چهارشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۸۳
يك بررسي ساده در اهميت جايگاه آموزش و پرورش
ديدگاه هاي تربيتي معلم آژانسي
002397.jpg
محمد امين
سوار ماشين كه شدم، قيافه راننده به نظرم آشنا آمد. بدون مقدمه از او پرسيدم: من شما را جايي نديده ام؟  خوشبختانه آن قدر بدسابقه نبودم كه اسمم را به خاطر نياورد، گفت: «شما استاد ما در فلان مركز آموزش عالي ضمن خدمت فرهنگيان بوديد.» حدسم درست بود. او خودش را معرفي كرد و نشانه هايي داد كه من بتوانم دوره آنها را به خاطر بياورم. از وضعيت تحصيل و كارش سؤال كردم، گفت كه دبير منطقه اي در تهران است، چهار سال پيش ليسانس گرفته و به عنوان دبير و مشاور در مدرسه كار مي كند.
احساس كردم كه مي خواهد به نوعي راننده آژانس بودنش را توجيه كند. پيش دستي كردم و گفتم كه معلمي براي خيلي از معلم ها در حال حاضر شغل دوم و گاه شغل سوم است و كمتر معلمي را مي توان يافت كه با اتكا به حقوق معلمي زندگي كند. صحبت هايي رد و بدل شد درباره مقايسه وضعيت معيشتي و امكانات رفاهي فرهنگيان با ساير كاركنان و البته طبق عادت، ملاك مقايسه هم كارمندان وزارت نفت بود! او هم با آرامش حاصل از رفع شرمندگي، مثال هايي آورد از كساني كه با مدرك تحصيلي پايين تر و مشاغلي راحت، درآمدهاي آن چناني دارند.
گفت وگو كه پيش تر رفت و زماني كه ديگر هيچ كدام از ما به خاطر چندين شغله بودنمان خجالت نمي كشيديم، بحث به مسائل تربيتي و فرهنگي كشيد.
اين هم دردي بي درمان است كه معلم باشي و اندك علاقه اي به معلمي داشته باشي و وقتي معلمي همدل پيدا كردي، بتواني دغدغه هاي تربيتي و فرهنگي ات را پنهان كني!
از شما چه پنهان، چند وقتي است كه مي خواستم مطلبي بنويسم و ثابت كنم كه معلمي مهم است. انگار اين دفعه سوژه به سراغ من آمده بود. او يك معلم بود، راننده آژانس هم بود و شايد شغل هاي ديگري هم داشت، اما به نظر مي آمد معلمي مهم ترين دغدغه زندگي اوست. او براي توجيه مشكلات و نارسايي هاي فرهنگي استدلال هايي داشت و با بياني ساده توضيح مي داد كه معلم و معلمي و به عبارت بهتر آموزش و پرورش، در مجموعه نظام جدي تلقي نمي شود.
اين معلم آژانسي مي گفت: ما در كشور بيشتر سدسازي مي كنيم، در حالي كه بايد كانال سازي كنيم. ما براي حل معضلات اجتماعي- فرهنگي ستادها و مراكزي چون امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با مواد مخدر درست مي كنيم و با ابزارهاي مختلفي تلاش مي كنيم مانع ناهنجاري ها بشويم. اگر هزينه هايي كه صرف اين امور مي شود در مسير كانال سازي صرف شود، مشكلات به اين وضع نخواهند رسيد. نظام وظيفه دارد با صرف هر بودجه اي كه ضرورت دارد و با سرمايه گذاري عظيم در آموزش و پرورش، كودكان، نوجوانان و جوانان را هدايت كند. ضعف هاي موجود در آموزش و پرورش اعم از مشكلات معيشتي معلمان و كاستي هاي مديريتي و نگرشي، باعث مي شوند كه آموزش و پرورش نتواند تأثيرگذاري لازم را داشته باشد و متأسفانه سعي مي كند ضعف هاي اين طرف، با هزينه هاي چند برابر آن طرف جبران شود كه البته نتيجه اش هم معلوم است. استفاده از سدها و موانع تا چه حد و تا چه زمان مي توانند راهگشا باشند؟ چرا در مسائل فرهنگي به منطق اقتصادي توجه نمي كنيم؟ چرا ما راه ساده و سهل الوصول را رها مي سازيم و كار را براي خودمان سخت مي كنيم؟ ما اين طرف، كار لازم را انجام نمي دهيم و وقتي دچار مشكلاتي شديم با تأسيس دستپاچه و عجولانه نهادهايي سعي مي كنيم مانع انحرافات و ناهنجاري ها شويم. تفكر هدايتي و پيشگيرانه براي ما هنوز در حد حرف و شعار است و در عمل براي تفكر ضربتي بيشتر هزينه مي كنيم.
او از معلماني صحبت كرد كه به همراه او در آژانس كار مي كنند، معلمان يكي از معروف ترين مدارس تهران كه هنوز هم شنيدن نام آن در مردم تصور خاصي به وجود مي آورد. همه مي گويند از معلمي كه وقتش با مشاغل دوم و سوم پر مي شود،  نمي توان انتظار عملكردي قابل قبول داشت، اما كسي نمي گويد با اين واقعيت چه بايد كرد؟ چه كار مي توان كرد كه معلمان كار خود را با عشق و علاقه انجام دهند و خيلي بيشتر از آن چه از آنان انتظار مي رود، وقت و انرژي صرف كنند؟ بالاخره تكليف معلمي چيست؟ كار عيب نيست و هر شغل آبرومندانه اي ارزش خاص خود را دارد، اما آيا مي پذيريم كه معلمي هم بايد شغلي آبرومند باشد! آيا به اين باور رسيده ايم كه معلمي شغل مهمي است؟
معلم آژانسي، جوان بود. شايد سابقه او به ده سال هم نمي رسيد. معلمي كه آغازش اين گونه باشد، پايانش چه خواهد بود؟ فكر مي كنيد در طول سال هاي آينده، نگرش هاي او به معلمي چه تغييري خواهد كرد؟ انگيزه هاي معلمي او در چه جهتي پيش خواهد رفت؟ تا بزرگان بخواهند تصميمي بگيرند و تا تغييري جدي در وضعيت معيشتي و جايگاه فرهنگي معلمان ايجاد شود، اين معلم به چه باورهايي در مورد خود و شغلش خواهد رسيد؟
زير داشبورد ماشين، كتابي توجه ام را جلب كرد. كتابي درباره آموزش و روش هاي تدريس بود. معلم آژانسي توضيح داد كه هنوز به مطالعه درباره كارش علاقه دارد و وقتي مسافر در اختيار- مسافري كه جايي مي رود و راننده بايد منتظر او بماند- به پستش مي خورد با استفاده از فرصت نيم يا يك ساعته، كتاب مطالعه مي كند. بعضي از مطالب من را ديده بود و نشان مي داد كه تا حد امكان مسائل مرتبط با شغلش را پيگيري مي كند. مجله اي آموزشي دستم بود. ضمن معرفي مجله، آن را زير داشبورد ماشين گذاشتم تا از آن استفاده كند.
به پايان مسير رسيده بوديم. بعد از تعارفات معمول پياده شدم. با خودم تصميم گرفتم كه ديگر از هيچ راننده آژانسي، شغل اصلي اش را نپرسم، البته به شرطي كه آشنا از آب درنيايد!

نگاه
فرصتي تازه در آموزش
زماني ملاك باسواد بودن افراد، داشتن مدرك تحصيلي بود، چرا كه آموزش تنها از طريق مدارس و دانشگاهها امكان داشت، ولي با گذشت زمان و پيشرفت علوم و فنون و نيز با رشد جمعيت، اين معيار و ملاك از بين رفته است. وجود مراكز يادگيري غيررسمي مانند آموزشگاه ها، كانون هاي علمي و فرهنگي، رسانه هاي جديد همچون اينترنت و... فرصتي براي دانش  پژوهان ايجاد كرده تا در هر شرايطي بتوانند كسب علم كنند.
با بودن اين مراكز، براي دستيابي به علم و يا مهارت خاص، ديگر لازم نيست افراد محدوديتهاي مدرسه را براي خود در نظر بگيرند، بلكه مي توانند زمان يادگيري، مكان يادگيري و حتي شيوه يادگيري را خود انتخاب كنند.
شايد اكنون بشود حدس زد چرا دانش آموزان تمايلي به تحصيل با شيوه هاي قديمي ندارند و به قول نويسنده اي، دانش آموزان در كلاس پشت سر هم مي نشينند، مداد و كاغذ در دست، هرچه معلم پاي تخته سياه مي گويد و مي نويسد را با شتاب يادداشت مي كنند تا آن مطالب را به خاطر سپرده و در زمان امتحان به سرعت پس دهند و اين مسئله تا بدان جا رسيده كه بعضي از معلمان آشكارا مي گويند: قصد و هدف اصلي آنان از تدريس، آماده كردن دانش آموزان براي امتحان دادن است. اضافه بر اين، اگر چنانچه معلمان هم امتحان را نوعي ارزيابي از توانايي هاي سطح پايين شناختي (مانند به خاطر سپردن مطالب علمي) بدانند، تدريس آنان در حكم انتقال دادن حداكثر اطلاعات عمومي به دانش آموزان خواهد بود.بسياري از دانش آموزان نيزاعتقاد دارند مدرسه، محل آموختن براي زيستن و يا كسب علم به معناي واقعي آن نيست، بلكه محلي است براي گرفتن مدرك!بايد پذيرفت عصر سخنراني كردن و جزوه گفتن به سر آمده است، تهيه جزوه و حتي سخنراني براي دانش آموزان در اين دوره از زمان، بسيار سهل است، كافي است به كتاب فروشيهاي شهر سر بزنيد تا در زمينه انتخاب كتابهاي كمك درسي ونوار ويدئويي و سي دي و... سردرگم شويد.
اگر بخواهيم دانش آموزان با رغبت بيشتري به تحصيل علم بپردازند، مطمئناً شيوه آموزش بايد تغيير يابد و لازم است دانش آموزان آموخته هاي خود را تجربه نمايند. ولي با نبود آزمايشگاهها، كارگاهها، سالنهاي ورزشي، كتابخانه ها و... در مدارس اين نقيصه هيچ گاه از بين نخواهد رفت و در شرايط فعلي با بودجه محدود عملي نيست و امكان تحقق آن در آينده نيز غيرقابل پيش بيني است. امكانات فعلي مدارس، به معلمين ما تنها اجازه تدريس موضوعات نظري را مي دهد و تلاش براي تغيير در امر آموزش و مشاركت بيشتر دانش آموزان در كلاس و پرورش حس كنجكاوي و خلاقيت آنان بي نتيجه است، اما از طريق مشاركت راهبردي ميان مدارس و مؤسسات يادگيري غيررسمي مانند كانونهاي فرهنگي- تربيتي مي توان تاحدودي بر اين نقيصه فائق آمد.
كانون هاي فرهنگي- تربيتي با داشتن امكانات بالفعل و بالقوه اي كه در خود دارند، مي توانند تجربيات جديدي را در امر آموزش ايجاد نمايند. در اين كانون ها دانش آموزان فرصت مي يابند تا با عملي ساختن تئوريها، فرضيه ها و يافته ها، ميزان درك و فهم خود را افزايش دهند كه هرگز در مدارس اين امكان براي آنان فراهم نمي شود.در حال حاضر كانونهاي كشوري با داشتن امكاناتي از قبيل سالنهاي ورزشي، كتابخانه، مراكز سمعي و بصري و سيستم هاي رايانه  و سالن هاي نمايش و نيز امكانات بالقوه اي جهت راه اندازي آزمايشگاهها و كارگاهها، از معدود مراكز يادگيري غيررسمي به شمار مي روند كه افراد علاقه مند و محدودي را آموزش مي دهند. با تعامل ميان مدارس و كانونها مي توان از حداكثر امكانات آنها در امر آموزش علوم، فرهنگ، هنر و ورزش بهره برد.
در صورت تحقق اين تعامل و مشاركت، دانش آموزان دروس نظري و تئوري را در مدارس فرامي گيرند و براي آموزشهاي علمي به كانون مراجعه خواهند كرد. با برنامه ريزي دقيق، دانش آموزان ديگر هنگام آموزش ورزش- زنگ ورزش- به خاطر كمبود سالن ورزشي به خانه اعزام نمي شوند و يا در كلاس باقي نمي مانند، اعزام گروهي و انفرادي دانش آموزان، توسط مدارس به آزمايشگاهها و كارگاههاي كانون ها، موجب مي شود تا آنان تجارب ارزنده اي را كسب نمايند. همچنين استفاده از كتابخانه ها و سالن هاي نمايش  كانون گامي مهم در استفاده بهينه از امكانات اين مرزوبوم خواهد بود.
محمد محمدي

مرور كتاب
كوچه اول، خانه آخر
002394.jpg
نويسنده:  حميدرضا ساعتچي/ ناشر: يادآوران/ چاپ اول، ۱۳۸۳/ ۲۸۷ صفحه، رقعي/ ۲۵۰۰ تومان.
شياري باريك مثل روده سگ، كوچه تنگ و باريك را دو نيم مي كرد. چركابه هاي خانه ها به شيار مي ريخت و مي رسيد به جوي خيابان و مثل ماري مرده به گنداب روي خيابان سر خم مي كرد. چركابه هاي كف آلود بر پوست كوچه پهن مي شد و حباب هاي كف زير نور مرده خورشيد مثل تاولي بر صورت كبود، دانه دانه مي تركيدند. تكه هاي يخ آب نشده كثيف كنار ديوار كاهگلي، يادآور زمستاني بود كه نمي خواست تمام شود.
هوا سرد بود و لباس هاي پشمي چروك و پالتوهاي بلند روسي و شال گردن هاي ضخيم، تن تكيده اهالي كوچه را گرم مي كرد... بغض گلويم را مي فشرد، خودم را در پناه پتو سپردم تا شايد گرم شوم، اما لرزش بدنم را با هيچ گرمايي تمام نمي شد، مگر گرماي وجود مادر. كاش او اكنون كنارم بود، دوست داشتم هر چه زودتر به خواب بروم، ولي نه از گرما خبري بود، نه از خواب، نه از مادر. در چنين مواقعي، بهترين دواي دردم قصه مادرم بود. تنها قصه اي كه او مي دانست و مرا با آن خواب مي كرد. هر از گاه زالويي را مي ديدم كه از دست و پايم بالا مي آيد، ترس و وحشت بدنم را سرد كرده بود. تنها راهم تكرار قصه مادر بود. تمام حواسم را جمع كردم تا قصه مادر را جزء به جزء براي خودم تعريف كنم. يكي بود. يكي نبود. غير از خدا هيچ كس نبود. اون زمونا كه تو هنوز نبودي... انگار بزرگ شده بودم، ميانسال و جا افتاده. تپل بودم و كيفم كوك بود. گردنبند زنانه اي بر گردن انداختم و همان طور كه در خيابان مي رقصيدم، مي رفتم به جايي. گاه مثل ويلي گيج مي خوردم و گاه شبيه كاراميان مي رقصيدم و شايد هم شبيه دروغ مادرم بود كه سيرم مي كرد. خيابان مثل  هال بزرگي بود كه آن را طي مي كردي و به ميدان گاه بزرگي شبيه اتاق بزرگ پذيرايي درندشتي مي رسيدي.
پي آدرسي مي گشتم، خانه اش روبه روي مجسمه هركول كنار ميدان گاهي بود. روي در خانه اش با مداد رنگي، عكس خانه اي را كشيده بود... در راه كه بوديم چند بار مزه برادر داشتن را با خود چشيدم، اما همه چيز را به ديدار واگذاشتم. نمي دانستم اصلاً به چنين نسبتي مي شد گفت، برادر. وقتي به آنجا رسيدم درون چهارچوب در خشكم زد، جوان نيز بهت زده مرا نگريست، لحظه اي نگذشت كه دايي به حرف آمد:
- هي رافي اين خواهرته نوئم.
رافي لبخند زد و گفت:
- سلام كچلك.
او بلند خنديد و من معترضانه جوابش را دادم.
- كچل خودتي بي تربيت. چرا امروز مزاحمم شدي؟
رافي همچنان كه مي خنديد جريان ديدارمان را براي آنها تعريف كرد و ديگران و البته خودم نيز به خنده افتاديم. او با آب و تاب تعريف مي كرد كه چطور در مورد دختر يا پسر بودن من ترديد كرده است، او مرا در آغوش كشيده تا لحظاتي شايد، مزه آغوش برادر را حس كنم، نه من مي دانستم چه بگويم نه او...
كتاب حاضر اقتباسي از سرگذشت واقعي خانم نوئم صفريان معروف به «الما» است. نويسنده در ابتداي كتاب، زندگي الما را به ذرات قهوه در فنجان، پر از رمز و راز و نقوش عجيب تشبيه كرده است. اسامي شخصيت هاي اين داستان به جز نام الما غيرواقعي هستند.

فرهنگ
اقتصاد
انديشه
روانشناسي
سياست
سينما
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  روانشناسي  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |