سه شنبه ۹ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۲۲
در حوالي خرما پزان در بم
شهر دست غريبه هاست
كمپ ها دست غريبه هاست وفرهنگ آنها با فرهنگ بمي ها نمي خواند و آنها از نظر اخلاقي و فرهنگي تضادهاي شديدي با بازماندگان زلزله دارند
حالا خيلي از باغستان ها ونخلستان ها بي كس و كار مانده اند و بي صاحب و اين خرماهاي سبز كه شما مي بينيد نه شيره دارد نه خاصيت
عكس ها :هادي مختاريان 
010572.jpg
با آنكه زلزله ارگ را با خاك يكسان كرده است، اما هنوز هم هستند كساني كه به يادگار در پيش روي آن بايستند و عكسي بيندازند.

رضا محدث 
گزارش اول
دارم برمي گردم. اگر پاهايم بگذارند. از سر صبح كه فهميده ا ند ديگر توان ماندن در بم را ندارم، مرده اند. تابستان شهر را فتح كرده است و نخل ها را بلعيده. تابستان بم، تابستان غم است. تابستان خاك و خورشيد و انسان. تابستان نخل هاي بي كس و كار مانده  اي كه از هجوم بي آبي و فرط تشنگي در آستانه «خرما پزون» مرداد ماه، خشك و بي خاصيت شده اند و بم در آستانه اين تابستان به شكل غم انگيزي زنده است و دربستري از مصيبت و اميد نفس مي كشد. نخل هاي بي صاحب مانده، خشكيدن خوشه هاي سبز و بدون هسته خرمايشان كه بر قامتشان سنگيني مي كند را به نظاره نشسته اند و آب در جوي هاي پهن و جاري، جريان دارد و به مسير سرگرداني و حيرت خويش ادامه مي دهد. آب زلال و تندي كه تابستان را به وجد مي آورد و رهگذران را به شوق. بم سرزمين واماندگي است و اين تمام واقعيت شهري است كه بود و ديگر نيست. بم سرزمين آدم هاي مبهوتي است كه هنوز در درك فاجعه گير كرده اند و ميان باور و اندوه گرفتار شده اند. بم سرزمين آدم هايي است كه ديگر نه خاك را مي شناسند و نه خاطره را.
دارم بر مي گردم و «مهري» اصرار دارد كه سراغ «ضايعه نخاعي ها برويم». «۲۴۴ نفرند... آقاي روزنامه چي خواهش مي كنم!» فكر كن زير تيغ آفتاب ايستاده اي و سرت دوراني است از سردرگمي و آشفتگي و تشنگي دوره  ات كرده است و ديگر نمي داني براي چه آمده اي و چه مي خواهي و اين وسط يكي اصرار دارد كه حتما به سراغ «ضايعه نخاعي»ها بروي.
«مهري» نه بازمانده زلزله و يا حتي مصيبت زده، كه خود بم است. هر دو پايش در ماجراي زلزله نيمه فلج شده اند و با اين حال راه مي رود و سلانه سلانه وظيفه اش را انجام مي دهد. دانشجوي كارشناسي ارشد رشته روانشناسي است و در فكر سوژه اي براي پايان نامه اش. «مهري گوري» ۲۹ ساله مدد كار اجتماعي سازمان بهزيستي كه اصرارش براي ماندن من و ديدن «ضايعه نخاعي» ها بيشتر به گريز از روزمرگي هميشگي اش شباهت دارد. مهري خواهرش را در همان حادثه زلزله از دست داده و مادرش از شدت شوكي كه پس از ماجرا بر او وارد شده است، سكته مغزي كرده. ديروز غروب پيدايم كرد، وقتي درميان قبرهاي بزرگ خانوادگي كه با سيمان يك شكل و يكدست چيده شده اند، مشغول عكس گرفتن بودم. مي گفت:« در بم مسايل اجتماعي پنهاني وجود دارد كه متاسفانه كسي به آنها توجه نمي كند. مسايلي غير از كمك ها وNGO ها شايد غير قابل باور باشد، اما برخي از بازماندگان كه از خانواده هاي شريفي هم بوده اند، براي كنار آمدن با شوك ناشي از زلزله ويران شده اند.»
مي گفت: «مرده ها كه مرده اند و خانه ها كه از بين رفته اند، اما بحران اجتماعي زلزله هنوز ادامه دارد و نمي دانم چرا كسي به آن توجه نمي كند.» مهري دچار عذاب وجداني است تمام ناشدني. دردي كه موريانه وار روح و وجودش را مي خورد.«شب زلزله با خواهرم دعوام شد، داشتم تلويزيون نگاه مي كردم و او مساله اي را با من در ميان گذاشت...، اما من تمام حواسم پيش تلويزيون بود... وقتي از خانه بيرون مي رفت حتي خداحافظي هم با او نكردم.... آسيب هاي اجتماعي پس از حادثه در بم بيداد مي كند. به خصوص با هجوم بي وقفه اهالي غير بومي كه خود را در كوران ماجراهاي پس از زلزله، بمي جا زده اند و حالا به هيچ صراطي مستقيم نيستند و نمي خواهند از اينجا بروند. »
سكوتش براي چند لحظه و چند دقيقه فضا را سنگين كرد و خواست باز هم چيزي بگويد و نتوانست و تنها به يك جمله بسنده كرد «اگر بگم زبانم مي سوزه و اگر نگم دلم.»
غير بمي هايي كه او مي گويد، ساكنان روستاهاي «نرماشير» هستند.
منطقه اي كه بيش از ۸۵۰ روستا را در دل خود جا داده است و به دليل قحطي و خشكسالي مردمانش روزگار را به سختي سپري مي كنند. البته غريبه ها از جاهاي ديگر هم آمده اند. نرماشير، جيرفت و شهرهاي اطراف آن مثل اسلام آباد، كهنوج، رودان، ميناب، چاه حسن و سرخ قلعه.
دارم بر مي گردم و آفتاب مجال نمي دهد. چند روزيست كه ديگر خبري از گردوغبار و بادهاي ۱۲۰ روزه سيستان نيست. اين بادها از ۲۰ روز قبل از بهار شروع مي شوند و تا مردادماه ادامه دارند. ديشب در قبرستان بم كنار خانواده ها مانده بودم. به هر حال غروب پنج شنبه در شهري مثل بم، حال و هواي خودش را دارد. قبرستان، شهري از كافور و مويه بود و نام هاي سيماني، با تاريخ هاي سيماني. شمع ها را در بطري هاي نوشابه خانواده از سرقت باد پنهان كرده بودند و قبرهايشان با ۳ نفر شروع مي شد و گاه به ۱۰ نفر هم مي رسيد. ۱۰مرده و يك قبر سيماني. براي گريز از فراموشي همان لحظه خاك كردن مردگان، با چوبي، چيزي، اسم اعضاي خانواده را نوشته بودند تا يادشان نرود. با آنكه اينجا سنگ قبرفروشان كارشان سكه است، اما كسي هنوز حوصله تشريفات مردن را ندارد. قبرهاي سيماني اولين تابستان خود را تجربه مي كنند. درست مثل خرابه ها و آوارها.
با آنكه شش ماه از ماجراي زلزله گذشته است، اما شهر همچنان آوارستاني است و نمي دانم چرا تمام شهر پر است از آن ۱۰ درصدي كه هنوز آواربرداري نشده اند و دايما از خودم مي پرسيدم پس آن ۹۰ درصد پرافتخار كجاست؟ چرا آوارها و خرابه ها تمامي ندارد.
010575.jpg

در قبرستان موج سرگردان زنده ها پرسه مي زد و انگار دنبال اقوام خود مي گشتند و از ذهنم گذشت كه نكند اشتباهي دفن شده باشند؟ فرياد و فغان و ضجه هاي زني در ميان قبرها، تعزيه اي بي سرانجام بود كه واژگونه بر صورت شب سيلي مي زد. با آنكه او را نمي شناختم اما تسليم شدم و فرو ريختم. مويه ها و فغان هاي تك و توك بازماندگان توان ايستادن هر غريبه اي را به سخره مي گرفت و فريادهاي دلخراش مادران بي فرزند وفرزندان بي مادر، ناخني بود كه بر صورت شب كشيده مي شد.
گاهي بالاي سر قبري كه از آن خانواده اي بود، زناني ايستاده بودند كه بر دستي حنا و دستي زخم آهسته مي گريستند. بي اشك مي گريستند، بي هيچ حرف و حديث و خاطره اي. طوري كه شناخته نشوند و سياهي شب آهسته آهسته خود را بالا مي كشيد. سياهي چسبناك و پرحوصله شب، سرمه اي را مي مانست كه آنها بر چشم هاي از اشك خشكيده شان كشيده بودند.
و تاريكي، قطره قطره و ستاره ستاره بر خاك مردگان مي چكيد و بر بلنداي نخلستان ها آسمان بي دريچه و ابر، گريه مي كرد. بوي غريب گلاب مي آمد و آهسته آهسته شمع ها را هرم بي احساس كوير از روي قبرهاي سيماني تابستان مي دزديد.
دارم بر مي گردم و مي دانم كه كرواسي بازي را به فرانسه نباخته است.
مي دانم كه دو بر دو شده اند. اين را زيرچادري فهميدم كه علي و خانواده اش شب هاي پر از نخلشان را در آن صبح مي كنند. علي دانش آموز سال سوم دبيرستان است و بلاتكليف. تا پيش از زلزله براي كنكور مي خواند و حالا ديگر خودش هم نمي داند چه كند. تمام خواهران و برادرانش در زلزله كشته شده اند و همين سوم دبيرستان بودن جان او را نجات داده بود. چه او مجبور بوده شب هاي تحصيل را در خوابگاهي در كرمان بگذراند.
با آنكه برايشان خانه هاي چند متري ساخته اند، اما حاضر به رفتن به داخل آنها نمي شوند و سرسختانه در برابر آن مقاومت مي كنند. پدرش مي گويد: «اين خانه ها ترك دارند و مردم جرات نمي كنند داخل آنها شوند.» مواد به كار رفته براي اين ساختمان ها تيرآهن و سفال است، هيچ كس حاضر نيست زير آن سقف ها بخوابد».
پدر و مادر علي معلمند و پدر او يكي از برادرانش را در زلزله از دست داده است. يكي ديگر از برادرانش هم زنده است، اما اثري از زن و فرزندانش در ماجراي زلزله باقي نمانده است و نمي دانند كه آنها كجا هستند. «شايد در ميان آن گورهاي دسته جمعي هستند كه صاحبانشان گمنام و خاموش مانده اند و هر پنج شنبه غروب براي پيدا شدن خودشان روحشان ميان نخلستان ها سرگردان است.
با آنكه زندگي در چادر و كنار خرابه ها دشوار است، اما هيچ كدام از اهالي بم حاضر به ترك خرابه ها و زندگي در اردوگاه ها نيستند. آنها مي گويند «كمپ ها دست غريبه هاست و فرهنگ آنها با فرهنگ ما نمي خواند و آنها از نظر اخلاقي و فرهنگي تضادهاي شديدي با ما دارند.»
از پدر علي درباره بهداشت و حمام مي پرسم. مي گويد «آب گرم كه نداريم. آب در بشكه مي ريزيم و ظهرها كه هوا گرم است و آسمان داغ زير نور خورشيد استحمام مي كنيم.» از او درباره نخل ها و نخلستان ها مي پرسم، مي گويد: «اين خرماهاي سبز كه شما روي نخل ها مي بينيد، خرماي چيل هستند. يعني خرمايي كه هسته ندارد. آنها را بايد از ۲۰ روز پيش از عيد تا ۲۰ روز پس از آن گرده افشاني مي كردند كه نكرده اند. كسي نبوده كه اين كار را بكند.»
و با اين حال شهر پر است از آدم هاي غريبه اي كه ظاهري يك شكل دارند. كوتاه قامت و سيه چرده. با موهاي مشكي و صورت هاي استخواني كه در شهر بم بيكار ميان چمن هاي پارك هاي ديروز و ميادين شهر آواره اند و هيچ كدامشان هم بمي نيستند. پدر علي مي گويد: «صاحب باغ هر سال كارگر مي گرفت تا بالاي درخت نر برود و خوشه خرمايي كه «بو» مي گويند را بالاي درخت ماده مي برد و مي تكاند تا درخت ماده بارور شود وحالا خيلي از باغستان ها و نخلستان ها بي كس و كار مانده اند و بي صاحب و اين خرماهاي سبز كه شما مي بينيد نه شيره دارد نه خاصيت.»
او از سال گذشته و پرباري محصولات مي گويد و اينكه پارسال هر درخت ۶۰ هزار تا ۱۰۰ هزار تومان براي صاحبش منفعت داشت و « حالا كسي نيست كه از منفعت خبري باشد.» البته تمام مساله بي كسي نخل ها نيست.
بلكه آب هم مساله اي حياتي براي نخل ها در آغاز خرداد تا پايان مردادماه است. با آنكه جوي هاي اطراف نخلستان ها پراز آب است، باز كسي نيست كه با بيل مكانيكي و يا چيز ديگري مسيرجوي ها را به طرف نخلستان ها بكشد و زلزله هم باعث بسته شدن و مسدود شدن مسير جوي ها شده است.
البته آبي كه از طريق لوله هاي شلنگي مشكي رنگ ميان چادرها و خرابه ها توزيع مي شود هم پر از مشكل و مساله است و اولين و مهمترين آن قطعي آب است كه همان ديشبي كه من زيرچادر و كنار خانواده علي بودم اين مساله را از نزديك ديدم و لمس كردم.
غير از آب، برق هم يكي از دردسرهاي اصلي بازماندگان زلزله است و يكي از بمي ها مي گويد: «غريبه ها سيم هاي برق را مي دزدند. آنها اين سيم ها را شب ها جمع مي كنند و كيلويي ۷۰۰ تا ۸۰۰ تومان مي فروشند. تا پيش از اين برخي از محله هاي بم بنا به ادعاي سكنه آنها نزديك به يك ماه با مشكل كمبود و قطع برق مواجه بوده اند.»
- بمي ها درآمدشان از كجاست؟
« هر خانواري مستمري جداگانه اي دارد كه بستگي به تعداد آنها دارد. خانواده هاي يك نفره ۳۰ هزارتومان، خانواده هاي ۲ تا ۳ نفره ۵۰ هزار تومان، خانواده هاي ۴ نفره ۶۰ هزار تومان و خانواده هاي ۵ نفره ۷۰ هزار تومان و خانواده هاي ۶ نفره ۸۰ هزار تومان مستمري دارند و بيشتر از ۶ نفر را هم محاسبه نمي  كنند. در واقع هر نفر ۱۰ هزار تومان اضافه مي گيرد.»
دارم بر مي گردم و اينبار ديگر سوار پرايدي سفيدرنگ شده ام و پشت سرم يكي از بمي هاي بازمانده از زلزله مجروح و مصدوم از تصادفي كه ديشب كرده با سري بانداژ شده و صورتي آماسيده نشسته است. او بايد به تنهايي در كرمان دنبال دوا و درمانش برود. در حالي كه نا ندارد، حتي حرف بزند.
راننده برايم از كلاهبرداري فردي مي گويد كه با شناسنامه جعلي به كرمان آمده و شركتي تحت عنوان «تجارت گستران كرمان» تاسيس كرده و او را به عنوان نماينده، سراغ باغداران و خرماكاران بم فرستاده و او هم به واسطه چك هايي كه از اين فرد گرفته است محصولات بمي ها را پيش خريد كرده و پس از زلزله و انتقال خرماها به تهران حالا يكي يكي چك هايش برگشت مي خورد و طرف فراريست و بيش از ۸۰ نفر شاكي دارد و ۵۰۰ ميليون تومان كلاهبرداري كرده و اين وسط يكي از دختران بمي را به عقد خود درآورده و حالا كه از معركه گريخته اين بيچاره مانده كه چه كند.

ستون ما
طعم تلخ حقيقت
شهرام فرهنگي 
ساعت۵صبح ، بم، ۶ ماه قبل؛ زمين لرزيد و يك شهر فروريخت. انگار دود و دم اين شهر شلوغ روي سلول هاي خاكستري تاثير گذاشته. ما ديگر حافظه اي نداريم كه سقوط يك شهر را كه تمام آن صحنه هاي تلخ را كه تمام آن كمك  هاي گم شده را به خاطر بياوريم.
۶ ماه گذشت. ما چه كم طاقتيم، اگر انتظار داشته باشيم بعد از اين مدت كوتاه شهري كه با خاك يكسان شده دوباره كمر راست كند و مردمانش به ما لبخند بزنند. اما بحث كه بحث كم طاقتي نيست، ما شايد تنها از همان لبخند حرف مي زنيم، تنها شايد!
بم را فراموش كرديم، مثل خيلي چيزهاي كوچك و بزرگ كه مي آيند و مي روند. حالا بايد اتفاقي رخ بدهد تا گذرمان به آن ديار فرو ريخته بيفتد تا باور كنيم كه آنجا هنوز كسي پيدا نمي شود كه از ته دل بخندد و به آينده اميدوار باشد. اين ديگر انتظار بزرگي نيست. زندگي در چادر سخت است، اما اگر اميدي به آينده باشد، سختي اش قابل تحمل مي شود. اين اميد در نگاه اهالي بم ديده نمي شود.
اينجا، با كيلومترها فاصله از بم كه روزگاري آن را با پرتقال و خرما و حالا با زلزله به خاطر مي آوريم حقيقت شكل خودش نيست. بم را گاهي در صفحه تلويزيون مي بينيم. خبر مي رسد كه زوج هاي بمي دست در دست يكديگر گذاشته اندتا شهر بوي زندگي بگيرد. حقيقت اما طعم ديگري دارد، از بم هنوز هم بوي ديگري به مشام مي رسد!

ستون شما
درانتظار مسافري از كره
زمستان گذشته با قرض و قوله يك تلويزيون ۳۴اينچ خريدم، به عشق اينكه بازي هاي فوتبال را با لذت بيشتري تماشا كنم، اما هنوز دو ماه نشده لامپ تصوير اين تلويزيون از كار افتاد. نمايندگي شركت سازنده تلويزيون با كلي منت حاضر شد دستگاه را بازديد كند، البته بعد از دو هفته تاخير و اينكه مجبور شديم خودمان به همراه تلويزيون خدمت ايشان برويم. بعد از معاينه دستگاه گفتند كه بايد منتظر قطعه مربوطه بمانيم تا از كشور كره برسد. دوماه گذشته است و هنوز اين قطعه از راه نرسيده. بازي هاي ليگ برتر ايران، ليگ باشگاه هاي اروپا و از همه مهمتر يورو ۲۰۰۴ را از دست دادم. اين همه در كوچه و خيابان از «وين روني» تعريف مي كنند، من اصلا نمي دانم قيافه او چه شكلي است. از كمپاني پ... خواهش مي كنم دست كم قبل ازجام جهاني ۲۰۰۶ آلمان، قطعه مربوطه را از كره بفرستند.
خانلو

ايرانشهر
محيط زيست
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
زيبـاشـهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  محيط زيست  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |