سه شنبه ۹ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۲۲
گفت وگو با عباس شيرخدا
نيم قرن كنار گود
من از بچگي كه به مدرسه مي رفتم كاپيتان واليبال بودم. علاقه زيادي به ورزش داشتم. صبح ها قبل از اينكه برويم سر كلاس، من ضرب مي زدم و بچه ها ورزش مي كردند
من دوست دارم، شاهنامه بخوانم، از حافظ و سعدي بخوانم و مردم ورزش بكنند. در برنامه هاي ديگر هم دخالت نمي كنم. يعني خودم كوچكتر از اين حرفها هستم كه بخواهم در كار كسي دخالت بكنم
عكس ها :ساتيار
010593.jpg

اولين بار كه وارد راديو شديد براي اجراي برنامه ورزش صبحگاهي بود؟
بله. ورزش صبحگاهي از سال هاي بسيار دور اجرا مي شد. اين برنامه را من با همكاري برادرم اجرا كردم. حدودا بيشتر از نيم قرن است كه اين برنامه ادامه دارد. چون ورزش باستاني توام مي شود با نام مولا علي، مردم ارادت خوبي به اين برنامه ورزش باستاني دارند.
اولين باري كه صدايتان از راديو پخش شد و اولين برنامه را اجرا كرديد يادتان مي آيد كه چه روزي بود؟
اين برنامه در بي سيم خيابان شميران بود كه افتتاح و اجرا شد. يعني سال ۱۳۱۹ بي سيم افتتاح شد و از سال ۱۳۲۲ اخوي بنده در راديو بودند و اين برنامه را شروع كردند و بعد از مدت كمي من هم با ايشان همكاري كردم و اين برنامه هنوز ادامه دارد.
پس يادتان نمي آيد چه سالي بود كه صدايتان پخش شد؟
درست به خاطر ندارم. بيشتر از پنجاه سال از آن موضوع گذشته. روز و زمانش يادم نيست. فقط يادم مي آيد كه وقتي اين برنامه را اجرا كردم خيلي تشويقم كردند. مدرسه هم كه مي رفتم جلوي صف، اول قرآن مي خواندم، بعد سرود مي خواندم و بعد حماسه سرايي مي كردم.
اين برنامه را كه من در دبستان صبا اجرا مي كردم خيلي مورد تشويق مسوولان مدرسه و دانش آموزان واقع شد و همانجا در ذهنم آمد اين برنامه را ادامه بدهم.
اين دبستان صبا كه فرموديد كجاي تهران بود؟
دبستان صبا در خيابان محمديه، بازارچه سعادت بود و باشگاه ما هم در ميدان اعدام بود كه الان هم برادر ديگر من، حاج اصغر شيرخدا مدير آنجا هستند و مردم مي آيند آنجا ورزش مي كنند.
خانه خودتان آن موقع كجا بود؟
همانجا بود. من در بازارچه سعادت به دنيا آمدم. بيشتر پهلوان ها و مشتي هاي تهران در همان ناحيه ها بودند. در باشگاه اخوي هنوز هم هفته اي دو روز جوانها را دعوت مي كنيم و به آنها مرشدي و حماسه سرايي ياد مي دهيم. ما نمي خواهيم اين برنامه خاموش شود. سعي مي كنيم در هر موردي اين ورزش باستاني را تقويت كنيم.
آن اولين برنامه به صورت زنده بود؟
بله. آن موقع دربي سيم جاده قديم شميران برنامه داشتيم. بعد آمد پانزده خرداد و همين ميدان ارگ. از اينجا برنامه ها را ضبط مي كردند. در حال حاضر هم رفته ايم صدا و سيما و برنامه را ضبط مي كنيم. ولي برنامه كه به صورت زنده پخش مي شد حال و هواي ديگري داشت.
مي گفتم: (با همان لحن آشنا مي خواند) ورزشكاران عزيز سلام بر شما، روزتان پيروز.
من دارم هي برمي گردم به همان برنامه اول تان و شما هم لابد بيشترش يادتان نيست. يادتان هست اولين شعري كه خوانديد چه بود؟
يك شعر اولش خواندم كه: اي كه دستت مي رسد كاري بكن/ پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار/ اي كه در شاهنامه ها آورده اند/ رستم و روئينه تن اسفنديار/ البته بسم الله را كه هميشه اولش مي گفتم.
چند سالتان بود؟
شايد نوزده، يا بيست سال. اين كه خواندم مال «اندرز» است. پشت سرش كه «شنو» مي روند، قشنگ يادم است كه شاهنامه خواندم:چو نه ماه بگذشت بردخت ماه/ يكي كودك آمد چو تابنده ماه/ چو يك ساله شد ساز ميدان گرفت/ .../ اين اشعار مال به دنيا آمدن سهراب بود كه خواندم. بعد يك برنامه ديگر همين برنامه دارد كه «غزل» است و به آن مي گويند «گوارگه» كه آن هم قشنگ يادم است. خواندم: (مي خواند) ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي/ نروم جز به هوايت / كه توام راهنمايي/( ريتم را تند مي كند): تو حكيمي، تو عظيمي، تو رحيمي، تو كريمي/ تو نماينده فضلي، تو سزاوار سنايي/ اين هم مال «گوارگه» است.
موسيقي هم كار كرده بوديد؟
بله ،من همه دستگاه هاي موسيقي را مي شناسم. ما بيشتر در سه گاه و چهارگاه و اصفهان مي خوانيم. ولي فرض بفرماييد در روز شهادت حضرت علي (ع) شور مي خوانيم كه محزون باشد. يا در روز عاشورا يك فرم ديگر مي خوانيم كه از حال ورزش خارج مي شويم و بيشتر براي شنيدن است. به هر حال در اجراي برنامه بايد تسلط كامل داشته باشيم ودستگاه ها را بدانيم. مثلا در تولدحضرت (ع) مي خوانيم: (مي خواند) تا صورت و پيوند جهان بود، علي بود/ ولي در شهادتش يك طور ديگر مي خوانيم.
اينكه الان خوانديد در دستگاه سه گاه بود ديگر؟
بله، سه گاه بود. در شهادتشان محزون مي خوانيم. يعني ورزشكار فقط گوش مي كند. در اجراي اين برنامه همانطور كه گفتم مرشد بايد تسلط كامل داشته باشد تا اشتباه نخواند. مثلا ورزشكار دارد پا مي زند، ما كه اجرا مي كنيم بايد ضرب پا بزنيم (با لبه صندلي ضرب مي گيرد و اجرا مي كند)«به نام خداوند هر دو جهان/ خداوند بخشنده و مهربان». اين باعث تحرك مي شود يعني اگر يك نفر هم ورزشكار نباشد و حتي خداي ناكرده مريض باشد و در بيمارستان خوابيده باشد، در حال اجراي اين آهنگ هي دست هايش را تكان مي دهد و انگشت هاي پايش را تكان مي دهد. يعني من دارم با اين آهنگ شما ورزش مي كنم.
آيا اين دستگاه ها را آن موقع كه شروع كرده بوديد هم بلد بوديد؟
بله. من از بچگي كه به مدرسه مي رفتم كاپيتان واليبال بودم. علاقه زيادي به ورزش داشتم. آنهايي كه با من بودند مي دانند كه من يك كلاس را زورخانه كرده بودم. صبح ها قبل از اينكه برويم سر كلاس، من ضرب مي زدم و بچه ها ورزش مي كردند. حتي آقاي دكتر غفوري فرد هم از بچه محل هاي ما بودند و شاهد هستند. البته ايشان هنوز هم ورزش باستاني مي كنند. يكي از شاگردهاي من هم ميرمالك است كه قهرمان دنياست. آنجا كه من مي زدم ايشان هم ورزش مي كرد. يعني از نوجواني در ورزش بودم.
باستاني كار مي كرديد؟
بله. الان هم صبح ها راديو را مي گيرم. هم اينجا ميل دارم، هم كباده دارم و ورزش مي كنم.
يعني راديو را روشن مي كنيد و باصداي خودتان ورزش مي كنيد؟
بله، ورزش مي كنم. البته خيلي كسان هستند كه از من بهتر مي خوانند. خيلي زياد هستند اما به هر حال هر گلي يك بويي مي دهد. مردم با صداي شير خدا عادت كردند. مخصوصا انتخاب اشعار خيلي مهم است. مثلا امروز ميلاد حضرت زينب است. ما صبح درباره حضرت زينب مي خوانديم.
چه خوانديد؟
زينب است اين دختر شير خدا/ قهرمان عرصه كرب و بلا... / امروز فقط از شجاعت حضرت زينب خوانديم. چون كه يار باوفاي امام حسين (ع) حضرت زينب بود و ابوالفضل.
010599.jpg

ضرب را هم در باشگاه يادگرفتيد؟
اول از آن بگويم كه ضرب باستاني با ضرب بزم فرق مي كند. ضربي كه ما مي زنيم از گل ساخته شده. عين كوزه هاي قديم كه مي گذاشتند در آن آب انبارها و خنك مي شد. جنسش از آن گل هاست. ضرب ما بايد گل باشد كه وقتي ضرب مي گيريم صداي رزم بدهد. ولي ضرب اركستر چوبي است. از چوب درست مي كنند و صدايش نشاط انگيز است. مال ما ضرب رزم است و مال آنها ضرب بزم. من از بچگي ضرب زدن را بلد بودم. خانواده شيرخدا از قديم حماسه سرا بودند و مي خواندند و برنامه اجرا مي كردند.
خانواده شيرخدا در اصل تهراني بودند؟
پدر بزرگم اهل كاشان بود و پدرم هم آنجا به دنيا آمده بود ولي خود من و برادرهايم همه در تهران به دنيا آمديم.
در مورد شعر چطور؟ شعر را...
... اشعار را خودم انتخاب مي كنم. قديم ها برنامه ما بيشتر از الان بود. حدودا بيست دقيقه بود. من در هر برنامه سي و پنج- شش بيت شعر مي خواندم. شماحساب كنيد كه اگر هر روز سي و پنج بيت شعر بخوانم، هفت روزش چقدر مي شود؟
هفت ضرب در سي و پنج مي شود... دويست و چهل و پنج.
پس تقريبا ۲۵۰ بيت در هفته. دو هفته اش چقدر مي شود؟
پانصد بيت. يك ماه هم مي شود هزار بيت. يك سال هم مي شود... دوازده هزار بيت.
بله دوازده هزار تا. حالا شما در پنجاه سال حساب كن، ببين من چقدر شعر خواندم.
مگر تكراري نخوانديد؟
نه خير. ما تكراري نمي خوانيم. موقعي كه شاهنامه هست و ما داريم داستان را پشت سر هم مي گوييم و هفت خوان رستم را مي گوييم يا جنگ اشكبوس را مي گوييم و... كه ديگر نمي توانيم برگرديم، مي رويم جلو. يا مثلا حافظ را كه مي خوانيم چرا تكراري بخوانيم. شما امروز شعر را گوش كردي، فردا يك شعر ديگر گوش مي كني. انتخاب اشعار خيلي مهم است كه در شهادت حضرت ابوالفضل يا امام حسين چه بخوانم و ميلاد را چه بخوانم. من يك موقعي براي دو بيت شعر كه بخواهم با مناسبت جور باشد و قشنگ باشد، چهار ساعت دنبال شعر مي گردم.
اكثرا هم از شاهنامه مي خوانيد؟
در ورزش باستاني، همه ا ش كه «شنو» نمي روند كه شاهنامه بخوانند. ميل مي گيرند، كباده مي زنند، پا مي زنند، آن وقت آنجا بايد حافظ و سعدي و شعراي ديگر باشد كه يكنواخت نباشد. مثل همان «ملكا ذكر تو گويم» كه مال «گوارگه» است كه همان ميل گرفتن است. يكي هم اينكه اگر كسي مي نشيند ضرب مي زند به او مي گويند مجري. اين مجري بايد اول با خدا باشد. دوم نماز خوان باشد، سوم سابقه بد نداشته باشد. چرا؟ شما پسرتان را مي خواهي بياوري پيش ما كه تعليم ببيند. من خودم بايد صالح باشم كه بتوانم او را تعليم بدهم. نبايد اهل مشروبات باشد. چون اين ورزش باستاني توا‡م مي شود با مذهب جعفري.
ما در تمام رشته هاي ورزش باستاني از ائمه اطهار نام مي بريم. هيچ ورزش ديگري اينطور نيست. مثلا كشتي مي گيرند، اول يك صلوات مي فرستند، آخرش هم همين طور. يا در وزنه برداري همين طور. ولي در ورزش باستاني هر رشته اي كه مي خواهد سوا بشود و يك رشته ديگر بيايد صددرصد صلوات دارد. در زورخانه بيشتر از مسجد صلوات مي فرستند و دعا مي كنند. زورخانه به نظر من مسجد دوم ايرانيان است...
ولي الان مقداري مورد كم توجهي قرار مي گيرد...
... بايد به اين ورزش توجه شود. آقاي حجت الله خطيب خيلي كمك مي كنند كه من از ايشان تشكر مي كنم و همچنين  آقاي مهندس فائقي كه واقعا زحمت مي كشند.
هيچ وقت نخواستيد كشتي گير شويد؟
من از اول كشتي هم مي گرفتم. آن موقعي كه آقاي حبيب الله بلور يك باشگاهي درست كرده بودند در خيابان شاپور به نام باشگاه «آهن» كه بعد شد باشگاه «تهران» كه مهندس تيزهوش از ايشان خريد، من آن موقع آنجا ورزش مي كردم. يكي از برادرهايم هم در زورخانه بود و من آنجا هم ورزش مي كردم. به تازگي هم آقاي وزير امور خارجه تشريف برده بودند زورخانه حاجي علي آقا تك تك. به اين اسم معروف شده است. پدر ايشان اينجا ورزش مي كردند. البته پدر وزير امورخارجه، اول در زورخانه كوچه غريبان ورزش مي كردند، اينطور كه من خبر دارم...
... آقاي دكتر خرازي....
... بله. ايشان پدرشان ورزشكار بود و آن هفته هم تلويزيون نشان داد كه به يكي از زورخانه ها تشريف برده بودند.
البته يك مساله اي هست. مرشدها كه ورزش نمي كنند. بالا نشسته اند و فقط مي خوانند...
... نه خير. مرشدها ورزش هم مي كنند. اكثر مرشدهاي ما قهرمان هستند. اگر يك مرشد خوب نچرخد نمي تواند خوب ضرب بگيرد. مرشدها آدم هاي خيلي زحمت كشي هستند و مخصوصا زورخانه دارها. از اول جواني شان يك سرمايه اي مي گذارند و يك جايي درست مي كنند كه مردم بيايند و ورزش بكنند. بايد به اينها كمك كرد. حالا آمديم ويك شب كسي توي زورخانه شان نرفت، مرشد چه كار بكند؟ صاحب زورخانه چه كار بكند؟ از كجا بخورد؟ بايد به اينها بها بدهند، چون اينها عاشق ورزش و فرهنگ اين مملكت هستند. عاشق اين هنر و ورزش باستاني هستند. من از شما خواهش مي كنم كه مرقوم بفرماييد كه به اين صاحب زورخانه ها، صاحب باشگاه  ها و مرشدها بها بدهند. اينها آدم هاي بسيار زحمت كشي هستند.
... بله به هر حال عشق است كه اينها را زنده نگه مي دارد. وگرنه سرمايه اي را كه گذاشتند اگر وارد كار ديگري مي كردند بسيار بيشتر سود مي بردند...
... بله عشق است كه باعث مي شود اينها اين چراغ را روشن نگه دارند.
من كه در راديو مي خوانم دلم مي خواهد اين راه ادامه پيدا كند. همه بخوانند، همه ورزش كنند، خوشبخت باشند، پولدار باشند. من ذره اي حسادت در وجودم نيست. دلم مي خواهد همه خوشحال و سرفراز باشند.
البته ممكن است با صدايي غير از صداي شير خدا، هيچ كس از خواب بيدار نشود...
... اين محبتي است كه دوستان به ما دارند. ورزش باستاني ورزش انسان سازي است. كساني كه با ورزش باستاني سروكار دارند هميشه مطيع پروردگار بوده اند. هر كه ورزش باستاني مي كند، خدا را فراموش نمي كند. نسبت به زيردستانش مهربان است.هيچ گاه نمازش ترك نمي شود. ذكر مولا پيوسته زينت بخش زندگي اش است.
از همان موقع جواني به جز اجرا در راديو در كدام زورخانه مرشدي مي كرديد؟
من از اولش اصلا سر دم ننشستم كه ضرب بزنم. چون ورزشكاران مي آيند روزي دو سه ساعت ورزش مي كنند و آنكه بالا نشسته و مي زند، بايد برايشان بزند. من به علت همان اجراي راديو و اين حرف ها، وقت اين برنامه ها را نداشتم. به جاي آنكه دو ساعت در زورخانه باشم كه فرض كنيد، پنجاه، صد يا دويست تا آدم آنجا گوش بكند، ده دقيقه در راديو مي خوانم كه دنيا گوش كنند. آن وقت وقتي آنجا اجرا مي كنم مردم بيشتر استفاده مي كنند.
عذر مي خواهم اين اصطلاح سر دم كه فرموديد يعني چه؟
سر دم جايي است كه مرشد مي نشيند و از همه بالاتر است.
يك سري اصطلاحات مربوط به زورخانه است كه خيلي ها نمي دانند و شايد براي خواننده هاي ما جالب باشد. جايي كه ورزشكاران مي چرخند و ورزش مي كنند را كه مي گويند گود...
... بله. آنجا را مي گويند گود. لخت مي شوند و ورزش مي كنند. آنها كه سادات هستند زير سر دم مي ايستند. در زورخانه به سادات خيلي عزت مي گذارند. كسي را كه پيشكسوت است مياندار مي كنند. مراحلي دارد كه اجرا مي شود. يكي را به زنگ مي زنند، يكي را نمي زنند. البته از نظر زنگ زدن درزورخانه يك عده گلگي مي كنند: «من زنگي هستم، چرا براي من زنگ نمي زنند؟» اين را بايد هيات ورزش باستاني مشخص كند. آنهايي را كه پيشكسوت هستند جمع بكند، نظرخواهي بكند كه خداي ناكرده اختلافي در اين ورزش نيفتد. از دركه مي آيد تو زنگ مي زنند. توي گود كه مي  رود زنگ مي زنند. بستگي دارد به سابقه ورزشي كه هر كس دارد. مراحلي دارد كه بايد اجرا بكنند.
پس اصطلاح «بزن زنگو» كه تهراني ها به كار مي برند، از همين جا آمده؟
بله. از زورخانه شروع شد. البته قديم ها امكان داشت در كل تهران فقط ده تا «زنگي» وجود داشت. يعني ده پهلوان بود. الان ماشاءالله هر زورخانه اي كه مي روي هر كي وارد مي شود مي زنند به زنگ. نمي دانم علتش چيست و آيا حكم دارند يا نه. چون من خودم وارد اين مراحل نمي شوم. من كار خودم را مي كنم. من دوست دارم، شاهنامه بخوانم، از حافظ و سعدي بخوانم و مردم ورزش بكنند. در برنامه هاي ديگر هم دخالت نمي كنم. يعني خودم كوچكتر از اين حرفها هستم كه بخواهم در كار كسي دخالت بكنم.
آخرين سوال. در زورخانه وقتي كه مرشد مي خواند، ورزشكاران را مي بيند كه دارند ميل مي گيرند يا كباده مي زنند يا... اما در راديو كسي را نمي بينيد. چطور اين حس را اينقدر خوب القا مي كنيد؟
به عرضتون برسونم در راديو سعي مي كنم اشعارم را صحيح و درست بخوانم. آنجا پيش خودم مجسم مي كنم كه تمام ورزشكاران در خانه ها دارند ورزش مي كنند.

صبح با شير خدا
010596.jpg
يادم نيست راديو چند موج بود. فقط قهوه اي رنگ بود و وقتي پيچش مي چرخيد و چند لحظه بعد صدايي نافذ به همراه نواي دلنشين ضرب در فضاي اتاق پخش مي شد مجبور بودي اقلا لختي بيدار باشي، حتي اگر چشم هايت بسته بود. البته «مجبور» كلمه خوبي نيست ولي براي ما كه اهل بيدار باش صبحگاهي نبوديم، شنيدن صدايي كه  «خواب دم صبح» مان را آشفته كند مي توانست آزاردهنده باشد، اما نبود. صدارسا، دلنشين وحماسي بود. بيدار مي شديم و مي شنيديم. بعد از ريتم حماسي ضرب مي خواند: «بسم الله... الرحمن ...الرحيم، يا... رحمان  و يا... رحيم...» بعد صداي ريتم دلنشين ضرب دوباره مي آمد و دوباره شعري از شاهنامه و اندرزي و حافظ و سعدي و... پدر مي گفت:«اين شير خداست»
وقتي بچه بودم فكر مي كردم «شير خدا» لقب اوست يا اينكه پدر از بس كه خوشش مي آيد از اين ورزش ريتميك صبحگاهي، خودش او را به اين عنوان مي خواند، اما بعدها كه بزرگتر شدم و حالا كه مدت هاست فقط با آن خاطره خوش صبحگاهي، دلخوش هستم، فهميدم كه او اين عنوان را خانوادگي دارد و خانوادگي مرشد ورزش باستاني بوده اند و او ادامه دهنده راه يك سنت ديرپاي خانوادگي و ملي است. استاد حاج عباس شيرخدا.

پاشو! شيرخدا داره مي خونه
موقع ضبط خاطراتشان كه مي رسد، واكمن خراب مي شود. بي هيچ دليلي. هر كاري كه مي كنم درست نمي شود. مي نشينم و مي نويسم. درخانه اش چند عكس است كه با مرحوم تختي انداخته است و در يك عكس تختي دارد به او گل مي دهد. در مورد تختي مي پرسم: «اخوي من حاج اصغر شيرخدا در ميدان اعدام زورخانه داشتند و هنوز هم دارند، زورخانه شان با منزل مرحوم تختي يك ايستگاه توفير مي كرد. ايشان موقعي كه قهرمان مي شد، دعوتشان مي كرديم و مردم مي آمدند آنجا و جمعيت برايش كف مي زدند. ما با هم آشنا بوديم. خود تختي علاوه بر ورزش با من دوست صميمي بود. يك رفيق مشترك هم داشتيم كه رفيق شفيق آقا تختي بود. آقاي منوچهر برومند كه سال ها متصدي وزنه برداري بودند...»
بعد، از اولين روزي كه به راديو رفتند مي گويد و اينكه تشويق هاي اعضاي خانواده و دوستان و مردم خيلي دلگرمش كرد. از محبت هاي مردم مي گويد، محبت هاي آقاي حجت الله خطيب، مهندس فائقي، سردار آجرلو، متصدي ورزش باشگاه پاس آقاي محمدنجات مهر. سرآخر هم مي رسيم به خاطره اي از خواستگاريش. مي گويد: «وقتي كه رفته بودم خواستگاري، مادر زنم به زنم گفت: اين همان آقاي شيرخداست كه صبح ها بيدارت مي كردم كه پاشو! شيرخدا داره مي خونه...»

بيش از نيم قرن، راديو
متولد ۱۳۱۲ است. حساب كردن خيلي ساده است. دو از سه مي شود يك و يك از هشت هم مي شود هفت. به اين ترتيب شير خداهم اكنون هفتادو يك سال دارد و هنوز هم دارد مي خواند. پنجاه سال است كه دارد مي خواند و به اين كار هم اعتقاد دارد و هم با سختكوشي و تلاش اين چراغ را روشن نگه داشته است. خودش اينها را گفته است و به جاي سخت كوشي و تلاش كه من به كار برده ام ، مي گويد: «پشتكار؛ بيش از نيم قرن است كه اين برنامه را ادامه مي دهم.» مي گويد: «هنوز و هميشه ورزش مي كنم. خانواده ام هم ورزشكار هستند. پسرم آقا فرهاد، فوتباليست است. دخترانم هم ورزش مي كنند و از اين بابت خيلي خوشحال و شاكر هستم». خودش مي گويد كه خيلي دير ازدواج كرده است: «آنقدر سرگرم ورزش باستاني و حواشي آن بودم كه به فكر ازدواج نبودم. حدودا چهل و دو سه ساله بودم كه ازدواج كردم و الان سه فرزند دارم و خدا را شكر، از خانواده  ام هم خيلي راضي هستم.»
بازنشسته مخابرات است اما سابقه كار او در راديو بيش از سابقه كار در مخابرات است. يعني بيش از نيم قرن، طوري كه بر روي برنامه ورزش صبحگاهي راديو، اسم شير خدا حك شده است.
دخترش رفته خانه بخت و هم اكنون در تدارك ازدواج پسرش فرهاد است: «در تدارك هستم كه براي پسرم فرهاد دستي بالا كنيم. به او قول دادم كه براي داماديش بخوانم. اگر شما هم به اتفاق آقاي منصوريان تشريف بياوريد خوشحال مي شويم.» آقاي محمدرضامنصوريان همكار ما در سرويس ورزشي روزنامه را مي گويد. مي پرسم براي شب دامادي آقا فرهاد چه شعري قرار است بخوانيد؟ في البداهه مي خواند:
«امشب آقاي فرهاد شيرخدا مي شود داماد/ تهنيت باد و مبارك بر عروس و داماد/ خداوندا عطا كن بر ايشان يك دوجين اولاد»
من با آقاي منصوريان دعوت هستيم اما استاد شيرخدا! يك دوجين اولاد زياد است.

يك شهروند
ايرانشهر
محيط زيست
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  محيط زيست  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |