پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۴۴
فرانك اشتاين ساخته كاخ سفيد بود
011385.jpg
نيوزويك در مقاله اي تحليلي نوشت در طول سالها حمايت ضمني و علني، غرب كمك كرد تا صدام فعلي را ايجاد كند. به او فرصت كافي داد تا زرادخانه هسته اي را ايجاد كند و بر مردم خودش تسلط يابد. دولتهاي ديگر اغلب نگران سقوط صدام بودند كه در اين صورت هرج و مرج را در پي خواهد داشت و امواجي در منطقه ايجاد مي كرد و احتمالاً جنگ ديگري در خاورميانه به وقوع مي پيوست. در آن زمان به نظر مي رسيد كه صدام واشنگتن را مبهوت كرده است.
از آخرين باري كه دونالد رامسفلد با صدام حسين ديدار كرد و به گرمي با وي دست داد،تقريباً۲۰سال مي گذرد، يعني بيستم دسامبر ۱۹۸۳ كه يك گروه از تلويزيون عراق، اين لحظه تاريخي را ثبت كرد.
نيوزويك در سپتامبر ۲۰۰۲ درمقاله اي نوشت وزير دفاع پيشين و آينده آمريكا كه در آن زمان يك شهروند غيرنظامي بود، بوسيله رونالد ريگان رئيس جمهور وقت آمريكا به عنوان نماينده ويژه به بغداد فرستاده شد. صدام حسين در حالي كه به كمر خود هفت تير بسته بود، برطبق توصيف اسناد وزارت امور خارجه كه به دست نيوزويك رسيد، «سرزنده و مطمئن » بود. بر طبق اين اسناد رامسفلد حامل درود رئيس جمهوري بود و خوشحالي خود را از حضور در بغداد ابراز كرد. سپس دو مرد به كار خود مشغول شدند و در مورد ضرورت گسترش روابط بين دو كشور به گفتگو نشستند.
رامسفلد همچون بسياري از آشنايان با سياست خارجي آگاه بود كه صدام يك آدمكش خطرناك است كه از تروريستها حمايت مي كند و تلاش دارد كه تسليحات هسته اي توليد كند.(اسرائيلي ها به تازگي رآكتور هسته اي اسيراك را بمباران كرده بودند. ) اما در آن زمان نگراني بزرگ ايران بود و نه عراق. دولت ريگان مي ترسيد كه انقلابيون ايراني كه شاه را سرنگون كردند ( و ديپلماتهاي آمريكايي را در سال ۸۱-۱۹۷۹ به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفتند ) خاورميانه ومنابع نفتي حياتي آنرا اشغال كنند. بر طبق اين تئوري كه دشمن دشمن من، دوست من است همكاران ريگان به دنبال اين بودند تا از عراق در جنگ خونين اين كشور عليه ايران، حمايت كنند. ديدار رامسفلد و صدام بسيار مهم بود : براي پنج سال آينده ،آمريكا از ارتش صدام با اطلاعات نظامي، كمكهاي اقتصادي و رساندن پنهاني تسليحات، حمايت كرد.
رامسفلد، اولين ديپلمات آمريكايي نبود كه آرزوي مرگ هم پيمان سابق خود را كرد. پيش از جنگ سرد نيز در دوره جنگ جهاني دوم، شوروي هم پيمان آمريكا عليه هيتلر بود. در دنياي حقيقي، كشورها دوست دائمي ندارند فقط منافع دائمي دارند. با اين وجود آن صحنه رامسفلد با صدام، يادآور اين مسئله است كه دوست امروز مي تواند تهديد مرگبار فردا باشد. در حاليكه جرج بوش پدر و كابينه جنگي وي در فكر جانشيني براي رژيم صدام بودند، آنها بايد به خوبي بينديشند كه چگونه و چرا سه رئيس جمهور پيشين اجازه دادند قصاب بغداد براي مدت زيادي بر اريكه قدرت تكيه زند.
تاريخ روابط آمريكا با صدام، يكي از تاسف برانگيزترين افسانه ها در سياست خارجي آمريكا ست. بارها آمريكا درندگي هاي صدام را ناديده گرفته و از شانس بركناري وي روي گرداند. هيچ سياست ساز يا تصميم گيرنده در دولت، مستحق سرزنش به دليل خلق يك غول و يا سكوت در برابر وي نيست چرا كه بسياري از تصميمات آنها در آن زمان عاقلانه و منطقي به نظر مي رسيد. حتي در اين صورت نيز لحظاتي در اين رقص زشت با شيطان وجود دارند كه موجب مي شوند انسان وحشت كند.
باور اين مسئله براي انسان سخت است كه در طول دهه ۱۹۸۰ آمريكا عمداً به كميسيون انرژي اتمي عراق اجازه داد تا اقدام به وارد كرد سيستم بهسازي باكتري كه ممكن است در ساخت تسليحات بيولوژيكي مورد استفاده قرار گيرد بنمايد؛ اما آن اتفاق افتاد....
همچنين يك مقام رسمي و ارشد دولت به نيوزويك گفت: ممكن است درست باشد «كسي كه جانشين صدام مي شود بد تر نخواهد بود» اما اين داستان كه چگونه آمريكا به ايجاد يك فرانك اشتاين غول كمك كرد كه بعدها مي خواستند به فراموشي سپرده شود در حال افشا شدن است وآن قدرت خيال واهي و قانون آهنين پيامدها و نتايج پيش بيني نشده را آشكار مي سازد.
آمريكا صدام را به قدرت نرساند. وي بعد از دو دهه آشوب يعني دهه ۶۰ و ۷۰ ، به عنوان مرد قدرتمندي كه با سايرين متفاوت است، قدرت را در عراق، يعني در كشوري كه در دهه ۱۹۲۰ بوسيله بريتانياي امپرياليست مركب از سه جناح رقيب و ناهمگون سني، شيعه و كرد ساخته شد، بدست گرفت. اما در طول جنگ سرد آمريكا در راستاي اهداف صدام، با شوروي(سابق) رقابت داشت و از جنگ صدام عليه ايران حمايت كرد. واشنگتن با برقراري روابط گرم با صدام، او را هم پيمان هميشگي خود قلمداد كرد و اين مسئله حتي بعد از جنگ ۱۹۹۱ آمريكا عليه عراق هم صدق مي كرد.
در طول سالها حمايت ضمني وعلني، غرب كمك كرد تا صدام فعلي را ايجاد كند، به او فرصت كافي داد تا زرادخانه هسته اي را ايجاد كند و بر مردم خودش تسلط يابد. دولتهاي ديگر اغلب نگران سقوط صدام بودند كه دراين صورت هرج و مرج را در پي خواهد داشت و امواجي در منطقه ايجاد مي كرد و احتمالاً جنگ ديگري در خاور ميانه به وقوع مي پيوست. در آن زمان به نظر مي رسيد كه صدام واشنگتن را مبهوت كرده است. درحاليكه بعيد است كه خاورميانه به نعمت و سعادت دموكراسي دست يابد.
ممكن است جانشين صدام يك ساديست كژانديش نباشد اما هيچ تضميني وجود ندارد كه او دوست آمريكا باشد يا از توسعه تسليحات هسته اي دست بردارد.
مقامات آمريكايي مي دانستند كه صدام از اوائل دهه ۱۹۷۰ كه او در حاكميت كشور عراق قرار گرفت، يك جنايتكار رواني بود. يكي از اولين اقدامات صدام در زماني كه وي در سال ۱۹۷۹ به عنوان رئيس جمهور عراق معرفي شد يك نوار ويدئوئي از جلسات كنگره حزبش بود كه وي در آن شخصاً دستور اعدام چند تن از اعضا را در همان محل داد.
پيام دقيقاً به مطبوعات عربي منتقل شد و آن اين نبود كه اين افراد به خاطر توطئه عليه صدام اعدام شدند، بلكه آنها در فكر توطئه عليه او بودند. مقامات ايالات متحده از ابتدا نگران علاقه صدام براي بدست آوردن تسليحات كثيف بودند. در حقيقت رامسفلد در جلسه اي در سال ۱۹۸۳ هشدار داد كه استفاده صدام از تسليحات شيميائي ممكن است مانع از كمك آمريكا به اين كشور شود. اما مقامات ارشد در دولت ريگان آن را به عنوان يك هم پيمان مفيد تلقي كردند. حتي بعضي از مقامات دولت ريگان صدام را به عنوان انور ساداتي ديگر تلقي كردند كه قادر است عراق را به يك دولت سكولار مدرن تبديل كند مانند سادات كه قبل از اينكه در سال ۱۹۸۱ ترور شود، تلاش كرده بود مصر را به آن مرحله برساند.
اما ابتدا صدام بايد نجات داده مي شد. جنگ بر ضد ايران از سال ۱۹۸۲ شدت يافته بود. «موج حملات انساني»(گردان هاي خط شكن) ايران، ارتش صدام را تهديد به نابودي مي كرد. واشنگتن تصميم گرفت به عراق دست كمك بدهد.
پس از ديدار رامسفلد از بغداد در سال ۱۹۸۳، اداره اطلاعات آمريكا تصاويري ماهواره اي را در اختيار ديكتاتور عراق قرار داد كه صف آرايي نظامي ايراني ها را نشان مي داد. اسناد رسمي خبر مي دهند كه آمريكا احتمالا در معامله اي غيرمستقيم به طور مخفيانه تانك و ديگر ادوات نظامي به عراق ارسال كرده است. بدينگونه تانك هاي آمريكايي به مصرمنتقل شده و تانك هاي مصري به عراق ارسال شد. دولت ريگان به دليل اعتراض برخي از بدبين هاي پنتاگون به عراقي ها اجازه داد كه از طيف وسيعي از تجهيزات و مواد «دوكاره»كه از سوي تهيه كنندگان آمريكايي ارائه مي شد، استفاده كنند. طبق اسناد محرمانه كنترل صادرات وزرات دادگستري [آمريكا] كه توسط مجله نيوزيوك به دست آمده، ليست خريد شامل موارد زير بوده است: بانك اطلاعاتي كامپيوتري براي وزارت كشور صدام (احتمالا براي نگهداشتن ردپاي مخالفان سياسي)؛ هليكوپتر براي انتقال منابع رسمي عراقي؛ دوربين هاي تلويزيوني براي »كاربردهاي كنترل ويديويي»؛ تجهيزات آناليز شيميايي براي كميسيون انرژي اتمي عراق (IAEC) و از همه بدتر، محموله هاي متعدد »باكتريايي/قارچي/تك ياخته اي» براي IAEC. طبق گفته منابع رسمي سابق، كشت هاي باكتريايي مي توانست براي ساخت سلاح هاي بيولوژيكي مثل سياه زخم استفاده شود. وزارت امور خارجه آمريكا همچنين ارسال يك و نيم ميليون انژكتور atropine براي استفاده عليه تاثيرات سلاح هاي شيميايي را تاييد كرد. اما پنتاگون فروش آن را مسدود نمود. برخي از منابع رسمي آمريكايي بعدها حدس زدند كه هليكوپترها براي اسپري كردن گاز سمي بر سر كردها استفاده مي شده است.
آمريكا حتما از طريق تصويربرداري ماهواره اي خود مي دانسته است كه صدام از سلاح هاي شيميايي بر ضد سربازان ايراني استفاده مي كرده است. زماني كه صدام بر شورشيان و غير نظاميان كرد با سلاحهاي كشنده گاز خردل، سارين، tabun و VX در سال ۱۹۸۸ بمب ريخت، دولت ريگان در ابتدا پيش از آنكه اطلاعي كسب كند، تحت فشار از سوي دموكرات هاي كنگره، ايران را مقصر دانست. [در حاليكه] مقصرين نيروهاي خود صدام بودند. در آن زمان فقط برخي از منابع رسمي اعتراض كردند. [به هر حال] آرامش مردان صدام بر هم نريخت. يك نوار صوتي عراقي كه بعدها توسط كردها به دست آمد، صداي علي حسن المجيد پسر دايي صدام (كه به علي شيميايي معروف است) را ضبط كرده كه با افسران هم رده خود درباره ريختن مواد شيميايي بر كردها گفتگو مي كرده است. او مي پرسد: «چه كسي حرفي خواهد زد؟«»جامعه بين الملل؟ آنها!» آمريكا بيشتر نگران محافظت از نفت عراق از حملات ايراني ها بود. زيرا اين نفت از طريق خليج فارس حمل مي شد. در سال ۱۹۸۷ يك موشك اگزوست عراقي به يك ناوشكن آمريكايي، استارUSS در خليج فارس اصابت كرد و ۳۷ خدمه را كشت. آمريكا به طور غيرقابل باوري عراق را به دليل مرتكب شدن به يك اشتباه غير عمدي بخشيد و در عوض از اين تصادف براي متهم كردن ايران به شدت بخشيدن به جنگ خليج فارس استفاده كرد.
تمايل آمريكا به عراق بيشتر آشكار شد. كماندوهاي آمريكايي سكوهاي نفتي ايران را بمباران كرده و به كشتي هاي نفتي ايران حمله كردند. در سال ۱۹۸۸، يك موشك رزمناو آمريكايي در خليج فارس به طور اتفاقي به هواپيماي ايرباس ايران برخورد كرد كه منجر به كشته شدن ۲۹۰ تن غير نظامي گرديد. در عرض چند هفته، ايران جنگ خود با عراق را به پايان رساند.
صدام از خود احساس رضايت بخشي داشت... آمريكا او را به عنوان يك حامي منطقه اي دوست داشت؛ شركت هاي اروپايي و آمريكايي براي عقد قرارداد با عراق رقابت مي كردند. هيئت هايي از كنگره [آمريكا] به رياست سناتورها «باب دال» از كانزاس و «آلن سيمپسون» از ويومينگ كه مشتاق بودند منافع كشاورزي و تجاري آمريكا را توسعه دهند، با وي ديدار كردند. اما خودبزرگ بيني صدام در اوج قرار داشت و همچنان خود را مهم جلوه مي داد.
در سال ۱۹۹۰، يك عمليات عذاب آور گمركي آمريكايي عوامل عراقي را كه درصدد خريد وسايل الكترونيك بودند، گرفتار كرد. اين وسايل الكترونيك در مراحل آغازين ساخت بمب هسته اي كاربرد داشتند. كمي بعد از آن، صدام با تهديد «سوزاندن اسراييل» در منطقه توجهات جهاني را به خود جلب كرد. در پنتاگون تحليل گران هشدار دادند كه صدام به ويژه پس از آنكه سعي كرد كوره هاي آمريكايي با تكنولوژي بالا را خريداري كند، يك تهديد هميشگي بوده است.
اين كوره ها براي ساخت قطعات بمب هسته اي كاربرد داشت. برخي منابع رسمي در كنگره و در دولت بوش وي را اگر چه ناشايست بود، به عنوان يك مرد قوي و مفيد منطقه اي مي دانستند. وزارت امور خارجه آمريكا درباره حق صدام براي اشغال كويت در اوت سال ۱۹۹۰ دوپهلو صحبت مي كرد.
(بخش هايي از مقاله نيوزويك در سپتامبر ۲۰۰۲)
ترجمه: خبرگزاري مهر

نگاه
ايران، فرصت استثنايي براي اروپا و آژانس
از ۲۱ اكتبر ۲۰۰۳ تاكنون، جمهوري اسلامي ايران بر آن بوده است تا ضمن تعامل نزديك و شفاف با آژانس بين المللي انرژي اتمي، ۳ كشور بزرگ اروپايي را به نمايندگي از جامعه بين المللي براي گفتگو و جلب اعتماد جهاني به همكاري دعوت كند، تا بلكه دنياي سراسر جنگ و آشوب ما هزينه هاي بيشتري بابت دروغپردازي ها و جنگ طلبي بازي هاي كاخ سفيد پرداخت نكند.
در ارزيابي نسبت به وفاداري اين سه كشور به بيانيه تهران، بي ترديد ضعف ها و نقص هاي عمده اي مشاهده مي شود. اما اين پتانسيل هنوز وجود دارد كه آنها با محور قرار دادن بيانيه مذكور و در پيش گرفتن همكاري نزديك و گسترده تر،فضاي روشن تري از دنياي تاريك مدنظر آمريكائي ها را رقم بزنند. اين در حالي است كه در پرتو حسن نيت و همكاري صادقانه ايران وضعيت پرونده نسبت به اكتبر گذشته در وضعيت بسيار روشني قرار گرفته است.
اكنون، از انبوه ابهامات ريز و درشتي كه رسانه هاساخته بودند، تنها دو مورد منشأ آلودگي و همين طور سانتريفيوژ P2 باقي مانده است كه آنها نيز در حال حل شدن است و در هر دو مورد قبلاً بازرسان آژانس گزارش هايي ارسال كردند كه صحت اظهارات ايران را با يافته هاي آنان تأييد كرده است.
پس از يك سال، مجدداً اكتبر و سپتامبر در راه است و با توجه به اعلام اين كه دور جديدي از گفت وگوهاي ايران و اروپا در ماه آينده برگزار خواهد شد، اين سئوال به شدت افكار عمومي ايران و جهان را محاصره كرده است كه اين سه كشور اروپايي همچنان راه نامطمئن قبلي را در ارتباط با ادامه همكاري با ايران طي مي كنند يا فضايي تازه را تجربه خواهند كرد؟
بي ترديد منافع اروپا نيز در گرو عمل براساس واقعيات است. طي سال گذشته، همواره مقامات آمريكايي با طرح ادعاهاي كاملاً واهي عليه ايران و تحت فشار قرار دادن طرف هاي همكاري با ايران، اروپايي ها را به ساده لوحي در برابر ايران متهم مي كرد و تلاش داشت از اين راه آنان را به تزلزل در همكاري با كشورمان وادارند. در مقاطعي نيز به چنين كاري موفق بوده اند.
اما اكنون و بويژه در روزهاي اخير، رسوائي، ساده لوحي و «دون كيشوتيسم» سيستم اطلاعاتي آمريكا (سيا) و همكاران غربي اش در مورد سلاح هاي كشتار جمعي به عنوان دليل اصلي حمله به عراق به درون سناي آمريكا هم پرده ترديد كشيده است.
نگاه مثبت اروپا به روابط بين الملل و مستقل عمل كردن از فشارهاي سياسي و جنگ رواني دولتمردان آمريكايي براي جهان بسيار ضروري است و از جمله سامان دادن يك همكاري فعال و متعهدانه با ايران، فارغ از دشمني هاي بي حاصل و نمايشي آمريكا مي تواند دنيا را با معجزه گفتگو و همكاري آشنا كند. در ۳ نشست قبلي شوراي حكام آژانس بين المللي انرژي اتمي هم اين نكته ثابت شد كه چنانچه اروپا از اتمسفر اغراض آمريكا رها شود، پرونده ايران بسته خواهد شد. آن هنگام تازه خود مسيري تازه را فراروي اروپا و جامعه جهاني خواهد گشود تا با همكاري نزديك و مشاركت در پروژه هاي هسته اي ايران اطمينان بخشي به اين فعاليت ها را پايدار نمايند.
نشست آينده ايران با سه كشور اروپايي، كه مي تواند كشورهاي ديگري نظير روسيه، چين، ايتاليا و... را هم به اين «همكاري سازنده و استراتژيك» ملحق كند، بايد مبتكرانه چهار محور اساسي را براي عادي شدن وضع پرونده هسته اي ايران و اعلام رسمي صلح آميز بودن آن توسط آژانس بين المللي انرژي اتمي به بيانيه ۲۱ اكتبر ۲۰۰۳ تهران اضافه كند:
۱- ايران همانگونه كه تا به حال عمل كرده تمام فعاليت هاي خود را در چارچوب NPT و نظام هاي پادماني آژانس متمركز خواهد ساخت. بند بند اين قوانين بايد محترم شمرده شود و هيچ كشور و سازماني نمي تواند ايران را به عمل كردن يك بند و محروم بودن از بند ديگر مجبور كند.
۲- ايران پروتكل الحاقي را نيز به عنوان يك نظام مفيد بين المللي در مسير تصويب نهايي توسط مجلس نگاه خواهد داشت. اما نمي توان پذيرفت رژيم هايي با نپذيرفتن قوانين بين المللي خود را صاحب امتياز سوءاستفاده تسليحاتي از انرژي هسته اي نمايند!
۳- تهران تعهد خود به بيانه ۲۱ اكتبر را تكميل شده مي داند و لذا حق خود مي داند عادلانه بودن هر نوع همكاري را به تضمين طرف مقابل به تكميل تعهدات ناتمام ايشان منوط نمايد.
۴- آنچه اكنون پيرامون پرونده هسته اي ايران مطرح مي شود بهانه جويي است. لذا ايران براساس يك عزم ملي بايد فرآيند غني سازي را در محدوده قوانين موجود والبته با نظارت آژانس آزادانه آغاز نمايد. هرگونه شك و شبهه به صلح آميز بودن فعاليتهاي غني سازي ايران در چنين شرايطي بدين معني خواهد بود كه طرف هاي اروپايي ايران و يا ديگران اساسا آژانس را مرجع قابل اطمينان و توانمندي براي نظارت بر فعاليتهاي هسته اي كشورها نمي دانند.
اينجاست كه بايد منتظر ماند تا اروپا و البرادعي از حيثيت و صلاحيت آژانس انرژي اتمي دفاع نمايند. در اين راه ايران فرصتي استثنايي به شمار مي رود.
حسين اسماعيلي

بازتاب
قضاوتي درباره «در انتظار قضاوت مردمي»
اشاره: در صفحات ۵ و ۶ روز ۲۵ خرداد ماه ۱۳۸۳، در ضميمه همشهري مطلبي به چاپ رسيد با عنوان «در انتظار قضاوت مردمي». در اين مطلب، مؤلف، ضمن تحليل ماجراي سخنراني، بازداشت و محاكمه در شرف آغاز هاشم آقاجري، نكاتي را يادآور شده بود.
دكتر ناصر تكميل همايون، كه در گوشه اي از نوشته مذكور، نامي از وي نيز به ميان آمده بود توضيحي در مورد اين نوشته به همشهري ارسال كرده است كه در پي مي آوريم:
«ياهو»
مدير مسئول محترم روزنامه همشهري
با احترام، مقاله اي را زير عنوان «در انتظار قضاوت مردمي» كه در شماره ۳۴۰۷ مورخ ۲۵ خردادماه ۱۳۸۳ آن جريده چاپ شده بود، پس از چند روز تأخير، مطالعه كردم. از آنجا كه با خداي خود پيمان بسته ام كه جز حقيقت، مطلبي نگويم و اگر به نام من مطلبي بيان شد كه از حقيقت دور بود، از خود و حقيقت دفاع كنم، اين نامه را برايتان ارسال مي دارم كه در صورت تمايل چاپ كنيد و در صورت عدم تمايل به چاپ آن، اينجانب در پيشگاه حق شرمنده نباشد.
قولوا الحق ولو علي انفسكم
اوالوالدين و الاقربين
۱- اينجانب به سخنان دوست فاضل و استاد كوشنده آقاي دكتر سيدهاشم آقاجري در همدان كاري ندارم در اين باره آنچه بايد گفته شود، در نقد و تعريف، صاحب نظران گفته اند و نوشته اند.
۲- نوع گرايش آقاي دكتر آقاجري و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي نسبت به مرحوم دكتر علي شريعتي باب ديگري است از مقاله «در انتظار قضاوت مردمي»، كه در اين مقوله نيز اظهارنظري ندارم.
۳- در مورد ارتباط آقاي دكتر آقاجري به لحاظ حزبي و سازماني با دانشگاه تربيت مدرس كه نويسنده مقاله روي آن حساسيت نشان داده، به  هيچ وجه داوري ندارم و دانشگاه و مقامات وزارتخانه خود بايد از منزلت علمي و فرهنگي دانشگاه دفاع نمايند.
۴- اما آنچه مربوط به نگارنده است:
الف) در مقاله آمده است: «يكي از اين استنادات به[ يك ]سخنراني بازمي گردد كه دكتر هاشم آقاجري داشته است». متأسفانه اشاره نشده است كدام سخنراني و در چه زمان؟ خواننده فكر مي كند كه شايد سخنراني ۲۹ خرداد ۱۳۸۱ در خانه معلم همدان است.
ب) سخنراني موردنظر در سال ۱۳۸۰ در مركز بازشناسي اسلام و ايران بوده است. در اين مركز طي سال هاي اخير نزديك ۷۰ سخنراني از طرف صاحبان انديشه هاي گوناگون انجام شده و اكثر آنها براي استفاده همگان به چاپ رسيده است و ناشر آن نيز «حرفه اي» نبوده و از علاقه مندان به فرهنگ و بحث آزاد در جامعه است.
ج) سخنراني آقاي دكتر آقاجري زير عنوان «كنش دين و دولت در ايران عصر صفوي» انتشار يافته و در دسترس عموم قرار گرفته است و ناشر آن ، كه به قول نويسنده مقاله، «حرفه اي» است، صميمانه در يادداشت بر كتاب نوشته است:
«مكتوب حاضر به رابطه دين و سياست با دولت و نهادهاي سياسي و ديني عصر صفوي و نيز تأثير آن بر ايران معاصر و عوامل گرايش صفويان به تشيع و تأثير آن بر مشروعيت آنان توجه دارد و بر آن است تا با تأمل در حوادث تاريخي عصر صفوي به برخي از تنگناهاي فكري و سياسي امروز پاسخ شايسته ارائه دهد.»
آقاي دكتر آقاجري برعكس نظر نويسنده مقاله همشهري، به خوبي بين شاه طهماسب اول و دوم فرق گذاشته (همچنين در شناخت سبزواري و خوانساري)، سهوالقلم چاپي (كه بسيار اتفاق مي افتد) نام شاه طهماسب و شاه اسماعيل دوم را مغلوط كرده است (ص ۱۸ و ۲۸) و...
۵- نگارنده با آن كه همه حرف هاي خاورشناسان و جهانگردان اروپايي را دقيق نمي داند، اما اگر شاردن نوشته باشد كه «در اصفهان با روحانيوني برخورد كردم كه مي گويند حكومت، حق مجتهد است»، اين حرف در آن دوره جاي پيدا كرده بود و عالمان ديني، اندك اندك از زير فشار نهاد حكومت بيرون مي آمدند و براي خود استقلال مي يافتند تا آنجا كه در دوره قاجاريه كارشان به تقابل و رويارويي با حكومت كشيده شد. آقاي دكتر آقاجري در همين مقولات صحبت هاي خود را ادامه داده و از جاده تاريخ نگاري هم خارج نشده است. اين كه نوشته شده، «حرف هاي شاردن را با برداشت هاي ايدئولوژيك خود ممزوج كرده كه...» نادرست است...
۶- از قول اين شرمنده آمده است: «افرادي مانند دكتر همايون به وي انتقاد مي كنند كه بحث ها و نظريات اجتماعي را بر نصوص و متون تاريخي مقدم داشته است» خوشبختانه متن سخنان من چاپ شده است. اين سخنان پس از پايان سخنراني آقاي آقاجري و تنفس۲۰ دقيقه اي و گفت وگوي تاريخ دانان و تاريخ خواهان با يكديگر گفته شده است. آن هم در محيط علمي و كاملا «طلبگي». نگارنده ناتوان اين سطور چنين گفته است:
«ما بايد از آن حالت قصه گويي تاريخ به معناي گذشته بيرون بياييم و به تحليل علمي تاريخ و دوره هاي تاريخي وارد شويم» (كاري كه دكتر آقاجري در سخنراني خود انجام داد) و اضافه كردم: «در هر حال، استنباط هاي تاريخي هم داشته باشيم» و چون پاره اي از مورخان صاحب ايدئولوژي همانند پطروشفسكي و چند تن ديگر، كه عقيده و برداشت هاي قبلي خود را بر داده هاي تاريخي مقدم دانسته اند، نگارنده يادآور شد «خطر در اين است كه اگر بخواهيم در قالب اين نظريات برويم و از چشم آنها به مسائل بنگريم، آن موقع ممكن است بخشي از قسمت هاي مهم تاريخ را نبينيم و تنها پاره اي از بخش هاي تاريخ را ببينيم و بعضي بخش ها را هم آن طور كه دلمان مي خواهد ببينيم و بعضي بخش ها را طور ديگري».
اين سخنان نه تنها انتقادي نبود، بلكه به گونه اي تأييد گفته هاي آقاي آقاجري بود و ايشان هم ضمن تأييد اضافه كردند:
«متأسفانه در كشور ما يك سنت بدي بوده كه ما تحت تأثير همان سنت هستيم و آن اين كه ماركسيست ها آمدند و ايدئولوژي را تبديل كردند به يك قالب آهني و تاريخ را وسيله اي كردند براي تبليغ آن ايدئولوژي»...
...در پايان اينجانب با اعتقاد كامل به آنچه بيان كردم، از خداي تعالي مي خواهم به همه ما در نقد يا تعريف از هر شخص يا هر مسئله اي، جانبداري از عدالت و راستي را عنايت فرمايد تا شرمنده نسل هاي آينده جامعه نباشيم.
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد
والسلام علي من اتبع الحق:
ناصر تكميل همايون

نگاه امروز
كلينتون در حسرت بن لادن
كريستين امان پور، گزارشگر ايراني «سي.ان.ان»، درباره جنگ با بن لادن، گفت وگويي با بيل كلينتون، رئيس جمهور سابق آمريكا، انجام داده است.
امان پور از وي در مورد تصميماتش در كاخ سفيد پرسيده و اينكه اگر وي هم اكنون بر سر كار بود، چه تصميماتي را مي گرفت.
او معتقد است، در طول گفت وگو، اسامه بن لادن هيچ گاه از ذهن رئيس جمهور سابق، دور نشد.
*مي خواهم در مورد اسامه بن لادن سؤال كنم. شما در كتاب خود گفته ايد كه تلاش هاي بسياري را براي كشتن وي كرده ايد. با توجه به گذشته، آيا فكر نمي كنيد كه شما بايد مأموريتي ويژه در اين  رابطه ترتيب مي داديد؟ حتي با فرض اينكه بسياري از مشاوران نظامي شما مخالف اين كار بودند، آيا واقعا مي بايست اين كار را انجام مي داديد؟
- هم اكنون آرزو مي كنم كه اي كاش آن موقع، تدابير نظامي شديدتري را اعمال مي كردم. يكي از بحث هايي هم كه با كميسيون ۱۱ سپتامبر داشتم، در مورد سازماندهي دوباره ارتش در دهه ۱۹۸۰ بود كه تحت قانون «آب هاي طلايي نيكولز» صورت گرفت و بسيار هم مفيد بود.
 اين كار به آمريكا كمك كرد كه وضعيت ارتش را بهبود بخشد و هزينه هاي ارتش را متناسب نياز مناطق، معقول تر كرده و در مناطقي كه نياز بيشتري داشتند، متمركز كند.
اما سرانجام باعث قدرتمند شدن رئيس مشترك اين عمليات شد و قدرت را در آنجا متمركز كرد.
مردم به حدس دومي روي آوردند؛ اينكه من نيروهاي ويژه را به آنجا نفرستادم، هيچ كس نمي دانست بن لادن كجاست. هيچ كس، ما تنها يك ايده كلي داشتيم.
پس از ۱۱ سپتامبر من آرزو داشتم كه قدرت نظامي زيادي داشته باشم، اما اساساً پنتاگون و ژنرال هنري شلتون، رئيس پيشين ستاد مشترك، به شدت با آن مخالفت مي كردند.
آنها فكر مي كردند كساني كه كشته شدند، شانس بيشتري داشته، به همين خاطر به اين كار وارد شدند كه زندگي خود را به خطر بيندازند، اما نمي خواستند كه بدون هيچ دليل غيرمنطقي به مأموريت اعزام شده، كشته شوند.
سؤال ديگري كه از من مي شود، بسيار متفاوت است.
پس از بمب گذاري ناو جنگي «يو.اس.اس. كول» آمريكا در يمن در اكتبر سال ۲۰۰۰،  آيا من مي توانستم كه به نيروهاي ويژه دستور دخالت دهم؟ پاسخ اين است كه من اين كار را با اضطراب فراوان انجام دادم چه با نيروي ويژه چه با حمايت بين المللي چه بدون آن.
* شما در يكي از مصاحبه هاي خود به عنوان رئيس جمهور گفتيد كه يكي از مهم ترين مشكلات شما، عراق است. آيا شما هم آرزو مي كنيد كه اي كاش مثل بوش به عراق حمله مي كرديد؟ و اگر نه، آيا فكر مي كنيد كه تهديد عراق عليه شما، با تهديد عراق عليه دولت بوش متفاوت بوده است؟
-پاسخ من به سؤال اول منفي است. من اساسا معتقدم، سياستي را كه از خود بر جاي گذاشتم ـ يعني محدود كردن صدام حسين در يك منطقه محدود و اعمال تحريمات بر وي ـ نسبت به تلاش براي صدور قطعنامه در سازمان ملل و... صحيح تر بوده است.
 اين مسأله براي عراقي ها هم مسأله بزرگي نبود و تهديد اساسي هم براي ديگران ايجاد نمي كرد.
* شما در بوسني و كوزوو براي متوقف كردن نسل كشي با برنامه از پيش تعيين شده و نيز با استفاده از نيروهاي سنگين ارتش آمريكا و طرح هاي سياسي ديگر دخالت كرديد. حال به نظر شما براي ايجاد ثبات در عراق، چه بايد كرد تا مشكل كوزوو و بوسني به وجود نيايد؟
- اولاً، موقعيت ما در عراق بسيار متفاوت است، چراكه در اين كشور، «ناتو» با ما نبوده و روسيه نيز وارد عراق نشده است.
به خاطر داشته باشيد كه روس ها به طور لفظي با عمليات ما در بوسني و كوزوو مخالفت مي كردند، اما مي دانستند كه كار ما درست است، بنابراين در طرح هاي پس از جنگ به كمك ما آمدند. ما هزاران سرباز را در عراق از دست داديم.
ژنرال اريك شينسكي در جنگ عراق به عنوان پيشگوي بزرگ شناخته شد، چراكه در كنگره قسم ياد كرد كه ما به نيروهاي بيشتري نياز داريم و همين طور هم شد.
اما اين كار، بسيار مشكل بود، چرا كه ما در جاهاي ديگر هم نياز به نيرو داريم، ما هم اكنون ۱۵ هزار نفر را در افغانستان داريم كه مطمئنا متناسب با اهداف ما يعني ثبات در افغانستان و يافتن بن لادن نيست و نيز هم اكنون نزديك به ۱۴۰ هزار نيرو را در عراق داريم.
من فكر مي كنم مهم ترين كار ما بايد حركت به سمت بين المللي كردن اين قضيه باشد.
ما بايد از اين به بعد به سازمان ملل اجازه دهيم كه تصميمات سياسي را در اين زمينه بگيرد و بيشتر قراردادها را منعقد كند تا اينكه آمريكا و هم پيمانانش اين كار را بكنند.
بهتر است بگوييم: «خوب، صدام هم اكنون رفته. ما بايد از همه براي اين كار كمك بگيريم».

كانون هاي جديد بين المللي
011382.jpg
تاكنون در نبود تعريف مشخصي
از مصالح دولت ملي در اروپا، مواضع اروپايي ها در برابر روابط بين المللي
مسئله اي اساسي به شمار رفته و عرصه معتبري را در افكار عمومي اروپا اشغال كرده است. اين تحولات باعث گرديده
تا كارشناسان روابط ميان ايالات متحده آمريكا و قاره اروپا درباره مواضع
آينده اروپا احساس نگراني كنند؛

نوشته اي از هنري كيسينجر
وقتي تاريخ اين دوره نوشته مي شود، رويدادهاي برجسته كنوني - مسئله عراق و بحث هاي همراه آن - در قياس با ديگر رويدادها و تحولات بين المللي اين دوره، كم رنگ تر خواهد بود. اكنون اهتمام به مسائل بين المللي در حال تحول است و روسوي كشورهاي منطقه اقيانوس آرام دارد. اكنون همه طرف هاي عمده عرصه جهاني مِي كوشند نقش هاي نويني را براي خود مشخص كنند. اين تحول علاوه بر ميزان ارتباطش با حاكميت، با مفاهيم نيز ارتباط دارد و روابط با اروپا نمونه بارزي از اين موضوع به شمار مي رود. بي گمان اختلافاتي كه ميان كشورها درباره مسئله عراق پديد آمده - به رغم كوشش دو طرف براي تنگ كردن شكاف ها - جدي و اساسي است. اما دليل اصلي، ماهيتي ساختاري و بلكه فلسفي دارد و در اينجا بايد به فرسايش مستمري اشاره كنم كه دولت ملي را در اروپا فراگرفته؛ دولتي كه در اصل، بنيادي براي سياست بين المللي و كانوني براي تبعيت ها و وابستگي هاي سياسي بوده است. رهبران اروپا بيش از هر مسئله ديگري، وقت فراواني را براي گفت وگو درباره مسائل مربوط به اتحاد اروپا صرف مي كنند. اين مسائل نه تنها عرصه ديپلماتيك، بلكه سامان هاي قانوني محدود به يك قشر اندك را نيز دربرمي گيرد؛ و از آن جا كه رقابت تاريخي در اروپا به اجماع منطقه اي، بدل شده است، ديپلمات هاي اروپايي مي كوشند تجربه منطقه اي جديد خود را در عرصه بين المللي به اجرا درآورند. آنان اصرار دارند ثابت كنند به كار گرفتن زور فقط هنگامي قانوني خواهد بود كه شوراي امنيت آن را تصويب كند. در مقابل، ايالات متحده آمريكا همچنان به عنوان يك دولت ملي سنتي باقي مانده است كه بر آزادي انتخاب گام هاي مناسب اصرار مي كند. گرچه اروپا، فرهنگ آمريكايي را مي پذيرد، اما به شكلي غيرارادي خود را به چيزهاي غيرآمريكايي، نزديك تر مي بيند. تاكنون در نبود تعريف مشخصي از مصالح دولت ملي در اروپا، مواضع اروپايي ها در برابر روابط بين المللي، مسئله اي اساسي به شمار رفته و عرصه معتبري را در افكار عمومي اروپا اشغال كرده است. اين تحولات باعث گرديده تا كارشناسان روابط ميان ايالات متحده آمريكا و قاره اروپا درباره مواضع آينده اروپا احساس نگراني كنند؛ مواضعي كه با تجربه كشوري همخوان مي شود كه مفاهيم و اصول دولت ملي يا مفاهيم سنتي اتحاد، انگيزه هاي آن هستند. شگفت آن كه گسترش شكاف ميان آمريكا و اروپا در برخي جنبه ها ،  هنگامي رخ مي دهد كه كانون اهتمام سياست بين المللي، به سوي قاره آسيا منتقل شده است؛ جايي كه تنش و تمايل به رويارويي كمتر است. كشورهايي مانند روسيه، چين، ژاپن و هند، هنوز به دولت با همان شيوه اي مي نگرند كه ايالات متحده آمريكا به مفهوم دولت مي نگرد، يعني به شيوه اي كه اروپا پيش از جنگ دوم جهاني به مفهوم دولت مي نگريست. علم سياست طبيعي نزد اين اشخاص، بنيادي براي تحليل هايشان در عرصه داخلي و گام هايشان در عرصه خارجي است. نيز مفهوم مصلحت ملي، افكار عمومي و افكار رهبران را به هم پيوند مي دهد.
افزون بر آن، موازنه نيروها بر محاسباتشان و به ويژه بر روابطشان با يكديگر تأثير مي گذارد.به دليل تشابه ميان مفهوم مصلحت ملي در روسيه، چين، هند و ژاپن از يك سو و ايالات متحده آمريكا از سوي ديگر، روابط واشنگتن با اين كشورها در قياس با روابطشان با برخي كشورهاي هم پيمان با آمريكا كم تنش تر است. گرچه برخي از اين كشورها با آنچه كه سلطه طلبي سياست آمريكا مي نامند، مخالف اند، ولي با اين مسئله براساس حالت هاي جداگانه و از نگاه ديپلماسي سنتي خود برخورد مي كنند و اغلب، گفت وگوهاي استراتژيك را بر امتحان نيت ها ترجيح مي دهند. اگر در سياق تحولي كه بدان اشاره كردم، روسيه را در نظر بگيريم، اين كشور اكنون با گزينه هاي دشواري روبه رو است. روسيه براساس روابطش با جمهوري هاي پيشين شوروي - به ويژه در غرب و جنوب - در روابط خود تجديدنظر كرده است. به اينها بايد نزديكي جغرافيايي اش به چين، خالي بودن نسبي فضاي سيبري و آينده منابع انرژي در آسياي ميانه را اضافه كنيم. ايالات متحده آمريكا مي تواند در اين زمينه نقش سازنده اي در ايجاد گفت وگوهاي مستمر با روسيه ايفا كند و نگراني ها و دغدغه هايش را در نظر بگيرد. ظهور چين به عنوان يك ابرقدرت، عامل عمده اي در انتقال كانون توجه بين المللي به آسياست. چنين به نظر مي رسد كه چين تصميم دارد به همكاري هاي بلندمدت پايبند باشد. اما از اين فرصت بايد براي ارتقاي روابط به چيزي بيش از جنبه هاي تاكتيكي استفاده شود و حس توافق ميان هدف ها و مصالح بلندمدت ايالات متحده آمريكا و چين تشويق شود. بايد گفت كه مسئله جنگ افزارهاي هسته اي در كره شمالي، نمونه اي از نياز به يك روش بلندمدت به شمار مي رود. از يك جنبه، با اين مسئله به عنوان مسئله محدود كردن تسليحات برخورد شد كه يك دولت خودسر عامل آن بود و سرانجام نيز قضيه به كره شمالي و ايالات متحده آمريكا محدود گرديد، اما دستيابي به يك راه حل ريشه اي نياز به بررسي ژرف تر دارد. اين امر نياز به دركي چيني - آمريكايي از تحولات سياسي در شمال شرق آسيا دارد كه تضمين كننده آينده كره شمالي و ميزان شتاب در متحد كردن دو كره و مهار مسائل هسته اي در شمال شرق آسياست. اين كار را نمي توان به طور نهايي در سطح معاونان وزيران خارجه كشورهاي شركت كننده در گفت وگوهاي شش گانه پكن به انجام رساند، بلكه نياز به اصولي دارد كه از مسائل تكنيكي مربوط به خلع سلاح هسته اي فراتر رود و سمت گيري كلي تحول سياسي و اقتصادي كنوني در شمال شرق آسيا را حل و فصل كند. شايد پيچيده ترين تحولات هم اكنون در ژاپن رخ مي دهد. اين كشور پس از شكست در جنگ جهاني دوم و طي پنجاه سال گذشته به يمن معاهده امنيت دوجانبه با ايالات متحده آمريكا به صورت تحت الحمايه درآمد و اين باعث شد تا نظام ذهني ويژه اي را براي بازيابي سلامت اقتصادي و دستيابي به جايگاه احترام آميز خارجي در عرصه جهاني بر خود تحميل كند. ژاپن براي نخستين بار در تاريخ هزارساله خود زمام سياست خارجي خود را به كشور ديگري سپرد. همان طور كه جو بين المللي دچار تحولات سريع مي شد، ژاپن به شكلي پيوسته و هماهنگ و جسارت آميز و به طور غيرمستقيم به گسترش حاشيه قدرت خويش براي كار و فعاليت دست يازيد. ژاپن، افزون بر نقش آفريني در مبارزه با تروريسم از مرحله اي مي گذرد كه در آن نقش كمكي آمريكا را به عهده مي گيرد. اين كشور خود را آماده مي كند تا به عنوان يك قدرت اساسي وارد عرصه بين المللي شود و اين امر براي ايالات متحده آمريكا هم چالش و هم فرصت است. نيز ظهور هند به عنوان يك قدرت بزرگ بين المللي يكي از مهم ترين رويدادهاي دهه آينده خواهد بود. همه اين ها واقعي هستند، زيرا منطقه جغرافيايي متبلور در جهان مسلمان و ميانه آسيا براي هند اهميت فراوان دارد كه به طور همزمان با نگراني هاي بزرگ آمريكا در اين منطقه همراه است و مصالح ميان اين دو كشور در عرصه هاي مهمي با همديگر تطابق دارند. با اين همه، شرايط كنوني، پيچيده تر شده است. چون فرض بر اين است كه اين منطقه به جاي محدود بودن به عرصه اقيانوس اطلس، با عرصه جهاني آميخته شود و عوارض بحران غالبا، حقيقت واقعيت را نشان نمي دهد. لذا، اروپا حتي با وجود رايزني هاي گسترده، در نهايت به موضعي مخالف با روابط ويژه پيمان آتلانتيك - كه پيونددهنده اروپا و آمريكاست - خواهد رسيد. اتحاديه اروپا به عنوان يك نهاد از كاربرد زور دست خواهد كشيد، مگر اين كه در شوراي امنيت ملي، اجماع صورت گيرد و اين، جايگاه ويژه اين هم پيماني را از ميان خواهد برد. چالش روياروي سياست هاي پيمان آتلانتيك شمالي اين است كه آيا ملل وابسته به اين پيمان مي توانند شعور مربوط به سرنوشت مشترك همگان را بازيابند يا خير و اصولاً، اين امر بر چه اساسي مي تواند انجام شود؟ در نبود چنين شعوري، اين ملت ها به سوي نظامي بين المللي كشانده خواهند شد كه داراي پيمان هاي پيوسته متغير خواهد بود تا بدين وسيله مصالح تنگ ملي خود را تأمين كنند يا اين كه دچار نگراني هاي منطقه اي شوند كه اختلاف فراواني با نگراني هاي رايج پيش از جنگ جهاني اول ندارند. كشورهاي آسيايي موضوع اين بحث به سوي ديگري سير خواهند كرد. رايزني هاي آنها با ايالات متحده آمريكا، ملايم و فعال است و انگيزه هاي كوتاه مدت براي همكاري وجود دارد.
با اين همه سه نوع چالش در ميان مدت وجود دارد و ملل شركت كننده در اين سمت گيري درباره ميزان اهميت ما براي مصالحشان و از خلال نتايج عراق، داوري خواهند كرد. شايد نگراني هايي از نيروي سلطه گر آمريكايي وجود داشته باشد اما انگيزه ها با آن چه كه برخي كشورهاي اروپايي نشان مي دهند، اختلاف خواهد داشت. با اين همه، اين كشورها مي كوشند گزينه هايي را آزمايش كنند كه آنها را قادر به محدود كردن نيروهاي آمريكايي خواهد كرد. اما اين امر به مثابه مانوري خواهد بود كه نقطه عزيمتش نه اصول اخلاقي يا حقوقي بلكه موازنه قوا خواهد بود. سياست آمريكا بايد در برابر اين رفتارها حساس باشد. قدرت آمريكا يك واقعيت پذيرفته شده است اما هنر ديپلماسي، همانا توانايي براي تبديل قدرت به اجماع است. اين مسئله نياز به روابط نيكو با كشورهايي دارد كه گزينه هاي بيشتري را ارائه مي دهند. اينها، پيش از هر چيز به وجود يك ديدگاه يگانه به خصوص درباره چالش هايي نياز دارد كه به شكل عيني بر همه كشورها تأثير مي گذارد: منع گسترش جنگ افزارهاي هسته اي و چيرگي بر بيماري هاي مسري و پيشرفته و سرانجام آن كه وجود يك نظام بين المللي، امري اساسي است، البته اگر اعضاي آن اعتقاد داشته باشند كه حفاظت از اين نظام، پراهميت تر از دشواري هايي است كه به ناگزير در خلال كاركرد آن پديدار مي شوند. در ميان جريان احساساتي كه خاورميانه را دربرگرفته است بر سياست خارجي آمريكاست كه به چيزي فراتر از احساسات يأس آميز فوري بينديشد، يعني به روياي جهان جديدي چشم بدوزد كه انتظار ساختنش مي رود.
مترجم: يوسف عزيزي

سياست
اقتصاد
انديشه
ايران
زندگي
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |