چهارشنبه ۲۴ تير ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۳۷
انديشه
Front Page

الهيات و فلسفه نسبتي نو
نوشته: جان مك كواري - ترجمه: مهدي عباس زاده
اشاره؛
010962.jpg

در بحث از نسبت و ارتباط الهيات و فلسفه، نظرات مختلفي ارائه شده است. جان مك كواري (كشيش و متكلم بريتانيايي، متولد ۱۹۱۹، اسكاتلند) قائل به امكان ايجاد ارتباطي مثبت و سازنده بين الهيات و فلسفه است. وي ضمن اشاره به تاريخ مسيحيت، رويكردهاي مختلف در اين خصوص را بيان مي دارد و سپس با اشاره به فلسفه هاي مهم قرن بيستم نظيرفلسفه تحليل منطقي، اگزيستانسياليسم و پديدارشناسي، به بيان بهره گيري هاي مثبت الهيات از فلسفه مي پردازد و نهايتاً رويكردي تازه در خصوص بهره گيري مثبت و سازنده فلسفه از الهيات را به شكلي آرماني مطرح و پيشنهاد مي كند. با هم مي خوانيم:
الهيات به عنوان يك نظام عقلاني، بخشي از كل عملكرد عقلاني نوع بشر است و لذا بايد وضعيت و نسبتي با ساير نظام هاي عقلاني داشته باشد. آرمان وحدت شناخت، ممكن است غيرقابل فهم باشد، اما نبايد از اين كه به دنبال رويكردي باشيم كه تا حد ممكن به اين آرمان نزديك است، دست بشوييم. در زمان هاي گذشته، يك دانشمند جامع العلوم، نظير ارسطو يا لئوناردوداوينچي، مي كوشيد تا كل معرفت موجود در زمان خود را فرا گيرد، اما ظاهراً هنگامي كه معرفت و آگاهي گسترش يابد، به طور فزاينده، مجزا و تخصصي مي شود. اغلب شنيده مي شود كه فرهنگ ما يك فرهنگ شكافته و پاره پاره است و همه معتقدند كه اين يك وضعيت نامطلوب است. اين شكاف هنگامي آشكار مي گرددكه فرضا الهيات را نسبت به ساير نظام ها در نظر بگيريم، زيرا به نظر مي رسد كه الهيات تماس خود را با مطالعات جهاني به كلي از دست داده و مجزا و مرموز وخصوصي شده است. البته مي توان الهيات و مطالعات ديگر را دور از يكديگر نگاه داشت تا از تضادهاي پنهان بين آنها جلوگيري شود... اما اين كار به محدود كردن دين به يك موضع خاص و بسته خواهد انجاميد. جست وجوي مرزهاي بين الهيات و ساير نظام ها نه فقط به منظور برطرف كردن تضادها بلكه به اميد حصول روشنگري متقابل انجام مي گيرد و اين وظيفه اي است كه نمي توان از آن اجتناب ورزيد...
چنين به نظر مي رسد كه از ميان همه نظام ها، فلسفه نزديك ترين وضعيت و نسبت را با الهيات دارد. الهيات بر مبناي ايمان؛ اعتقاد به خدا، انسان و جهان را شرح مي دهد. اما فلسفه عمدتاً در طول تاريخ، نه بر مبناي ايمان بلكه بيشتر برمبناي عقل و تجربه از موضوعات بحث كرده است. اگر اين دو موضع متفاوت اساساً با يكديگر در ارتباطند، اين ارتباط به چه صورت است؟
متكلمان از آغاز در باب ماهيت اين ارتباط و حتي در باب اين كه آيا يافتن زمينه مشترك بين الهيات و فلسفه، مطلوب است يا نه، نظرات متفاوتي داشته اند... در مسيحيت متقدم، مي توان مدافعاني قايل به اتحاد و پيوستگي بين الهيات و فلسفه را يافت. به عنوان مثال، قديس ژوستين شهيد، در حالي كه به افلاطون و رواقيون مي پردازد، ادعا مي كند كه آن دو در كلمه (لوگوس) كه در شخص عيسي مسيح وجود داشته است، اشتراك داشته و اساساً همه چيزهايي كه نوع بشر به حقيقت دريافته اند، خصوصيت و ويژگي ما مسيحيان بوده است. كلمنت اسكندراني معتقد است كه فلسفه در راستاي وصول به دين حقيقي، به مثابه آموزشي مقدماتي است براي افرادي كه از طريق برهاني و استدلال، ايمان مي يابند. از سوي ديگر تاتيانوس بعضاً به شيوه اي خام، فلاسفه را به تمسخر مي گيرد؛ در حالي كه ترتوليانوس، مفسر بي پرواي طبيعت و نظم الهي، افكار فلاسفه را با «عقل جهان» يكسان مي انگارد.
.... به نظر من روال كلي تفكر مسيحي از اتحاد و پيوستگي الهيات با عقل و بالتبع با فلسفه، جانبداري كرده است؛ منتها با اين فرض كه در بين آن دو، برخوردي زنده و خلاق وجود دارد. ديدگاه من نيز با روال كلي دفاع از وجود ارتباطي مثبت ميان الهيات و فلسفه موافق است،و بايد بگويم كه اين برخورد نقشي ضروري در نقادي و اجتناب از پديد آمدن نسبتي نادرست ميان الهيات و فلسفه كه مي تواند منجر به تحريف و زيان رسيدن به الهيات و فلسفه شود، ايفاء كرده است.
مسأله اين است كه در چنين پيوستگي و اتحادي گاه يك طرف تمايل به تحت الشعاع قراردادن ديگري دارد و ممكن است آن را از آزادي خويش محروم سازد. در قرون وسطي، الهيات، طرف برتر و غالب بود و فلسفه طرف خادم و حامي آن. با اين وجود، در روزگار فلاسفه ايده آليست، اين وضعيت برعكس شد و الهيات صرفاً به عنوان بخشي كوچك از نظام بزرگ تفكر تلقي شد. در اين موقع بود كه متكلمان بعضاً به حق اظهار نگراني مي كردند كه وحي كه با مقوله ايمان مرتبط است، ممكن است به امري سطحي تبديل و لذا بي اثر و خنثي و يا به دست يك متافيزيك بيگانه، تحريف شود.
اما وضعيت كنوني بين متكلمان و فلاسفه به نوعي بدگماني و كناره جويي تمايل دارد، چه هريك آسيب هايي را كه از سوي ديگري دريافت داشته يا گمان مي كرده كه دريافت داشته است، به ياد مي آورد. هم الهيات و هم فلسفه مصمم به حفظ استقلال و آزادي عمل خويش هستند. كارل بارث در حالي از الهيات سخن مي گويد كه گويي از «بردگي مصري» فلسفه مي گريزد. حال آن كه ديدگاه خاص فلسفي گيلبرت رايل، آزادي فلسفه از قيود بنيادين الهيات را در غيرمذهبي كردن فرهنگ ما مي بيند؛ به طوري كه اكنون فلسفه به دنبال كار خويش است. اما گويي امري تعصب آميز در اين استقلال طلبي ها وجود دارد. اين كه ممكن است ارتباطاتي تحريف شده و كج نما در گذشته وجود داشته باشد، بدين معنا نيست كه ارتباطات مثبت و مطلوب نمي تواند وجود داشته باشد و يا اين دو نظام بايد شيوه ها و روش هاي مستقل خويش را در انزواي تند خويش، حضور بخشند. به نظر من اين امر بسيار ناگوار است و فروپاشي هرچه بيشتر فرهنگ جديد را باعث مي شود.
010959.jpg

هنگامي كه به وضعيت كنوني مي نگريم، زمينه و دليلي براي اميد به ايجاد ارتباطي بهتر بين اين دو نظام مي يابيم. ما ديده ايم كه متافيزيك به بي اعتباري و بدنامي درغلتيده است و صور جديد تفلسف نمايان شده اند. بدين لحاظ، ترس و نگراني ديرينه متكلمان از اينكه مبادا الهيات، در دام هاي متافيزيك گرفتار شود، ديگر سدي بر سر راه ايجاد ارتباطي مثبت با فلسفه نيست. امروز، فلاسفه اندكي درگير ايجاد نظام هاي همه شمول هستند و گرايش موجود و متداول عمدتاً تحليلي است تا تركيبي. هر چند در واقع برخي مدرسه ها و مكاتب سنتي هنوز هم پيروان خاص خويش را دارند، جنبش هاي فلسفي قرن بيستم از متافيزيك فاصله مي گيرند. فلسفه تحليل منطقي به بررسي نقادانه شيوه هاي مختلف بحث اكتفا مي كند و ادعاي سخن گفتن از هر آنچه سابقاً جوهر مسائل بزرگ و مهم فلسفه ناميده مي شد را ندارد؛ بلكه خود را نظامي صوري مي داند كه مرادش شناخت و رفع آشفتگي ها در بحث ها و گفتگوهاي ما در باب همه موضوعاتي از اين دست است. اگزيستانسياليسم هم به يك معنا تحليلي است؛ گو اينكه محتوايي جوهري و اساسي تر را براي فلسفه مي پذيرد، در واقع آنچه تحليل مي شود وجود انسان در شيوه هاي مختلف هستي است و هدف اين فلسفه اين است كه انسان به خودشناسي دست يابد. اما همه اگزيستانسياليست ها توافق دارند بر سر محدوديت توانايي انسان و اينكه انسان، متعلق به ذات وجودي خويش است تا حدي كه بدون معرفت جامعي كه در متافيزيك دنبال مي شد، بايد به زندگي ادامه دهد. برخي از اين فلاسفه به طور مسلم نوعي وجودشناسي يا فلسفه بودن را ايجاد و گسترش مي دهند، اما امروز وجودشناسي يا فلسفه بودن، متكي و مبتني بر بنيادهاي وجودي دانسته شده و متفاوت از متافيزيكي كه به وسيله عقل نظري ايجاد مي شود، تلقي مي گردد. بايد از مكتب متنفذ پديدارشناسي نيز ياد كرد، هرچند اين مكتب نيز از متافيزيك فاصله دارد و در واقع روش شناسي، شيوه و فني از توصيف است كه به منظور دست يازيدني جديد به مسايل مهم فلسفه ايجاد شده است.متكلمان نبايد از اين حوزه هاي فلسفي دوري گزينند، چه در اينها مسايل بسياري وجود دارند كه داراي ارزشي بزرگ و مهم در مقوله الهيات هستند. متكلمان انگليسي نظير ايان رمزي به خوبي نشان مي دهند كه فلسفه تحليل منطقي چگونه مي تواند در جهت وصول به الهياتي واضح تر، كامل تر و بهتر مدد رساند. تفاسير رودلف بولتمان از عهد جديد به تفصيل آشكار ساخته كه الهيات تا چه اندازه مي تواند از التفات به تحليل وجودي بهره برد. نيز اگزيستانسياليسم و پديدارشناسي در پل تيليش برجسته مي شوند، گو اينكه چند تن از منتقدانش ادعا كرده اند كه او همواره فيلسوفي متافيزيكي (متافيزيسين) به همان سبك قديم باقي ماند و از سنت ايده آليسم آلماني تأثيرپذيرفت.
پيشتر اشاره شد كه هنوز هم برخي انواع متافيزيكي فلسفه، داراي پيرواني هستند و امروز متكلماني مهم وجود دارند كه از آنها تأثير پذيرفته اند و لذا اين سبك هاي متافيزيكي تفكرنيز شايان ذكرند. فلسفه پويش كه بر كارهاي وايتهد اطلاق مي گردد و قرابت خاصي با تجربه گرايي و علوم طبيعي دارد، به طور ويژه در متكلمان آمريكايي تأثير داشته و به بازانديشي خداباوري به نحو چشمگيري مدد رسانده است. فلسفه ديالكتيكي كه از هگل و ماركس تا متفكران جديدي از قبيل بلوخ و ماركوزه امتداد داشته، تأثيرش را در آلمان از سر مي گيرد و تأكيد اجتماعي اش به عنوان يك امر تعديلي در متكلماني نظير مولتمان و متس و گرايش هاي فردگراي اگزيستانسياليسم بروز مي يابد . سرانجام، «حكمت خالده» يا خرد جاودان  قديس توماس آكوئيناس مجدداً در زمان هاي اخير به شكل پوياي توماس گرايي استعلايي رواج يافته كه اين هم به نوبه خود در الهيات كاتوليك رومي سبك جديد كه مرتبط با شوراي واتيكان است،كاربرد دارد...
اينك آيا فلسفه نيز بهره اي از تماس با الهيات خواهد برد؟ گفتن حرفي در اين خصوص براي متكلمان شايد جسارت تلقي شود. اما من معتقدم كه الهيات، فيلسوف را از وسعت تجربه اي كه مي رود تا در عصر فن آورانه ما ناديده گرفته شود، آگاه مي سازد. هيچ كس نمي خواهد فلسفه را مطيع الهيات سازد يا آزادي اش را سلب كند؛ چه همين آزادي است كه موجوديت فلسفه را در مقابل فشار نقادانه و در عين حال، ضروري الهيات براي رسيدن به وضوح و سازگاري حفظ مي كند. با وجوداين، از سوي ديگر، متكلمان اميدوارند كه فلاسفه، الهيات را جدي بگيرند. گرايش به اثبات گرايي در واقع بدين معناست كه فلسفه، قيود اصلي و راهنماي الهيات را كنار گذارد و به بردگي سلطه گر علوم طبيعي سقوط كند.
بنابراين، ادعاي من اين است كه ارتباطي مثبت بين الهيات و فلسفه، قطعاً هم براي الهيات مطلوب است و هم احياناً براي فلسفه، به اندازه يكسان. اين ارتباط ممكن است متفاوت از ارتباطي باشد كه در زمان هاي گذشته وجود داشت؛ و ما بايد همان قدر كه به يك برخورد سالم و مفيد مي انديشيم، به يك پيوستگي و اتحاد بيانديشيم. من معتقدم كه الهيات نمي تواند بدون داشتن بنيادهايي كه از لحاظ فلسفي توجيه پذير هستند سرپا بايستد؛ و لذا هيچ الهيات ارزنده اي نمي تواند از گفتگو و معاشرت با فلسفه رهايي يابد.
ترجمه بخشي از كتاب:
The Principles of Christian Theology, Jhon Macquarrie.

گفت وگوي همشهري با دكتر حسين كلباسي دبير همايش سراسري استادان فلسفه، كلام، اديان و عرفان
راهگشايي براي انديشه هاي نو
010965.jpg

گروه انديشه: همايش سراسري استادان فلسفه، كلام، اديان و عرفان با هدف راهگشايي براي انديشه هاي نو در نيمه اول اسفندماه سال جاري در تهران برگزار مي شود.
دكتر حسين كلباسي دبير همايش سراسري استادان فلسفه، كلام، اديان و عرفان در گفت وگو با خبرنگار همشهري با اعلام مطلب بالا، برگزاركنندگان همايش را پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي با همكاري سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه ها (سمت) و پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي ذكر كرد و گفت: همايش داخلي بوده و مدعو خارجي نخواهد داشت، همچنين عناويني كه براي فراخوان مقاله در همايش پيش بيني شده شامل تأليف و تدوين، شرح و تنقيح متون و منابع، ترجمه متون و منابع و عناوين كلي است كه جزئيات آن از طريق رسانه ها طي فراخواني اعلام خواهد شد.
عضو هيأت علمي دانشگاه علامه طباطبايي هدف ديگر همايش در پرداختن به حوزه هاي فلسفه، كلام، اديان و عرفان را شناخت نسبت به وجود مشكلات ديرينه اي دانست كه در نحوه مواجهه با علوم انساني و پيامدهاي گسترش آن در ايران وجود دارد. وي در ادامه، مهمترين هدف همايش را كه در عناوين و سرفصل هاي آن آمده، نوعي آسيب شناسي و شناخت نقاط قوت و ضعف متون و منابع آموزشي فلسفه، كلام، اديان و عرفان در حوزه ودانشگاه ذكر كرد و درباره دو هدف مستتر آموزش و پژوهش مورد نظر همايش و برگزاركنندگان آن گفت: در عرصه آموزش بحث و گفت وگوها در همايش، بر روي متون و منابع موجود كه به زبان فارسي در حوزه هاي تأليف، ترجمه و تدوين است متمركز خواهد بود، در عرصه پژوهش نيز حاصل همايش مي تواند مقدمه اي براي رسيدن به اولويت ها و ضرورت هاي تحقيقاتي و پژوهشي دستگاه هاي ذي ربط، محققان و مؤلفان باشد. عضو هيأت علمي دانشگاه علامه طباطبايي با ذكر اين كه علاوه بر متون فارسي، حوزه اي فرعي براي متون به زبان اصلي وجود دارد، دو دليل راجع به تأكيد همايش براي بررسي متون فارسي را ذكر كرد و گفت: دليل اول، مخاطبين عمده عرصه هاي مطرح در همايش، فارسي زبان هستند. از اين رو مي خواهيم علاوه بر مطالعه بر روي متون مذكور، آنها را در ساختار آموزشي كشور نيز مورد بررسي قرار دهيم. سپس بسياري از متون غربي و غيرفارسي كه به فارسي ترجمه شده اند را مايليم مورد توجه قرار دهيم تا مغفول واقع نشوند.
دبير همايش سراسري استادان فلسفه، كلام، اديان و عرفان، ايجاد امكان حضور جوانان و دانشجويان پژوهشگر را از ويژگي هاي مهم همايش دانست و گفت: از اهداف همايش باز كردن راه براي انديشه هاي نو بوده و لذا محدوديتي از جهت سني و يا سابقه تدريس و پژوهش براي آثار و افراد وجود نخواهد داشت و تنها ملاك پذيرش براي ارائه در همايش يا در نهايت چاپ آثار مورد قبول در قالب يك كتاب كه فرصت قرائت نيز پيدا نمي كنند، حفظ چارچوبه هاي علمي است كه درباره آنها هيأت داوراني متشكل از استادان حوزه و دانشگاه قضاوت خواهند كرد.
دكتر كلباسي ارائه نتايج و دستاوردهاي همايش را به وزارت علوم، تحقيقات و فناوري و حوزه علميه قم، از دستاوردهاي مهم اين همايش درآينده عنوان كرد.

ياد
ژان فرانسوا ليوتار
010956.jpg

مسعود يزدي
در پايان قرن بيستم، جرياني پديد مي آيد، كه نام آن پست مدرنيسم است. اين جريان واحد و يك شكل نيست. اما بيشتر انديشمندان اين جريان در اين متفق القول هستند كه مدرنيسم پايان يافته است. از آنجايي كه اين جريان واحد نيست آن را جريان يا دوران پست مدرنيسم ناميده اند.
تا قبل از آن، جريانات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و هنري تحت سلطه يك مدار خاص قرار مي گرفت و لذا نام مدرنيسم،  و يا ماقبل از مدرنيسم در واقع روح زمانه معاصر با آن را نشان مي داد. مدرنيسم در كشورهاي حاشيه اي خود را نشان داده است. وجود انواع ايدئولوژي هاي هاي چپ و يا راست نشانگر روح مدرنيسم است اما مدرنيسم مانند بسياري از ايسم هاي ديگر از درون، نيروي حياتي خود را از دست مي دهد. انقلابات ارزشي بخشي از جريان دروني مدرنيسم است. كنار گذاشته شدن سيستم هاي توتاليتر و اصولاً به چالش كشيده شدن آن نشان مي دهد كه فقط تا حدي سيستم توتاليتر حاوي انقلاب ارزشي مدرنيستي است، ولي به طور كلي در نزاع ميان مدرنيسم و توتاليتاريانيسم، اين توتاليتاريانيسم است كه بازنده از كار در مي آيد.
كشورهاي جهان سوم با وجود يك قشر نخبه، دست به يك بسيج ارزشي مي زنند و مفاهيمي مانند سوسياليزم و ناسيوناليسم بنيان فرهنگ سياسي اين كشورها را فراهم مي كنند. در اينجا فرانسه داراي موقعيتي خاص است. در فرانسه از يك سويي سنت آوانگارديسم هنري، فكري، و ارزشي حكومت مي كند و از سوي ديگرگونه اي بناپارتيسم سياسي (كه ژنرال دو گل مظهر آن است) وجود دارد.
در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد كه ميان چپ جديد و پست مدرنيسم (در ابتدا) ارتباطي نزديك وجود داشته است.
كلاً مي توان گفت كه پست مدرنيسم در ابتدا يك جريان فكري و هنري بوده و ليوتار كه سابقاً در چپ جديد فرانسه جاي مي گرفت در رأس اين نهضت خود را جاي مي دهد.
از نظر گاه فلسفي در اينجا بحث تاريخ و فلسفه تاريخ گشوده مي شود. اين بدين معني است كه در جامعه پست مدرن قرائت خطي از جامعه و يا تاريخ ديگر ميسر نيست. ليوتار جزو اولين كساني است كه قرائت خطي از تاريخ معاصر را مردود مي داند.
جامعه معاصر داراي آنچنان خصوصياتي است كه نه تنها قرائت خطي از تاريخ آن غير ممكن، بلكه هر نوع قرائت خطي باعث پيدايش اقتدارگرايي شده و لذا با روح جامعه معاصر در تضاد است.
از ديدگاه ليوتار اولين نكته كه داراي اهميت اين است كه نوعي اعتبار گرايي در جهان ارزش ها پديد مي آيد و اين اعتبارگرايي پشتوانه يك نوع دموكراسي ارزشي است. در اينجا بنيان و معناي تئوري اجتماعي نيز تغيير مي كند و تئوري اجتماعي خود را از مطلق بودن مي رهاند. در تاريخ جامعه شناسي، دنبال كردن يك تئوري كلي و مطلقه از خصلت هاي جامعه شناسي است. اين تئوري مطلقه مي تواند رئاليسم كاركردگرايي و يا ماركسيسم را در بطن خود جاي دهد. حوادث ماه مه ۱۹۶۸ نشان دهنده بن بست اين نوع تئوري هاست. نكته حائز اهميت اين است كه از ديدگاه ليوتار كنار گذاشتن مدل هاي چپ در تئوري انقلاب با تأثيرپذيري از دنياي پس از ماركس و فرويد صورت مي پذيرد. به همين ترتيب تئوري سازي در سطح كلي و تاريخي نمي تواند در جامعه پست مدرن جايي براي خود داشته باشد. ميل به ساختن تئوري كلي باعث مي شود كه ابعاد واقعي پست مدرنيسم ديده نشود. پست مدرنيسم به معناي ابعاد ريز و ديده نشده زندگي است. ابعادي كه تا كنون در جامعه شناسي جايي براي خود نداشته اند.
از سوي ديگر، مي توان نوعي فرار از تئوري، را مشاهده كرد. هر قدر تئوري غني تر شود، به همان ميزان نيز زندگي واقعي فقيرتر مي شود، چرا كه تئوري كلي، زندگي را خلاصه مي كند.
به طور كلي ليوتار بر اين باور است كه «روايت صدرنشين» و «گفتار كليت گرا»،  در جامعه پست مدرن جايي ندارد. در مورد روايت صدرنشين بايد گفت كه اين نوع از روايت در قرن ۱۹ بريتانيا بسيار رواج داشته است و اين به طور كلي موقعيت تثبيت شده طبقه متوسط ويكتوريايي را نشان مي داده است. در اينجا در بعضي موارد قهرمان خود راوي است و يا اگر اين طور نباشد، راوي قصه گويي وجود دارد كه از ابتدا تا انتهاي داستان در متن رمان ويكتوريايي حضور چشم گيري دارد. اين راوي قصه گو،  مانند چشم و چراغ رمان است كه در سراسر قصه حضور دارد.
پس از مدرنيسم، اين نوع روال قصه گويي، رو به زوال مي گذارد و در اينجا مي توان به پاره اي از آثار بكت و جريس اشاره كرد. در بكت بويژه تركيب سنتي قصه به كنار رفته و اوج روايت همان تنفس است.
اين مسئله بدين معنا است كه ريتم قصه با ريتم نفس كشيدن منطبق شده است، لذا مي توان مشاهده كرد كه روايت صدرنشين نيز از ميان رفته و آنچه بر جاي مانده، همانا تكه ها و ذرات كوچكي است كه ديگر نمي توان آن را با چشم كلي گرا توصيف كرد.
در اينجا نيز ما با نسلي برخورد مي كنيم كه در دوران بعد از جنگ جهاني دوم بسيار كليت گرا بوده و سعي بر اين داشته كه همه چيز را در يك طرح كلي بيان كند. طرح كلي آنچنان است كه پديده هاي جزيي و فردي به خودي خود فاقد معني هستند. لذا در اينجا نوعي توتاليتاريسم پنهان وجود دارد. اين روال تا زماني ادامه دارد كه كليت گرايي هنوز دست بالا را داشته است.
در اينجا ما در نهايت به اين سؤال مي رسيم كه پست مدرنيسم چيست؟
جواب به اين سؤال در اين نكته است كه پست مدرنيسم كشف مجدد جهان روزمره است، جهان روزمره پست  مدرن، گهگاه، باري به هر جهت،  بي ربط و تصادفي است (زيگموند باومن، پيامبر پست مدرنيسم، نوشته دنيس اسميت). تمامي آنچه كه ذكر شد در دهه ۱۹۶۰ به عنوان كاستي هاي يك تئوري و يا يك نظام اجتماعي مطرح مي شد. حال آن كه امروزه فرض بر اين است كه ارجحيت يك تئوري در تشخيص ابعاد زندگي اجتماعي است و درصدد حذف آن و يا ادغام آن در يك تئوري برنمي آيد.
آنچه كه ديده مي شود، اين است كه جهان پست مدرن لزوما ً به علت پيچيدگي نيست كه با تئوري ها نمي خواند، بلكه بيشتر به علت گهگاه بودن و بي ربط بودن زندگي اجتماعي است كه آن سوي تئوري ها قرار مي گيرد.

منتخب فلسفه اسلامي به زبان روسي

قرارداد تدوين و چاپ كتاب منتخب فلسفه اسلامي در دو جلد و به زبان روسي، در مسكو به امضاي رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي ايران و رئيس بخش فلسفه شرق انستيتوي فلسفه آكادمي علوم روسيه رسيد.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به موجب اين قرارداد كه طبق توافق نامه هاي قبلي در زمينه همكاري هاي علمي و فرهنگي دو كشور به امضا رسيد، انستيتوي فلسفه آكادمي علوم روسيه در مدت يك سال موظف به تدوين و چاپ اين كتاب دو جلدي شد.
در اين قرارداد رايزني فرهنگي متعهد شده است كه در تأمين منابع علمي و ارتباط هيأت تحريريه با مراكز و شخصيت هاي علمي ايران در صورت نياز يا سفر افرادي از هيأت مذكور به ايران كمك كند.
تدوين و ترجمه متون را دانشمندان انستيتو فلسفه آكادمي علوم روسيه عهده دار خواهند بود و به همين منظور پروفسور توفيق ابراهيم به عنوان دبير مسئول جلد اول و پروفسور آندري سميرنوف به عنوان دبير مسئول جلد دوم اين كتاب منصوب شده اند.
انستيتوي فلسفه آكادمي علوم روسيه، نشر اين كتاب را مشمول نشريه هاي دوره اي علمي خود با عنوان «تاريخ فلسفه شرقي» نموده و در انتشارات شركت انتشاراتي (ادبيات شرقي) به چاپ خواهد رساند.
اين كتاب از حمايت علمي مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران بهره مند شده و رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران هزينه هاي تدوين آن را عهده دار خواهد بود.

|  اقتصاد  |   انديشه  |   ايران  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |