شما كنار دكه روزنامه فروشي ايستاده ايد و منتظريد بقيه پول را به شما برگردانند . پايتان به چيزي مي خورد . نگاه كه مي كنيد مي بينيد كيف پولي پايين افتاده و به شما چشمك مي زند . از سر كنجكاوي برش مي داريد و نگاهي به داخل آن مي اندازيد : اوه! كيف پر است از تراول و چك هاي مسافرتي. شايد به طور غريزي به فكر زخم هاي زندگي مي افتيد و اينكه اين همه تراول چقدر مي تواند به شما كمك كند ور خوب ذهنتان سريع ميآيد جلوي طرف بد ذهنتان را مي گيرد .خدا مي بيند. بايد پول را برگردانيد چرا كه لابد صاحب كيف در به در دنبال آن است و شديدا نگران !
اما اگر در خيال خودتان چنين سناريويي را طراحي كرده ايد چنين اتفاقي در عالم واقعي براي نادر جوشقاني افتاده است . نادر جوشقاني از كارمندان روابط عمومي شهرداري منطقه 12 است و بخش سمعي و بصري آن را مي چرخاند . او عكاسي هم مي كند و اواسط هفته پيش وقتي دنبال كاري رفته بود به پيشخوان كيوسكي در انتهاي خيابان آزادي سري مي زند تا تيتر روزنامه ها را ببيند . زير پاگرد كيوسك، پاي آقاي جوشقاني به چيزي مي گيرد و او نگاه به پايين مي اندازد و همان كيفي را مي بيند كه شما احتمالا در عالم رويا آن را در ذهن پرورانده ايد. اجازه بدهيد آقاي جوشقاني را نادر صدا كنيم... تا در كيف را باز مي كند، مي بيند تراول هاي رنگارنگ از آن بيرون زده. محتوي كيف قهوه اي رنگ آنقدر حساسيت برانگيز است تا او به اين فكر بيفتد كه ... اشتباه نكنيد! او به اين فكر نيفتاد كه آن را داخل جيب بگذارد و راهش را بكشد و برود، بلكه محتواي حساسيت برانگيز كيف او را به اين فكر انداخت تا آن را به دكه دار بدهد. اما خب، كارت هاي شناسايي داخل كيف كارش را ساده تر مي كند.
اولش حدس زدم بايد 3-2 ميليوني باشد. كارت شناسايي را كه ديدم گفتم خودم تماس مي گيرم و مي روم كيف را به صاحبش تحويل مي دهم . نادر ادامه مي دهد : نشمردم چقدر داخل كيف است. اما كارت ويزيت همه چيز داشت. اسمش مرتضي دمشقي بود. شماره تلفن هم داشت سريع شماره را گرفتم... آقاي دمشقي، اهل تبريز است و ظاهرا مدير مالي يك شركت حمل و نقل بين المللي. او از فرودگاه به سمت منزلش در حال حركت بود كه بين راه بغل كيوسك توقف مي كند تا روزنامه اي بگيرد. بدون اينكه متوجه شود كيف پولش افتاده روي زمين، روزنامه اي مي خرد و راه منزل را در پيش مي گيرد. تازه در منزل مي فهمد چه اتفاقي افتاده؛ ناراحت و نگران كه تلفن منزل به صدا در مي آيد . كسي پشت خط بود كه آقاي دمشقي را مي خواست؛ يابنده كيف! نادر داستان را ادامه مي دهد : تا زنگ زدم گوشي را برداشت. پرسيدم شما چيزي گم نكرديد ؟ تا اين را گفتم ، گفت آقا قربان دستت . كيف گم كرده ام و توي كيف پر از تراول است . گفتم من نشمردم چقدر توي كيف است، اما آدرس بدهيد بيايم خدمتتان .
|
|
آدرس . حوالي خيابان سهروردي بود ، نادر آزادي تا سهروردي را طي كرد و بالاخره رسيد به منزل جناب آقاي دمشقي، رفت بالاو ... گفتم بفرماييد اين هم كيفتان . گفت خدا خيرتان بدهد . شمرديد داخلش چقدر پول بود. گفتم نه . گفت حالا حدس بزن . من هم روي سادگي گفتم يك ميليون، 2 ميليون شايد هم 3 ميليون . فكر نكرده بودم، گفته توي كيف 15 ميليون تومان تراول است.
در اين لحظه نه قلبي ايستاد و نه سكته اي رخ داد! فقط دمشقي گفت و جوشقاني شنيد. آقا دمشقي چك 500 هزار توماني را كه آماده كرده بود به عنوان مژدگاني به نادر تقديم كرد، نادر آن را نگرفت: نياز به اين چيزها نيست. اين را گفتم؛ خداحافظي كردم و برگشتم.
داستان پيدا كردن و تحويل دادن كيف همين جا تمام شد، اما كمي هم از زندگي آقاي نادر جوشقاني بخوانيد. نادر هنوز مجرد است. در منزل پدري زندگي مي كند وخوشبختانه هنوز خانه به دوش نشده. پدر نادر زمين گير است و بايد از او مراقبت كرد. نادر مي گويد: نياز كه براي همه است. همين چند وقت پيش 4 تا آمپول براي پدرم خريدم 400 هزار تومان. اما من با خدا معامله مي كنم. پول را بر مي گردانم و خدا هم مي داند يك آدم مريضي هست كه نياز به درمان دارد. بله، من با خدا معامله مي كنم. مي گويم من كه پول را برگرداندم، تو هم پدرم را شفا بده.
هت تريك
هت تريك در فوتبال يعني بازيكني كه موفق شود در يك مسابقه سه گل بزند. حالا نادر در پيدا كردن پول و اشياي قيمتي هت تريك كرده است. در واقع، پيدا كردن كيف حاوي 15 ميليون چك مسافرتي بعد از پيدا كردن دو شيء گرانقيمت رخ داده است. بار اول، زنجيري كه حدود 40 هزار تومان قيمت داشت، بغل مغازه اي به زمين افتاده بود كه نادر آن را پيدا كرد و به صاحب مغازه سپرد. دومين بار، دستبند طلايي كه 450 هزار تومان آب خورده بود و سر راه نادر گم شده بود، پيدا شد. چند تا آگهي تهيه كردم و چسباندم به ديوار. صاحبش زود پيدا شد. به نادر مي گوييم ارزش اشيايي كه پيدا مي كند هر دفعه بالاتر مي رود! مي خندد و مي گويد: بله، امتحان ها روز به روز سخت تر مي شود. و ادامه مي دهد: چند وقت پيش در روزنامه ها خواندم كه رفتگري در شهرك اكباتان پول زيادي پيدا كرده كه روي چمن پخش شده بود. رفتگري كه مي دانيم جزو قشر نيازمند جامعه است پول را تحويل صاحبش داد. او هم با خدا معامله كرد.
آقاي مرتضي دمشقي، صاحب كيف 15 ميليون توماني، البته آنقدر، قدرشناس بود كه به محل كار نادر برود و رسما از او تقدير كند. آقاي دمشقي با اين پول مي خواست يك خودرو سمند خريداري كند كه حالا مي تواند. سازمان ايرانگردي وجهانگردي هم كه نادر با اين سازمان همكاري مي كند، وقتي از اين ماجرا مطلع شد يك سورپريز براي كارمند شرافتمند شهرداري تدارك ديد. سفر 5 روزه به شيراز با قبول تمامي هزينه ها. حالا كه شما اين مطلب را مي خوانيد، آقا جوشقاني در شيراز گشت و گذار مي كند و به آن 15 ميليون فكر مي كند.
راستي تا يادمان نرفته اين را هم بگوييم كه براي آزمايش، به آقاي جوشقاني گفتيم: بهتر بود 15 ميليون را خودت بر مي داشتي و آن را بر نمي گرداندي! نادر مي خندد و مي گويد: آره! ولي خيلي زود جدي مي شود ومي گويد: كار درست را كردم.
اما ته اين گزارش: ماجراي نادر جوشقاني را نوشتيم تا بگوييم مال مردم، مال مردم است. خيلي ها هستند كه اين را مي فهمند و سعي مي كنند اعمال شرافتمندانه را از ياد نبرند.