سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۷۶
آخرين ديدار يك خانواده افغان و ايراني
خداحافظ آقاشيرين
البته آقا شيرين، ۵۰۰ متري دور وبر كابل زمين خريده است، اما خيلي اميدوار نيست كه بشود آنجا كاري از پيش برد
شيرين مي گويد: «۱۴سال بيشتر نداشتم كه خانواده ام مهتاب را دادند به من، چاره اي نبود. رسم ما افغان  ها اينجوري است»
013998.jpg
۸سال پيش همه در افغانستان زندگي شان را رها كردند و آمدند ايران حالا  بايد همه زندگي شان را رها كنند و برگردند افغانستان.
سعيده عليپور
اسمش را كه مي گويد «شيرين»، ناخودآگاه چشمم زوم مي كند روي سبيل هاي آويزان «آقاشيرين» كه دايم يك ورش را به سمت پايين تاب مي داد. خنده ام را مي خورم، خودش در مقام توضيح برمي آيد «اينكه اسم مرد شيرين باشد توي افغانستان يك چيز عادي است». اما اينجا عادي نبود، به همين خاطر توي اين ۸ سال كه آقاشيرين ساكن ايران بود «محمد» صدايش مي زدند، حالا او مي خواهد برگردد وطنش افغانستان، حتما دوباره خودش را آماده مي كند تا شيرين صدايش كنند.
آقاشيرين با آن ته لهجه افغان اش از خاطرات هشت سال پيش فقط همين قدر مي گويد كه از طالباني ها يك كتك مفصل خورد و دستآخر با زن و بچه سر از ايران درآورد. مثل چند ميليون هموطن ديگرش و حالا كه افغانستان رنگ و بوي دولت تثبيت شده به خودش گرفته، آقاشيرين و خانواده اش هم بايد چمدانشان را ببندند و راهي كشورشان شوند، درست مثل چند ميليون هموطن ديگرشان.
مراسم خداحافظي برپا بود كه سروكله ما هم پيدا شد، آقاشيرين و خانواده اش فرداي آن روز عازم افغانستان بودند و حالا آمده بودند با خانواده ايراني كه اين چند سال غم غربت را با آنها از ياد برده اند، خداحافظي كنند.
بچه هاي قد و نيم قد آقاشيرين كه حالا پس از هشت سال ديگر قد كشيده اند و بزرگ شده اند روي مبلمان سلطنتي دوستان ايرانيشان لم داده اند. انگار كه دلشان نمي خواهد پايشان با سرماي سراميك كف اتاق اصابت كند، روي هوا آويزان نگه داشته اند.
آقاشيرين انگار كه دوست داشته باشد حرف هايش را از يك خاطره بامزه شروع كند مي گويد: «از كابل تا به زاهدان رسيديم ريشم را از ته تراشيدم.» و با دست دو وجب زير چانه اش مي گيرد تا حجم ريشش را نشانم دهد. بعد هم، همه مي خنديم.
چشم هاي سياه سياه بچه ها توي آن صورت آفتاب سوخته زرد برق مي زند انگار كه مي گويند در كشورشان تنها چيزي كه آزاد بود، بچه دار شدن بود.
سمن گل، نقره گل، صابر، پنبه گل و جاويد رديف كنار هم نشسته اند، سمن گل برادرزاده آقاشيرين است. پدرش را در جنگ شوروي سابق و افغانستان از دست داد و مهتاب خانم هم با دوتا بچه قمرگل و سمن گل شد بيوه.
شيرين مي گويد: «۱۴ سال بيشتر نداشتم كه خانواده ام مهتاب را دادند به من، چاره اي نبود. رسم ما افغان  ها اينجوري است.»
قمرگل ازدواج كرده دوتا بچه هم دارد. الحق كه آقاشيرين هم كم نگذاشت و بيشتر از بچه هاي خودش به بچه هاي برادر خدابيامرزش محبت كرد.
حرف رفتن كه مي شود مهتاب همسر آقاشيرين جسم نحيفش را بيشتر توي چادرسياهش مي پيچد و با آن چشم هايي كه دزدكي نگاه مي كرد انگار مي خواهد بگويد كه چقدر از رفتن غمگين است شايد همان قدر كه وقت آمدن غمگين بود.
مهتاب كم حرف مي زند البته حق هم داشت. اين را وقتي بالاخره لب از لب گشود فهميدم. لهجه افغاني اش از ديگر اعضاي خانواده بيشتر است و بعضي اوقات آنقدر تند حرف مي زد كه بين گوش كردن و گوش نكردن به حرف هايش هيچ توفيري نبود. فقط فهميدم كه مي گفت: موقع آمدن به ايران هم خيلي گريه كرد، خيلي زياد تا آنكه توانست ارتباط برقرار كند با ايراني ها.
گفت: «همه زندگي مان را گذاشتيم و آمديم.» توي كابل آن قدرها هم زندگي نداشتند، اما خانه بود وطن بود و يك لحظه ديدند هيچ كدامشان نيست و سرگردان شدند، بي خانمان. چشم هايش خيس مي شود چشم هاي سكينه خانم زن صاحبخانه هم كه از لاي چادر گل گلي اش پيداست خيس شده، اينجا هيچ نبود. مهتاب مي گويد: «حالا هم كه اينجا عادت كرده ايم و زندگي جمع كرده ايم، و مي گويند برويد!»
توي كابل هيچ چيز انتظارشان را نمي كشد. از آن خانه و يك دكان بقالي كه داشتند، جز ويرانه اي نمانده است.
البته آقا شيرين، ۵۰۰ متري دور وبر كابل زمين خريده است، اما خيلي اميدوار نيست كه بشود آنجا كاري از پيش برد.
سكينه خانم زن ايراني صاحبخانه نگاهش را از مهتاب و بچه ها نمي گيرد، انگار بخواهد قيافه شان را توي ذهنش ثبت كند؛ مي گويد: «ما كه طاقت نداريم مي آييم افغانستان ديدنتان» و اين حرف را آنقدر جدي گفت كه منتظر بودم تاريخ رفتنش را هم بگويد. آقا شيرين از گذشته - از اين ۸سال - بد نمي گويد. گرچه لا به لاي حرف هايش مي شود فهميد كه چه روزگاري را با بي پولي، بيكاري و بي خانماني گذرانده، اما كله شقي را مي شود توي چشم هايش ديد.
دلش نمي خواهد ضعيف جلوه كند. هرچه باشد شيرين مرد است.
سكينه خانم زن صاحبخانه تعريف مي كند، به نظرش آمد ۷ سال پيش درست مثل ديروز بود وقتي سمن گل و نقره گل مثل دو تا گربه خيس، از زير باران در خانه آنها را كوبيدند براي... حرفش را مي خورد به گمانم نمي خواهد علتش را بگويد. آمدند خانه، تو دل برو بودند، جثه هاي كوچك و نحيفشان زير باران يخ كرده بود، چند بار ديگر هم آمدند و سرزدند تا بالاخره اين ارتباط ريشه دواند، آنقدر كه موقع رفتن اشك را مي شود ديد كه توي چشم همه شان از ايراني گرفته تا افغان سر مي خورد پايين.
سكينه خانم مي گويد: با اينكه خودم ۶ كلاس سواد بيشتر نداشتم تصميم گرفتم به اين بچه ها سواد ياد بدهم.»
نقره گل پيشگام بود و سختكوش. اين را توي چشم هايش كه عين پدرش با يكدندگي نگاه مي كرد هم مي شد فهميد. سكينه خانم ادامه مي دهد كه نمي دانم انگار خدا به زبانم جاري مي كرد كه بتوانم اينها را سواددار كنم.»
بعد هم سمن گل و نقره گل رفتند نهضت، ابتدايي شان را تمام كردند. البته بي سوادي توي خانواده آقا شيرين امري عادي بود. شيرين مي گويد: «وقت سواددار شدن نداشتم. زمان ما كه بين افغانستان و شوروي جنگ بود، معلم ها را مي كشتند معلم ما را هم جلوي چشم خودمان تيرباران كردند و گفتند بچه ها را كمونيست مي كند.»
جاويد پسر كوچك خانواده متولد ايران است، ۶ سال بيشتر ندارد، ولي با اينحال يك سال پيش با دختر دايي اش كه او هم همسن و سال خودش است عقدكردند. بين افغان ها رسم است. نقره گل كه مي شود فهميد رفتار سنتي خانواده آزارش مي دهد بلند شد و رفت تا توي آشپزخانه در آماده كردن اسباب شام، صاحبخانه را كمك كند.
او يك بار هم به خاطر مخالفت با ازدواج برادر ۶ساله اش كتك خورد؛ وقتي كه مي خواستند دختر دايي شان را براي جاويد ۶ ساله بگيرند. نقره گل مي خواهد وقتي به افغانستان رفتند معلم شود.
آقا شيرين با تمام بي سوادي اش ژست آدم هاي روشنفكر را به خودش گرفته و در مورد شرايط سياسي و اجتماعي افغانستان پيش از استقلال و پس از استقلال صحبت مي كرد اما انگار ناگهان چيزي يادش آمده باشد ژست آدم هاي متعجب را به خودش گرفت و با تحكم از من خواست كه عكس خانواده اش در روزنامه چاپ نشود «بقيه افغان ها چه مي گويند؟ مي گويند: عجب مرد بي  غيرتي است كه عكس زن و دخترش را توي روزنامه چاپ كرده اند.»
مات مانده ام كه بعد از مكث كوتاهي نظرش برمي گردد و مي گويد: «چاپ كنيد ايرادي ندارد هرچه مي خواهند بگويند از بي سواديشان است كه اين حرف ها را مي زنند.»
آنها مي روند به سمت افغانستان و سكينه خانم حالا ديگر اشك هايش را پنهان نمي كند. خداحافظ آقا شيرين.

صنوف
مساجد، نيازمند ساماندهي
014001.jpg
به گفته يك عضو شوراي سياستگذاري ائمه جمعه، امور مساجد احتياج به ساختاري تازه و مناسب جهت برنامه ريزي و رسيدگي دارد. او حجت الاسلام علي سعيدي است كه به روشني شرايط فعلي را نقد مي كند. او گفت: «درحالي كه بايد از دولتي شدن مساجد پرهيز كرد، احتياج به رفع مشكلات و حمايت از مساجد وجود دارد. اين يك ملاحظه جدي است.» آيا ساماندهي امور مساجد نيازمند كار مطالعاتي است؟ سعيدي به اين سوال پاسخ مثبت مي دهد و مي گويد بله، بايد مشكلات را شناسايي كرد و راه حل ارايه داد. به آمار جالبي كه او مي دهد توجه كنيد: «هنوز مشكلات بسياري وجود دارد، ازجمله اينكه در حال حاضر ۷۲ درصد مساجد فاقد لوازم اوليه هستند و ۳۸درصد فاقد سرويس بهداشتي.» اين آمار را هرگز نخوانده ايد: «۶۴ درصد فاقد آبدارخانه و ۸۲ درصد نيز فاقد تجهيزات صوتي هستند.» در عين حال تصاوير زيباي برخي مساجد خارج از ايران مقابل چشم ماست. آنهايي كه به مالزي رفته اند از امكانات فوق تصور مسجد بزرگ اين كشور حرف مي زنند و اين نكته به دل ايرانيان نمي نشيند، به خصوص وقتي به آمار دقت بيشتري مي كنيم. سعيدي در ادامه حرف هايش مي گويد: بايد علاوه بر رفع اين مشكلات به فكر ايجاد تجهيزات جديد روز ازجمله رايانه و اينترنت در مساجد نيز باشيم. شوراي سياستگذاري ائمه جماعات، طرحي را با بيش از ۴۰۰ ساعت كار مطالعاتي و پژوهشي در دستور كار خود قرار داده است تا نحوه ساماندهي جامع مساجد را مورد مطالعه قرار دهد. به هر حال، مسجد علا وه بر نقش مقدس و مذهبي مي تواند كاركرد يك نهاد مدني را نيز ايفا كند. بايد درباره راه هاي رونق آن بيشتر كار كرد و نوشت.

نكته
جون نه، ژوئن
014004.jpg
حتما تا به حال اسامي مثل جون و اگست را به عنوان ماه هاي ميلادي شنيده ايد. اگه جوابتان مثبت است، بايد بگوييم ديگر دوران چنين نام هاي غريب و نامانوسي! به پايان رسيده است، چرا كه از اين پس بايد منتظر خواندن و شنيدن نام هاي رسمي ماه هاي قمري و ميلادي در روزنامه ها، راديو و تلويزيون باشيد.
رئيس شوراي مركزي تقويم دانشگاه تهران علت اين تصميم را جلوگيري از اعلام چندگانه اسامي ماه هاي قمري و ميلادي عنوان كرده و گفت: «نامگذاري هاي اعلام شده با استعلام از فرهنگستان زبان و ادب فارسي به عنوان مرجع نامگذاري هاي فارسي اعلام شده است.»
دكتر عبدالكريم جواهريان استفاده از نام هاي محرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الثاني، جمادي الاول، جمادي الثاني، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذي القعده و ذي الحجه را براي ماه هاي قمري الزامي دانسته و گفت: «همچنين براي اعلام ماه هاي ميلادي از اسامي ژانويه، فوريه، مارس، اوريل، مه، ژوئن، ژوئيه، اوت، سپتامبر، اكتبر، نوامبر و دسامبر استفاده كنيد.»
با اين شرايط اگر يك بار ديگر از اصطلاحاتي نظير جون و اگست استفاده كرديد فورا دهان خود را آب كشيده و ۱۲ بار از روي اين خبر بنويسيد. اين يك دستور است دوست عزيز!

آموزش
گراني جهاني و ايراني
014007.jpg
اميدواريم اين يكي تاثيري در اوضاع واحوال ما نداشته باشد كه به هر حال ما جزو ذينفع ها تشريف داريم. اول خبر ارسالي را بخوانيد تا علت دست به دعا شدن ما پي ببريد: «با افزايش قيمت نفت، شركت هاي مختلف هواپيمايي در نقاط مختلف جهان بهاي بليت هاي خود را افزايش خواهند داد.» لطفا يك نفس تا آخر مطلب را با ما باشيد، ضمن اينكه خبر هم تمام نشده: «شركت هاي هواپيمايي در پي حوادث ۱۱ سپتامبر متحمل ۳۰ ميليارد دلار خسارت شدند و ديگر تحمل ندارند!» اين در شرايطي است كه هزينه هاي ثابت و متغير شركت ها از جمله بيمه و نگهداري افزايش يافته و مسافران نيز به دليل ناامني سيال در تمام دنيا كاهش يافته اند. خب، ظاهرا چاره اي نيست، نمي شود مقابل افزايش بهاي سوخت مقاومت كرد!
از آنجا كه هر افزايش قيمت سوختي در تمام دنيا روي قيمت هاي مختلف اجناس متفاوت، از كله پاچه گرفته تا آبكش تاثير مي گذارد، هيچ بعيد نيست كه ابتدا ناوگان هواپيمايي ايران و سپس فروشندگان محترم جامعه، نسبت به اين خبر واكنش نشان دهند. از آنجا كه فرمول گراني در ايران عبارت است از: افزايش كرايه ماشين ضربدر دلخوري بقال محل تقسيم بر انصاف، ممكن است وقتي يك بقال محترم احساس كند، بهاي بليت مسافرت به لندنش گران شده، قيمت پودر رختشويي را (به عنوان مثال) وارد فرمول فوق كرده و ترقي دهد!
اين خوشبينانه ترين قضاوتي است كه مي شود كرد چون اگر هواپيمايي ايران نيز بهاي بليت را افزايش دهد، ديگر جاي چك وچانه باقي نمي ماند. مگر مي شود بقالي محترم بهاي اين گراني را به تنهايي بپردازد؟ نه، مي شود؟

جامعه
ياسوج و گراني ميوه
014010.jpg
باوجود تمام حرف هايي كه درباره ضرورت تغذيه مناسب، به شكل شعار و نوشته از سروكولمان بالا مي رود، ايرنا خبر داد وسع ياسوجي ها به خريد ميوه نمي رسد، بنابراين آرام آرام «ميوه خواري» از سبد تغذيه روزانه حذف مي شود.
گراني بي رويه ميوه ها - به نسبت تهران البته - كه ناشي از نبود حتي يك بازار ميوه در سطح اين شهر است، باعث شده «پفك خواري» كه ارزان است و مطمئن (!) بيش از گذشته مدعي شود. يك ميوه فروش در اين باره مي گويد: «بنزين كه گران شد، قيمت ميوه هم بالا رفت.» اما يكي ديگر عقيد دارد: «خير! كشاورزان گران فروش شده اند.» مصرف كننده بينوا كه امروز با كلي كمبود ويتامين و املاح روبه روست، در اين باره نظري ندارد، اما رحمت الله پريچهر مدير باغباني جهاد كشاورزي استان كهگيلويه و بويراحمد عقيده دارد به جز واسطه ها، سرمازدگي درختان و كاهش محصول تا حد ۱۰ هزار تن در سال جاري از عوامل گراني است.
با توجه به اينكه دلال ها موجوداتي موهوم تشريف دارند و زور هيچكس هم به سرما نمي رسد، بنابراين مردم بايد با شرايط فعلي بسوزند و بسازند. در اين رابطه هيچ مدير يا مسوولي مقصر نيست و همين! بيشتر ميوه شهر ياسوج از استان فارس تامين مي شود، با اين حال گاهي تا دو برابر گرانتر از بازار شيراز به فروش مي رسد.
هم اكنون در بازار ياسوج هركيلو انگور سبز و قرمز، شليل، انجير، گلابي و پسته خام به ترتيب به قيمت ۱۵ هزار ريال، ۳ هزار و ۵۰۰ ريال، ۵ هزار ريال، ۱۸ هزار ريال، ۱۲ هزار ريال و ۱۸ هزار ريال به فروش مي رسد.
با شروع فصل گرما شاهد افزايش بيشتر قيمت ميوه هستيم و گراني ميوه هر سال در ابتداي تابستان تكرار شده و تا مهرماه ادامه دارد.

رفاه
درمان روي دوش دولت
014013.jpg
بودن يا نبودن؛ مساله اين است.
اين جمله را كه بارها شنيديد. مرحوم شكسپير درنهايت ذكاوت اين جمله بحث انگيز را به يادگار گذاشت و رفت. بعد با پيشرفت تكنولوژي كه باعث شد مردم از نوشتن روي تخته سنگ دست بردارند و با دود علامت ندهند، اين جمله هم هزار شكل پيدا كرد. مثلا شد بايد يا نبايد.
حالا هم دكتر «ظفرقندي» رئيس سازمان نظام پزشكي كشور مي گويد: «بايد هزينه سنگين درمان از دوش مردم برداشته شود و دولت اين هزينه ها را تقبل كند. درحال حاضر ۶۰ درصد از هزينه هاي درمان برعهده مردم است و ۴۰ درصد مابقي را دولت پرداخت مي كند درحاليكه اين ميزان نيز بايد به حداقل برسد. در اين راستا مي توان اقتصاد درمان را ساماندهي كرد، به گونه اي كه سهم ۶درصدي بخش درمان از درآمد خالص ملي به ۹ درصد افزايش يابد كه در اين صورت مشكل اشتغال جامعه پزشكي هم حل مي شود.» اما خبري خوش براي جامعه پزشكي. بالاخره بعد از كش وقوس هاي فراوان، قانون جامع نظام پزشكي هم تدوين شد. ظفرقندي در اين باره مي گويد: «پس از مدت ها توانستيم با تنظيم اين قانون هويت خاصي به اين سازمان داده و قدم بزرگي در ارج نهادن به جايگاه پزشكان در جامعه برداريم.
اميدواريم با اين قانون، سازمان نظام پزشكي را به سازماني قدرتمند و با منزلت تبديل كنيم.» بالاخره پزشكان هم داراي قانون جامع شدند. حالا اينكه اين قوانين از چه زماني به مرحله اجرا درمي آيد، ديگر با خداست اما زياد جاي نگراني نيست.

مردم
مدارس هنوز هم پول مطالبه مي كنند
014016.jpg
باور كنيد ما خودمان هم مانده ايم كه در پاسخ به تهراني ها چه بگوييم. كرور كرور عرق شرم مي ريزيم و خجل از جوابيم. آن هم درباره موضوعي كه سالهاست خودمان اخبارش را مي نويسيم و اتفاقا باز خودمان خلاف آن را نيز گزارش مي كنيم. بالاخره ما بايد براي ثبت نام فرزندانمان هزينه اي بپردازيم يا نه؟ اين سوال همه آنهايي است كه براي ثبت نام فرزندان خود به مدارس مراجعه مي كنند. بعد هم مي شنوند كه مسوولان مدرسه مي گويند: «اين شهريه نيست. پولي است كه بايد براي كمك كردن به مدرسه بپردازيد وگرنه از ثبت نام او معذوريم.»
اين سوژه اصلي بسياري از شهرها و شهرستان ها شده. حتي در دورود، مردم با مسوولان مدارس مشكل دارند چون مثلا براي دانش آموزان پايه ابتدايي مبلغ ۱۰۰ هزار ريال درخواست شده است. ازطرفي مسوولان آموزش و پرورش در واكنش به اين اقدامات، تنها به گفتن يك جمله بسنده مي كنند و لاغير. - گرفتن پول براي تحصيل خلاف قانون است. ازطرفي يكي از معلمان اين شهرستان هم مي گويد: «مسوولان آموزش و پرورش طي بخشنامه اي به تمام مراكز آموزشي گفتند كه كمك هاي مردم را به صورت مشاركتي و با ميل و رغبت والدين دريافت كنند!» حال جاي سوال دارد كه اگر مسوولان اين وزارتخانه اصرار دارند كه دريافت پول براي ثبت نام خلاف قانون است، چرا در بخشنامه ديگري گرفتن اين پول را مباح مي دانند!
همه اينها را مي دانيم و مي بينيم. اما باز هم مردم تماس مي گيرند و مي گويند: فلان مدرسه از ما درخواست پول كرده. اگر ندهيم بچه ما بدون مدرسه مي ماند. چه كار كنيم. شما بگوييد ما چه كار كنيم كه هر روز بايد اخبار ضد و نقيضي در اين باره بنويسيم.

خارجي
دنياي ۸ ميليارد نفري
014019.jpg
اميرمسعود روحي-در آغاز سده ۱۹ ميلادي جمعيت جهاني به مرز يك ميليارد رسيد كه بخش بزرگ آن در اروپا بسر مي بردند. با صنعتي شدن كشورهاي پيشرفته در سال ۱۹۳۰جمعيت جهان از حدود ۲ ميليارد نفر فراتر رفت. پس از جنگ جهاني دوم درحاليكه رشد جمعيت كشورهاي صنعتي آهنگ ثابتي به خود مي گرفت، رشد جمعيت كشورهاي جهان سوم و در حال توسعه جهش يافت و هرچه اين جمعيت از پيشرفت هاي پزشكي و بهداشتي كشورهاي ثروتمند بهره بيشتري مي گرفت به ميزان رشد جمعيت افزوده مي شد تا جايي كه در سال ۱۹۶۰ جمعيت كره خاكي به ۳ ميليارد نفر رسيد و درست ۱۵ سال بعد اين رشد جمعيت در سال ۱۹۷۴ به ۴ ميليارد و در سال ۱۹۸۷ به مرز ۵ ميليارد نفر رسيد كه بيشتر اين جمعيت يعني ۵۰ درصد آنها در كشورهاي در حال رشد زندگي مي كردند.
برابر آمارهاي جهاني، ازبين ۱۵ كشور پرجمعيت جهان, ۱۰ كشور از كشورهاي در حال رشد هستند كه مي توان كشورهاي هندوستان، اندونزي، پاكستان، بنگلادش، تايلند, فيليپين و تركيه در آسيا و نيجريه در آفريقا و برزيل و مكزيك را در آمريكاي جنوبي نام برد. در برآورد بانك جهاني, اكنون بيش از ۸۵۰ ميليون نفر مردم جهان از خوراك كافي محروم و بادرآمدي كمتر از يك دلار در روز زندگي مي كنند، يعني حداقل نيازهايي را كه سازمان خواربار و كشاورزي (F.A.O) و سازمان جهاني بهداشت (W.H.O) براي زنده بودن هر انسان پيش بيني كرده است در دسترس ندارند.
برابر آمارهاي سازمان ملل، جمعيت جهان در سال ۲۰۰۰ به حدود ۱/۶ ميليارد نفر رسيد و در پايان سال ۲۰۲۵ رشد جمعيت به عدد ۳۴/۸ ميليارد خواهد رسيد كه نسبت به سال ۱۹۹۲ ميلادي ۵۲ درصد افزايش داشته است.

خارجي
اعتصاب جرثقيل داران
014022.jpg
فرض كنيد ماموران راهنمايي و رانندگي شهري، اعتصاب كنند يا مثلا چراغ هاي راهنمايي دچار اختلال شدند. آن وقت شهر مي شود مثال، بارز شير تو شير. اما وقتي جرثقيل داران در يك شهر اعتصاب كنند بايد فكر جابه جا كردن اجسام سنگين را از سرتان بيرون كنيد. حتي اگر آن جسم سنگين ترافيك شهري را مختل كرده باشد.
اعتصاب جرثقيل هاي خودروبر در ايالات باسك واقع در شمال اسپانيا مردم اين منطقه را حسابي سردرگم كرده. اين اعتصاب از ۶ مرداد شروع شده و وضعيت انتقال ۴هزار خودروي معيوب يا واژگون شده در خيابان ها وجاده هاي پرپيچ و خم اين منطقه پرگردشگر را در بلاتكليفي قرار داده است. جرثقيل داران به تعرفه هاي تعيين شده براي انتقال خودروها از سوي شركت هاي بيمه اسپانيا اعتراض دارند و خواهان افزايش آن متناسب با هزينه هاي زندگي خود هستند. آنها مي گويند كه نرخ ۲۰ تا ۲۵ يورو براي حمل هر خودرو ازجاده ها به مراكز تعمير از ۱۰ سال پيش تاكنون هيچگونه افزايشي نداشته است. و اين امر براي آنها قابل پذيرش نيست. حالا فكر مي كنيد اين راننده ها چطوري اعتصاب كردند؟ جرثيقل داران به نشانه اعتراض، يك زنجير با ماشين هايشان درست كردند كه ده ها كيلومتر طول دارد. همين طوري وسط خيابان، ماشين هاي خود را پارك كردند. چند نشست هم از سوي اتحاديه وانجمن جرثقيل داران برگزار شده كه البته نتيجه اي هم در بر نداشته است. آخرين دور اين مذاكرات چيزي در حدود ۵ ساعت طول كشيد كه طرفين بعد ازخوردن چايي، با هم خداحافظي كردند و وعده جلسه بعدي را دادند. اينكه چيزي نيست. بقيه جرثقيل داران اسپانيا هم با همكاران خود اعلام همبستگي كردند. آخر سر هم، قرار شده دولت اسپانيا با توسل به زور، جرثقيل ها را از وسط خيابان بردارد.

در شهر
ايرانشهر
محيط زيست
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
زيبـاشـهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  محيط زيست  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |