دوشنبه ۲ شهريور ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۷۵
چه برسر اين عمارت و باغ آمده است
آخرين روزهاي حيات باغ كامرانيه
اولين بهانه و سرنخ شروع گزارش يك تاريخ تقويمي است؛ مكث كردن روي چند عدد ساده كه بر سينه تابلويي زرد نقش بسته است 
حالا ميان اين باغ هاي اشرافي با درختان ۱۵۰ ساله، ستون هاي عظيم ساختمان هاي بتوني به سمت آسمان قد  كشيده، بالا مي روند و تكه اي ديگر از اين فضاي ييلاقي را به كام مي كشند
عكس ها :هادي مختاريان 
ماني راد
كارگران مشغول كارند. اين جمله بنا به كليشه معمول كاربردي اش مي تواند هشدار دهنده تلقي شود. مي شود تصور كرد كه خطر تصادف و تصادم وجود دارد، اما نه، اين بار اتفاق طور ديگري در حال وقوع است. نه راه و جاده اي در پيش است و نه چاه و چاله اي. ولي خوب است كه با احتياط و طمانينه نگاه كرد و گذشت. به اين ترتيب ممكن است بخشي از يك اتفاق را كه به سادگي و در نهايت آرامش شكل مي گيرد زير ذره بين گذاشت و به لايه هاي پنهاني اش نظر كرد. شايد در اين لايه هاي پنهاني هنوز چيزي براي حفظ و حراست باقيمانده باشد. در هر حال كارگران با همه توان مشغول كارند و اتفاق دارد به شمايل نهايي اش نزديك مي شود.
013923.jpg
دايره سبز آرام، آرام رنگ مي بازدو همرنگ باقي شهر مي شود.

نشانه هايي كه دفن مي شوند
يك دايره سبز آرام آرام رنگ مي بازد و همرنگ باقي شهر مي شود. اين قضيه به خودي خود مي تواند بي اهميت به حساب بيايد. در شهري مثل تهران كه همه به فكر ساخت و ساز و ترقي هستند، صحبت كردن از اينكه چرا كسي به فكر باغچه نيست، بوي احساساتي شدن مي دهد. پس ما عجالتا كاري به كار دار و درخت نداريم. اولين بهانه و سرنخ شروع گزارش يك تاريخ تقويمي است؛ مكث كردن روي چند عدد ساده كه بر سينه تابلويي زرد نقش بسته است: «تاريخ شروع پروژه ۱۵/۱۰/۸۲ مجتمع مسكوني ۲۰ واحدي». نخستين پيامي كه اين تاريخ خشك و خالي با خود دارد ظهور تدريجي عمليات ساختماني است. ساختماني بتوني و مستحكم در ۷ طبقه و داستان هم درست از همين جا مي  تواند شروع شود. اما پيش از آن بايد سري به تاريخچه يك زمين ۱۲ هزار متري زد. تكه زميني كه از يك قطعه ۴۰ هزار متري اشرافي باقيمانده است. زميني كه در روزگاري دور درباريان قاجاري را به خاطر سرسبزي و آب و هواي مناسبش به خود فراخواند تا عنوان عمارت ييلاقي را تصاحب كند؛ عمارت ييلاقي كامرانيه در قريه حصار بوعلي و حالا ميان اين باغ هاي اشرافي با درختان ۱۵۰ ساله، ستون هاي عظيم ساختمان هاي بتوني به سمت آسمان قد مي كشند و بالا مي روند و تكه اي ديگر از اين فضاي ييلاقي را به كام مي كشند. مي شود كمي به عقب برگشت و تصاوير گذشته اين اراضي را مرور كرد: شميران كه تهران را زيرچشم دارد و حدود ۴۰۰ متر از آن بلندتر است از روزگاري كه تهران نام پايتخت گرفت و مقر حكومت شد گوشه گوشه اش به گردشگاه و ييلاق اعيان و شاهزادگان تبديل شد.
در واقع در عصر قاجار نخستين بار محمدشاه كاخ ييلاقي اش را در ولنجك برپا كرد و آن عمارت و باغ، محمديه نام گرفت. پس از آن، رجال و توانمندان در فواصل آبادي هاي قديمي نياوران، دزاشيب، اوين، جماران، ونك و ... باغ هايي ساختند كه كامرانيه، فرمانيه، جمشيديه، الهيه، محموديه، زعفرانيه و باغ فردوس از جمله آنها شمرده مي شوند.
013926.jpg
پيشينه يك محل زير پاي برج ها دفن مي شود.

اما نقطه تمركز اين نوشته كامرانيه است. محلي كه قبل از آن «اميريه» خوانده مي شد چرا كه اميركبير كامران ميرزا نايب السلطنه، پسر ناصرالدين شاه در ۱۲۹۹ هجري قمري باغ و عمارتي در آن بنا كرد و بعد هم به همان مناسبت اسمش را كامرانيه گذاشتند و در اين بين محل حصار بوعلي نيز تكه اي از اين گستره است كه در آن دوران آبش از قنات و رودخانه دارآباد تامين مي شد و محصول زمين هاي كشاورزي اش غلات و ميوه بود و راهش ماشين رو و در ۳ كيلومتري شرقي امامزاده صالح. كامرانيه از شمال به منظريه، از جنوب به فرمانيه و از شرق به نياوران و از غرب به جوستان محدود است. اين منطقه روزگاري شمالي ترين آبادي و ييلاقي نشين طهران بود و هر ازگاهي شاهان پرجلال و جبروت قاجاري عزم آنجا مي كردند و روزهايي در آنجا فارغ از امورات مملكتي به تفرج و سياحت مشغول مي شدند.اين عمارت داراي باغچه هاي كوچك و بزرگ بسياري بود. كامران ميرزا كه اتفاقا در يك دوره كوتاه كه ناصرالدين شاه به فرنگ مسافرت كرده بود، عنوان نيابت سلطنت گرفته بود، براي تزئين هرچه باشكوه تر اين محل، يك باغبان اروپايي استخدام كرده و باغچه هايي به سبك اروپايي با گياهان و گل هاي بسياري در آن ساخته بود. شايد هزينه هاي فراواني كه كامران ميرزا صرف اين عمارت و فضاي بسيار بزرگ آن مي كرد، باعث شده بود تا ناصرالدين شاه بسياري از روزهاي تابستاني خود را در آن بگذراند و ساعت هاي فراواني در آنجا به تفريح و تفرج بپردازد. اين باغ محلي بود براي خوشگذراني هاي شاه و درباريانش، به ويژه كامران ميرزا.
كامران ميرزا كيست؟
وقتي كه فرمان تحريم تنباكو صادر شد، بسياري از مردم به كوچه ها و خيابان ها ريختند و به حمايت از فتواي ميرزاي شيرازي، عارض حكومت شدند در ارگ سلطنتي، كامران ميرزا، سمت حاكم طهران را داشت. اگرچه خبر تحريم تنباكو به وسيله خبرچين ها به گوشش رسيده بود، اما او هيچگاه انتظار شورش و بلوا را نداشت. زماني كه به او خبر دادند كه بسياري از مردم از كوچه ها و خيابان ها به سمت ارگ حكومتي در حال حركتند، اين شاهزاده شجاع به جاي آنكه به فكر تدبير و انديشه اي براي آرام كردن مردم باشد جلوي ديدگان متعجب درباريان و قاصد خبر، از ترس و وحشت بيهوش و نقش زمين شد. او پسر سوم ناصرالدين شاه و سال ها حاكم تهران بود و بعدها به مشاغلي چون وزير جنگ و فرمانده كل قواي سلطنتي منصوب شد. از كامران ميرزا حكايات بسياري نقل شده است. چرا كه او عمري طولاني داشت. از آنجا كه مادرش منيرالسلطنه خانم نام داشت و از شاهزادگان قاجار نبود، كامران ميرزا هم هيچگاه شانس وليعهدي نيافت و مجبور شد تا به نفع برادر ناتني اش يعني مظفرالدين ميرزا كه بعدها جانشين پدر شد كنار آمده و حتي به توصيه پدرش، ناصرالدين شاه، دخترش را به عقد پسر مظفرالدين ميرزا درآورد و محمدعلي شاه را به دامادي بپذيرد.
013929.jpg
در اين كوچه باغ ها هنوز صداي عبور آب قنات را مي شود شنيد.

كامران ميرزا در ترس شهره خاص و عام بود. او تا سال هاي حكومت پهلوي اول يعني اواخر ۱۳۰۴ در قيد حيات بود و اتفاقا يكي از نوادگان دختري او هم به همسري رضاخان درآمد كه غلامرضا پهلوي حاصل اين ازدواج بود. كامران ميرزا، در زمان زمامداريش در طهران، همواره در مساله نان و گوشت پايتخت دسيسه چيني و توطئه گري مي نمود و شايد يكي از عوامل اصلي بلواي نان او بود، چرا كه ناصرالدين شاه تامين نان و گوشت تهران را به او سپرده بود و او از هرگونه آزار و اذيت مردم ابايي نداشت.
كامران ميرزا، از سويي، بسيار خرافاتي بود و عياش. او در حدود بيست زن صيغه اي داشت. او در دوران حكومت محمدعلي شاه يكبار نيز به سمت وزارت جنگ منصوب شد كه با اعتراض مجلسيان روبه رو گرديد و به اين مقام نرسيد. يكي از دامادهاي او غلامعلي خان مليجك عزيزالسلطان بود كه البته رابطه خوبي با كامران ميرزا نداشت و همواره او را هجو مي گفت.
آنچه شنيده شد
اين ملك بزرگ ۴۰هزار متري در ابتدا متعلق به كسي بود به نام سعيدخان وزير امور خارجه دربار ناصرالدين شاه. كامران ميرزا در همان روزهايي كه به تهران حكم مي راند و رشوه خواري او حديث زبان ها شده بود، به قيمتي بسيار نازل از سعيدخان خريداري كرد. سپس او مقداري از اراضي چيذر و جماران و گرده وي و حصار بوعلي را به آن افزود و عمارتي دوطبقه در آن بنانهاد. او دو باغبان از اتريش به اين محل آورد و با صرف هزينه هاي گزاف از اين زمين، بهشتي ساخت كه تا به امروز نشانه هايي از آن را مي توان يافت. او يك خيابان بزرگ از شمال به جنوب باغ درست كرد و در عمارت آن سالن هاي بزرگي براي برپايي مجالس مجلل و شاهانه ساخت. در اين تالارها، وسايل زينتي بسياري فراهم كرد و مبل ها و اسباب تجملي گرانقيمتي نهاد. بيش از سه هزار گلدان گل و خمره در اطراف اين عمارت تدارك ديد و نگهبان هاي بسياري در اطراف خيابان ها و عمارت گمارد و به قولي هر ماه، بيش از هزار تومان، مخارج نگهبانان و باغبانان آن بود. كامران ميرزا براي هرچه زيباتر كردن اين باغ از هيچ اقدامي فرونگذاشت. او حوض هاي بسياري در قسمت هاي مختلف اين باغ ساخت و فواره هايي بزرگ در آن تعبيه كرد و انبوهي از درختان و گياهان را در آن كاشت. او براي آنكه اين باغ شكوه و عظمت زيبايي اش را در چشم ها خيره كند، بسياري از مردم حصار بوعلي را از آن منطقه كوچاند. حصار بوعلي كه دهي كوچك دركنار اين عمارت نوپا و زيبا بود، در روزهاي آغازين زندگي اين عمارت تقريبا ۱۶۲ نفر جمعيت داشت كه عمدتا از كشاورزان و زارعان بودند. او اين جمعيت را وادار به ترك آن ناحيه كرد و مقداري از زمين اين منطقه را به اراضي خود افزود. شايد همين اقدام هاي كامران ميرزا باعث شد تا ناصرالدين شاه، در سال ۱۳۰۸ هجري قمري، تولدش را در آنجا جشن بگيرد و يكي از مجلل ترين و شاهانه ترين ميهماني هايش را برگزار كند.
013932.jpg
اتفاق در نهايت آرامش و به همين سادگي شكل مي گيرد.

باغي هزار تكه 
بعد از آنكه كامران ميرزا، كامرانيه را از ميرزا سعيدخان خريداري كرد و در سال هاي حكومتش بر تهران يا وزارت جنگي خود آنجا را رونق داد، در اواخر حكومت قاجاريه اين باغ را به فرمانفرما فروخت. قسمتي از محدوده اين باغ بعدها به سفارت ايتاليا فروخته شد و بخش جنوبي آن فرمانيه نام گرفت. قسمتي از اراضي بيروني اين باغ در دست بازماندگان نصرت الدوله ماند و نصرت الدوله مقداري آب قنات چاله باغ را خريداري و بخش هاي ديگر اين باغ را درختكاري كرد. در اين زمان اگرچه قسمت هاي مختلفي از اين باغ را جدا كرده بودند، اما محدوده آن بسيار بزرگ بود و از شرق به تپه شغالان و از جنوب به باغ افسريه و رستم آباد و از غرب به خيابان كامرانيه و از شمال به جاده قديم تجريش مي رسيد.
اراضي فرمانيه در سال ۱۳۲۶ هجري شمسي در دست آقايان هژير، حاجي محمد صادق فاتح وبرادرش، انصاري تاجر، سميعيان بانكي، حاجي محمد جعفر محلوجي، محمدحسين خان محلوجي، شجاعي گلستانه، سعيد انور، هاشمي، نراقي، شيخ الاسلام مهماندوست و سپس لاري بود. املاك نصرت الدوله را هم بعدها كساني چون كوزه كناني و عده اي ديگر خريده بودند. اين باغ از همان سال به قطعات كوچك و بزرگ تقسيم شد و عده بسياري قسمت هاي مختلف آن را خريداري كردند. اما ساختمان اصلي كامرانيه كه عمارتي بود دوطبقه و بجامانده از كامران ميرزا در محدوده زميني بود كه بعدها باغ لاري نام گرفت. اكنون نه نشاني از آن ساختمان است و نه بقاياي آن به چشم مي خورد. برخي ساختمان هاي ييلاقي در اين باغ عمر كمتر از ۵۰ سال دارند، اما همچنان درختان كهنسال و باشكوه و بزرگ آن، نشان از روزهاي آغازين اين محدوده دارند. اين منطقه به خاطر كامران ميرزا، پسر ناصرالدين شاه به كامرانيه ناميده شد و تا سال ها اين نام هنوز پابرجاست.

ريشه تاريخي امثال و حكم تهراني
از آسمان افتاده
كتايون كيايي وسكويي 
جناب «محمد ابراهيم خان معمارباشي» ملقب به «وزير نظام» يكي از حاكمان تهران در دوره «ناصرالدين شاه» بود. دوره سلطنت اين شاه آنقدر طولاني شد كه حاكمان متعددي در دوره او بر تهران حكومت كردند و از اقبال بلند مردم تهران، يكي دو نفر از آنها، خدمت هايي هم به مردم كرده بودند. مثل «مختار السلطنه» كه در قضيه ريشه تاريخي ضرب المثل «ماستش را كيسه كرد» شرحش گفته شد. جناب «وزير نظام» هم كه از طرف وزير به اصطلاح جنگ ناصرالدين شاه، يعني «كامران ميرزانايب السلطنه» به حكومت تهران رسيده بود، به اعتراف دوست و دشمن، مرد هشيار و زيركي بود و معروف است كه در زمان او، شهر تهران در نهايت نظم و  آرامش بوده است و صد البته اين نظم را در سايه حمايت چوب و فلك و مجازات هاي سنگين براي خاطيان برقرار كرده بود.
نسخه سنتي با چوب و فلك 
اما روزي از روزهاي حكومت طلايي «وزير نظام»، يكي از اهالي تهران، براي شكايت و رسيدگي به مشكلش، پيش «وزير نظام» رفت. جناب حاكم علت آمدنش را پرسيد و مرد با آه و ناله گفت:«چندي پيش به جهت مسافرت همراه اهل و عيالم از تهران خارج شدم و خانه ام را به شخصي كه فكر مي  كردم امانتدار و درستكار است سپردم. حالا كه پس از مدتي به تهران برگشته ام، متوجه شده ام كه همان شخص، خانه ام را تصرف كرده است.»
«وزير نظام» با تعجب به مرد شاكي نگاه كرد و گفت: «يعني چه! مگر مي  شود كه همين طوري كسي خانه ديگري را تصرف كند؟»
مرد شاكي ناله اي كرد و گفت: «حالا كه شده! هر چقدر هم كه به او اعتراض مي كنم، مي گويد كه مهم ترين دليل براي مالكيت يك ملك، تصرف كردن آن است. اگر تو هم ادعايي داري، بروثابت كن!»
«وزير نظام» لحظه اي انديشيد و بعد به شاكي گفت: «خيلي خب! نشاني خانه ات را به مامورانم بده و برو! خودم سرفرصت به كارت رسيدگي كرده و خبرت مي  كنم.»
با رفتن مرد، «وزير نظام» چند نفر از مامورانش را خواست و به آنها سفارش كرد تا درباره صحت ادعاي او تحقيق كنند. يكي دو روز بعد، ماموران به نزد «وزير نظام» رفتند و گفتند: «همه همسايه ها و اهالي محل، حرف شاكي را تاييد كردند. از قرار معلوم، چون مدت مسافرتش طولاني شده، مرد غاصب به خودش اجازه داده كه خانه او را تصرف كند.»
«وزير نظام» پرسيد: «درباره غاصب چه فهميديد؟»
ماموران گفتند: «همانطور كه حتما حدس زده ايد، پشتش گرم است و با چند نفر از درباريان شاه، مراودات بسيار صميمانه  دارد.»
«وزير نظام» سرش را تكان داد و گفت: «خيلي خب! همه چيز را فهميدم. برويد اين مردك را بياوريد.»
ساعتي بعد، مرد غاصب، در حاليكه با غرور راه مي  رفت و سرش را بالا گرفته بود، همراه ماموران وارد شد. او با ديدن «وزير نظام» با اكراه پرسيد:  «چه خبر شده؟ چرا مرا به اينجا خواسته ايد؟ اگر مي دانستيد كه من كي هستم و با چه كساني داد و ستد دارم، مزاحمم نمي    شديد.»
«وزير نظام» با ملايمت گفت: «مردي از تو شكايت كرده كه خانه اش را به ناحق تصرف كرده اي! رسيدگي به شكايات مردم هم بر عهده من است و به همين علت ناچار شدم تو را به اينجا احضار كنم تا بدانم آيا دليل و مدركي داري كه ثابت كند آن خانه، مال تو است؟»
مرد غاصب لبخندي زد و گفت: «من دليل و مدرك لازم ندارم. خانه مال من است چون در آن زندگي مي كنم.»
«وزيرنظام» زير چشمي نگاهي به مرد كرد وگفت: «در اينكه تو آن خانه را تصرف كرده اي، بحثي نيست! فقط مي  خواهم بدانم كه چگونه آن را تصرف  كرده اي؟»
مرد غاصب با بي خيالي شانه هايش را بالا انداخت و گفت: «هيچي! از آسمان افتادم توي خانه و آنجا را تصرف كردم.»
«وزير نظام» سرش را تكان داد و گفت:«عجب!»
بعد يك دفعه از جايش بلند شد و فرياد زد:«زود فلك را بياوريد و اين مردك را چوب بزنيد.»
ماموران بلافاصله جلو دويدند و مرد را كه از فرط وحشت، چشم هايش گشاد شده بود، به فلك بستند و به جانش افتادند. وسط فلك زدن، جناب حاكم بالاي سرش رفت و گفت: «مي  داني چرا دستور دادم تو را فلك كنند؟»
مرد با صداي لرزان گفت: «حضرت حاكم بهتر مي   دانند!»
و «وزير نظام» جواب داد: «براي اينكه بعد از اين، هر وقت كه خواستي از آسمان به زمين بيفتي، به خانه خودت بيفتي نه خانه مردم!»
روايت دوم از يك مساله 
«محقق دانشمند، شادروان «پرتوي آملي»، با توجه به روايت مشابهي كه در كتاب «قصص العلما» درباره سرگذشت «حجت الاسلام سيد محمد باقر شفتي»، مرجع عاليقدر شيعه آمده است، به كار بردن اين مثل را، ابتدا منسوب به ايشان دانسته اند. «حجت الاسلام شفتي» كه در نزد عموم به «سيد شفتي» شهرت داشت، از مراجع تقليد در زمان «فتحعلي شاه» و «محمدشاه قاجار» و ساكن اصفهان بود و در حل اختلاف ها و دادن حكم، نهايت عدل و دقت را به كار مي  برد.
در اين كتاب روايت شده كه روزي زني فقير به نزد او رفت و گفت:«از همسر مرحومم، قطعه زميني براي من و فرزندان يتيمم مانده بود كه با كشت و كار روي آن، زندگي را مي  گذرانديم. اما چندي پيش، كدخدا از بي  كسي من استفاده كرده و زمينم را غصب كرد. به دليل ثروت و رابطه اي كه با درباريان دارد، به هر قاضي و محكمه اي كه شكايت كردم، راي به حقانيت او دادند. اينقدر نااميد شده بودم كه مي  خواستم از حق يتيمانم بگذرم تا اينكه شنيدم شما آدم مومن و عادلي هستيد و كسي هم جرات نمي  كند روي حكم شما اعتراض كند. حالا بعداز خدا، اميدم به شماست.»
«سيد شفتي» به اوراقي كه زن همراهش آورده بود، نگاه كرد و بعد دستور داد تا در روزي معين، كدخدا را به اصفهان بخواهند. در آن روز، زن ساكت و مضطرب درگوشه اي نشست و كدخدا بدون اينكه به زن نگاه كند، با غرور وارد شد و جلوي «سيد شفتي» نشست و پس از تعارف هاي معمول، حكم هايي را كه از قضات ديگر به نشانه حقانيتش گرفته بود، به «سيد» داد. «سيد شفتي» به دقت احكام قضات را خواند و بعد به كدخدا گفت: «اينها همه حكم است، سند و مدرك هم آورده اي؟»
كدخدا گفت:«نخير! ولي اين زمين مال من است.»
«سيد شفتي» پرسيد: «آيا زمين را خريده اي؟»
كدخدا جواب داد:«نه! مگر در مالكيت، حتما خريدن لازم است؟»
«سيد شفتي» سرش را تكان داد و گفت: «نه! حق با توست. پس حتما زمين از طريق ارث به تو رسيده است.»
كدخدا با آسودگي گفت:  «نخير! ارث هم نرسيده است.»
«سيد شفتي» پرسيد: «پس شايد كسي وصيت كرده تا اين زمين به تو برسد، شايد هم صاحب قبلي اين ملك را به تو بخشيده است. همين طور است؟»
كدخدا بي حوصله پاسخ منفي داد و «سيد» تمام راه هاي شرعي را كه موجب مالكيت زمين مي شد، از او پرسيد و او با خونسردي جواب رد داد. بالاخره «سيد شفتي» پرسيد: «پس به چه سبب اين زمين مال تو شده است؟»
كدخدا پوزخندي زد و گفت: «سبب نمي   خواهد! آسمان سوراخ شده و اين زمين به گردن من افتاده!»
«سيد شفتي» با شنيدن اين حرف، تمام حكم ها را پاره كردو گفت:«پس چرا از آسمان براي من ملك نمي  افتد؟ زود زمين اين زن و يتيم هايش را پس بده!»
همانطور كه از مقايسه دو روايت مشخص است، اگرچه شباهت هايي بين اين دو مرافعه ديده مي  شود ولي سوال و جواب هايي كه مطرح شده، با يكديگر متفاوتند. در روايت «وزير نظام» مرد غاصب ادعا مي  كند كه خودش از آسمان افتاده و در روايت «سيد شفتي»، كدخدا ادعا مي  كند كه آسمان سوراخ شده و قطعه زميني برايش افتاده است. با توجه به نوع به كارگيري ضرب المثل ميان مردم كه بيشتر درباره افراد مغرور استفاده مي  شود و شكل رايج آن يعني: انگار فلاني از آسمان افتاده! به احتمال زياد، همان روايت «وزير نظام» باعث رواج اين مثل در تهران شده باشد؛ هر چند كه روايت «سيد شفتي» قديمي تر است. به هر حال محققان صاحب نظرتر هستند.

باغ كامرانيه، هيچگاه تشنه نبود
«زمين بسيار است و باد و آنچه كه اندك مي نمايد آب است.» اين سخنان روزهاي سختكوشي را در پيش روي همگان فراهم كرد. مقنيان بسياري گرد آمدند و بيلچه به دست در دامنه هاي توچال به حفاري پرداختند. شايد نتيجه روزها و سال ها تلاش شان، آبي زلال بود كه در اطراف تهران در هرجا سر از خاك بر مي داشت و به زمين مي رسيد و مايه حيات مي شد تا دستي تشنه كام را لبريز از آب كرده و عطشي را فرو نشاند و جلايي بدهد و به سينه هاي از هرم آفتاب سوخته.
هنگامي كه اميركبير براي رفع قحطي آب در تهران انديشه حفر كانال براي انتقال آب كرج را در سر مي پروراند، در همان روزها، عده اي مقني در اطراف تهران به دستور وي مشغول به كار بودند تا به ضرب بيلچه ها و دست افزارهاي خود، زمين سخت را بشكافند و آبي بيابند براي جماعت تشنه لب تهراني. اين آب، آب مشروب مردم تهران بود و اين قنات ها، تنها مجاري شرب آب، اگرچه آب رودخانه كرج پس از چندي در جوي هاي پر از آلودگي به تهران مي رسيد، اما چندان قابل مصرف نبود كه مردم از آن بنوشند و مبتلا به هزار و يك بيماري لاعلاج نشوند.
به هر حال در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه، از آنجا كه تهران همواره با كم آبي مواجه بود، ميرزاعيسي وزير تهران و ميرزا يوسف مستوقي الممالك و جمعي ديگر از درباريان براساس طرح هاي اميركبير، اقدام به حفر قنات كردند تا شايد اندكي از مايحتاج آب مردم تامين شود. از جمله قنات هايي كه حفر شد، قناعت حاج عليرضا واقع در سرچشمه، قنات گلمان دره، قناعت زرافشان كه در بالاي باغ صبا ظاهر مي شد و قنات شاه كه در ميدان توپخانه به زمين مي رسيد و در پايان قنات فرمانفرما بود. اين رشته قنات در نقاط مختلف دارالخلافه به زمين مي رسيد و هر كدام آبدهي متفاوتي داشت. قنات فرمانفرما در اطراف باغ هاي فرمانيه به زمين مي رسيد و پس از گذشت از باغ هاي كامرانيه به شمالي ترين نقاط شهر مي رفت و آب مناطق شمالي را تامين مي كرد. اين قنات سال ها به زمين هاي كامرانيه، سخاوتمندانه آب رساند و باعث سرسبزي آن شد.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |