جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۷۲
سينما
Friday.htm

درباره آخرين فيلم مايكل مان
به جنگل خوش آمديد
مايكل مان يكي از بزرگترين فيلمسازاني است كه هم اكنون در هاليوود كار مي كند. او در كنار كارگرداناني  همچون مارتين اسكورسيسي، فرانسيس فورد  كاپولا، ديويد لينچ و برادران كوئن در زمره فيلمسازان نادري است كه با وجود فعاليت در چارچوب قراردادهاي هاليوود، بينش شخصي و نگاه فلسفي خود از جهان را همواره بيان مي كند.
005670.jpg

«وثيقه» شايد از حيث نفوذ به ساز و كارهاي انديشه و روان كاراكترهاي خود، در حد «مخمصه» يا «خودي» نباشد، دو فيلمي كه شاهكارهاي مان محسوب مي شوند، اما اين فيلم به همان اندازه آينه اي تمام نما از سبعيت مهارنشدني جامعه «دارويني» آمريكا را به نمايش مي گذارد. در عين حال از خلال روند توقف ناپذير «اكشن» ما به روشني مي توانيم عمق نگرش اگزيستانسياليستي مان را ببينيم.
وثيقه،  البته از ضعف هاي زيادي رنج مي برد كه مهم ترين آن عدم موفقيت در ايجاد نوعي رابطه پنهان اما عميقاً همدلانه، نظير آنچه كه ميان هانا (آل پاچينو) و مك كالي (رابرت دنيرو) در مخمصه وجود دارد، ميان وينسنت (تام كروز) و ماكس (جيمي فاكس)، دو كاراكتر اصلي فيلم است. رابطه اي كه رد آن در فيلم نشانگر آن است كه مان در پي آفريدنش بوده است. اما وثيقه به همان سرنوشتي دچار مي شود كه گريبان «دار و دسته هاي نيويورك» اسكورسيسي را گرفت، قيچي هاي سانسور هاليوود كار خود را كردند، در نتيجه فيلم ناگزير به پذيرش يك تقابل و دو گانگي ابدي ميان خير و شر مي شود و از زدن پلي ميان آنها باز مي ماند؛ در حالي كه وينسنت به تجسمي بي بديل از شيطان صفتي خونخواهانه تبديل مي شود، كاراكتر ماكس همواره در حوزه اي از حسن نيت محض معنا مي شود. اين عملاً به پاشنه آشيل فيلم بدل مي شود نقطه كوري كه مخمصه در تب و تابي مرتعش به محور تماتيك خود بدل ساخته بود.
در مخمصه هانا، يك كارآگاه پليس لس آنجلس روزهاست كه يك سارق حرفه اي به نام مك كالي را تعقيب مي كند. يك روز هانا با روشن كردن آژير خود، مك كالي را وادار مي كند كه اتومبيل خود را متوقف سازد. در حالي كه هانا پياده مي شود و به سوي مك كالي مي رود، اين آخري ضامن اسلحه اي را كه در دست دارد مي كشد و آماده شليك مي شود. هانا نزديك مي شود و به مك كالي كه در اتومبيل خود انتظار درام مرگباري را مي كشد، مي گويد: «چي مي گي اگر به يك قهوه دعوتت كنم؟» آنها سپس در رستوراني در دو سوي مقابل يك ميز مي نشينند؛ هانا مي گويد، او هيچ چيز ديگري جز كار پليس نمي  داند. مك كالي پاسخ مي دهد كه او نيز جز سرقت كار ديگري بلد نيست. قرار است كه اين دو فضايي را در دو قطب مخالف منشور جامعه اشغال كنند، اما آنها از دو عاشق به همديگر نزديكتر هستند؛ در حقيقت، بقاي هر كدام از آنها در گروي بقاي ديگري است. به همين دليل است كه مخمصه به شيوه اي كه بسيار شبيه به شخصيت پردازي هاي جوزف كنراد است، قادر است چنين تصوير پيچيده ضد ــ رمانتيكي از قهرمانان خود خلق كند. صحنه اي در «لرد جيم» كنراد وجود دارد كه در آن جيم، نماد خدشه ناپذير رمانتيكي از قهرماني و براون، دشمن ازلي او، در دو سوي يك جويبار رو در روي هم ايستاده اند. جيم كه حالا پس از نقش كليدي خود در غرق شدن تراژيك زائران يك كشتي، خود را به حامي قبيله اي كوچك در پاتوسان تبديل كرده است، به براون كه آوازه جنايت هايش در همه جا پيچيده و حالا در اين نقطه دورافتاده پناه گرفته، مي گويد كه بايد آن جا را ترك كند. جيم از آن وحشت دارد  كه پلشتي براون جامعه معصوم او را آلوده خواهد كرد. اما براون بي هيچ توهمي پاسخ مي دهد كه حلقه اي آنها را به هم پيوند مي دهد كه ناگسستني است. هر دوي آنها قصد  فرار از گذشته اي را دارند كه همچون بختك بر آنها سنگيني مي كند. اين هم انگاري نهفته مي توانست به ديناميزم اصلي روايت وثيقه و شكل دهنده رابطه ميان وينسنت و ماكس تبديل شود، اما مان در نيمه راه شيار مرزي عميق ميان آنها را ترسيم مي كند.
ماكس يك راننده تاكسي خوش قلب است كه سال هاست در روياي برپا ساختن يك آژانس مسافربري ليموزين شب هاي خود را پشت فرمان سپري مي كند. طي شبي پرحادثه او دو مسافر را در پي هم سوار مي كند كه سرنوشت شان در يك معادله جنايي به هم گره مي خورد: آن فارل (جي دا پينكت اسميت)، يك دادستان جنايي كه دارد خود را براي محاكمه قريب الوقوع فليكس (خاوير باردم)، يك قاچاقچي بزرگ، آماده مي كند و وينسنت (تام كروز) يك قاتل حرفه اي كه فليكس او را براي به قتل رساندن پنج تن از عوامل محاكمه اجير كرده است. آن فارل در اين فهرست نفر آخر است.
در ابتداي فيلم ماكس (جيمي فاكس) پس از بازبيني همه جزبيات و گوشه كنار تاكسي خود آماده جدال براي معاش در شبي ديگر مي شود. نظم حاكم كنش هاي وسواس وار او در پيروي از قوانين و قاعده ها تا كوچكترين جزييات، تصوير انساني سركوب شده از ماكس به دست مي دهد كه با موقعيت خود در جامعه و جهان از در سازش درآمده است. اين جاست كه سر و كله وينسنت پيدا مي شود كه با بي رحمي لجام گسيخته اش، بايد  پس از طي طريق از خلال پنج توقفگاه مرگبار شب را به صبح برساند. وينسنت نمونه اي از كاراكتر جف كاستلو (آلن دلون) در «سامورايي» ژان ــ پير ملويل است كه در ترور قربانيان خود آيين وار همه جزييات قرارداد را مو به مو دنبال مي كند. هر چند  وينسنت دايماً اعلام مي كند كه او از اين حرفه زندگي مي گذراند.
ديدگاه او از حرفه خود اساساً جوهري فلسفي دارد، فلسفه اي كه ريشه در طغياني آتشفشاني عليه نظم سركوبگر جامعه دارد. همه كنش هاي وينسنت برآيند اجتناب ناپذير اعتقاد او به نظريه «بقاي قوي تر» داروين است، چارچوبي فلسفي كه مبناي سرمايه داري درنده خوي آمريكاست. بي دليل نيست كه نيمه شب پر افت و خيز خيابان هاي لس آنجلس در فيلم مان نه تنها محل تردد جنايتكاران افسارگسيخته بلكه گرگ هاي شومي است كه با چشم هاي براق و هراسان خود از چهارراه ها عبور مي كنند.
005673.jpg

هرج و مرج زنجيرگسيخته اي كه مان در وثيقه قصد ترسيم آن را دارد، طي يك درگيري در يك كلوب شبانه به اوج خود مي رسد. يكي از هدف هاي وينسنت، ظاهراً يك قاچاقچي چيني يا هنگ كنگي، با خيل خدمه خود كه همگي تا دندان مسلح هستند اين جا مشغول خوش گذراني است. از سوي ديگر پليس نيز كه حالا پس از سه قتل پياپي به فاصله چند ساعت ردي از وينسنت به دست آورده خود را به كلوب مي رساند. افزون بر اين، عوامل فليكس نيز كه حالا خود را در خطر مي بيند، مترصد فرصت هستند تا ماكس را كه آنها تصور مي كنند وينسنت است، از سر راه بردارند. اين جا از جدال شسته رفته خير و شر ميان وايات ارپ (هنري فوندا) و دشمنان او در «كلمنتاين عزيز من» يا رودررويي چارلي وايت (كوين كاستنر) و ايادي دنتون باكستر (مايكل گمبون) در «دشت باز» خبري نيست و در حالي كه هر معيار اخلاقي به ورطه فراموشي سقوط مي كند، در حمام خوني كه وينسنت جرقه آن را مي زند، هر چهار گروه، بدون آن كه بدانند چه كسي را هدف گرفته اند به سوي همديگر شليك مي كنند. به جنگل خوش آمديد! آيا اين تمثيلي از اين حقيقت نيست كه آمريكا به عنوان سردمدار نظم جهاني خود بطن اغتشاش و آنارشي است. اين هم از براي كنايه، اگر نيازي به كنايه وجود دارد.

درباره ضعف فيلمنامه در سينماي ايران ـ ۲
معيارهاي صنعتي
سينماي ايران
در نوشتار قبل به طور گذار به اين مطلب اشاره كرديم كه مهم ترين دلايل ضعف عمومي فيلمنامه نويسي در سينماي ايران را بايد در غيرصنعتي بودن اين سينما جست و جو كنيم. در اين يادداشت قصد داريم تا جزييات چنين ديدگاهي را بررسي كنيم و ببينيم كه شكل گيري ساختار غيرصنعتي در سينماي ايران، چه لطمات جبران ناپذيري را بر پيكره اين سيستم وارد آورده است. به هرحال در هر سيستمي موقعيت اقتصادي، حرف اول را مي زند. ممكن است ما در تعريف اصل و اساس اين سيستم، نيازهاي فرهنگي و معنوي را در اولويت قرار داده باشيم اما بايد بپذيريم كه همان سيستم ها همه بيش و پيش از همه، بر مبناي صرفه و توان اقتصادي شكل گرفته اند.
اصلي ترين معضلي كه همواره بر آن اشاره رفته و بر زبان همه كارشناسان طرفدار سينماي صنعتي جاري است، همان غيرپويا بودن سينماهايي است كه در آنها چرخه درست اقتصادي شكل نگرفته. بايد توجه داشت كه اين مسئله بيش از همه جنبه هاي هنري سينما را تحت تاثير قرار مي دهد و تاثيراتي كه بر وجوه غيرهنري و صنعتي سيستم مي گذارد معمولاً در اولويت دوم و سوم اهميت قرار دارند. با اين حساب كساني كه بر طبل شكل گيري سينماي به اصطلاح هنري مي كوبند و توجه به وجوه صنعتي سينما را توجه و تشويق ابتذال در فيلم ها قلمداد مي كنند، بيش از همه از نبود چنين سيستمي متضرر مي شوند. بررسي جنبه هاي مختلف اين ضرر در دو سينماي به اصطلاح هنري و تجاري، ما را در پي بردن به ابعاد اين مسئله ياري مي رساند.
در سينماي تجاري، عدم شكل گيري سيستم صنعتي، نواقصي را موجب مي شود كه نمونه ها و مصداق هاي آن «اظهر من الشمس» است. چه، اين سينما اولويت نخست خود را بر جذب مخاطبان انبوه به سينما معطوف كرده است و بنابراين اگر عواملي در اين رابطه اختلال ايجاد كنند، بنيان اين نوع سينما مورد تهديد قرار مي گيرد. در سيستم هاي صنعتي پويا فيلمنامه نويسان همواره از قلت دستمزد خود گله مند بوده اند. حالا در سينماي تجاري اي كه بر مبناي معيارهاي غيرصنعتي شكل گرفته و در رابطه اش با مخاطبان هم اختلال هايي ايجاد شده تكليف از همان ابتدا مشخص است. نقش عنصر فيلمنامه در چنين فيلم هايي به شدت كمر نگ مي شود به نحوي كه جريان فيلمنامه نويسي حرفه اي در چنين سيستم هايي قابل رديابي و شناسايي نيست.
اما عدم شكل گيري سيستم غيرصنعتي در سينماي تجاري، از جنبه اي ديگر هم قابل بررسي است كه معمولاً در نوشتارها و گفتارها كمتر مورد توجه قرار گرفته است. ديدگاه عمومي پيرامون سينماي تجاري بر فيلم هاي «عوام پسندانه» و فاقد معيارهاي سينمايي و هنري تمركز يافته است و اصلاً چنين ديدگاهي در دامن زدن به اين ويژگي هايي كه اشاره شد موثر عمل كرده است. از آن جا كه در سيستم هاي غيرصنعتي تعريف مشخصي از اقشار گوناگون مخاطب وجود ندارد و ارتباط فيلم ها و چگونگي تاثير آنها بر هريك از اين اقشار بررسي نمي شود، بنابراين نوعي ساده انگاري در وجوه مختلف هريك از فيلم ها شكل مي گيرد كه به ويژگي هاي عوام پسند تعبير مي شود. حال آن كه در هر صنعتي بايد تعريف هاي مشخصي از بازار عرضه وجود داشته باشد و اهداف كلاني مدنظر قرار داده شود. در زماني كه چنين ويژگي هايي وجود ندارد لاجرم جريان فيلمنامه نويسي از بين مي رود و صرفاً معيارهاي كلي و تغييرناپذيري بر هر يك از فيلم ها حاكم مي شود كه به اصطلاح خودشان فيلم را «بفروش» مي كند.
در مورد سينماي هنري و رابطه اش با سيستم صنعتي، نظرها و ديدگاه هاي فراواني وجود دارد كه مهم ترين آن شايد اين باشد كه طرفداران سينماي هنري وجود سيستم صنعتي را به عنوان پوشش و تكيه گاهي براي فعاليت سينماگران هنري در نظر مي گيرند. البته چنين ديدگاهي عموماً تنها در عرصه نظر مطرح مي شود و در عرصه عمل ديده ايم و مي دانيم كه تا چه ميزان سنگ اندازي ها و موانع در كار فيلمسازاني با سليقه هاي گوناگون ايجاد كرده اند. اما با اين حال چنين جرياني گذشته از آن كه بنا به اعتقادات مولفي خويش، با ابراز وجود هر فيلمنامه نويسي مخالف است، بر جريان فيلمنامه نويسي در ساير بخش ها هم تاثير مي گذارد و آن را از كاركردهاي ويژه خود به دور مي كند. حتي مي توان بر بنيان چنين تفكري كه سينماي صنعتي را تكيه گاه فيلمسازان به اصطلاح هنري قلمداد مي كند، خرده گرفت. چه وقتي وجود سيستم صنعتي را در يك سينما مي پذيريم و سينماگران هنري را هم جزيي از آن به شمار مي آوريم بايد اقتضائات كلي چنين سيستمي را هم پذيرا باشيم. در اين سيستم فيلمسازان در هر ژانري كه فيلم مي سازند بايد فيلمنامه را در اولويت اول كار خود قرار دهند و در واقع شغلي به عنوان فيلمنامه نويسي در سينما را به رسميت بشناسند و آن را مختص سينماي به اصطلاح تجاري ندانند. تجربه ساخت فيلم هاي هنري در ساير كشورها مويد چنين نكته اي است. هنگامي كه چنين فيلم هايي را بررسي مي كنيم متوجه مي شويم كه توجه به فيلمنامه  و وجوه مختلف آن، نظير روايت، شخصيت پردازي و... مهم ترين دغدغه ذهني فيلمسازانشان بوده است.

خبر
بازيگر و كارگردان
005757.jpg

«ريچارد آتن برو» سينماگر ۸۲ ساله هاليوود قرار است در فيلمي با عنوان «فرمانرواي برف» بازي كند كه توسط «چارلز جاروت» كارگرداني مي شود. فيلم از فضايي فانتزي برخوردار است و در آن «جان ميلز» و «آدريان پل» بازي كرده اند.
آتن برو هم اكنون مشغول كارگرداني فيلم جديد خود با عنوان «بستن حلقه» است كه در ژانر جنگي و براساس فيلمنامه اي از «پيتر وودوارد» ساخته مي شود و بازيگران اين فيلم «كلين هنكس»، «دنيس هاپر» و «شرلي مك لين» هستند.
بازي جديد رابينز
005754.jpg

«تيم رابينز» بازيگر و كارگردان مشهور سينما قرار است در فيلمي با نام zathura به ايفاي نقش بپردازد. اين فيلم ماجراي دو برادر را روايت مي كند كه درگير ماجراهايي درباره فضا و كهكشان مي شوند. كارگردان اين فيلم «جان فاوريو» است و فيلمنامه آن هم اكنون توسط «ديويد كوئپ» و «جان كمپز» نوشته مي شود. از ديگر بازيگران اين فيلم مي توان به «جونابوبو» و «جاش ها چرسون» اشاره كرد.
بازيگر هميشه كمدي
005751.jpg

«كريستين ديويس» كه بازي اش در سريال پرطرفدار «جنسيت و شهر» اعتبار خوبي برايش به ارمغان آورده، به تازگي قراداد بازي در فيلمي با نام «خانه قايقي» را امضا كرده است. اين فيلم نظير سايركارهايي كه «ديويس» در طول چند سال اخير انجام داده در ژانر كمدي است و توسط «باز تيلور» كارگرداني مي شود. تاكنون به غير از ديويس، بازي «جان هانا» در اين فيلم قطعي شده است. ضمن اين كه داستان خانه قايقي درباره انجام يك مراسم ازدواج ساختگي توسط چهار دوست مجرد است. منتظر اكران اين فيلم درسال ۲۰۰۵ باشيد.
بازي در سه فيلم
005748.jpg

«اورلاندوبلوم» هنرپيشه ۲۵ ساله سينماي هاليوود، قرار است در قسمت دوم فيلم دزدان دريايي كارائيب بازي كند كه همبازي او «جاني دپ» خواهد بود. اين فيلم هم اكنون در مراحل پيش توليد قرار دارد و گويا كارگردان آن «گوروبينسكي» است. تيم نويسندگان دزدان .... نيز تد اليوت و تري راسيو هستند. قسمت اول اين فيلم در سال ۲۰۰۳ ساخته شده بود كه البته از عوامل تهيه متفاوتي بهره مي برد. بنابر اخبار منتشر شده قسمت دوم دزدان ... در سال ۲۰۰۶ اكران خواهد شد.
اورلاندو بلوم هم اكنون مشغول بازي در فيلم جديد «كمرون كرو» با نام شهر اليزابت است كه همبازي هايش در اين فيلم «كريستين دانست»، «سوزان ساراندون» و «الك بالدوين» هستند. شهر اليزابت براي پخش در سال ۲۰۰۵ آماده مي شود. چندي پيش بلوم بازي در فيلم جديد «ريدلي اسكات» با عنوان «پادشاهي بهشت» را به پايان رسانده بود كه ماجراي مبارزات يك آهنگر جوان در قرن ۱۲ ميلادي را روايت مي كند.
يك خانم خوب
005763.jpg

«هلن هانت» كه بازي اش در فيلم هايي نظير «بهترين شكل ممكن»، توجه و تحسين علاقه مندان سينما را برانگيخته است، هم اكنون مشغول بازي در فيلمي با عنوان «يك خانم خوب» است كه توسط «مايك باركر» كارگرداني مي شود. اين فيلم اقتباس از يكي از نمايشنامه هاي «اسكاروايلد» نويسنده كلاسيك انگليسي است كه فيلمنامه آن را «هوارد هيملستن» نوشته است. اين فيلم ماجراي كشاكش دو زن جوان را روايت مي كند كه يكي از آنها متاهل است. همبازي هاي هانت در اين فيلم، «اسكارلت جوانسون» و «تام ويلكينسون» هستند. قرار است اين فيلم تا پايان سال جاري ميلادي، آماده پخش شود. هلن هانت به زودي در فيلمي تلويزيوني با نام «پاييزهاي امپراتوري» بازي خواهد كرد كه همبازي او در اين فيلم «پل نيومن» است. پاييزهاي امپراتوري توسط «فرد شپيسي» كارگرداني مي شود و فيلمنامه آن را «ريچارد رسو» براساس رماني از خودش نوشته است. از ديگر بازيگران اين فيلم مي توان به «اد هريس» و «فيليپ سيمور هافمن» اشاره كرد.

|  هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |   پرونده  |
|  سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |