتاب شهرستاني گرديد. حنبلي ابن قيم جوزيه (م ۷۵۱ ق/ ۱۳۵۰ م) در «اغاثات اللهفان من مصايد الشيطان» خود رضايت مندانه خاطرنشان مي كند كه شهرستاني برخي عقايد كفرآميز ابن سينا را رد كرده است. حال آن كه طوسي اين «حامي كفر» (ناصرالحاد) مجدداً مي كوشد تا بر آنها مهر تأييد نهد.(۲۵) از گزارشي كه او از محتويات اين دو كتاب ارائه مي دهد بعيد به نظر مي رسد كه آن را واقعاً خوانده باشد. غزالي در تهافت با نگاهي از منظر اهل سنت پاسخي صريح و كاملاً قانع كننده به فلسفه ابن سينا داده است. از آنجا كه فلسفه در دوره جديد بسيار از سنت مشائي فاصله گرفته است، كتاب شهرستاني به مثابه پاسخي فلسفي آن هم از چشم اندازي معنوي و گسترده مي تواند درخور توجه باشد.

پانوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
ايران
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |