خم و راست مي شود به ما تو نمي گويد
نگهبان حرمت پايتخت نشينان
من با اينكه ۶۰ سال دارم و مريضم، اما از شما بچه تهراني ها كه خوب مي خوريد و خوب مي گرديد، سالم ترم. چرا؟
|
|
اميرموسي كاظمي
قليان تازه چاق شده كه از راه مي رسد. كيسه اي سياه رنگ در دست دارد و هر از گاهي چيزي از روي زمين به اندوخته آن اضافه مي كند. در نظر اول به متكدياني مي ماند كه با جمع آوري زباله هاي پولساز سعي در امرار معاش دارند. اما نزديك تر كه مي آيد، چهره مردانه و جا افتاده اش اجازه چنين تصوري را از آدم مي گيرد. اشاره اي به چند ليوان يكبار مصرف دور و بر ما مي كند و با لهجه اي كه اصلا به گوش هايمان آشنا نيست مي پرسد: «اينها را ببرم» وقتي با جواب منفي ما روبه رو مي شود مي رود و بعد از چند دقيقه باز مي گردد. دعوتش مي كنم كه كنار ما بنشيند و چاي بنوشد. مي پذيرد اما به خود اجازه نمي دهد كه روي زيرانداز ما بنشيند. همان جا روي چمن چمباتمه مي زند و با اشاره به قليان مي گويد: «خيلي خوب است. به شرطي كه دور و بر سيگار نرويد.» البته درك جملاتش به همين سادگي نيست. به دشواري منظورش را مي فهميم. ليواني چاي به دستش مي دهيم. تشكر مي كند و مي گويد: «من با اينكه ۶۰ سال دارم و مريضم، اما از شما بچه تهراني ها كه خوب مي خوريد و خوب مي گرديد، سالم ترم. چرا؟» و ما جوابي برايش نداريم. مي پرسيم اينجا چه مي كني؟
«كار. براي كار آمدم تهران. الان ۵ ماه است كه در اين پارك كار مي كنم و زندگي.»
اسمش حسين است و اهل كرمانشاه. اسم روستايش را با اينكه چند بار گفت اما درست نفهميدم. زن و بچه هايش آنجا هستند و خود به اميد لقمه ناني راهي پايتخت شده. مي گويد: «ماهي ۹۰ هزار تومان مي گيرم. اول كارم نگهباني بود. پيمانكار پارك مي گفت نبايد بگذاري مردم روي چمن ها بروند ولي من نمي توانستم.
اينها مال خود مردم است. مگر مي شود من به شما بگويم از اينجا بلند شو، اگر هم من نيامده ام تهران با مردم جنگ كنم. آمده ام براي كار.» ساكت مي شود و با نگاهش بخار روي ليوان را دنبال مي كند. مي گوييم: «اگر نشستن ما روي چمن برايت دردسر درست مي كند، بلند شويم.» چهره اش برافروخته مي شود و با صدايي رسا مي گويد: «نه. من كي باشم كه به شما بگويم برويد بيرون. مال خودتان است.» مي پرسم: «پس، اربابت را چه مي كني؟» و او به كيسه اي كه در كنار دارد اشاره مي كند: «نتوانستم تحمل كنم، به پيمانكار گفتم من حاضرم آشغال هاي روي زمين را جمع كنم ولي با مردم جنگ و دعوا نكنم.»
آخرين جرعه چايش را سر مي كشد و بلند مي شود. مي گويم اگر غذا نخورده اي شام هست و او انگار كه ناراحت شده باشد دستي به نشانه تشكر بالا مي برد و مي گويد: «اين ليوان را ببرم؟» با پاسخ مثبت ما ليوان يكبار مصرف را در مشتش خرد مي كند و به درون كيسه اش مي اندازد. با نگاهمان تعقيبش مي كنيم. در طول ۱۰۰ متر راه بيش از ۱۰ بار خم مي شود و چيزي را از روي زمين بر مي دارد و با هر بار قد راست كردن دستي به كمرش مي گذارد تا احتمالا دردي كهنه را تسكين دهد.
مرد كرمانشاهي پارك تهران در خيابان ايرانشهر روزها و شب ها را فقط به خاطر خدمتي كه براي ما پايتخت نشينان قايل است خم و راست مي شود تا مبادا خم به ابروي ما بيايد. قليان هنوز چاق است. اما نه من و نه دوستانم ديگر ميلي به دود كردن نداريم.
|