چهارشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - شماره۳۴۹۶
گفت وگو با عنايت الله بخارايي، پرچمدار كاروان ايران در پاراالمپيك آتن
مدال ما كه ارزش ندارد!
016038.jpg
امير موسي كاظمي 
مي خواستيم برويم پاراالمپيك آتلانتا قول دادند كه به همه مدال آوران چه المپيكي و چه پاراالمپيكي 100 سكه طلا بدهند ولي وقتي برگشتيم شد 50 تا
بين ورزشكاران معلول و سالم فرقي نگذارند و مدال جانبازان را اينقدر بي ارزش نكنند. چون اين بچه ها زجر مي كشند تا بتوانند روي سكو بروند
از عنايت الله بخارايي همين قدر مي دانيم كه اهل فارس است.
بله من ساكن شهرستان اقليد در استان فارس هستم.
همانجا هم متولد شديد؟
بله، در يكي از روستاهاي اقليد به دنيا آمدم. حدود۴۱ سال پيش.
تا چند سالگي در روستا بوديد؟
تا 18 سالگي. يعني تا زمان خدمت سربازي.
پس با اين حساب دوران تحصيل را در روستا گذرانديد؟
من تا پنجم ابتدايي بيشتر درس نخوانده ام و بعد از آن رفتم سراغ كار و كشاورزي.
از همكلاسي هاي روستايي خود الان با كسي رابطه داريد؟
بله، در اقليد مي بينمشان. چند تايي از آنها معلم شده اند و بعضي هم كشاورزي مي كنند. عده اي از آنها هم آمده اند تهران واينجا زندگي مي كنند.
دركدام محله اقليد زندگي مي كنيد؟
در شهرك يك.
از همان زمان كه به شهر آمديد در اين شهرك ساكن شديد؟
بله. بعد از اينكه جانباز شدم و چند سالي را در آسايشگاه بودم، بنيادجانبازان اين منزل را در اختيار ما گذاشت.
ولي زمين هايتان در روستا را هنوز داريد؟
بله.
اين روستا از زماني كه تركش كرديد تاكنون چقدر فرق كرده؟
خيلي فرق نكرده. روستا همانطور كه بوده، هست. جز اينكه جوان ها ازدواج كرده اند و چند تا خانه جديد در اطرافش ساخته اند.
پس آن بخش هايي كه شما را به خاطرات كودكي و نوجواني بر مي گرداند هنوز دست نخورده باقي مانده است؟
بله. مخصوصا دامنه هاي كوه كه زماني زير پاهايم بودند و حالا با حسرت بايد نگاهشان كنم.
بيشترين زماني كه از طبيعت پاك روستا دور بوديد، مربوط به چه دوره اي است؟
اول دوران خدمت سربازي و بعد هم آن هفت، هشت سالي كه درآسايشگاه بودم.
دوران خدمت را كجا گذرانديد؟
دوره آموزشي را در جهرم ديدم و بعد اعزام شدم به منطقه اي در جنوب خرمشهر. تا سال 63 آنجا بودم كه تركش خوردم و مجروح شدم.
در كدام عمليات ها حاضر بوديد؟
منطقه اي كه ما بوديم منطقه اي پدافندي بود و فاصله بسيار كمي هم تا عراقي ها داشتيم. آنجا هيچ عملياتي انجام نمي شد و به خاطر فاصله كم ما با عراقي ها كه حدود 200 تا۳۰۰ متر بود، با تير مستقيم به هم شليك مي كرديم.
حتي با خمپاره هم نمي شد هدف گرفت.
از چگونگي مجروح شدنتان برايمان بگوييد.
درست يادم نيست. فقط مي دانم كه ظهر بود. آنجا يك مخزن آب بود كه نيروها مي رفتند بالاي آن و مواضع دشمن را مي ديدند و بعد گرا مي دادند و بچه ها هم مي زدند. عراقي ها فهميده بودند كه بالاي اين دكل 60-50 متري مخزن آب نيرو مستقر شده است و ديده باني مي كند. به همين خاطر هر روز با توپ  هاي 106 كه روي جيپ سوار مي شد، اين محل را مي زدند. خوشبختانه آن روز نيرويي بالاي اين مخزن نبود، ولي من پايين آن روي خاكريز مشغول ديده باني بودم. خمپاره را كه زدند تركش از سمت چپ به من اصابت كرد و قطع نخاع شدم و الان از اينجا به شكم خود از ناحيه زيرسينه اشاره مي كند تاپايين فلج است، يعني 70 درصد بدنم بي حس است.
بعد از آن برگشتيد به اقليد؟
بله. بعد از مجروح شدن اعزام شدم به بيمارستان آبادان براي پانسمان و مراقبت هاي اوليه. حدود 2 ماه هم بيمارستان امام خميني تهران بستري بودم. بعد هم منتقل شدم به استان فارس و از سال 63 تا۷۱ در آسايشگاه بودم.
چه ضرورتي داشت كه هفت، هشت سال در آسايشگاه بستري باشيد؟
خب شرايط ازدواج برايم پيش نيامده بود. با آن شرايط ديگر نمي توانستم در روستا زندگي كنم ومنازل بنياد جانبازان در شهر هم هنوز آماده نشده بود. به هر حال  آنجا امكانات بود، فيزيوتراپي بود، دكتر بود و كلا براي من و امثال من محيط مناسبي بود. البته به مرخصي هم مي رفتم و چند وقت يكبار بر مي گشتم روستا ولي به خاطر سردسير بودن منطقه مجبور بودم برگردم آسايشگاه.
در طول اين سال ها خانواده به ملاقات شما مي آمدند؟
بله. آنها هم مي آمدند و سر مي زدند. به هر حال تنها نمي ماندم.
گرچه آن دوران شايد جزو سخت ترين دوران زندگي شما بوده باشد، اما آيا خاطره شيريني از آن سال ها داريد؟
خب، اين آمدن ها و رفتن ها خودش خاطره بود. هميشه يك عده اي جديد مي آمدند كه طبيعتا در آن اوايل خيلي هم ناراحت و پريشان بودند و ما مي رفتيم و به آنها دلداري مي داديم، همانطور كه وقتي ما رفته بوديم، قديمي ترها به ما دلگرمي مي دادند. خلاصه خاطره زياد بود. همين دور هم جمع شدن ها و ورزش كردن ها خودش يك دنيا خاطره در بر داشت.
از هم خدمتي ها كسي را مي بينيد؟
بله. آنهايي كه همشهري خودمان بودند را مي بينم.
در ميان آنها شهيد و آزاده هم وجود داشت؟
بله، شهيد داشتيم ولي كسي اسير نشد. اكثرا جانباز شدند. جانبازهاي 15-10 درصد .
چه سالي ازدواج كرديد؟
من سال 71 ازدواج كردم.
با همسرتان چگونه آشنا شديد؟
دوستان معرفي كردند و ايشان هم پذيرفت.
و بعد از آسايشگاه مرخص شديد؟
بله، سال 71 بود كه از آسايشگاه مرخص شدم و به منزلي كه بنياد جانبازان در شهرك يك اقليد در اختيارمان گذاشت نقل مكان كرديم.
غير از كشاورزي، شغل ديگري هم داشتيد؟
خير، شرايط من اجازه نمي  داد كه كار ديگري داشته باشم، جز اينكه آمدم به سمت ورزش.
و داستان اين حركت به سوي ورزش چگونه آغاز شد؟
بچه هاي آسايشگاه قرار بود بروند مسابقات تيراندازي، من هم نه حس و حالش را داشتم و نه تمايلش را. آنقدر اعصابم خرد بود كه اصلا به اين چيزها اهمتيي نمي دادم. خلاصه بچه ها اصرار كردند كه بعد از مدت ها كه در جبهه تيراندازي كرديم، حالا برويم و در دوران جانبازي هم نشانه اي بگيريم و تيري بزنيم و مسابقه اي بدهيم. بالاخره راضي شدم و رفتيم و با كلاش مسابقه داديم و من در همان اولين مسابقه نفر اول شدم. بچه ها به شوخي مي گفتند كاش دعوتت نمي  كرديم، اقلا شايد خودمان اول مي شديم. به اين ترتيب بود كه كم كم علاقه پيدا كردم و ادامه دادم. اولين بار در استان مقام آوردم و بعد به مسابقات كشوري و جشنواره هاي مختلف اعزام شدم و هميشه نفر اول يا دوم بودم.
در رده جهاني در چه مسابقاتي شركت كرده ايد؟
سال اولي كه به عضويت تيم ملي درآمدم سال 72 بود كه به مسابقات مجروحان جنگي جهان در انگلستان اعزام شديم. سال بعد جام جهاني اتريش بود. سال 74 به مسابقات مجروحان جنگي نيوكاسل انگلستان رفتيم. سال 75 به مسابقات دانمارك اعزام شديم كه البته در همه اين مسابقات هم مدال آوردم.در همان سال به مسابقات پاراالمپيك آتلانتا رفتيم كه آنجا اولين مدال طلاي پاراالمپيكي ام را گرفتم و با 600 امتياز ركورد جهان را هم شكستم. سال 76 مسابقاتي در سطح جهان برگزار نشد. سال 77 مسابقات جام جهاني اسپانيا بود كه باز هم طلا گرفتم. سال 78 در مسابقات بين قاره اي در استراليا مدال نقره گرفتم. سال 79 در پاراالمپيك سيدني مجددا طلا گرفتم. سال 80 در دانمارك توانستم مدال برنز در انفرادي بگيرم و در تيمي هم نقره گرفتيم. سال 82 به خاطر نقص فني در اسلحه نتوانستم مدال بگيرم و امسال هم در مسابقات جهاني جمهوري چك در دو رشته شركت كردم كه يك طلا و يك نقره گرفتم. در همين سفر به آلمان هم رفتيم و در مسابقات آنجا هم يك طلا و يك نقره گرفتم. در طول اين سال ها هم دوبار توانستم جزو 10 نفر اول رده بندي مسابقات قرار بگيرم.
كلا چند مدال از مسابقات جهاني و پاراالمپيك گرفته ايد؟
۲ طلاي پاراالمپيك گرفته ام و 6 طلاي جهاني، ضمن اينكه در اين ميان مدال هاي نقره و برنز هم داشته ام.
فكر مي كنيد چه ويژگي و خصوصيتي در شما باعث شد كه به عنوان پرچمدار كاروان پاراالمپيك ايران انتخاب شويد؟
راستش خودم نمي    دانم، بچه هاي ديگر هم بودند كه بيشتر از من براي ايران افتخار كسب كرده اند .ولي فكر مي   كنم چون مدال گرفتن در تيراندازي كار سختي است و كسب مدال اين رشته اهميت ويژه اي دارد از بين نفرات تيراندازي يك نفر را انتخاب كرده اند. به هر حال لطف مسوولان به خصوص حاج محمود خسروي وفا بوده كه به بنده لطف دارند.
اگر به هر پرچمداري از هر كشور، 5 دقيقه فرصت سخنراني در مراسم افتتاحيه را مي دادند، شما از چه سخن مي گفتيد؟
راستش نمي      دانم. يعني تا به حال به اين موضوع فكر نكرده بودم. ولي اگر كسي در مورد تبليغاتي كه روي جانبازان مي  شود سوال مي  كرد مي  گفتم ما هم دوست داشتيم همان طور كه در مورد المپيك و ورزشكاران المپيكي تبليغ مي  شود و از يكي دو ماه قبل در مورد آن صحبت مي  شود، در مورد مسابقات پاراالمپيك هم به خاطر احترام به مقام جانباز، تبليغات شود.
از تفاوت بين ورزشكاران المپيك و پاراالمپيك گفتيد، فكر مي كنيد اين تبعيضي كه به آن اشاره كرديد از كجا ناشي مي شود؟
راستش ماخودمان هم نمي دانيم كه چه كسي مقصر است. شايد كم لطفي از مقامات بالاي تربيت بدني و كميته ملي المپيك باشد وگرنه حاج محمود خسروي وفا، رياست فدراسيون جانبازان و معلولان كه از هيچ كاري براي ما دريغ نمي كند. اصلا همان طور كه يك ورزشكار سالم در المپيك مدال مي   گيرد و پرچم پرافتخار كشورمان را به اهتزار در مي   آورد، ورزشكاران جانباز هم همين كار را مي   كنند پس هيچ فرقي نمي      كند وجايزه شان هم بايد يكي باشد. رقيب هم رقيب است و بالاخره هر كسي در مقايسه با همترازان خودش سنجيده مي  شود. همان طور كه يك كشتي گير مثلا در يك وزن كشتي مي  گيرد و در وزن بالاتر نمي    تواند مبارزه كند، يك معلول هم در محدوده توانايي جسمي خودش مسابقه مي  دهد و برنده مي  شود. بنابراين رقيب، رقيب است، حالا چه معلول باشد و چه سالم. شايد چون جانبازان و معلولان مدال هاي بيشتري مي گيرند، مسوولان از عهده جوايزشان نمي  توانند برآيند.
جوايز ورزشكاران جانباز و معلول با مدال آوران المپيك چه تفاوتي دارد؟
صحبتي كه شده اين است كه گفته اند ما جايزه نقره المپيك را مي دهيم به طلاي جانبازان. در واقع از نقره آنها شروع مي شود و مي آيد به پايين يعني 70ميليون به طلا، 50 ميليون به نقره و 30 ميليون به برنز .
در حاليكه شما معتقديد كار ورزشكاران جانباز و معلول نسبت به ساير ورزشكاران آسان تر كه نيست،هيچ سخت ترهم هست، لااقل از نظر آمادگي و تدارك براي مسابقه.
بله شما ببينيد من اگر بخواهم از روي ويلچر بروم روي تخت چقدر زجر مي كشم. حتما بايد يك نفر كمك كند. تصورش را بكنيد من 70 درصد بدنم را كه از كار افتاده بايد مثل يك جنازه بگذارم روي تخت، روي ويلچر وتوي ماشين. خيلي سخت است، اما با اين حال و با همه اين زجرها و سختي ها مي رويم در مسابقات شركت مي كنيم و مدال مي آوريم، اما چه فايده  كه مدال ما ارزش ندارد.
حريفان شما در رقابت هاي جهاني و پاراالمپيك هم چنين وضعيتي دارند؟
خارجي ها وضعشان خوب است. آنها هيچ مشكلي از بابت ثروت، امكانات،  نفوذ و... ندارند. بهترين ويلچرها را دارند. حتي با ويلچر تيراندازي جداگانه در مسابقات شركت مي كنند. به نظر نمي رسد آنها با چنين مشكلاتي مواجه باشند.
جايزه شما بابت مدال طلاي پاراالمپيك سيدني چه بود؟
يك آپارتمان 55 متري در شهر ري كه آن موقع حدود۵ -4 ميليون تومان بود. بعد از۴سال حدود يك ماه پيش آن را تحويل دادند. الان اگر خيلي ارزش داشته باشد، 14 يا۱۵ ميليون است.
آن زمان به مدال آوران المپيك چه جايزه اي دادند؟
درست يادم نيست ولي خيلي پول دادند. پژو پرشيا دادند. از جاهاي مختلف جوايز متعددي نصيب آنها شد. همان پژو آن موقع 15 -14 ميليون مي ارزيد ولي خانه اي كه به ما دادند 5-4 ميليون بيشتر نبود.
قصد نداريد بياييد تهران و در آن خانه 55 متري زندگي كنيد؟
مي خندد خير. همان شهر خودمان خيلي بهتر است.
حالا اگر ان شاء الله امسال هم طلا بگيريد با جايزه 70 ميليوني چه مي كنيد؟
حسابش را نمي شود از حالا كرد به خصوص در تيراندازي كه يك دهم ويك صدم ها سرنوشت سازند. ولي اگر خدا خواست و كمك كرد و ان شاءالله امسال هم طلا گرفتم، با جايره آن به آدم هاي ضعيف و محتاجي كه در نظر دارم كمك مي كنم. نيت ما اين است؛ چون انسان به يك لحظه بند است يك آن همه چيز را مي گذارد و مي رود. پس چه بهتر كه تا آدم زنده است آن دنيا را براي خود بخرد.
مسوولان سازمان تربيت بدني و كميته ملي المپيك تا چه حد با شما ارتباط دارند و آيا دسترسي به آنها براي شما آسان است؟
مسوولان سازمان وكميته ملي المپيك را ما سال به سال نمي بينيم. مگر اينكه مراسم تجليلي با حضور رئيس جمهوري باشد كه ما آقايان را از نزديك ببينيم. تنها ارتباط ما با مسوولان ورزش كشور به فدراسيون ورزش هاي جانبازان ومعلولان خلاصه مي شود.
اگر الان به جاي من مهندس مهر عليزاده،  مهندس هاشمي طبا ، آقاي افشارزاده يا آقاي كفاشيان جلوي شما نشسته بود، چه درد دلي مي كرديد؟
مي گفتم توقع ما از آنها بيشتر از اينها است. ما انتظار تبليغات بيشتري روي پاراالمپيك داشتيم و از آنها مي خواستم كه لااقل جايزه ها اگر از ساير ورزشكاران بيشتر نيست، از آنها كمتر هم نباشد يا روي همين حرف خود هم بايستند. چون قبلا هم كه مي خواستيم برويم پاراالمپيك آتلانتا قول دادند كه به همه مدال آوران چه المپيكي و چه پاراالمپيكي 100 سكه طلا بدهند ولي وقتي برگشتيم شد 50 تا وهنگامي كه بچه ها اعتراض كردند گفتند همين است كه هست. در حاليكه براي ورزشكاران المپيكي كمتر كه ندادند هيچ بيشترش هم كردند.
مهمترين حريفانتان در مسابقات تيراندازي از چه كشورهايي هستند؟
در ميان افرادي كه هميشه با من روي سكو بوده اند يك سوئدي هست،  آلماني هست، فنلاندي هست و چند تا اروپايي. بيشتر اوقات من با همان سوئدي روي سكو رفته ام.
پس بايد با اين سوئدي رفيق شده باشيد؟
متاسفانه خارجي ها خيلي عاطفه ندارند و مثل ايراني ها نيستند كه سراغ همديگر را بگيرند. انگار نه انگار كه مثلا سالهاست با هم روي سكو رفته ايم و دست همديگر را گرفته ايم.
تا حالا شده با يكي ديگر از بچه هاي تيم ايران روي سكو برويد؟
بله امسال در مسابقات اوپن اروپا در جمهوري چك با آقاي حسن اكبري كه اينجا حضور دارند روي سكو رفتيم. به او اشاره مي كند كه روي تخت كنار دراز كشيده و گفت وگوي ما را گوش مي دهد
و حرف آخر پرچمدار ايران در پاراالمپيك آتن؟
همين كه بين ورزشكاران معلول و سالم فرقي نگذارند و مدال جانبازان را اينقدر بي ارزش نكنند. چون اين بچه ها زجر مي كشند تا بتوانند روي سكو بروند. فرق هم نمي كند تمام اين 94 ورزشكار اعزامي كه در 10رشته شركت مي كنند، به يك اندازه زحمت مي كشند. زجر مي كشند تا پرچم پرافتخار ايران را به اهتزاز درآورند.

گپي با هم اتاقي
نيكبخت و دايي گل مي زنند
من زياد اهل فوتبال نيستم. اما ديشب خواب ديدم كه ايران با گل هاي نيكبخت و دايي اردن را شكست داده....
ابتدا خيلي خوابش را جدي نگرفتم اما وقتي همان شب پيش بيني او درست از آب درآمد تازه فهميدم كه چقدر جنس خواب هايشان با ما متفاوت است.
يكي از هم اتاقي هاي آقاي بخارايي است؛ حسن اكبري از قائمشهر. او هم در رشته تيراندازي شركت كرده و هماني است كه امسال در مسابقات اوپن اروپا به اتفاق عنايت الله روي سكو رفت. براي اينكه به آنها ثابت كنيم پاراالمپيك هم براي ما ايرانيان به اندازه المپيك اهميت دارد با او همكلام مي شويم تا كسي فكر نكند فقط به پرچمدار كاروان اهميت مي دهيم! همان ابتداي ورودم به اتاق بود كه يك روزنامه ورزشي را نشانم داد و گفت: ببين توي اين 12 صفحه، چند سطر براي كاروان 94 نفره پاراالمپيك ايران نوشته اند؟ من به جاي همه همكاران ورزشي نويس و غيرورزشي نويس سرخ مي شوم.
تيرماه 65 و وقتي 19 سال بيشتر نداشته در عمليات كربلاي يك در منطقه مهران مجروح شده و هم اكنون جانبار 70 درصد قطع نخاعي از ناحيه گردن است. 11 سال است كه در عضويت تيم ملي تيراندازي جانبازان و معلولان ايران قرار دارد كه ماحاصل اين سال ها 2 مدال طلا، 2 نقره و 2 برنز از مسابقات جهاني است. اولين مسابقات پاراالمپيكي است كه مي رود و با وجود رقيبي چون بخارايي اميدش به سكوهاي دوم و سوم است.
مي  گويد: دكتر به من گفت 7-6 ماه ديگر بيشتر زنده نمي ماني. گفتم به درك. آمدم در ورزش و اصلا يك آدم ديگر شدم. الان 11 سال است كه هنوز نمرده ام. از جانبازها مي خواهد كه مايوس نشوند و براي زندگي كردن بجنگند.
با لهجه شمالي اش مي گويد: كسي نيست به درد ما و به داد ما برسد. ولي اگر يك جانباز شيميايي شهيد بشود تازه مي روند سراغش و بعد از مرگش مي خواهند از او ياد كنند. خب چرا ما مرده پرستيم؟ چرا تا زنده هستيم كسي به ياد ما نيست؟ الان درشهر خودمان هيچكس من را نمي شناسد. چرا؟ چون تبليغات نيست. مسوول تربيت بدني استان اگر يك كشتي گير مازندراني در كشور مقام بياورد يك مراسم باشكوهي برگزار مي كند كه بيا و ببين ولي همين آقا من را كه 11 سال در تيم ملي اين كشور هستم نه مي شناسد و نه مي داند خانه من كجاست. من هم هنوز نه چهره او را از نزديك ديده ام و نه با او گفت وگو كرده ام. منتها اين دردها را به كه بگوييم و چه كسي مي خواهد رسيدگي كند؟ خدا مي داند. در قائمشهر يك هيات عزاداري درست كرده و در محرم و صفر و ايام عزاداري با 150 جوان معلول ويلچري دسته راه مي اندازد.
مي گويد: سالم هاي ما در تيراندازي چه كار كرده اند؟ يك يا دو عنوان آسيايي حداكثر افتخاراتشان است. المپيك كه ديگر هيچ. حتي اعزام هم نمي    شوند. اما جانبازان ما تا به حال ده ها مدال جهاني براي كشور كسب كرده اند. همين آقاي بخارايي دو مدال طلاي پاراالمپيك دارد ولي چه كسي مي داند؟ هيچكس.
از جمع صميمي آنها جدا مي  شوم و در حاليكه به مظلوميت اين جماعت مي  انديشم سعي مي  كنم واكنش مطبوعات و صدا و سيما را در قبال افتخارآفريني هاي روزهاي آينده فرزندان 8 سال دفاع مقدس در ذهنم متصور شوم. شك و ترديد به جانم چنگ مي اندازد.

پرواز در سكوت
016041.jpg
براي آنها كه در بايكوت خبري به آتن سفركردند، چاپ اين مصاحبه مثل نوشداروي بعد از مرگ سهراب است. آنان رفتند در حاليكه تا روز آخر روزنامه هاي ورزشي وغيرورزشي را به اميد يافتن چند سطر خبر يا يك تيتر نه چندان درشت از كاروان پاراالمپيك زير و رو مي كردند. آنان رفتند در حاليكه تا ساعات آخر، چشمانشان بر صفحه جادويي تلويزيون ميخكوب ماند تا بلكه معجزه اي رخ دهد و يك گزارش چند دقيقه اي يا يك خبر كوتاه در مورد خودشان ببينند و بشنوند.
آنان رفتند بي خبر و غيرمنتظره. همان طور كه هر از چندگاهي يكي شان مي رود و ما تازه مي فهميم كه چنين كسي بوده و حالا نيست.
گفت وگو با پرچمدار كاروان ايران در مسابقات پاراالمپيك 2004 آتن تنها بهانه اي بود تا به ميان اين جمع پرانگيزه اما مهجور برويم. انتخاب عنايت الله بخارايي به عنوان پرچمدار ايران، گراي لازم را براي اين كار به ما داد. هرچند آنقدر دير به سراغشان رفتيم كه تاريخ اعزام، فرصت خواندن اين مصاحبه را از آنان گرفت. اين گفت وگو را در حالي مي خوانيد كه از پرواز كاروان 94 نفره ايران به مسابقات پاراالمپيك 2004 آتن 6 روز مي گذرد.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |