جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۷۲
ديدار
Friday.htm

ديدار با سيدمرتضي سقائيان نژاد،شهردار اصفهان
جوان ترين رئيس دانشگاه
005742.jpg
عليرضا صلواتي
از دوران كودكي در كوچه پس كوچه هاي اصفهان چه خاطره اي داريد؟
من هرچه يادم مي آيد كوچه هاي خاكي و گلي است. كوچه هاي خيابان كمالي و محله «جويبار» در اين منطقه رشد كردم. هنوز هم منزل پدري ام در همان نقطه است. از نظر اصالت جزو محله هاي اصيل و اولين اصفهان است. الان هم جزو بافت هاي قديم يا بافت هاي فراموش شده شهر است. همه فعاليت هاي ما در همين كوچه پس كوچه ها بود. در همين كوچه ها ورزش مي كرديم. جنگ و گريزهاي دوران نوجواني را گذرانديم. دبستان و دبيرستان هم در همين منطقه بود. در همين كوچه ها فوتبال بازي مي كرديم، كشتي مي گرفتيم. باغ در اين محله فراوان بود و ما هم فعاليت هايمان در همين باغ ها و فضاهاي سبز بود.
از طرف خانواده براي فعاليت  زيادتان در كوچه ها مانعي وجود نداشت؟
نه زياد. پدرم سواد نداشتند اما از خانواده هاي مذهبي اصفهان بودند و سرپرست هيات محله مان بودند. يك كارگاه بافندگي داشتند كه در آن زمان نزديك به ۱۲۰ نفر براي ايشان كار مي كردند. اين دوران، دوران خيلي خوب ما بود. بعد صنعت عوض و كارها ماشيني شد. پدرم هم ورشكست شد و همه دستگاه هايش را فروخت و وارد كار كشاورزي شد.
در اين زمينه تخصصي هم داشتند؟
نه، اصلاً. ايشان از دريچه استيصال وارد اين كار شد و ما هم بايد در كنار پدر كار مي كرديم.
چند سالتان بود؟
۹ سال، از آن سال كار را در كنار پدر تجربه كردم. اداره كردن كارها هم با من بود. خدمات ساده كارگري هم را خودم انجام مي دادم. در كشاورزي، دامداري همه كاره خودم بودم. از مدرسه كه برمي گشتم، لباس مخصوص مي پوشيدم و مي رفتم زراعت. بعضي مواقع كه فرصت تعويض لباس نداشتم، لباس هايم بو مي گرفت. يادم هست يك روز سر كلاس تاريخ بودم، معلم پرسيد يك نفر از طويله آمده. به همين صراحت، همين لفظ را مطرح كرد. زندگي ما اينگونه طي شد.
دبيرستان را كجا رفتيد؟
دبيرستان هاتف رفتم.
چرا؟
چون نزديك خانه مان بود. در آن زمان هم هاتف جزو دبيرستان هاي با كيفيت بود. سال قبل از ما، ۳۷ نفر در دانشگاه قبول شده بودند. در عين حال يك دبيرستان مردمي بود و به علاوه تنها دبيرستاني بود كه يك زمين چمن قانوني داشت.
آن كار در كنار درس تاثيري روي درس شما نداشت؟
چاره  ديگري نبود. از يك طرف خانواده به من نياز داشت و از طرف ديگر باعث مي شد من در فرصت هايم دقت بيشتري داشته باشم و با يك وجه ديگر زندگي آشنا شوم كه صرفاً زندگي درس خواندن نبود. آشنايي با واقعيات زندگي.
نظر پدرتان چه بود، نمي گفتند فعلاً درست را بخوان، مهم تر است؟
پدرم هم به دنبال گذران امور زندگي بود. در عين حال كه خيلي علاقه مند بود كه من درسم را بخوانم ولي كار را تعطيل نمي كرد. پدرم با آن كه سواد نداشت ولي بسيار روشنفكر بود. مديريت هاي مختلفي را هم تجربه كرده بود و در زندگي در چارچوب هاي سنتي خودش بسيار باز عمل مي كرد.
در دبيرستان روابطتان با دوستان و همكلاسي ها چگونه بود؟ بحث عقيدتي هم داشتيد؟
آن زمان يكي از معلم هاي ديني ما، آقاي زهتاب بود. برنامه هاي مفصلي را با كمك ايشان انجام مي داديم. مراسم صبحگاهي را خودمان اجرا مي كرديم. در بحث هاي سياسي، بحث اصلاحات ارضي و بحث كتاب جديد «انقلاب سفيد» ي بود كه در دبيرستان ما مورد اعتراض دو سه نفر قرار مي گرفت كه يكي از آنها من بودم.
براساس چه مبنايي شما به اين كتاب اعتراض كرديد؟ براساس كدام پيش زمينه؟
منزل ما هميشه مورد رفت و آمد مذهبي ها بود. دوشنبه ها جلسه هيات داشتيم كه در اين جلسات همه موضوعي مطرح مي شد و مورد بحث قرار مي گرفت. من ۱۳ سالم بود كه اخبار راديوها را مي گرفتم و در جلسه مطرح مي كردم.
صداي BBC را روشن مي كردم ...
مگر راديو داشتيد؟
بله، از اين راديوهاي انگليسي كه خيلي هم بزرگ بود و همه امواج راديوها را مي گرفتيم.
مگر مذهبي نبوديد؟
چرا، راديو در ميان خانواده ها يك وسيله عام بود. مثلاً آقاي راشد يزدي برنامه هاي مذهبي داشت و براي بحث هاي خبري، راديو يكي از بهترين وسايل كسب اطلاع بود. عامل اصلي اطلاع رساني راديو بود.
روزنامه و تلويزيون چطور؟
روزنامه خيلي كم بود و آن روزنامه هايي هم كه منتشر مي شد كاملاً وابسته بودند.
راديو هم وابسته بود! اخبار هم كاناليزه بود.
نه، راديو ملي داشتيم كه مركزش در روسيه بود و خيلي با صراحت مخالف حكومت حرف مي زد. در شوروي چند راديو بود كه اينها بيشتر چهره كمونيستي داشت. در آن زمان مكتب «ماترياليسم» در برابر مكتب «كاپيتاليسم» بسيار فعال بود. آمريكا بحث كاپيتاليسم را دنبال مي كرد.
شما هم در اين مباحث وارد شده بوديد؟
خيلي برايم جالب بود.
باور و عقيده شما تضعيف نشد؟
نه. اتفاقاً چون مايه هاي مذهبي قوي بود تاثيري نگذاشت. هر دوشنبه آيت ا... اديب به منزل ما مي آمدند. اصلاً سنت اين بود كه هر روحاني هر هفته به يك خانه مي رفت و ساعتي را شب مي كرد و روضه مي خواند. به نوعي جلسات خانوادگي. در محله ما هم آيت ا... اديب بودند كه به خانه ما مي آمدند. دايي ام هم يك چاپخانه داشت كه در مبارزات سياسي در شهر فعال بود. همه اينها باعث شد كه ما در بحث مذهبي و سياسي، سمت و سوي خودمان را پيدا كنيم. الان پشتوانه هاي مذهبي كه خود من دارم همه اش به همان دوران برمي گردد. ببينيد وقتي كه در يك خانه چارچوب هاي مذهبي رعايت مي شود اين مايه ها خود به خود به وجود مي آيد. بعد اگر اين مايه ها نباشد، آدم  به انحراف مي رود. من روي صحبتم با كساني است كه مي گويند همه چيز بايد خيلي باز باشد ...
يعني شما به فضاي «بسته» معتقديد؟
نه، اصلاً. ببينيد در آن سني كه اسلام مشخص كرده، هفت سال اول و دوم و سوم و شرايط خاصي كه هركدام دارد، اگر آن شرايط لحاظ شود قطعاً بچه هايمان در يك فضاي خوب و مناسب تربيت مي شوند. ضمن اين كه بازي و تفريح و شادي را هم نمي توان فراموش كرد. يقيناً اگر خانواده  فرهنگي باشد و از آن حالت هاي دگم و سنتي خودش خارج شود در تربيت بچه بسيار موثر خواهد بود.
پس معتقد به تفكر صرف سنتي هم نيستيد؟
خير، تفكر سنتي براي ايجاد آن خميرمايه  اوليه مناسب است. مثل اين كه صبح ها براي نماز بيدارمان مي كردند.
من مي خواهم همين را بدانم. صبح ها نحوه رفتار پدر با شما چگونه بود؟
پدرم جزو آنهايي بود كه مي گفت كسي حق خوابيدن را ندارد. اذان صبح ها بيدار بود. اجازه نمي داد كسي بخوابد.
در آن سن راضي بوديد؟
اولش سخت بود. بعد خودم متوجه شدم كه چقدر مفيد بود. همان رفتار براي من يك عادت چهل پنجاه ساله شده است كه صبح ها، خود به خود بيدار مي شوم. پدرم مخالف خوابيدن در صبح ها بود. سحرخيزي جزو اصول خانه ما بود. بعد هم آب و جاروي خانه و سپس ورزش سنتي. همه اينها آن ريشه اوليه را در ما ايجاد كرده بود. من خودم اين را در دوره هاي اخير لمس كرده ام. الان كه با بچه هاي نسل جديد در دانشگاه برخورد مي كنم آن مايه هاي اوليه و آن بحث هاي مطالعاتي را ندارند.
شايد بستر اين مطالعات فراهم نبوده و نيست.
شما در آن زمان نمي توانستيد هر كتابي را كه مايل باشيد تهيه كنيد. قاچاق بود. كتابها را قرض مي گرفتيم و مي خوانديم و به ديگران مي داديم. شايد براساس همان روايت  معروف كه انسان از چيزي كه منع شود نسبت به آن حريص تر مي شود. چون ممنوعيتي بود به سراغ آن مي رفتيم كه ببينيم چيست. من خودم مانيفست كمونيست را چندين بار خواندم. كتاب كاپيتال  ماركس را چندين بار خواندم.
چرا چندين بار؟
چون سير مطالعاتي منظمي نبود. دفعه اول كه دليلي نداشت. بعد بحث هاي مذهبي و دانشگاهي پيش مي آمد و دقيق تر مي شد و بايد مطالب را با عمق بيشتري مطالعه مي كردي.
پس چرا شما با اين كه كتابها را چندين بار خوانديد ولي تاثيري روي شما نگذاشت ولي الان طرز تفكري مانع مي شود كه برخي كتابها را حتي براي يك بار خواند به اين دليل كه تاثيرگذار و منحرف كننده است؟
ببينيد ما فقط كتابهاي ماركس و اينها را نمي خوانديم. كتابهاي شهيد مطهري را دنبال مي كرديم. از روحانيت جدا نبوديم. اساس ما مذهبي بود. الان هم همين طور است. كسي مخالفتي با خواندن كتاب ندارد فقط اين نبايد يكسويه باشد. بعد هم به سمت جبهه گيري عليه اينها رفتيم. آن زمان انجمن حجتيه هم خيلي فعال بود. طبعاً به بحث ها و جدل ها هم كشيده مي شديم. بايد استدلالات قوي داشتيم. من خودم معتقدم دانشگاه هاي ما بايد دايرة المعارف اطلاعات باشند. آزادي در مطالعه هر كتابي هست ولي در ترويج آن نه، كشور ما اسلامي است، ولي در بحث هاي دانشگاهي معتقدم بايد فضا را باز گذاشت. اصلاً هم نترسيم. دانشگاه محل مباحثه و گفت وگو است. من خودم هم شايد در همان اوايل دچار التقاط هاي ذهني هم شده باشم ولي چيزي نبوده كه از آن بترسم. مايه اصلي، مذهبي بود كه شكل گرفته بود.
در دبيرستان وضعيت درسي تان چگونه بود؟
با تمام فعاليت هاي فوق برنامه اي كه داشتم، هميشه جزو دو سه نفر اول كلاس بودم. هميشه پول هاي هفتگي ام را جمع مي كردم و مي رفتم انجمن ايران آمريكا زبان انگليسي مي خواندم. بعد خلاصه در كنكور دانشگاه صنعتي تهران (شريف) شركت كردم و قبول شدم و رفتم دانشگاه. رشته برق، منتها ادامه پيدا نكرد. به دليل فعاليت هاي سياسي، بعد از گذراندن ۶۳ واحد درسم متوقف شد. تعدادي از بچه ها لو رفتند و دستگير شدند و من هم ديگر به دانشگاه نرفتم. اگر مي رفتم دستگيرمان مي كردند. در دانشگاه هم گروه هاي مختلفي فعال بودند.
در دانشگاه اولويت شما با مسايل درسي بود يا سياسي؟
آن جا مسايل سياسي اهميت بيشتري براي من داشت و كمتر به درس مي پرداختم.
چرا؟ احساس وظيفه مي كرديد؟
نه، جو به گونه اي بود كه كشش ما به سمت مسايل سياسي بود. فضا فضاي مبارزه بود. جلسات متعددي داشتيم. من چهار روز در دانشگاه به فعاليت مي پرداختم و سه روز در اصفهان و در حركت هاي زيرزميني شهر فعاليت مي كردم. اما فضاي دانشگاه هم يك فضاي علمي بود.
چند سالتان بود؟
۱۹ سال. از ابتدا هم كه رفتم آمريكا، رفتم سركار، اوايل تابستان بود، انتظار كمكي از خانواده  نداشتم بنابراين خودم بايد كار مي كردم. سه ماه تابستان را در آن جا كار كردم. نزديك چهار هزار دلار درآمد پيدا كردم. امتحان تافل را هم دادم و وارد دانشگاه كلرادو شدم. در آن سه ماه خرج يك سال دانشگاه را تامين كردم.
آن جا تنها بوديد؟
بله.
هيچ فاميل و آشنايي را داشتيد؟
هيچ كس.
پس چطور تنها و تنها رفتيد يك كشور بزرگي مثل آمريكا؟ اصلاً نترسيديد؟
چرا. در خانواده كه به جز پدرم، كس ديگري موافق با رفتن من نبود. بدون كوچكترين آشنايي رفتم خارج.
دو سه ماه اول فضا را چگونه ديديد؟
خيلي مشكل بود. تلاش كردم مسيرم را به سمت كار و دانشگاه محدود كنم. در عين حال مخارج هم سنگين بود و مجبور بودم براي تامين آن كار كنم. در كلرادو از دو بامداد تا پنج صبح روزنامه توزيع مي كردم. توزيع چند خيابان را برعهده گرفتم و شب ها با يك موتور ۶۰۰ دلاري، يك روزنامه محلي شهر را خانه به خانه توزيع مي كردم.
چقدر حقوق مي گرفتيد؟
در ماه ۳۵۰ ـ۳۰۰ دلار درآمدم بود. خيلي راضي بودم. چون طول روز را آزاد بودم. ۲۱ ساعت آزاد داشتم براي درس و استراحت.
از اين كه كار تخصصي نمي كرديد، ناراحت نبوديد؟
من كه ليسانس نداشتم. من در آمريكا چون مدرك ايران را نداشتم از صفر شروع كردم. در دانشگاه كلرادو اولين شعبه انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا را راه اندازي كرديم. با ۱۳ - ۱۰ نفر از دوستان، هسته كوچكي را تشكيل داديم و با آموزش قرآن و مطالعه تفسير الميزان شروع كرديم. شب هاي جمعه هم دعاي كميل داشتيم و صبح هاي يك شنبه هم كه تعطيل بود آموزش قرآن داشتيم. در دو سالي كه در كلرادو بودم تفسير سه جزء قرآن را تمام كرديم.
چه كسي تفسير مي گفت؟
خودمان بوديم. كسي نبود كه به ما آموزش دهد. از روي تفسير الميزان. من در ايران خيلي از كارهاي مذهبي كه در آن جا دايماً انجام مي داديم را ترك كردم.
چرا؟
چون پناه ديگري نداشتيم. نظم و انضباط كاري آن جا بيشتر بود و مهم تر اين كه نياز بيشتري داشتيم. بعد خودم را از كلرادو به ايالت كنتاكي منتقل كردم.
چرا؟
چون هزينه هاي كلرادو بيشتر بود و دوم در تخصص من دانشگاه كنتاكي قوي تر بود و ليسانس و فوق ليسانس را در اين دانشگاه بودم و دوباره همان فعاليت ها را از سر گرفتم.
محدوديتي نبود؟
نه. حتي كانال شش تلويزيون محلي را گرفتيم و دو ساعت برنامه پخش مي كرديم. رايگان هم بود.
اين فعاليت ها در كدام جهت بود؟
كاملاً در جهت حمايت از انقلاب و مقابله با رژيم شاه بود. مكتب ماترياليسم هم خيلي فعال بود. بحث اقليت ها هم مثل چريك هاي فدايي خلق بود. ما مرتباً درگيري هاي ايدئولوژيك داشتيم. آن كتابها هم كه منتشر مي شد در پاسخ به همين شبهات بود. يك كمك فكري بود.
ارتباط شما با ايران چگونه بود؟
مرتب نامه مي نوشتيم. هفته اي يك نامه من ترك نشد. بسيار منظم بود. ليسانس را هم كه گرفتم در دانشگاه كار مي كردم.
آن كار توزيع روزنامه تا كي ادامه داشت؟
در خود كلرادو بود.
پس وقتي به كنتاكي رفتيد، جايگزينش چه بود؟
رفتم انبارداري كردم. انبارداري يك هتل بزرگ كه صبح اجناس را تحويل مي گرفتيم و بعدازظهر تحويل مي داديم. يك انبار بسيار بزرگ مكانيزه بود و كاملاً تكافوي مخارج مرا داشت. بعد كه ليسانس گرفتم در آزمايشگاه و حل تمرين دروس دانشگاه فعاليت كردم. سال ۵۶ بود كه فوق ليسانس را گرفتم و در امتحان دكترا شركت كردم.
در اين فاصله به ايران هم آمديد؟
يك بار به مدت دو هفته آمدم.
در طول اين پنج سال فقط يك بار به ايران آمديد؟
بله. هم مخارج سنگين بود و هم مباحث امنيتي. آزمون دكترا را دادم و آمدم ايران كه ازدواج كنم. مقدمات كار دانشگاه را هم فراهم كردم و از همان جا به عنوان استخدام شركت نفت آمدم ايران دوهفته اي رفتم آبادان ولي از محيطش خوشم نيامد. برگشتم تهران. رفتم انرژي اتمي. دوهفته اي را هم آن جا بودم. باز هم خوشم نيامد.
از چه چيز اينها خوشتان نيامد؟
انرژي اتمي كه بحث هاي صرف تئوري بود و نفت هم كه محيط بسيار بسيار غيرانساني بود. با آن كه من خارج را تجربه كرده بودم ولي محيط آبادان بسيار وحشتناك بود. خارجي ها فراوان بودند. ما بايد در كشور خودمان براي خارجي ها كار مي كرديم. برگشتم اصفهان و رفتم ذوب آهن و بعد از مدتي در نيروگاه مركزي و ذوب آهن مسئول شيفت شدم و تا آخر بهمن ۵۶ بودم.
حتماً از مهندسي شيفت هم خوشتان نيامد!
بله. خوشم نيامد. خيلي سرد بود و بي تحرك. با بچه هاي دانشگاه صنعتي اصفهان بحث كردم و اسفند ۵۶ خبر دادند كه استخدام مي كند. در دانشكده برق از ۱۵ فروردين ۵۷ كارم را شروع كردم. اين جا ديگر محيط كاملاً باز بود. هم براي كار سياسي و هم براي كار و مطالعات علمي. كم كم دانشگاه ها هم به سمت تعطيلي و اعتصاب رفت. به واسطه تعطيلي دانشگاه ها فعاليت هاي ما بيشتر در شهر بود. بيشتر هم با آيت ا... يزدي در قم مرتبط بوديم. دو ماه مانده به انقلاب بود. ما همه كارها را در منزل مي كرديم. دستگاه تكثير و جلسات اينها در منزل ما بود. به واسطه اتفاقي كه در محل افتاد، به منزل ما حمله كردند و پدر، من و برادرم را بازداشت كردند. پدر و برادر را آزاد كردند و مرا نگه داشتند.
چيزي پيدا كردند؟
نه. هفته قبلش تخليه شده بود. منتها در يك تظاهرات، دو پاسبان كشته شدند و همه را بازداشت كردند. در عين حال افسر وظيفه بودم. طرح سربازي را در دانشگاه مي گذراندم. در مدتي كه در زندان بودم، اينقدر پراكندگي بود كه دانشگاه از بازداشت من مطلع نشد و تا نزديكي هاي انقلاب در زندان بودم. ۲۵ روز در ساواك بودم و بعد بدون اثبات هيچ چيزي مرا به زندان دستگرد فرستادند و در بندي كه ظرفيتش ۶۰ نفر بود، ۱۴۰ نفر را گنجانده بودند. در بند ما همه مدلي بود. قاچاقچي و اعدامي و... ورود به زندان دستگرد از لحظات پر مخاطره زندگي من بود. ۲۵ ساله بودم. براي جان خودم نگران شدم. شب را هم در داخل بند نخوابيدم. خيلي مي ترسيدم و بعد كه ارتباطات بسيار نزديكي پيدا كرديم، زندان امن ترين مكان بود. بعد نماز جماعت را هم برقرار كرديم تا اين اواخر كه با فشار آيت ا... خادمي آزاد شديم.
ازدواج چطور؟
نامزد كرده بوديم. اوايل تابستان. دوستانم در دانشگاه اصفهان معرفي كردند. اول به هم معرفي كردند و بعد از صحبت هاي اوليه، از طريق خانواده عملي شد.
پس اول انتخابتان را كرديد و بعد به خانواده اطلاع داديد؟!
دقيقاً. از دانشكده داروسازي دانشگاه اصفهان، يكي از دانشجويان را معرفي كردند و بعد از طريق خانواده مراسم نامزدي برگزار شد. ازدواج هاي آن زمان بسيار ساده بود. فقط مهر السنه و از آن طرف هم جهيزيه اي نمي خواست. بدون آن كه هزينه اي براي طرفين داشته باشد.
بالاخره چگونه و با كدام وسيله زندگي مي كرديد؟
من خودم دانشجو بودم و ايشان هم همين طور. من مختصر وسايلي داشتم ايشان هم همين طور. منزل هم منزل پدرمان بود و دوماه بعد هم مكاني را اجاره كرديم. نهايتاً انقلاب پيروز شد و دانشگاه ها هم وضعيت مناسبي نداشت. كلاس ها روند منظمي نداشت. تا اين كه انقلاب فرهنگي و دانشگاه ها هم تعطيل شد. فعاليت من هم در جهاد دانشگاهي بود و بعد به عنوان مسئول كميته برق جهاد دانشگاهي ارتباطمان با صنعت را شروع كرديم. تا اوايل
سال ۶۰. بعد از آن به معاونت اداري مالي دانشگاه اصفهان رفتم. يك سال بعد با توجه به شرايط خاص دانشگاه اصفهان با حكم وزير فرهنگ و آموزش عالي مسئوليت دانشگاه اصفهان را به من دادند.
چند سالتان بود؟
نزديك به ۲۶ سالم بود.
اين يك بار را جداً نترسيديد؟ بالاخره استادان اين دانشگاه بيش از سن شما سابقه داشتند و هر كدام شخصيتي بودند.
من خودم به هيچ وجه قصد پذيرفتن آن را نداشتم. جو بسيار سياست زده اي داشت. روساي قبلي هر كدام شش ماه يا هشت ماه رياست كرده بودند. دكتر توسلي كه از ياران دكتر شريعتي بود و از پاريس آمد هشت ماه طاقت آورد و مشكلات داخلي دانشگاه باعث شد كه ايشان كارش را ترك كند.
چرا؟
چون داخل دانشگاه دعوا بود و در دانشگاه سازمان اسلامي دانشجويان فعال بود و بسياري از مسئولان فعلي هم عضو آن بودند. محيط بسيار پيچيده اي داشت. اول قبول نكردم ولي بعد استخاره كردم. آيه اي آمد كه: «اي پيامبر خدا براي تو كافي است و آنهايي كه از تو پيروي مي كنند» و قبول كردم.
از اين كه دانشجويان همسن و سال شما بودند، هراسي نداشتيد كه مثلاً حرفتان را گوش نكنند؟
خب، چرا. ولي به ياري خدا كار به سامان رسيد و بعد از انقلاب اولين مسئولي بودم كه چهار سال دوام آوردم.
آن سازمان اسلامي كه اشاره كرديد در زمان شما فعاليتي نكردند؟
چرا، يك بار حدود ۴۰ نفر به دبيرخانه ريختند و بعد به اتاق من آمدند. آن زمان اينها رئيس دانشگاه را از دانشگاه بيرون مي كردند. اوايل انقلاب اينگونه بود. اين ۴۰ نفر همان هايي بودند كه دكتر توسلي را از دانشگاه بيرون كرده بودند.
آقاي دكتر! به نظر شما جواني كردن يعني چه؟
جواني كردن چند تا معني دارد. يك معناي خوب و يك معناي بد. در معناي خوبش يعني اين كه حداكثر استفاده را از زماني كه بيشترين نيرو و نشاط را دارد، ببرد و در معناي بدش، پشت پا زدن به بسياري از سنت ها و غلبه احساس بر عقل است.
تا چه اندازه تجربه كردن را دوست داشتيد؟
من خودم همين الان هم خيلي از كارهايم را بي پرده انجام مي دهم و ثمره آن تجربه هاي گذشته است. آن كلام علي بن ابيطالب(ع) كه مي فرمايد: از هر چه مي ترسي، خود را در آن افكن. هميشه سرمشق من بوده. به نظر خودم رفتم به دانشگاه اصفهان و پذيرفتن مسئوليتش، جواني بود. با حضور استادان بزرگ در آنجا،رفتن من جواني بود. اما تجربه شد.
يك نوع جواني كردن هم آن تفريح ها و ورزش ها و شادي هاست. اين نوع را تا چه اندازه تجربه كرديد؟
عرض كنم در طول دوران جواني دست از ورزش برنداشتم. شايد نزديك به ۱۰ سال «كونگ فو» كار كردم و روزي نشده است كه بدون ورزش روزم را شروع كنم. ورزش هاي باستاني، فوتبال و دووميداني بسيار كار مي كردم.
سينما چطور؟
چرا، برخي فيلم ها را مي رفتم.
نظر خانواده چه بود؟
معمولاً نهي مي كردند ولي اين بحث هايي است كه هر جوان با خانواده اش دارد ولي پدرم فضاي ديد بسيار بازي داشت. فضاي مذهبي خانواده به گونه اي بود كه آن كشش هاي مذهبي هميشه با ما بود. ولي معمولاً در كارهايي كه مي كرديم خيلي باز برخورد مي كردند. يادم مي آيد وقتي مي خواستيم برويم در محل با بچه ها دعوا كنيم كه يك كار خلاف بود، در نمازم مدام دعا مي كردم كه خدا ياري مان كند و در اين دعوا برنده شويم.
نام: سيد مرتضي
نام خانوادگي: سقائيان نژاد اصفهاني
نام پدر: سيدحسن
تاريخ تولد: ۱۵ اسفند ۱۳۳۲
صادره از: اصفهان
ميزان تحصيلات: دكتراي مهندسي برق از دانشگاه ايالتي كنتاكي آمريكا
شغل پدر: بافندگي
شغل مادر: خانه دار
همسر: دكتراي داروسازي
فرزندان: پنج پسر و يك دختر، فوق ليسانس مهندسي معدن، دانشجوي مهندسي برق دانشگاه صنعتي اصفهان (دو نفر)، سه نفر دانش آموز

درباره اين گفت وگو
شروع از صفر
005730.jpg
سيدمرتضي سقائيان نژاد، اكنون شهردار اصفهان است. اما بيش از آن كه خود را «شهردار» بداند و بنامد، خود را «استاد دانشگاه» معرفي مي كند و دوست دارد كه «دانشگاهي» بماند.
چهار سال رئيس دانشگاه اصفهان بود. هشت سال هم رئيس دانشگاه صنعتي اصفهان كه از بزرگترين دانشگاه هاي كشور است. ۲۶ ساله بوده كه رئيس دانشگاه شده. رئيس دانشگاهي كه هم از استادان آن دانشگاه كوچكتر بوده و هم از برخي دانشجويانش. به عبارتي جوان ترين رئيس دانشگاه.
فردي خود ساخته است. از «صفر» شروع كرده و به اين جا رسيده است. در ۱۹ سالگي به تنهايي بي هيچ توشه اي راهي آمريكا مي شود، بي آن كه هيچ دوست و خويشاوندي داشته باشد. سه ماه تابستان را كار مي كند تا هزينه دانشگاه و تحصيل فراهم شود.
بسيار شفاف و صادقانه صحبت مي كند. اهل ريا هم نيست و ابايي ندارد از اين كه بگويد: كسي صبح ها در خانه ما حق خوابيدن نداشت.
او كه خود در ۲۶ سالگي، مديريت كلان در يك شهر را تجربه كرده است مي گويد كه به جوانان اعتماد دارد، اما اضافه مي كند كه جوانان خود بايد وارد ميدان شوند. شهردار اصفهان قول مي دهد كه اگر يك جوان شايسته را پيدا كند، در نصب او در سمت هاي مديريتي درنگ نخواهد كرد.

خارج از موضوع
جشنواره اصفهان
005733.jpg

در ساليان گذشته حركتي در اصفهان انجام مي شده به نام جشنواره فيلم هاي كودكان و نوجوانان. با هر هزينه و با هر هدفي كه بود، بالاخره حركتي بوده كه در فضاي فرهنگي اجتماعي شهر موثر بوده. اما الان خبرهايي هست كه اين جشنواره برگزار نمي شود يا از اصفهان مي رود ممكن است با رفتن آن هيچ اتفاقي هم نيفتد، ولي يك نماد است؛ نمادي كه در اذهان همه شهروندان علي الخصوص جوانان تاثير داشته...
ببينيد اصل جشنواره بسيار خوب است ولي از اشتباهاتي كه در كشور ما شده اين بود كه به آنچه كه خود داشته و داريم توجهي نشده است. بيشتر دنبال تقليد بوده ايم. انتقاد به اصل جشنواره نيست. به حاشيه هاي  آن است. يك هيات ۴۰۰ نفري از تهران مي آيند براي چه از داوران جشنواره چند درصد آنها ايراني و اصفهاني هستند؟ مگر تهاجم فرهنگي چيست؟ فقط لباس و ظاهر نيست. اين است كه به ما بفهمانند كه نمي توانيم.
به تهران اعلام كرده ايم كه بايد كارها در اصفهان شكل بگيرد جوانان اصفهاني بايد نقش اول را داشته باشند و از حاشيه هاي غيرضروري هم پرهيز شود ما الان آماده برگزاري هستيم بودجه آن را هم تصويب كرده ايم. از برگزاري آن هم بسيار خوشحال خواهيم شد.
تحصيل در خارج
005736.jpg

به فرزندانم توصيه كردم اگر براي مطالعات عالي مثل دوره دكترا نياز پيدا كرديد برويد، نه به عنوان هدف كه وسيله. چون مي دانم زندگي در خارج كشور به چه گونه اي است.در آنجا ما شهروندان درجه چندم هستيم حتي آنهايي كه موقعيت هاي دانشگاهي دارند مخصوصاً بعد از ۱۱ سپتامبر به يك آسيايي يا اهل خاور ميانه بسيار كوچك نگاه مي كنند. اين را براي ما بزرگ كرده اند. اين امنيتي را كه ما داريم در كجاي دنيا مي توان پيدا كرد؟ بچه هاي ما اينها را نمي دانند.در كجاي دنيا اكثريت مسئولان آن كشور سالم و پاك زندگي مي كنند؟ رهبرمان، رئيس جمهورمان و اكثر مديرانمان حقيقتاً انسان هاي پاكي هستند.
توصيه به جوانان
005739.jpg

الان بهترين فرصت در اختيار جوانان است. بالاترين نعمات، نعمت جواني است. از چيزهايي است كه در ارتباط با آن قطعاً از ما سؤال خواهد شد. اميدوارم جوانان ما خودشان را بشناسند موقعيت خود را درك كنند و حداكثر استفاده را در جهتي كه عقل آنها به آنها مي گويد از جواني شان بكنند. بيشتر از هر كس، خودشان بايد زمينه سازي كنند. آرام ننشينند تا ديگران فضا را فراهم كنند. خودشان حركت كنند، بيم نداشته باشند و مطمئن باشند كه جامعه به آنها اعتماد خواهد كرد.جوانان ما بايد قبل از انقلاب را ببينند، خارج از كشور را هم ببينند. شايد چون نديده اند، اين خلاء ها در ذهن ايشان شكل گرفته است من كه خودم قبل از انقلاب را ديده ام بعد از انقلاب را هم و خارج از كشور را هم در دو مقطع ديده ام.

|  هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |   پرونده  |
|  سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |