پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۴۴
شخصيت هاي باوركردني فرهاد يا اردل
از پاورچين تا نقطه چين، مهران مديري
اديب وحداني 
011853.jpg

شباهت دو اسمي كه براي دو مجموعه تلويزيوني مهران مديري انتخاب شده بودند از اول نشانه خوش شگوني نبود و حتي مي شد آن را بد يمن دانست كه اسم يك مجموعه آن قدر به مجموعه قبلي شبيه باشد كه آنها را بتوان اشتباه گرفت. نبود رئيس گروه نويسندگان پاورچين هم اتفاق خيلي قشنگي نبود و مي شد احتمال داد كه نقطه چين سقوط محبوبيت قبلي باشد و البته چنين نشد.
مهران مديري يك «خبرساز» است كه خيلي خبر نمي سازد و يك چهره است كه شايعات زيادي درباره او در مطبوعات چاپ نمي شود و اينها، همه تناقص هاي او نيست. افت وخيزهاي برنامه هاي مديري يك اتفاق رايج در تلويزيون ايران است و پرمخاطب بودن توليداتش از ويژگي هاي دايم او. رقيب هاي كم قدرت مديري و تلقي هاي كهنهآنها از فكاهي سازي يكي از دليل هاي موفقيت مديري است و زل زدن هاي مدام او و همكارانش به توليدات روز سينماي دنيا به اندازه زل زدن هاي معني دارش به دوربين در موفقيت اين شخص موثر بوده است.
درست نگاه كردن و گشتن دنبال تيمي كه بتواند به درستي در اجراي آنچه پخش خواهد شد كارآمد باشد وقتي در كنار انعطاف مديري در سفارش گرفتن سوژه هاي لازم براي توليد برنامه قرار مي گيرد واطمينان به نفسي كه از سال هاي طولاني ستاره بودن ناشي شده، موجب تكان دهنده بودن توليدات طنز او مي شود و گويي هر قدر هم حساسيت بر توليدات او بيشتر مي شود، اتفاقا فضا براي او بازتر مي شود تا با استانداردهايي نزديك به آنچه در ديگر برنامه هاي سرگرمي در دنيا رخ مي دهد، موضوعات ملموس و بودجه مناسب به همراه تيم هايي در اختيارش قرار بگيرند كه در نهايت مديري را به موفق ترين توليد كننده سريال هاي كمدي تبديل كند؛ اين موفقيت يك دست مريزاد دارد.
پاورچين جدا از همه آنچه كه ذكر شد و در كارهاي مديري (البته از ساعت خوش به بعد) مشترك بود، از نوعي نوآوري هم برخوردار بود كه از قبل آزموده شده بود، اما در يك جا جمع نيامده بود. طنزهاي سلپ ستيك، بي توجهي به يك اصل ابتدايي كهنه با مضمون «بازي بدون در نظر گرفتن دوربين»، روي آوردن به زبان مردم، بداهه گويي در عين حفظ خط اصلي روايت و ايجاد اين قرارداد بين بيننده و كارگردان كه دروغ ها بدون دقت در جزئيات پذيرفته شود (مثل ماهيگيري كنار استخر لوكيشن) و موارد از اين دست در بيشتر سريال هاي تلويزيوني مديري وجود داشت و در پاورچين جمع آمد. مخاطب بي نظير آن برنامه را مي توان از طريق گوش دادن حرف هاي مردم كوچه و خيابان شنيد؛ مثلا جا افتادن واژه «پاچه خواري» را در نظر بگيريد و واژه هاي ديگري از اين جنس را.
011856.jpg

باز سراغ مردم برويم، آيا كسي به راحتي مي تواند اصطلاح «پروانه اي» زندگي كردن را از دهان آدم هاي عادي بشنود يا «بچه كف بازار» وحتي «آره، قربونش» را؟ هر كدام از اين اصطلاحات مي توانستند در يك بستر مناسب و در صورت متناسب بودن با زبان مردم جا بيفتند و اصطلاح «من هم كه حساس» وقتي كه جا افتاد به اين معني است كه باقي اصطلاحات هم مي توانستند جا بيفتند و نيفتادند. اردل يا فرهاد و بسياري ديگر از نقش هاي مديري دقيقا قالب تن خودش و با توجه به توان يا توان هايش طراحي مي شدند و مي شوند و شكل مي گرفتند و احتمالا شكل مي گيرند و آقاي كارگردان به راحتي توانايي تغيير دادن تكه هاي غيرقابل باور نقش هاي خودش را داشت و البته دارد.
احتمالا با قدري بحث و شايد بدون آنها و با اصلاح كردن تكه تكه تكيه كلام ها و ارايه تعريف و تعريف هاي مجدد از شخصيتي كه مديري بازي كردنش را به عهده داشت و دارد، معمولا آدم هايي از ديگر مجموعه هاي ۹۰ قسمتي مديري در مي آمدند ودر مي آيند كه اغراق شده آدم هاي واقعي بودند و به همين دليل ساده هم، باور كردني. اما شايد موفقيت غيرقابل انتظار پاورچين باعث شد و شايد حذف رئيس گروه نويسندگان آن برنامه از سريال نقطه چين بود كه به ارايه شخصيت هاي غير قابل باور و كمي ناآشنا انجاميد. اين كه از دو دختر (مژده و منيژه) كه فرزند يك پدر و تحت تاثير يك نوع تربيت بوده اند ، يكي دقيقا تيپ بسيار رمانتيك دختر امروزي را (كه چندان هم رايج نيست) داشته باشد و ديگري كاملا به زبان راننده هاي بين شهري و مشابهان داخل شهري شان صحبت كند غير قابل باور است و در تيپ گرايي رايج در مجموعه هاي تلويزيوني نه چندان قشنگ است، نه خيلي جديد و اين موضوع درست بر خلاف سريال پاورچين بود كه از يك خواهر و برادر ، اولي كاملا طلبكار و دومي از بچگي شبيه دخترها بود ( در واقع شخصيت مهتاب به دخترهاي مرد صفت مي مانست و تيپ برادرش به پسرهاي زن صفت كه باتوجه به الگوبرداري پسر و دختر از پدران و مادرانشان كاملا قابل قبول بود) يك زوج از روستا به شهر آمده به اسم هاي داوود و ياسمن هم در برنامه پاورچين كاملا رفتارهاي آشنايي را از خود بروز مي دادند كه در گوشه و كنار هر شهري مي توان شاهد آنها بود و در كنج خانه ها به راحتي مي شود مشابه اين جمله را شنيد: «آقا داود! من به شما افتخار مي كنم.»
مشاغل افراد همچنين بود. گويي فقط مشكل جا دادن يك يونيت دندانپزشكي در لوكيشن (ولابد به خاطر حمايت شركت اسپانسر برنامه) بود كه باعث شده بود كه نه فقط يك دندانپزشك، بلكه دونفر و هر دو هم دختر در يك ساختمان زندگي كنند و اصلا هم مريض نبينند ( بماند كه در برنامه از هيچ كدام از ملزومات ديگر يك مطب خبري نبود) و روش صحبت كردن هر دو دكترها اصولا ربط زيادي به زبان معمولا خشك و جدي دندانپزشك ها نداشت ( به اين موضوع هر فرد ديگري مي تواند شهادت دهد ، چون معمولا هر فردي در عمرش يك بار به دندانپزشكي رفته و بلكه هم بيشتر!) مجموعه اين تناقض ها را مي توان به راحتي درقسمت آخر هر دو مجموعه ديد. قسمت آخر مجموعه پاورچين نمايشگاهي از توانايي ها بود: رفتن به سراغ نوشتن يك تاريخچه فرضي براي يك محل فرضي و ارجاع دادن آن به تاريخ كشور و استفاده از همه اين عوامل در ايجاد موقعيت هاي طنز كار آساني نيست و اگر هم آسان باشد، باز درخور تقدير است. توجه به نكاتي مانند حمله مغول ها و كاركردي  كردن آن در ايجاد يك سنت ( نوچوفسكوخوري) و رجوع به انواع تكنيك هاي تصويري  ادبي و قصوي مانند فرار از متن به متن ديگر و رجوع به آگهي هاي تجاري و شخصيت هاي آشنا و ناآشناي تلويزيون و غيره قسمت آخر پاورچين را به كارگاهي از توانايي تبديل كرده بود.
سرهم بندي درروايت قسمت آخر نقطه چين اما از اول واضح بود. چند طرح اوليه در كنار هم قرار گرفتند تا از كل مجموعه نتيجه گيري كنند و برگ برنده اي كه در دستان مديران نقطه چين بود ( كه همانا عبارت از رجوع به سريال پاورچين باشد) در اين مجموعه فقط ظرف چند دقيقه خرج شد و قدري با كم حوصلگي و بدون وجود روايت كاري كه در امتداد علاقه مردم = مخاطب باشد.
نبود يك نفر از تيم نويسندگان پاورچين هم دليل ضعف يا ضعف هاي نقطه چين نيست، چرا كه حضور همان فرد در تيم نويسندگان جنجالي ترين فيلم سال را كه حتي خواندن طرح اصلي اش هم مي تواند خنده دار باشد و اسم هاي ديگر نويسندگان فيلمنامه آن، هنوز جايي چاپ نشده است، نجات دهنده آن فيلم نشد و شُل و شَل بودن روايت قصوي در آن فيلم را درست مي شد با همين حالت در نقطه چين مقايسه كرد و ديد كه قايق كار روزمره اي كه دقيق و تيمي نباشد مي تواند از مسيرش خارج شود و گاه به گل بنشيند حتي اگر ملوان آن مهران مديري باشد.

اكسپرسيونيسم انتزاعي در موزه هنرهاي معاصر
011859.jpg
همزمان با برپايي نمايشگاه آثار هنرمندان اكسپرسيونيست انتزاعي در گالري هاي ۴ و ۶ موزه هنرهاي معاصر تهران، نمايشگاهي از آثار منصوره حسيني و بهجت صدر، دو نقاش نوگراي كشور نيز در بقيه ۷ گالري موزه هنرهاي معاصر برگزار شده است.
خبرگزاري مهر در گزارشي اختصاصي از گشايش اين دو نمايشگاه به گوشه اي از سخنان عليرضا سميع آذر درباره آثار اين دو هنرمند اشاره كرده و به نقل از وي آورده است:
منصوره حسيني و بهجت صدر با آثار خود طي نيم قرن گذشته، راهي ارتباطي بين گذشته و حال به وجود آورده اند. در واقع تلاش هاي اين دو زن نوگراي ايراني در گسترش هنرهاي مدرن در ايران نقش بسزايي داشته است.
سميع آذر افزوده است: آنچه در آثار اين دو هنرمند جلوه مي  كند نحوه استفاده و رويكرد آنها به هنرها و درونيات فرهنگ ايراني است. براي مثال مي  توان به استفاده منصوره حسيني از خوشنويسي و خط و همچنين استفاده بهجت صدر از آينه و هنر آينه كاري در آثار نقاشي آبستره اشاره كرد.
در مقام آشنايي مختصر با اين دو هنرمند مي  توان گفت كه منصوره حسيني متولد ۱۳۰۵ تهران است. وي نخستين نمايشگاه خود را در سال ۱۳۲۸ در انجمن فرهنگي ايران و انگليس برپا كرد و در سال ۱۳۳۳ براي ادامه تحصيل راهي رم شد. حسيني در سال ۱۳۳۵ يكي از نمايندگان ايران در نمايشگاه دو سالانه هنر «ونيز» بود.
بهجت صدر نيز به سال ۱۳۰۳ در اراك ديده به جهان گشود. وي در سال ۱۳۲۷ به تحصيل در رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران مشغول شد و در سال ۱۳۳۵ براي ادامه تحصيل به رم رفت. او نيز در همان سال، ديگر نماينده هنري ايران در دو سالانه ونيز بود. صدر در سال ۱۳۴۵ بورس فرصت مطالعاتي دانشگاه پاريس را دريافت كرد.
خبرگزاري مهر، در ادامه گفت وگويي كوتاه با بهجت صدر ترتيب داده و ديدگاه او را پيرامون آثارش جويا شده است.
صدر اين گونه آغاز كرده است: هرگز براي مد كردن چيزي در ايران تلاش نكردم. بلكه آن گونه نقاشي مي  كردم كه جهان را مي  ديدم.
مي  توانم بگويم، طرز برداشت من از زندگي همان گونه بود كه نقاشي مي  كردم. نقاشي من در آن زمان مطابق ميل عمومي نبود، بلكه تنها برداشت من از جهان را مي  نماياند. هرگز دوست نداشتم در آثارم به بازنمايي فيگوراتيو روي آورم اما هنگامي كه شما جزيي از يك كل را نقاشي مي  كنيد، اثري به وجود مي  آوريد كه ديگران آن را آبستره مي  نامند در حالي كه جزيي از طبيعت را به تصوير درآورده ايد.
اين هنرمند افزوده است: پيش از آنكه براي ادامه تحصيل راهي اروپا شوم نيز همين نگاه آبستره را داشتم اما سفر و زندگي در رم به من جرات بيان انتزاعي خودم را داد. بايد بگويم بر خلاف انتظار آثار انتزاعي حتي مورد استقبال انسان هاي تحصيل نكرده نيز قرار مي  گيرد. براي مثال من يك كارگر زابلي داشتم كه هنگامي كه مي  خواست از پيش من برود، از من يك اثر آبستره خواست و گفت، چيزي را مي  خواهم داشته باشم كه خودم قادر به ديدن آن درطبيعت نباشم.
وي درباره نحوه و مشكلات كارهنري به عنوان يك نقاش زن گفته است: به عنوان يك زن هيچ گاه مشكل خاصي در اجتماع احساس نكردم، در واقع با بازگشت به ايران و شروع به كار در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران، مدير گروه استاداني شدم كه همگي مرد بودند، در واقع اشلامينگر و وزيري مقدم زير نظر من و در گروه من كار مي  كردند. اما زن بودن به معني آن است كه فشار كاري بيشتري را بايد تجربه كنيد، زيرا شما به عنوان يك زن، نقش هايي همانند، همسر، مادر، هنرمند و غيره را همزمان ايفا مي  كنيد.

سوفيا كاپولا ، وارث بر حق پدر
011862.jpg
هيچ كس فكرش را هم نمي كرد دختر ۶ ساله اي كه افتخار بازي دركنار يكي از بزرگ ترين - شايد هم بزرگ ترين بود - بازيگران سينما را پيدا مي كند، روزي بتواند با توجه به داشته هاو يافته هايش از دنياي هاليوود، فيلمي بسازد تا اين حد عميق و كارساز. روي كلمه كارساز تاكيد مي كند. «ديويد آلندويچ» منتقد «بوستون گلاب» مي نويسد: «همان دختر كوچك «كاپولا» در پدر خوانده، امروز با نوشتن يكي از بهترين فيلمنامه هاي سينمايي نشان داد كه خون «فرانسيس» بزرگ در رگ هايش است.
۱۰۵ دقيقه را بايد صرف ديدن درام تاثيرگذار «گمشده در غربت» كنيد؛ درامي به قلم دختر فرانسيس فورد كاپولا، يعني سوفيا. سوفيايي كه آنقدر فيلمنامه اش را ساده نوشته است كه مي توان جهت ترغيب بيننده براي ديدن فيلم از لفظ «بايد» استفاده كرد. داستان فيلم به همان سادگي تاليف آن است. داستان يك زوج جوان كه يك طرف آن «بيل موري» ايستاده و «اسكارلت جانسون» نقش همسر جوانش را ايفا مي كند. محور اصلي فيلم رسانه است. كار براي شبكه اي به نام TV.Star است كه همسر «موري» عكاس اين شبكه است و آشنايي اين دو در ژاپن صورت مي گيرد.
آنچه در اين فيلم بيش از همه مخاطب را به تعقيب صحنه ها و سكانس ها تشويق مي كند، نه صحنه هاي اكشن است كه فيلم سوفيا از آن عاري است و نه ديالوگ هاي اضافي و بعضا بازاري، بلكه ساده گويي افراد در اين فيلم در كنار نگاه كاملا هوشمندانه «سوفيا» چه درمقام نويسنده و چه در مقام كارگردان به زيبايي هاي «گمشده در غربت» اضافه مي كند.
كمپاني «فوكوس فيچرز» در حالي نسبت به اكران اين فيلم تمايل نشان مي دهد كه هيچ يك از كمپاني هاي مشهور و بزرگ هاليوود قدرت دست زدن به چنين ريسكي را ندارند. كمپاني هايي چون كلمبيا پيكچرز، يونيورسال، وارنر برادرز و...
اگر چه كسب عناوين مهمي نظير بهترين فيلمنامه سال ۲۰۰۳ بر اعتبار اين فيلم افزود اما وجود نقايصي بديهي در فيلم سبب شد بسياري از منتقدان، اين فيلم را به رغم تمام شايستگي هايش فاقد صلاحيت براي قرار گرفتن در فهرست كانديداهاي دريافت جايزه اسكار بدانند.
شايد اشاره به مشكلات و معضلات كار خبرنگاري در اين فيلم مي توانست بدعتي جديد در پيدا كردن سوژه هاي اجتماعي باشد - البته اگر از فيلم اخير جيم كري بانام بروس قدرتمند بگذريم - اما اشاره مستقيم به اين مشكلات تا حدي بيننده را از كنكاش بيشتر پيرامون چيستي و چرايي وجود چنين معضلي باز مي دارد. در سكانسي از فيلم آنجا كه تازه قرار شده است بيل موري و همسرش براي شبكه مذكور كار كنند، شايد بهتر بود كه روند حركتي فيلم به گونه اي باشد كه جزئيات بيشتري از دشواري هاي كار خبرنگاري جلو دوربين بيايد. همانطور كه «جيم كري»در بروس آلماتي (بروس قدرتمند) تا حدودي با اتكا به فيلمنامه نه چندان مستقل فيلم، چنين خواستي را به منصه ظهور مي رساند.
بيل موري با بازي در درام سوفيا كاپولا توانست در فهرست دريافت كنندگان جايزه اسكار سال ۲۰۰۳ هم قرار گيرد، اما در لحظه آخر مقهور قدرت نمايي «شون پن» شد. همينطور سوفيا كه جزو تهيه كنندگان اين فيلم هم به شمار مي رفت در دو بخش بهترين كارگردان و بهترين فيلمنامه نامزد دريافت اين جايزه معتبر شد ا ما تنها در همان بخش فيلمنامه توانست در سن ۳۶ سالگي اسكار بهترين فيلمنامه نويسي را از آن خود كند.
شايد بهتر باشد اين پاراگراف را هم به اين نوشته اضافه كنيم كه فيلم سوفيا كاپولا اگر در جشنواره اي غير از سرزمين يانكي ها به نمايش در مي آمد، شايد آنچنان كه بايد و شايد نامي در خور براي دست اندركارانش دست و پا نمي كرد. نگاهي به جوايز دريافتي اين فيلم هم تا حدودي مبين اين مدعي است. ذائقه آمريكايي، شايد از پسند چنين فيلم هاي سهل الوصولي لذت مي برد و آن وقت «رودخانه مرموز» ايستوود تنها سكوي پرتاب  شون پن به سوي اسكار مي شود و لاغير.

خانم ميليونر به زندان مي افتد
011865.jpg
مارتا استوارت، از معدود چهره هاي مونث موفق در تجارت كه به لطف خلاقيت و نبوغ اقتصادي ميليون ها دلار ثروت روانه جيب خود ساخته، جمعه گذشته به جرم كارشكني در روند تحقيقات پليس فدرال به ۵ ماه زندان محكوم شد. خانم ميليونر نيويوركي، پس از پايان حبس، بايد ۵ ماه را هم در خانه بگذراند و پس از آن نيز تمام فعاليت هاي تجاري او بايد به مدت ۲ سال تحت نظارت پليس فدرال باشد.
البته، محكوميت هاي ياد شده به لطف ارتباطات قوي استوارت با مقامات فدرال بسيار سبك تر از آن چيزي است كه براي او تصور مي شد. پيتر باكانويچ، مشاور و دلال پيشين استوارت نيز به اتهام همكاري با او، حكم هاي مشابهي دريافت كرده است.
علاوه بر اين، استوارت موظف به پرداخت ۳۰ هزار دلار و باكانويچ موظف به پرداخت ۴ هزار دلار جريمه نقدي شده است. در عين حال، ميريام گلدمن سدارباوم، قاضي پرونده اعلام كرد: استوارت ۶۲ ساله و باكانويچ ۴۲ ساله، هر دو مي توانند تا زمان استيناف دادن به هيات منصفه - كه ممكن است يك سال به طول بينجامد -آزاد باشند.

مولن روژ
فرهاد فرجاد
011868.jpg

دستكش بوكس در دستان امينم 
امينم پس از نخستين تجربه سينمايي خود- … Mile8” - خيال دارد براي دومين پروژه اش با عنوان پسر طلايي، به كارگرداني جري براكنهيمر، دستكش مشتزني به دست كند. فيلم، داستان واقعي زندگي ديميتري ساليتا، مشتزن اكرايني را روايت مي كند و روي روابط او با مربي اش - جيمي افارو - متمركز شده است.
امانوئل استوارد، مربي لنوكس لوئيس، مسووليت تمرين دادن به خواننده - هنرپيشه نه چندان قوي بنيه را عهده دار شده است.
011871.jpg

جورج رومرو باز هم مي ترساند
جورج.اي.رومرو، خالق آثار قابل قبولي در ژانر وحشت است و توانسته با كلاسيك هايي چون «شب زنده شدن مرده»، «نمايان شدن مرده» و «روز مرده»، مخاطبانش را راضي كند. وي اكنون در پي تهيه پروژه اي جديد به نام «سرزمين مرده» است. فيلمنامه اين اثر، نوشته خود رومرو است و دوباره سعي بر سوق دادن سينماروها به دنياي زامبي ها دارد.
011874.jpg

۳ كمدي جديد براي گرينفيلد
لوك گرينفيلد، پس از فراغت از پروژه « >The Girl Next Door خود را براي ساخت ۳ كمدي ديگر آماده مي كند.
نخستين پروژه او ،« >Big Brother نام دارد و ماجراي تاجري خودخواه را روايت مي كند كه در پي شركت در يك نمايش، مجبور است مقابل پسر نوجوان يكي از همكارانش نقش پدر او را ايفا كند.
دومين فيلم، البته هنوز نامي ندارد و بر زندگي پرشتاب و احساس زده دو مرد جوان در شهري شلوغ تكيه دارد.
سومين كمدي، باشگاه تعطيلات يا The Holiday Club نام دارد و روي يك نوجوان كالج متمركز است كه دنياي بي پرواي چند ديپلمات و سفير فاسد و سوءاستفاده آنها از قدرت، او را اغوا و وسوسه مي كند.
011877.jpg

وال كيلمر به نقش موسي 
وال كيلمر در اقتباسي موزيكال از «ده فرمان»، به نقش موسي پا به صحنه خواهد گذاشت تا تئاتري قدرتمند را تجربه كند. در اين نمايش كه با تم موسيقي پاپ همراه است و قصه ۳ هزار و ۳۰۰ ساله موسي و پيكارش با مصر را بازگو مي كند، ۵۰ بازيگر حضور دارند. پيش نمايش هاي اوليه «ده فرمان»، از هجدهم سپتامبر آغاز و نمايش اصلي از ۲۷ سپتامبر در كداك تئاتر  هاليوود كاليفرنيا روي صحنه خواهد رفت.
كيلمر ۴۴ ساله، پيش از اين نيز به جاي شخصيت موسي در انيميشن شاهزاده مصر، محصول ۱۹۹۸ صحبت كرده بود.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
سفر و طبيعت
عكاس خانه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  عكاس خانه  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |