پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۳
گفت وگو با فرانسوا ژره، رئيس مؤسسه ديپلماسي و دفاع فرانسه درباره عراق، افغانستان و مسايل هسته اي ايران
ديدگاه فرانسوي
وحيد رضا نعيمي
001020.jpg

فرانسوا ژره تحصيل كرده تاريخ و فيزيك هسته اي است. وي سابقه فعاليت در مؤسسات تحقيقاتي اروپا و آمريكا را در كارنامه خود دارد. از سال ۲۰۰۱، وي رياست مؤسسه ديپلماسي و دفاع فرانسه را برعهده دارد. وي نويسنده كتابهايي در زمينه ژئوپليتيك و جنگ است.
در مصاحبه اي كه با ژره صورت گرفته است، وي نظرياتي را درباره تحولات روز ارائه مي دهد كه عمدتاً با مواضع اروپا به طور اعم و فرانسه به طور اخص همخواني دارد. وي در مورد علت مخالفت فرانسه با تهاجم به عراق صحبت مي كند، اما مي گويد فرانسه از وضعيت نابسامان جاري در عراق راضي نيست. در مورد محاكمه صدام و احتمال افشاگري وي در مورد حمايتهاي بي دريغ غرب از بغداد تا پيش از حمله به كويت، ژره خاطرنشان كرد: اين امر بر همگان روشن است و چيز تازه اي براي افشا وجود ندارد.
* چرا فرانسه با تهاجم آمريكا به عراق مخالفت كرد؟
- خيلي ساده است. ما معتقد بوديم مدركي دال بر وجود سلاحهاي كشتار جمعي در عراق وجود ندارد. ما با موضع آمريكا و انگليس در اين مورد كه خطر واضحي براي كشورهاي غربي و كشورهاي همجوار عراق وجود دارد، مخالف بوديم. ما بر اين عقيده بوديم كه فعاليت بازرسان تسليحاتي سازمان ملل روي برنامه هاي هسته اي، بيولوژيك و شيميايي عراق هيچ نشانه اي در مورد وجود برنامه اي جديد به دست نداده بود. به علاوه، از دقت عمل آنسكام در خلال سالهاي ۱۹۹۱ تا پايان ۱۹۹۸ مطمئن بوديم. بنابراين فكر مي كرديم دليلي كه آمريكا و انگليس ارائه مي كنند، براي توجيه جنگ كفايت نمي كند.
فرانسه پيشنهاد كرده بود سازمان ملل به بازرسيها ادامه دهد و چه بسا برنامه اي براي نظارت بلند مدت بر برنامه هاي بالقوه مشكوك عراق برقرار كند. همان طور كه مي دانيد، آمريكا تصميم گرفت بدون رضايت ما و رأي شوراي امنيت وارد جنگ شود. حال دولت بوش و دولت بلر اعلام مي كنند هيچ نشانه اي از برنامه هاي ياد شده نيافته اند. همين چند روز پيش بلر گفت احتمال زيادي وجود دارد كه اين سلاحها هرگز يافت نشود.
*  شما علت مخالفت فرانسه را يقين از نيافتن سلاحهاي كشتار جمعي اعلام كرديد. اما فكر مي كنم آمريكا و انگليس مي دانستند چه سلاحهايي به عراق داده اند، مثلاً در طول جنگ ۸ ساله با ايران. موادي در طول اين سالها در اختيار عراق قرار گرفته بود كه مي توانست در ساخت سلاحهاي كشتار جمعي به كار رود.
- درست است، اما تمام اين سلاحها و مواد توسط آنسكام ظرف ۷ سال نابود شده بود. بازرسان آنسكام هزاران تن از اين مواد را از بين بردند. البته به نكته خوبي اشاره كرديد، چون وقتي موادي در اختيار كشوري قرار مي گيرد، همه مي دانند اين كشور چه دارد و بايد به دنبال چه چيزي گشت. اين پارادوكس چنين موقعيتي است. به علاوه آمريكايي ها مي گفتند مي خواهند عراق را از دست يك مرد خطرناك،يك ديكتاتور نجات دهند و در عراق دموكراسي برقرار كنند. ما گفتيم اگر اين دليل تهاجم به عراق است، بسيار خوب مي توانيم درباره آن مذاكره كنيم. اما آمريكا همواره از ارائه اين استدلال در شوراي امنيت سر باز زده است. در نتيجه هدفشان اين نبود و بر آن شدند همان استدلال سلاحهاي كشتار جمعي را تكرار كنند.
* آيا مخالفت فرانسه با استقرار نيروهاي ناتو در عراق در راستاي همان مخالفت اوليه پاريس با جنگ بود؟
- تا حدي اين مخالفت نتيجه منطقي موضع اوليه ماست. از آنجايي كه به زعم ما تصميم به آغاز جنگ و بدون دليلي موجه و بدون صدور قطعنامه شوراي امنيت نادرست بود، فكر مي كنيم استقرار ناتو در كشوري كه از نظر سياسي بدون ثبات است و دولت آن از مشروعيت دموكراتيك برخوردار نيست و كشوري كه در اشغال نيروهاي آمريكايي است، بدون توجيه است.
* آيا فرانسه از اين كه آمريكا ظاهراً در عراق گرفتار شده است، راضي است؟
- خير، مطلقاً. اوضاع جاري عراق به هيچ وجه جايي براي رضايت باقي نمي گذارد.
* به هر حال، شما با جنگ مخالف بوديد؟
- بله، با جنگ مخالف بوديم، اما از آشوب موجود در عراق خوشحال نيستيم.
* آيا از پيامدهاي منطقه اي و بين المللي آن نگران هستيد؟
- بيش از هر چيز از وضعيت مردم عراق ناخرسنديم. وضعيت اشغال كشور، ويراني بخشهايي از آن و فعاليتهاي چريكي و در مقابل آن ضدچريكي آمريكايي ها تأسف بار است. ما زماني خوشحال مي شويم كه عراق در صلح و رفاه باشد. بنابراين اگر آمريكا از رهگذر تكامل موضع آن بتواند به ايجاد آباداني و صلح در اين كشور كمك كند، ما خوشحال خواهيم شد.
* نزديكي جغرافيايي اروپا به خاورميانه سبب مي شود تا اين قاره حساسيت زيادي در مورد تحولات اين بخش از آسيا داشته باشد. ديدگاه اتحاديه اروپا درباره اوضاع جاري در عراق چيست؟
- پاسخ به اين سؤال مستلزم آن است كه نگاهي به عرصه سياست اتحاديه اروپا بيندازيم، چرا كه از دور دست، عرصه سياست اتحاديه اروپا عجيب به نظر مي رسد. اجازه دهيد به نقطه آغاز بحران بازگردم. همان طور كه مي دانيد تعدادي از اعضاي اتحاديه اروپا در حمله آمريكا به عراق به واشنگتن پيوستند، مانند ايتاليا، اسپانيا و خصوصاً انگليس. ما در اين باره مذاكرات صريح و گاه دشواري با هم داشتيم. در همان حال در مذاكره با كشورهايي بوديم كه مي خواستند وارد اتحاديه اروپا شوند. لهستان همزمان در حال ورود به ناتو بود و در نتيجه با آمريكا همراهي كرد. بسياري افراد مي گفتند اتحاديه اروپا در حال دو شقه شدن است.
اما بايد دانست چرا ما در مورد عراق با هم اختلاف نظر جدي داشتيم. اين وقايع در حالي بود كه در حال تدوين سياست امنيتي و دفاعي اروپا بوديم. وقتي چند هفته قبل از جنگ عراق شيراك و بلر با هم ديدار كردند، در مورد عراق اختلاف نظر پيدا كردند و تصميم گرفتند در اين مورد بيانيه اي صادر نكنند، اما در مورد همكاري بين نيروهاي دريايي دو كشور و چند موضوع ديگر به توافق رسيدند.
به عبارت ديگر، وقتي مسئله امنيت و دفاع از اروپا در خطر قرار دارد، ما اروپاييان مي توانيم به توافق برسيم. به علاوه ممكن است در مورد مسائل دور از اروپا اختلاف نظر داشته باشيم. اين مسئله پارادوكس به نظر مي رسد، اما وضع همين طور است.
به اعتقاد من عراق درس بسيار مهمي براي برخي اعضاي اتحاديه اروپا بود، به دو دليل: اول آنكه هيچ سلاح كشتار جمعي در ميان نبود. اين كشورها دريافته اند براساس فقدان شواهد از آمريكا تبعيت كرده اند و تا حدي فريب خورده اند. تا آنجايي كه مي دانم، دو كشور چنين وضعي دارند، اسپانيا و لهستان. دوم آنكه بيشتر دولتهاي حامي آمريكا در انتخابات شكست خورده اند يا خواهند خورد، مانند اسپانيا. فكر مي كنم چنين رخدادي به زودي در ايتاليا تكرار شود كه تا به حال برلوسكني نخست وزير در انتخابات محلي شكست خورده  است، حتي در منطقه خودش. بلر هم وضعيت خوبي ندارد. دولتها ياد گرفته اند نبايد بدون دليل و بدون حمايت مردم وارد جنگ شوند.
* اخيراً هانتينگتون به بروز انشقاق در غرب اشاره كرد. به اعتقاد وي ديگر نمي توان گفت «غرب و ديگران»  بلكه بايد گفت «غرب و غرب». تلقي شما چيست؟
- متأسفم اما من، اين برداشت را نمي پذيرم. من هرگز نظريه اي مانند ستيز تمدنها را نيز قبول نكردم. اين فرمولها براي توليد تبليغات تلويزيوني مناسب است. اگر بخواهيم تحليلهاي راهبردي درست انجام دهيم، اينها كارايي ندارند.
به طور نمونه، در تمام طول جنگ سرد سياست فرانسه بر پايه دوري از دو قطبي كردن جهان بود. همواره كوشيديم از برخورد دو اتئلاف مخالف هم جلوگيري كنيم. همواره كوشيده ايم تفاهم برقرار كنيم، بين شمال و جنوب، كشورهاي صنعتي و كشورهاي در حال توسعه، كوشيديم در اين مسير كشورهاي جنبش عدم تعهد را با خود همراه كنيم.
به نظر ما انديشه اروپاي جديد- اروپاي قديم بي معناست. عضويت لهستان در اتحاديه اروپا به معناي تلاش آن براي دسترسي به رفاه، آموزش، زيرساختها و غيره است. ورشو با راه آهن به نيويورك وصل نمي شود. اروپا همچنان اروپا و قاره اي كوچك و كارآمد است. لهستاني ها هم مي خواهند مانند سايرين از اين كارآمدي بهره مند شوند. آنان به علاوه مايل هستند براي امنيت خويش عضو ناتو باشند. افغانستان يا عراق برايشان اهميت ندارد. اگر لهستان مي خواهد وارد ناتو شود، بايد بهايي را بپردازد كه آن گسيل سرباز به عراق است. درآن زمان اگر دولت بوش مي گفت لهستان بايد سربازان خود را به جهنم بفرستد، آنان اين كار را مي كردند. ريشه هراس امنيتي لهستان در همجواري آن با روسيه و تا حدي آلمان است.
* آمريكا در عراق روزهاي سختي را مي گذراند. به نظر شما دليل اين امر چيست؟ آيا محاسبات آنان اشتباه بود؟ آيا آنان از درنظرگيري روند هاي اين كشور غافل شدند؟
- تمام اين عوامل مؤثر است. به نظرم، در دولت بوش عده اي هستند كه در صدد تحقق استيلاي آمريكا بر جهان هستند. آنان در نظر دارند به اصطلاح خاورميانه بزرگ را متحول كنند تا براي تأمين منابع آمريكا، نفوذ خود را اعمال كنند. اين طرح آنان در درازمدت است. اجراي اين طرح با سرنگوني حكومت صدام حسين آغاز شد تا در بغداد هر ساختاري سازگار با منافع آمريكا پديد آيد. وقتي مي گويم هر ساختاري، منظورم آن است كه يك زمامدار آمريكايي يا يك دولت موقت عراقي يا يك دولت مشروع عراقي اما تحت نفوذ آمريكا بر سر كار آيد. به علاوه گروه ياد شده در نظر داشتند نيروهاي آمريكايي را به خاورميانه بياورند و در عين حال با استفاده از وضعيت افغانستان، در آسياي مركزي نيز نيرو مستقر كنند. اين طرحي براي درازمدت است. خاورميانه بزرگ تا چين امتداد دارد.
* آيا به نظر شما فقدان دموكراسي در خاورميانه- آنگونه كه آمريكايي ها مي گويند- ريشه معضلات خاورميانه است؟
- دست كم به مدت ۳۰ سال آمريكا حمايت چنداني از احزاب و سازمان هاي دموكراتيك در جهان عرب نكرد. به خاطر جنگ سرد، آنان از هر كسي كه ضد اتحاد شوروي بود، حمايت مي كردند، صرف نظر از ميزان دموكراتيك بودن وي و ايدئولوژي وي. آمريكايي ها اهميتي به اين نمي دادند، حتي در دوره ريگان كه حركات زشتي صورت گرفت. آمريكا شاهد اختناق حكومت هاي غيردموكراتيك عرب بود و دم بر نياورد.
اكنون اين توهم است كه بگوييم دموكراسي خاورميانه را متحول خواهد كرد. شايد اين گونه باشد، اما اگر دموكراسي از آمريكا صادر شود، مؤثر نخواهد بود. اين به عهده كشورهاي منطقه است كه اصلاحات انجام دهند، البته اگر بخواهند. در درون دولت آمريكا گروهي ديگر وجود دارند كه مي گويند به ما مربوط نيست؛ ما مي خواهيم مشكلات را يكي يكي هرگاه بروز كرد، حل كنيم تا منافع خود را در منطقه پيش ببريم. آنان طرفدار دولت هاي با ثباتي هستند كه بتوانند با آنها صحبت و معامله كنند.
* برخي كارشناسان معتقدند آنچه آمريكا دموكراسي براي منطقه خاورميانه توصيف مي كند، در واقع تحميل شيوه زندگاني غربي است. به عبارت ديگر آنان مي كوشند نگرشي را بر اين منطقه از جهان حكمفرما كنند كه از دريچه تحليل آنان ديده شده است.
- ببينيد، اين تفاوت بين قدرت نرم و قدرت سخت (Soft power & hard power) نهفته است. بله مي توان از طريق قدرت نرم  تأثيرگذاري كرد. فكر مي كنم پس از پايان جنگ سرد، آمريكا واقعاً اين فرصت را داشت كه نفوذ بيشتري را از طريق قدرت نرم اعمال كند. دولت بيل كلينتون تا حدي از اين نظر موفق بود. فكر مي كنم دولت بوش به اين امكان به شدت لطمه زده است، چرا كه از قدرت سخت و به خطا استفاده كرده است.
مثلاً پس از انعقاد قرارداد كمپ ديويد [دوم] بين عرفات و رابين،  بسياري گفتند آمريكا از قدرت خود به طور مثبت استفاده كرده است. ظرف سه سال اكنون به سختي بتوان يك روشنفكر عرب را پيدا كرد كه از سياست آمريكا در اين زمينه حمايت كند.
* يك هدف آمريكا جنگ با تروريسم بود. اما مي بينيم از زمان آغاز اين جنگ، خشونت به نام تروريسم القاعده گسترش يافته است، به خصوص در عربستان سعودي. شما موقعيت اين كشور را در اين ميان چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- عربستان سعودي ميدان نبرد بعدي است. در اين زمينه من از فقدان انسجام و يكدستي در سياست دولت بوش شگفت زده ام. فكر نمي كنم نتيجه كارهاي بوش را پيروزي قلمداد كرد. همين چند روز پيش اعلام كردند ممكن است در آستانه انتخابات رياست جمهوري حمله تروريستي به آمريكا صورت بگيرد. آيا اين پيروزي است؟ مبارزه با تروريسم فقط با همكاري كشورها و تبادل اطلاعات ممكن است. موفقيت هاي زيادي در زمينه مبارزه با شبكه هاي تروريستي حاصل شده است. اما اين شبكه ها مي توانند از رهگذر حمايت هايي كه دريافت مي كنند- مانند وضعيت عربستان سعودي- به سرعت خود را از نظر انساني و مالي بازسازي كنند. نيروهاي نظامي و امنيتي عربستان سعودي حداكثر ۱۰ درصد اين كشور را پوشش مي دهند. به عبارت ديگر حتي شهرهاي بزرگ هم امن نيستند، همان طور كه حملات تروريستي اخير نشان داد. وقتي يك ميليون و هشتصد هزار كيلومتر مربع تحت كنترل نيست، وقتي قبايلي وجود دارد كه مي توان درآن پنهان شد، چه انتظاري مي توان داشت؟ وجود فرقه هاي راديكال اسلامي در اين كشور نيز زمينه مستعدي را براي اين كار فراهم مي آورد.
* نظر شما راجع به افغانستان چيست؟ آيا آمريكا در اين كشور موفق بوده است؟
001017.jpg

- بستگي به اين دارد كه اهداف آمريكا در افغانستان چه بوده است. اگر خواسته باشند اردوگاههاي آموزش تروريست ها را از بين ببرند، اگر خواسته باشند نگذارند افغانستان به مأمني براي تروريست ها تبديل شود، بله تا حدي موفق بوده اند. اگر خواسته باشند قدرت طالبان را نابود كنند، موفقيتي نيم بند داشته اند. هنوز نيروهاي طالبان در بيرون از كابل وجود دارند و مي توانند به راحتي در صورت وجود موقعيت خود را بازسازي كنند. اگر هدف اعاده صلح و آرامش بود، آمريكا آشكارا شكست خورده است.
با اين حال، هنوز اميدهايي درباره آينده افغانستان وجود دارد. وضعيت پيچيده و دشوار است. آمريكايي ها دست به مشاركت با پاكستان زده اند، اما بهاي آن را پرداخته اند، يعني اين كه پاكستان يك كشور داراي سلاح هسته اي باشد. به علاوه با كمك هاي مالي و دفاعي از آن حمايت كرده اند. حال اين كه بتوان اين دستاوردها را موفق توصيف كرد، داوري را در اين مورد به شما واگذار مي كنم!
* به موضوع برنامه هسته اي ايران مي پردازيم. براساس ان پي تي هر كشوري حق دارد از انرژي هسته اي براي مصارف مسالمت آميز استفاده كند. ايران نيز چنين حقي را براي خود قائل است، اما به استفاده از انرژي هسته اي براي مصارف هسته اي متهم مي شود. چگونه مي توان بين حق ايران در اين زمينه و برخي نگراني هاي موجود در زمينه كاربرد نظامي احتمالي توازن ايجاد كرد؟
- مسأله اي كه مطرح كرديد، قدمتي به اندازه تاريخ همجوشي (Fussion) دارد. آنچه در راكتور هسته اي رخ مي دهد، فرق چنداني با فعل و انفعالات در بمب هسته اي ندارد. فرق اصلي آن است كه نيروي حاصله از همجوشي در راكتور مهار مي شود اما در سلاح هسته اي رها مي شود. يكي از اهداف اصلي تأسيس آژانس بين المللي انرژي اتمي كمك به كشورهاي در حال توسعه براي استفاده از انرژي هسته اي است. هدف از تدوين ان پي تي آن بوده است كه كشورهايي را كه از انرژي هسته اي به صورت مسالمت آميز استفاده مي كنند، از قدم گذاشتن در مسير توليد سلاح هسته اي باز دارد. نظام پادمان به همين منظور تهيه شده است. بازرسي از تأسيسات هسته اي به همين منظور انجام مي شود. با روش هاي امروزي، اندازه گيري مواد همجوشي پذير به دقت صورت مي گيرد و نمي توان چيزي از آن را كم كرد. آژانس بين المللي انرژي اتمي فقط مي تواند از تأسيساتي بازديد كند كه اعلام شده است.
فكر مي كنم يك دليل وجود بدبيني نسبت به برنامه هسته اي ايران علني شدن وجود تأسيسات نطنز بود- هر چند كه شايد ايران به خاطر سوءتفاهم از تعهدات خود براساس ان پي تي آگاه نبود.
آنچه در حال حاضر اهميت دارد، آن است كه پيشرفت ايران درزمينه كاربرد غيرنظامي انرژي هسته اي به نحوي مورد نظارت قرار بگيرد كه اعتماد ايجاد كند نه بدبيني. ايران برنامه هسته اي نسبتاً وسيعي را آغاز كرده است و به سوخت هسته اي نياز دارد و مي خواهد سوخت را خود توليد كند. از اين رو، ايران در قلمروهايي داراي دانش فني خواهد شد كه انحراف مواد هسته اي در آن براي مصارف نظامي ممكن است. به طور كلي انحراف به سوي مصارف نظامي همواره ممكن است.
وضعيت هلند را در نظر بگيريد. در اين كشور شركت يورانكو با استفاده از سانتريفوژهاي گازي اورانيم غني مي كند. هيچ كس نسبت به استفاده از اورانيم غني شده و سانتريفوژ گازي توسط هلند بدبين نيست. با اين حال تأسيسات هسته اي آن توسط يوراتم سازمان هسته اي اروپا نظارت مي شود. جالب اينجاست كه در دهه ۱۹۶۰ آغاز دهه ۱۹۷۰ در شركت هلندي يورانكو مهندسي به نام عبدالقادرخان كار مي كرد. وي نقشه سانتريفوژهاي يورانكو را سرقت كرد و به پاكستان برد. در نتيجه پاكستان توانست به مواد همجوشي پذير براي توليد سلاح هسته اي دست يابد. اين مشكل گسترش است. يعني كاربرد صلح آميز انرژي هسته اي مي تواند ظرف چند سال به كاربرد نظامي بيانجامد.
بنابر اين فكر مي كنم يك نگراني طرفهايي كه مي خواهند نسبت به برنامه هسته اي ايران منصف باشند- و فكر مي كنم اروپا مي خواهد منصف باشد- اين است كه مايل هستند ايران نيز در قصد خود براي استفاده از كاربرد انرژي هسته اي براي مقاصد صلح آميز منصف باشد.
البته بايد متذكر شوم در اين باره كه ايران از پيگيري برنامه هسته اي، هدف نظامي دارد، اتفاق نظر وجود ندارد. شايد بتوان گفت در اين مورد اتفاق نظر وجود دارد كه در ايران هراز چندي عده اي امكان دستيابي به سلاح هسته اي را به چند دليل در نظر گرفته اند، از جمله به دليل نگراني امنيتي. تحليلگران خارجي به هيچ وجه در مورد ماهيت نظامي برنامه هسته اي ايران هم نظر نيستند. اصولاً اتفاق نظر در مورد چيزي كه اطلاع زيادي از آن در دست نيست، خطرناك است. اين نكته ما را به موضوع جنگ با عراق برمي گرداند. اين تصور كه ايران به دليل نگراني هاي امنيتي داراي برنامه هسته اي سري است، صرفاً گمانه زني است. من معتقدم با مسأله بايد طوري برخورد كرد كه اكنون وجود دارد. بايد با ايران در مورد چگونگي استفاده صلح آميز ايران از انرژي هسته اي و غني سازي اورانيم وارد گفت وگو شد.
* آيا اين موضع اروپاست؟
- بله تصور مي كنم همين طور باشد. نمي خواهم از جانب آمريكايي ها صحبت كنم كه از سال ۱۹۹۲ نسبت به برنامه هسته اي ايران بدبين بوده اند.
* آيا جنگ با تروريسم جايگزين جنگ سرد شده است؟
- خير اين گونه نيست. جنگ با تروريسم اصطلاحي است كه دولت بوش ساخته است. در آمريكا هميشه جنگي وجود دارد، مانند جنگ با مواد مخدر، جنگ در عرصه تجارت و غيره. موفقيت در مبارزه با تروريسم گاه مستلزم استفاده از نيروي نظامي است، چرا كه منهدم كردن اردوگاه هاي آموزشي كه در آن هزاران نفر با تسليحات مستقر هستند، به نيروي نظامي نياز است، اما نه به مقدار زياد. بيشتر كار بايد با اطلاعات، عدالت و نيروي پليس صورت بگيرد.مقصودم حدود ۹۰ درصد كار است. احتياج به رجزخواني و شعار دادن نيست.
* به مسأله موسوم به صلح خاورميانه مي پردازيم. به نظر شما راه برون رفت از بحران جاري فلسطين چيست؟ حمايت بي چون و چراي كاخ سفيد از شارون تا چه حد در وخامت اوضاع نقش داشته است؟
- البته دولت بوش مقصر تمام رخدادها نيست. انتفاضه دوم صرفاً نتيجه رويارويي بين فلسطينيان و اسرائيل است، اما دولت بوش در اين زمينه غفلت زيادي كرده است. به ياد مي آورم كلينتون در روزهاي پايان زمامداري خود كه به شدت ضعيف بود و اوضاع فلسطين بحراني شده بود، افراد برجسته اي همچون جورج تنت (رئيس سابق سيا) و ژنرال زيني (كه اخيراً موضع دولت بوش را در اين زمينه تقبيح كرد) را براي ميانجيگري به منطقه فرستاد. كلينتون معتقد بود نقش آمريكا در جلوگيري از وخامت اوضاع و آرام كردن طرفين لازم است. طبيعتاً وي مي دانست عرفات پير است و در محاصره افراد نامناسب قراردارد، اما به ضرورت ميانجيگري واقف بود. وقتي دولت بوش به قدرت رسيد، گفتند نمي خواهيم رئيس جمهوري مانند سلف خود درگير ماجراي فلسطينيان و اسرائيل شود و رئيس جمهوري آمريكا بايد از اين قضيه فاصله بگيرد. اين موضع البته مهمل بود. منظورم اين است كه آمريكا تماس و گفت وگو را از دست داده است، يعني عناصري كه در خاورميانه بسيار مهم هستند.
پس از تأخير فراوان، آمريكا كوشيد با به اصطلاح نقشه راه بار ديگر به ايفاي نقش بپردازد كه تا به حال با ناكامي همراه بوده است. موضع آمريكا در مورد عدم پذيرش عرفات نادرست است. در مقام واسطه، بايد هر دو طرف را پذيرفت. اما حالا فكر مي كنم به دليل موضع اسرائيل و ناسازگاري عرفات و شارون اين مشكل دست كم تا يك نسل ديگر حل نخواهد شد.
* آيا كاري از دست اروپا ساخته نيست؟
- ابتدا اوضاع بايد آرام و اسرائيل از غزه خارج شود. پس از اين وضعيت دولت اسرائيل و دولت فلسطين روشن شود. اخيراً حماس و جهاد اسلامي تضعيف شده اند و اكنون دولت فلسطين منتظر رهبري جديد است. حتي به خاطر دلايل انساني مانند توانايي جسمي به رهبري جديد نياز است. نماد بودن كافي نيست. پس از عرفات و شارون تلاش براي گفت وگو آغاز خواهد شد.
* اخيراً شاهد تفهيم اتهام صدام حسين بوديم. تا پيش از حمله صدام حسين به كويت، غرب شامل كشورهاي اروپايي و آمريكا از وي حمايت مي كردند، به خصوص در زمان جنگ با ايران. در روزهاي پاياني حكومت صدام، بغداد اظهارنامه اي ۰۰۰/۱۲ صفحه اي را به شوراي امنيت ارائه كرد كه آمريكا فقط ۳۰۰۰ صفحه آن را در اختيار اعضاي ديگر گذاشت. بسياري اين كار را براي تلاش براي سرپوش گذاشتن بر سهم شركت هاي غربي در تسليح صدام حسين دانستند. از آنجايي كه يكي از وكلاي صدام حسين يك فرانسوي است كه گفته است وي تمام حقايق را عرضه خواهد كرد، نه فقط قسمتي از آن را، آيا فكر نمي كنيد اقارير احتمالي صدام باعث سرافكندگي كشورهاي غربي شود؟
- شايد چنين چيزي اتفاق بيفتد، ولي فكر نمي كنم چيز جديدي از آن به دست بيايد. هيچ چيز پنهاني وجود ندارد. اين فرانسه بود كه در سال ۱۹۷۴ راكتور تموز را به عراق فروخت. يا مثلاً در فوريه ۱۹۹۰ جورج بوش در نامه اي به وزير بازرگاني آمريكا از وي خواست به حضور شركت هاي آمريكايي در نمايشگاه تسليحات بغداد كمك كند. يعني حدود چند ماه قبل از تهاجم به عراق. در آن سال ها شركت هاي غربي براي فروش تسليحات به عراق با اتحاد شوروي در حال اضمحلال رقابت مي كردند. فكر مي كنم چيز پنهاني وجود ندارد.

موازنه منفي و مرزهاي سياسي - بخش پاياني
گفتمان سياسي نيروهاي مذهبي
001023.jpg
روند تحولات به نفع شيخ فضل ا...
از سال هاي مياني دهه ۲۰ روند تحولات سياسي در ايران به گونه اي شكل گرفت كه چهره جديدي از فعاليت  سياسي نيروهاي مذهبي به جامعه معرفي مي كرد و اين مسئله تا اندازه  اي موجب شد تا تصوير ذهني باقيمانده از تبليغات روشنفكري و رضاخاني رفته رفته جاي خود را به تصويرهاي بهتري بدهد.
همزمان با اوج فعاليت هاي حزب توده و بهائيان، نيروهاي مذهبي بار ديگر وارد عرصه هاي سياسي شدند و در سال هاي پاياني دهه ۲۰ و سال هاي آغازين دهه ۳۰ دوباره در رديف مهمترين نيروهاي سياسي ظاهر شدند. اگر چه جريان مذهبي دهه ۲۰ و ۳۰ با وقوع كودتاي آمريكايي ۲۸ مرداد و در پي اختلاف رهبران نهضت دچار ركود شد اما توانست خط سومي را در فضاي سياسي ايران ايجاد كند كه نگاه بين المللي آن در تقسيم بندي دوگانه مرسوم يعني بلوك شرق و بلوك غرب نمي گنجيد و چنين تقسيم بندي را رسماً به چالش مي طلبيد.
چند سال بعد همين نيروها با سازماندهي جديد و با رهبري امام خميني در ۱۵ خرداد ۴۲ به طور جدي به عرصه سياسي جامعه برگشتند و اين بار در غياب اپوزيسيون هاي قوي چپ و راست وابسته به شوروي و آمريكا، توانستند حرف خود را تا حد زيادي به عنوان تنها آلترناتيو حكومت پهلوي مطرح سازند.
در واقع دولت رانتي نفتي شاه با كسب درآمدهاي روزافزون نفتي و حمايت دول غربي و دستگاه قوي امنيتي توانسته بود همه احزاب مخالف را به سكوت يا همكاري بكشاند.
اما روند وقايع دهه هاي ۴۰ و ۵۰ به گونه اي رقم خورد كه زمينه براي شكل گيري صورت بندي جديدي از گفتمان سياسي نيروهاي مذهبي به رهبري امام خميني فراهم شد. استقلال از اعمال نفوذ قدرت هاي جهاني از جمله مفاهيم و خواسته هايي بود كه در فضاي جديد پررنگ مي نمود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در قالب دكترين «نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي» مطرح شد و در دستور كار دولت قرار گرفت.
گفتمان انقلاب اسلامي توانست تا حدود زيادي قضاوت عمومي درباره بسياري از شخصيت هاي تاريخي را تحت تأثير و دستخوش تغيير سازد. بازتعريف مرزهاي خدمت و خيانت و نگاه متفاوت به ارزش هاي برتر فعاليت سياسي موجب شد كه نگاه ها به چهره هايي نظير ميرزاي شيرازي (رهبر جنبش تنباكو)، شيخ فضل ا... نوري و اعدام او، سيد حسن مدرس و استبداد ستيزي او در دوره پهلوي اول با احترام بيشتري بنگرد و حتي گاه مورد تأسي جوان ترها قرار گيرند.
تغييرات منطقه اي و جهاني
از سوي ديگر ارتقاي روابط سياسي نظامي ايران و آمريكا در دهه هاي ۴۰ و ۵۰ و قرار گرفتن ايران در جايگاه ژاندارم منطقه و حافظ منافع آمريكا، ايران را در يك شرايط حساس و در معرض اقدامات مداخله جويانه آمريكا قرار داد و چنين فضايي كه قطعاً داراي ارتباط معناداري با نفوذ بي حد و حصر دولت روس و انگليس در عهد مشروطه بود، زمينه ساز تشديد اعتراض ها شد.
از جمله مهمترين حركت ها، اعتراض امام خميني به قانون قضاوت كنسولي يا كاپيتولاسيون بود كه بيش از پيش نشان مي داد دغدغه هاي ۶۰ - ۷۰ ساله مردم هنوز بي پاسخ مانده است. قانون كاپيتولاسيون كه سال ها قبل توسط نخست وزير وقت صمصام السلطنه بختياري ملغي اعلام شده بود دوباره مورد تأكيد قرار گرفت و ميل روزافزون ايرانيان به استقلال سياسي اقتصادي، نگاهها را به سوي سياست موازنه منفي چرخاند و اين باور عمومي را شكل داد كه تنها راه برون رفت از وضع موجود، اعمال سياست موازنه منفي است كه در آن از امتياز دادن به هر قدرت جهاني و منطقه اي پرهيز مي شود و به جاي برقراري توازن امنيتي در سطح روابط بين المللي از طريق اعطاي يكسان امتياز به قدرت هاي رقيب، بر استقلال سياسي و ملزومات آن پاي فشرده مي شود.
چنين تغييراتي با موج گسترده استقلال جويي در سطح منطقه همسو و همزمان بود و ادغام آن با رويكردهاي علمي و سياسي در حال گسترش در خاورميانه و شمال آفريقا كه رويكردهاي بومي گرايانه را در برابر وادادگي و وابستگي روشنفكرانه تجويز مي كرد، باعث تغيير گسترده در ملاك هاي ارزش گذاري عملكرد تاريخي افراد شد. با پيدايي هويت مبارزاتي مشترك در كشورهاي مسلمان پافشاري بر ابعاد ديني تصميم گيري هاي تاريخي به جاي رويكردهاي روشنفكرانه و غربگرا نشست و بدين ترتيب شيخ  فضل ا... نوري كه در ميدان توپخانه تهران تنها مانده بود، هشت دهه بعد با پيروزي انقلاب اسلامي جايگاه دوباره خود را كه با فتح تهران از بين رفته بود، بازيافت تا نشان دهد كه ميل به استقلال خواهي و به دنبال آن تمايل به اعمال سياست موازنه منفي در يك چارچوبه فكري فرهنگي اسلامي مي تواند نگاههاي تاريخي را تا چه اندازه متحول سازد.
محسن حيدري

نگاه امروز
«دارفور سودان» پايگاه قرآن يا قرارگاه غارتگران؟
محمد هادي تسخيري
اخبار نسل كشي در منطقه دارفور سودان در اكثر روزنامه ها و خبرگزاري ها و شبكه هاي ماهواره اي خارجي به سرعت در حال گسترش و هر روز بر ابعاد گسترده آن افزوده مي شود و هر چند كه دولت سودان تلاش مي كند از طريق كانال هاي غيررسمي و راه هاي ديپلماتيك موضوع دارفور را به عنوان يك مسئله داخلي كه بايد از طريق خود دولت مركزي سودان حل شود، مطرح نمايد، ولي به موفقيت چنداني دست نمي يابد. تا اين كه سازمان ملل وارد صحنه مي شود و شخص دبيركل از منطقه دارفور ديدن مي كند و با مردم و عشاير و مسئولان آنجا ديدار و مذاكره مي كند. پس از او، وزير خارجه آمريكا نيز پس از ديدار از خارطوم به منطقه  مي رود تا راه حلي براي بحران دارفور بيابد.
اما اين ديدارها به جاي آرام كردن مسئله دارفور در صحنه بين المللي به طرح گسترده آن مي انجامد، تا حدي كه وزير خارجه هلند(برنارد بوت) كه كشورش رياست دوره اي اتحاديه اروپا را به عهده دارد، به وزير خارجه سودان اعلام مي كند، «اگر وضعيت در دارفور به طور محسوسي بهتر نشود، حتماً سودان با تحريم هايي از جانب جامعه بين الملل روبه رو خواهد شد.» مسئله دارفور آن قدر بالا مي كشد كه وزير خارجه فرانسه نيز در ديدار سه روزه خود از سودان، به دارفور مي رود و با پناهندگان آنجا ملاقات و گفت وگو مي كند. و سرانجام دولت انگليس نيز اخيراً اعلام آمادگي كرد تا پنج هزار سرباز جهت رساندن كمك هاي انساندوستانه به پناهندگان، به منطقه دارفور اعزام كند.
پس از بيان  گذراي اين اخبار درباره دارفور لازم است، ابتدا تاريخ اين منطقه مورد بررسي قرار گيرد، زيرا كه آشنايي با شرايط اقليمي و تاريخي و اجتماعي منطقه دارفور مي تواند به بسياري از سؤالات مطرح شده پاسخ دهد.
تاريخ دارفور: قبل از ورود اسلام به سودان، منطقه دارفور توسط سلاطين «علوه»كه مسيحي بودند اداره مي شد، اما پس از سقوط اين سلسله به دست مسلمانان در سال ۱۵۰۴ ميلادي حضور مسلمانان در اين منطقه روبه فزوني گذاشت و به همين دليل نياز به مراكز آموزشي، براي آموزش دين اسلام، در اين منطقه احساس شد، كه بنابر اين نياز، مراكز آموزش قرآن(خلاوي) تأسيس شد.
اين مراكز قرآني توسط فردي به نام «غلام الله بن عايد» كه از اهالي يمن بود و به شهر «دنقلا» مركز ولايت شمالي سودان مهاجرت كرده بود، در اواسط قرن چهاردهم ميلادي بوجود آمد. وي مساجد سودان را آباد و قرآن و علوم ديني را به مسلمانان سوداني ياد داد.(۱)
خلاوي: در سودان به مراكز تعليم قرآن مجيد  «خلوه» مي گويند و معني آن جاي آرام و بي سر و صداست. البته يكي از محققان سوداني عقيده دارد كه در صدر اسلام فرقي بين مسجد و خلوه وجود نداشت و مردم در مسجد امور دين و دنياي خود را پيگيري مي كردند. ولي هنگامي كه آنها فرزندان خود را براي آموزش قرآن به مساجد فرستادند، ملاحظه شد با افزايش روز افزون محصلين قرآن، حفظ  شأن مسجد از نظر نظافت و آداب ديگر با اشكال روبه رو شده، لذا بنابر ضرورت، اتاق بزرگي در كنار مسجد ساختند كه در آن آموزش قرآن كريم صورت گيرد و متوليان مسجد در كنار نگهداري مساجد، به حفظ و صيانت و راه اندازي كلاس هاي «خلوه» كه در آنها علاوه بر آموزش قرآن به عنوان درس اصلي، توحيد، فقه، تفسير، احاديث، زبان و ادبيات عرب تدريس مي شد، مكلف گرديدند.(۲) از آن زمان تاكنون منطقه دارفور به خلاوي قرآن و حافظان قرآن معروف مي باشد.
موقعيت جغرافيايي، امنيتي و اجتماعي دارفور: منطقه دارفور در غرب سودان واقع و با كشورهاي ليبي، چاد و آفريقاي مركزي همسايه مي باشد. مساحت اين منطقه تقريباً ۵۰۳۱۶۰ كيلومترمربع و داراي ۱۷ فرمانداري و ۹۵ شهرداري مي باشد. اين آمارها نشان دهنده وسعت و گستردگي اين منطقه است، كه اين خود سبب مي شود تا به آساني نتوان امنيت اين منطقه را به وجود يا حفظ نمود. البته دولت كنوني سودان، اين منطقه را به ۳ ولايت شمال دارفور، جنوب دارفور و غرب  دارفور تقسيم كرده تا بتواند امور آن را بهتر كنترل نمايد.(۳) البته همجواري اين منطقه با ۳ كشور ليبي، چاد و آفريقاي مركزي نيز يكي از دلايل عدم حفظ امنيت در آن مي باشد. از سوي ديگر منطقه دارفور در واقع حلقه وصل بين سودان و كشورهاي شمالي و غرب آفريقا به شمار مي رود. بيشترين مساحت اين منطقه به خصوص در شمال آن را صحرا تشكيل مي دهد. و قبايلي مانند الرزيقات، المييريه، الهبانيه، البرقد، المعاليا، التعايشه، البيقو، السلامات، بني هلبه، البرئو، الصحده، الامبررو، كه اكثراً قبايل عرب و داراي گله هاي گاو و شتر مي باشند، در اين منطقه زندگي مي كنند. كه هر يك آداب و رسوم اجتماعي خاصي دارند(۴) و سابق بر اين براي تصاحب سرزمين هاي بيشتر و استفاده از موارد طبيعي فراوان تر با يكديگر جنگ هاي متناوبي داشتند و تقريباً اين منطقه به صورت ملوك الطوايفي اداره مي شد.
در سال ۱۹۹۵ ميلادي در كنفرانس «برقراري نظام بومي»، آمار قبايل دارفور به ۹۶ قبيله مي رسيد و قبيله برند كه زماني امپراطوري اسلامي در غرب سودان برپا كرده بود به عنوان بزرگترين قبيله از نظر مساحت شناخته شد.(۵) متأسفانه اين منطقه كه به منطقه خلاوي و قرآن كريم معروف بود، اخيراً به صحنه جنگ هاي قبيله اي كه در گذشته نيز وجود داشت، تبديل شده است.
دكتر التيجاني مصطفي در كتاب خود پيرامون جنگ هاي قبيله اي در دارفور به تفصيل پيرامون اين موضوع سخن مي گويد. وي در بخش دوم اين كتاب، ريشه اين جنگ هاي قبيله اي را در اموري مانند آموزش نامتناسب، اقتصاد ورشكسته، اجتماع ناهمگون، و مسايل سياسي و ديني، جستجو مي كند، همچنين در فصل سوم كتاب ياد شده، به مواردي مانند: مسير حركت دام ها يا چراگاه ها، مشكل زمين و چاه هاي آب و مفهوم «دارالقبيله» و آيا اين موارد بايد در اختيار همگان باشد و يا يك يا چند قبيله مي تواند از آنها استفاده كننده اشاره دارد.
دكتر التيجاني در كتاب خود به مشكل بزرگ غارتگري هاي مسلحانه مي پردازد. كه متأسفانه اين مشكل هميشگي اين منطقه بوده است و علت اصلي بروز اين جنگ ها و درگيري ها را رسيدن به رهبري واحد در منطقه دارفور مي داند.(۶)
البته در تاريخ معاصر سودان افرادي مانند «سلطان علي  دينار بن زكريا» توانستند تا حدودي قبايل دارفور را به اطاعت خود وادارند. و قدرت عظيمي را در منطقه ايجاد كنند كه سرانجام توسط استعمارگران انگليسي سركوب شدند.(۷) و در دوران حكومت فعلي سودان شخصيتي مانند دكتر «الطبيب ابراهيم محمدالخير» توانست در مدتي كه به عنوان «والي دارفور» خدمت مي كرد، پديده غارتگري مسلحانه را در اين منطقه از بين ببرد و تا حدودي امنيت اجتماعي بوجود آورد.(۸)
سياسي بودن مسئله دارفور: توجه و اهتمام ورزي آمريكا و انگليس و اتحاديه اروپا و... به مسئله دارفور قطعاً جنبه سياسي دارد و براي فشار آوردن بر حكومت اسلامي خارطوم انجام مي گيرد و در غير اين صورت لازم بود اين كشورها كمي هم به نسل  كشي بزرگ مسلمانان در اوگاندا كه در همسايگي سودان مي باشد، توجه كنند. به طوري كه در سال جاري ميلادي گروهي به نام «جيش الرب» در يكي از اردوگاه هاي شمال اوگاندا در شهر ليره با توپ و بمب هاي دستي به عنوان مقدمه اي براي آتش زدن كل اردوگاه اقدام به حمله مسلحانه مي نمايند و تعداد زيادي زن و كودك، پير و جوان در اين حمله مسلحانه جان خود را از دست مي دهند و بنابر اظهارات يكي از كشيشان مسيحي، تمام افراد يك خانواده مسلمان در درون يكي از كپرها در آتش سوختند.
اما علي رغم ادامه اين كشتار دسته جمعي، كشورهاي ياد شده هيچ اهميت و بهايي به اين گونه حوادث نمي دهند.(۹) به نظر مي رسد شعله ور كردن دارفور، يكي از مراحل برنامه ريزي شده توسط آمريكا براي بدنام كردن اسلام و مسلمين در جهان و در مقابل مطرح نمودن خود به عنوان يگانه منجي بشريت كه مي خواهد صلح و آرامش را در جهان بگستراند و از ظلم و ستم جلوگيري كند. در حالي كه تحليلگران منصف كه تاريخ معاصر سودان را پيگيري مي كنند، مي دانند عامل مهم تفرقه و جنگ در جنوب و ساير مناطق سودان، دخالت هاي بي جا و مغرضانه آمريكا در روند صلح بين گروه هاي متمرد و دولت مركزي سودان است.
البته آنچه كه هم اكنون در دارفور سودان روي مي دهد و قابل تأمل است توافق همه جانبه كشورهاي غربي به ويژه كشورهاي آمريكا، انگليس و فرانسه و حتي آلمان بر تعيين تحريم هاي بين المللي براي دولت سودان به بهانه حل اين مسئله است.
پاورقي ها در دفتر روزنامه موجود است.

سياست
ادبيات
اقتصاد
انديشه
ايران
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |