برك معتقد بود؛ جامعه مدرن دستخوش يك تغيير پوياست و به گذشته همچون يك جنس كهنه و از دور خارج مي نگرد. جامعه مدرن، كهنه را به نفع ساختن چيزي جديد، نابود مي كند. او اين فرآيند را سقوط ليبراليزم ناميد و در مورد بروز يك هرج و مرج غيرمدني، غيرمتمدن و بي ارتباط هشدار داد
نويسنده: اندرو وبستر
ترجمه: آرش طهماسبي
ادموند برك (۱۷۹۷-۱۷۲۹)؛ فيلسوف سياسي و نماينده مجلس بريتانيا را بنيانگذار محافظه كاري مي دانند. او كه پسر يك وكيل بود، در آغاز به مطالعه حقوق پرداخت اما كم كم علاقه اش را نسبت به آن از دست داد و حتي از پدرش جدا شد. او مدتها بين فرانسه و انگليس سرگردان بود. مقالاتي كه برك در طول سالهاي ۱۷۵۷ تا ۱۷۵۸ در مجلات گوناگون به چاپ مي رسانيد، مورد توجه زياد دنيس ديده رو، امانوئل كانت و گوتهولدلسينگ قرار گرفت. آنچه كه تحت عنوان محافظه كاري اشتهاريافت در اصل ناشي از واكنش هايي بودكه ادموند برك نسبت به انتزاعي گري فلسفي وجهاني انديشي ساده انگارنه انقلابيون فرانسوي در كتاب مشهور تاملاتي بر انقلاب فرانسه نشان داد.
برك كه تاثير مستقيمي بر متفكران ايده آليزم آلماني نهاد، از اولويت يافتن ايده هاي كلان تجريدي بر پهنه بي انتهاي تجربيات انساني خشمناك بود و قائل بود كه منابع محدود انسان ها و دولتها نبايد هزينه تصورات عامي بشوند كه ممكن نيست تعاريف عملياتي بيابند.
انديشه ها و در واقع دانايي هاي مندرج در مكتب محافظه كاري كلاسيك يعني ادموند برك و ديگر انديشمندان منتقد ايده هاي انقلاب فرانسوي، مي تواند پرتوي روشنگر بر تجربيات انديشه معاصر ايراني از جمله جريان اصلاح طلبي بيفكند.
مطلبي كه از پي مي آيد شرحي از ايده ها و انديشه هاي سياسي ادموند برك است كه با هم مي خوانيم.
در نهم جولاي ۱۷۹۷ سياستمدار و فيلسوف ايرلندي ادموند برك، بعد از دست و پنجه نرم كردن با سرطان معده، درگذشت. مدفن او در كليساي بيكانسفيلد در نزديكي منزلش در باكينگهام شاير، است. برك يك عضو برجسته پارلمان بود اما هيچ گاه به مقام بالايي دست نيافت. حيات سياسي او را بايد يك شكست به حساب آورد. با اين حال ميراث راستين برك در آثارش محفوظ است.
در خلال نامه ها، رسالات و كتاب هايش، نظام منسجمي از ايده هاي مختلف در مورد طبيعت بشر؛ حالت ارگانيك؛ فوايد پيش داوري؛ مخاطرات حكومت از طريق توافق نامه هاي پشت پرده و نقش احزاب سياسي، را تشريح كرد. طي دويست سال اخير، بيشتر علما و فرهيختگان اتفاق نظر داشتند كه برك براي تحليل عميق نثر شكيل انگليسي، هديه اي به ارمغان آورده است. با اين وجود، محتواي آثارش همچنان بحث انگيز است. طرفداران او از جمله ويليام و وردزورشا شاعر، برك را خردمندترين سياستمدار عصر خود مي دانستند. از طرف ديگر كارل ماركس در كتاب «سرمايه» خود به اين مسئله ايراد مي گرفت كه برك كار چاق كن بورژواي طبقه حاكم انگلستان بوده است. ماركسيست ها موضع ويژه اي را در قبال نقد برك از مساوات طلبي اتخاذ كردند، شايد به خاطر احساس تهديدي بود كه نقد برك بر ديدگاه آنها از جامعه آينده وارد مي كرد.
|
|
ليبرال ها و محافظه كاران مدرن همچنان ايده هاي برك را مورد تحسين قرار مي دهند، اما علاقه آنها به برك عمدتاً لفاظانه است. تمايلات ليبرالي برك براي ليبرالهاي امروزي، تقريباً ديگر خريداري ندارد. حمايت او از الغاء برده داري صرفاً براساس سياست گام به گام بود، مداراي مذهبي او شامل حال ملحدان نمي شد (كساني كه از نظر او مجرماني خطرناك بودند) و اگر چه مدافع كنترل و مهار اختيارات سلطنتي بود ولي از سلطنت و آريستوكراسي حمايت مي كرد. در اين بين، دفاع محافظه كارانه او از پارلمان، مردم و كليساي آنگليكن، احتمالاً مايه سرافكندگي محض حزب محافظه كاري است كه امروزه به اتحاديه اروپا و يك ايدئولوژي سكولار و بازار آزاد، اعتقاد دارد.
اين مقاله كلياتي را از برخي ايده هاي كليدي برك ارائه مي دهد و ارتباط آنها را با ناسيوناليسم ارزيابي مي كند. سهم او در اين امر از اهميت بسزايي برخوردار است.
۱- طبيعت انسان
تمام جوامع مبتني بر نگاه ويژه اي از طبيعت و ماهيت انسان هستند. نگاه امروزي كه حاصل فلسفه عصر روشنگري است، عبارت است از اين كه مردم واحدهاي برابر و قابل تبادل توليد و مصرف، هستند. تفاوت هاي نژادي، مليتي، فرهنگي، جنسيتي و قابليتي، موانع توازن اجتماعي به حساب مي آيند كه بايد رفع شوند. برك شاهد ظهور اين تصور غلط بود و آن را محكوم به فنا مي دانست. روشنفكران عصر او قيد و بندهاي ويژه اي را كه موجب بروز نزاع و بي عدالتي مي شدند، سرزنش و محكوم مي كردند. يك نمونه برجسته از اين قبيل تفكرات، بحث و گفتمان ريچارد پرايس در مورد «عشق به وطن» بود (۱۷۸۹). دكتر پرايس اظهار مي داشت كه وطن پرستي اصل كور و شكننده اي است كه باعث توهين به ساير كشورها و نفرت از آنها مي شود. و بدين سان از مردم مي خواست كه شهروند جهاني باشند. برك در مشهورترين رساله اش تحت عنوان «تأملاتي بر انقلاب فرانسه» به شدت به عقيده پرايس حمله كرد.
برك به جاي اين كه مردم را به پيروي از يك مدل واحد جامعه ايده آل ترغيب كند، از مطالعه بر طبيعت راستين بشر شروع كرد. او مشاهده كرد مردم واقعي انسانهاي مطلق و آرماني نيستند بلكه همان انگليسي ها، فرانسوي ها، هندي ها و غيره هستند. برك نوشت: «ما دوست داشتن ديگران را از خانواده هايمان شروع مي كنيم... پس تداوم آن را به همسايه هايمان مي كشانيم.» او پذيرفته بود كه افراد بشر هويت هاي جداگانه اي دارند و نيز پذيرفته بود كه ما خويشاوندان خود را به غريبه ها ترجيح مي دهيم و اين بر جامعه ساخته دست ما، تأثير مي گذارد. اين از لحاظ اخلاقي بد نيست و درست همان چيزي است كه همه ما هستيم.» دوست داشتن آن واحد كوچك جامعه كه به آن تعلق داريم [خانواده] نخستين اصل بروز عشق و علاقه به ديگران است. اين نخستين حلقه از مجموعه مسلسلي است كه در ادامه به عشق به وطن و نوع بشر منجر خواهد شد.
۲- حالت ارگانيك
در دفاع از خانواده، موطن و مليت، برك مدافع حالت طبيعي و ارگانيك در مقابل آن حالت مصنوعي مبتني بر طرح ريزي [به دست انسان]، بود. در آن زماني كه ماشين هاي بخار اقتصاد را متحول مي ساختند، بسياري اين بحث را پيش كشاندند كه جامعه را نيز مي توان طرح ريزي و به اصطلاح آن را مهندسي كرد. انقلاب فرانسه تلاشي بود در جهت طراحي مجدد جامعه اي به اين شيوه.
با اين حال پيشرفت هاي حاصل در گياه شناسي و جانورشناسي نشان داد در حالي كه ماشين ها سخت و صلب، تكرار شونده و متمايل به نابودي بودند، حيات آلي انعطاف پذير، سازش پذير و تغييرناپذير است. برك، به همراه شاعران رمانتيك، ترجيح داد بناي جامعه را بي ماهيت تكاملي قرار دهد و آن را به صورت مجموعه اي دائمي متشكل از اجزاء موقتي، درآورد. دنياي امروز تحت تسلط امپراتوري هاي مصنوعي، شركت هاي چند مليتي و بوروكراسي است كه بشر را به عنوان اجزاء سازنده [اين جامعه جهاني] تهديد مي كنند. اگر حق با برك بود، آينده متعلق به اينها نمي شد، بلكه به ساختارهايي در هيأت انسان تعلق مي يافت كه طي صدها سال رشد كرده اند.
۳- گذشته، حال و آينده، يكي هستند
برك نوشت: «مردمي كه هرگز به اجدادشان رجوع نمي كند، به آيند گان نيز توجهي نخواهند داشت.» تعريف معروف او از جامعه چنين است: جامعه محل تلاقي و برخورد زندگان، مردگان و آنهايي است كه به دنيا خواهند آمد. هرفرد صرفاً ياخته اي است بر پيكري بزرگتر. فرد مي ميرد اما پيكر ادامه مي يابد. بنابراين، اين پيكر است كه اهميت دارد. اگر بپذيريم كه ما شهرونداني در يك جامعه لايتناهي و ابدي هستيم، نبايد به سنت پشت كنيم، چون اين حكمت كهن، تجربه نسل و نژاد ماست. سنت راهنماي بهتري از خرد ناب، است.» اين بدان دليل است كه فرد نابخرد است. توده مردم نادانند؛ اما گونه ها دانا هستند... به عنوان يك گونه، تقريباً همواره درست عمل مي كند.»
جامعه مدرن دستخوش يك تغيير پوياست و به گذشته همچون يك جنس كهنه و از دور خارج مي نگرد. جامعه مدرن، كهنه را به نفع ساختن چيزي جديد، نابود مي كند. برك اين فرآيند را سقوط ليبراليزم ناميد و در مورد بروز يك هرج و مرج غيرمدني غيرمتمدن و بي ارتباط هشدار داد. او به مدنظر داشتن عرف هايي با بسترهاي مشابه براي انسانها، سخت اسرار مي ورزيد: «برحسب عمرشان و براساس اين كه تبار انسانها به چه افرادي برمي گردد.»
۴- اول، مردم ما
آرزوي برك براي اين كه بريتانيا را به صورت يك پيكر، يك خانواده، يك قلب و يك روح درآورد، نتايج اخلاقي مهمي در برداشت. آيا بايد ملت خود را در درجه اول اهميت قرار دهيم، درست همچنان كه با خانواده خود چنين برخورد مي كنيم، حتي زماني كه بيگانگان و خارجي ها بيشتر به كمك نياز دارند؟ آيا بايد در هر مناقشه اي جانب خود و مردم مان را بگيريم حتي وقتي افكار جهاني حاكي از مقصر بودن ماست؟ پاسخ برك به هر دوي اين پرسش ها، مثبت بود. او بريتانياي هايي را كه با خارجيان دوست بودند به باد انتقاد مي گرفت و در اين بين هم ميهنان آنها را پريشان مي كرد. دور شدن انسانيت از مبناي طبيعي آن، فاصله گرفتن از خويشاوندي هاي مشروع و داخلي [به سمت ارتباطات و خويشاوندي برون مرزي]، بي تفاوت شدن نسبت به آنهايي كه در كنار ما و با ما زندگي كرده اند و در جستجوي آمال و آرزوهاي خارج از مرز ها بعد از عشق و علاقه پيدا كردن به خارجيان، نشان دهنده آشفتگي كل نظام وظايف و تعهدات ماست.» اين اعمال خيرخواهانه براي جامعه مهلك و بدتر از تعصب و تحجر هستند.
صدقه و نيكوكاري بايد از خانه شروع شود. البته نبايد به همانجا خاتمه يابد. اگر مردم مي خواهند پولي به خارجيان بدهند بايد اجازه چنين كاري به آنها داده شود. اما در مواردي كه بيگانگان در مقابل همنوعان ما موضع مي گيرند و حمايت مي شوند واضح است كه كمك كردن به آنها يك خبط اخلاقي است.
۵- برابري: يك خبط عظيم
به عنوان يك مسيحي، برك به برخي برابري هاي نوع بشر اعتقاد داشت «كه در تمام موارد رد تقوي و پرهيزكاري را مي توان مشاهده كرد.» اما به دو دليل با مساوات طلبي به عنوان يك مرام سياسي، مخالف بود. نخست اينكه غيرمنصفانه و غيرعادلانه بوده زيرا پايه زور و اجبار است. اين مسئله باعث بروز حسادت مي شود و به ناچار مردم را از لحاظ اجتماعي در سطح پايين تري قرار مي دهد چون ارتقاء سطح اجتماعي آنها غيرممكن است (مي دانيم اين امر بدان دليل غيرممكن است كه مردم از لحاظ ژنتيكي با هم برابر نيستند؛ برك كه از ژنتيك چيزي نمي دانست، از اصطلاح كمبود منابع استفاده كرد). براي مثال اگر ۱۰۰ نفر بر سر يك تكه بريزند، طبيعتاً چيزي به كسي نمي رسد. دوم اينكه، برابري پايه هاي نظم طبيعي اشياء را بر هم مي زند چرا كه طبيعت براساس يك نظام سلسله مراتبي بنا شده است. برك معتقد بود كه: «برابري سياسي بر خلاف طبيعت است. برابري اجتماعي برخلاف طبيعت است. برابري اقتصادي برخلاف طبيعت است. ايده برابري بر هم زننده نظم است.»
از آنجايي كه سرپيچي از طبيعت، شدني نيست پس برابري يك «دروغ شيطاني است». در بدترين حالت، نخبگان جاه طلب از مفهوم برابري به مثابه پيش زمينه اي براي تخصيص منابع به خودشان، استفاده مي كنند. در بهترين حالت، مردم فهيم مفهوم برابري را چيزي بيش از يك آرمان بي خطر، نمي بينند. آنها فكر مي كنند در مرحله تئوري عادلانه و بي ضرر است اما در عمل چنين نيست، مبادا كه امتيازات طبقاتي آنها را به مخاطره اندازد. اين شايد خطاي بزرگتري باشد. به هر حال، اصول صرف و انتزاعي را نمي توان مستقيماً براي حل مسائل سياسي واقعي به كار گرفت. هر تلاشي براي انجام اين كار بي ثمر خواهد بود يا نتايج زيانباري در بر خواهد داشت. چنين اصل سياسي وجود ندارد، كه به خودي خود خوب است اما عملي نيست. بنابراين اگر عملي نيست پس خوب هم نيست.
ادامه دارد