تهران؛ جمادي الا ول 1325 هجري قمري
نشريه تدين
تدين نام يك هفته نامه بود؛ روزگاري كه يك كلام مي توانست در نشريه اي سبب ساز تحولي باشد به نوبه خود.
وقتي تدين پا به عرصه گذاشت و متولد شد، ايران روزهاي پرطبل و تپش مشروطه را طي مي كرد. بيش از صد و اندي سال پيش، هنوزآموختن علم و سواد اجباري نشده بود و معمولا مردم ولايات به همان آموزه هاي مكتبي اكتفا مي كردند. خيلي ها همين كه خواندن قرآن را ياد بگيرند و توشه اي براي آخرتشان بيندوزند، براي خود كافي مي دانستند. در هر روستا يكي دونفر با سواد پيدا مي شد كه اخبار و نامه هاي مردم را به آنان منتقل مي كرد.
به هر حال نشريه تدين درقالب هفته نامه به چاپ رسيد؛ هفته نامه اي در قطع۴/۶۳*12 سانتيمتر، با چهار صفحه مطلب و آگهي . فكرش را بكنيد چقدر با همين روزنامه اي كه در دست داريد، متفاوت بوده است. بناي تدين را ملاصادق فخرالاسلام گذاشت. او از آسوري هاي اروميه بود. قبل از تولدش پدر و مادر او مقيم آمريكا شده بودند و ينگه دنيا زادگاهش شد. سپس مسلمان شد و به ايران بازگشت. در آغاز مشروطيت، پيروي از خط مشي مرحوم آيت الله طباطبايي را برگزيد. به دستور مرادش با كشيشان به مباحثات نظري و مذهبي مي پرداخت و چكيده اين مباحث را در نشريه اش چاپ مي كرد.
ملاصادق اهل مذهب بود و جريانات روشنفكري، نشريه تدين را نيز در اين راستا زير چاپ مي برد. البته چاپ در آن روزگار به سادگي و راحتي امروز نبود. با حروف سربي حروفچيني مي كردند كه كاري طاقت فرسا، ولي جذاب و شيرين به حساب مي آمد.
شناسنامه تدين بر جلدش درج شده بود. نوع و روش را سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و خبري تعيين كرده بودند. صاحب امتيازش ملاصادق فخر الاسلام بود كه با مديريت خودش به طبع مي رسيد. تاريخ تاسيس تدين بر مي گردد به جمادي الاول سال۱۳۲۵ه.ق. در تهران و به شكل هفتگي منتشر مي شد.
لوگو يا همان نام نشريه به خط نستعليق درشت، وسط صفحه جاخوش كرده بود. برفراز آن جملهبسم الله الرحمن الرحيم و هوالديان ايستاده بود. صندوق پستي نشريه كه تازه در ايران باب شده بود به اين آدرس مشخص مي شد، طهران، بازارچه خندق.
از آن روزها مجله خوانها حسابشان را از ديگران جدا مي كردند. با پرداخت حق اشتراك آبونمان امروزي در هر جاي ايران، حتي كشورهاي همسايه مي توانستند نسخه هاي تدين را بخوانند. مستندترين تاريخي كه از انتشار هفته نامه فخر الاسلام در دست است نشانه اي بر پيشاني دارد از دومين شماره. تاريخ انتشار روز شنبه 28 جمادي الاول سال 1325ه. ق را نشان مي دهد. عمر اين نشريه حدود۳ سال بود. تا جمادي الثاني سال 1328ه.ق چاپ و منتشر شد و پس از آن از حركت باز ايستاد. حق اشتراك تدين براي طهراني ها 12قران تعيين شده بود. در ساير ولايات داخلي ، شهرستان ها، با احتساب هزينه پستي 17 قران هزينه داشت.
ايراني هاي مقيم كشورهاي همسايه نيز مي توانستند مشترك تدين باشند. مجله با حق اشتراك 4 منات به روسيه و قفقاز مي رفت. راه دراز هند نيز با پرداخت 7 روپيه طي مي شد.
قيمت پشت جلد مجله در طهران۲ شاهي بود و خارج از كشور 4 شاهي. به لحاظ كم و كيف مي توان تدين را كاري حرفه اي ناميد. آگهي هايي كه دراين نشريه درج مي شد و به شهرها و روستاهاي دور مي رفت سطري يك قران محاسبه مي شد. هنوز هنر گرافيك و طراحي پا به منصه ظهور نگذاشته بود كه تبليغات صرفا با اين روش انجام مي گرفت. تدين پوسيده و كهنه را كه ورق بزنيد، در زير لوگوي هر شماره از آن، هفته نامه به شكل زير معرفي شده است؛ جريده ملي، مذهبي، اخباري، سياسي، تاريخي، اخلاقي، علمي، اقتصادي، سوالات مذهبي از هر كس درج و جواب مي گويد و هفته دو روز، زبان تورات و انجيل درس و قانون مناظره ديني تعليم مي دهد.
آنچه به عنوان مندرجات روزنامه به طبع رسيده، مقالات مختلف راجع به فوايد مشروطه و آزادي و قسمت مختصري از اخبار ولايات است. در هر شماره مقالات مذهبي درباره دين اسلام و مسيح و مطالب ديني ديگر از اين دست چاپ كرده است.
ريشه تاريخي ضرب المثل هاي تهراني
دسته گل به آب دادن
فرزاد خضرائي
در مورد كسي به كار مي برند كه كار بد و ناپسند يا غير مترقبه اي از او سر بزند؛ در اين صورت مي گويند: يارو دسته گلي به آب داد يا باز هم دسته گل به آب داد.
گويند مردي در دهكده اي مسكن داشت و بسيار بدبين و شوم و بدقدم بود و در هر كاري كه قدم مي گذاشت و در هر امري كه مداخله مي كرد، ممكن نبود آن كار فاسد نكند و آن امر منتهي به خرابي نشود. مثلا اگر در مجلس عروسي وارد مي شد آن را به مجلس سوگواري مبدل مي ساخت و اگر به يك ميهماني دعوت مي شد آن را به ميدان جنگ و جدال مبدل مي ساخت. اين معني نه تنها در بين مردم دهكده خودش بلكه در ميان دهكده هاي اطراف نيز شايع بود.
روزي برادرش كه كدخداي دهكده بود به دهكده مجاور رفت تا دختر كدخداي آن ده را براي پسر خود نامزد كند. خانواده دختر به انجام اين وصلت به شرطي موافقت كردند كه از آغاز تا پايان عروسي عموي داماد كه همان مرد شوم بديمن بود، نه در كار اين وصلت مداخله كند و نه در مجلس عقد و عروسي پا بگذارد.
خانواده داماد شرط را پذيرفتند و به عموي داماد گفتند. او هم بدون اينكه از اين قضيه دلگير شود متعهد اجراي آن شد. همين كه موقع عروسي فرا رسيد، دو روز قبل به يكي از قراء مجاور رفت و در آنجا رحل اقامت انداخت تا عروسي به پايان برسد.
صبح روزي كه در شب زفاف برادرزاده اش واقع شده بود او در دل مي ناليد كه چرا او بايد چنين شوم و ناميمون باشد كه حتي در عروسي برادرزاده اش راهش ندهند تا او هم در عيش و عشرت آنها شركت كرده، دستي افشانده و پايي بكوبد.
در اين اثنا چشمش به بوته گلي افتاد كه در باغچه او با گل هاي زيبا و دلفريب خود مشغول طنازي بود. با ديدن آن به اين خيال افتاد كه دسته گلي قشنگ ببندد و آن را روي نهري كه از اين دهكده به دهكده خودشان روان بود و اتفاقا از داخل عمارت برادرش مي گذشت بيفكند و حالا كه نتوانسته است با حضور خود تقديم خدمتي بكند و تبريك به عروس و داماد بگويد لااقل بدين وسيله، حسن نيتي از خود بروز داده و انجام خدمتي كرده باشد.
دسته گل را زيبا و قشنگ بست و به روي نهر آب انداخت و آن را به خانه برادر رسانيد. اهل خانه سرگرم تشريفات عروسي بودند. ساز و دهل و كرنا و رقص برپا بود. در اين بين دو بچه كوچك كه يكي برادر كوچك داماد و ديگري خواهر عروس بود در كنار نهر سرگرم بازي بودند. چون چشمشان به دسته گل افتاد هر يك بر ديگري پيشي گرفته و براي گرفتن گل دست دراز مي كردند تا گل را بگيرند هر دو در آب افتادند. آنقدر ديگران سرگرم خود بودند كه كسي متوجه غيبت كودكان نشد. تا ساعتي بعد كه دهقاني در خارج آبادي مشغول آبياري بود ناگهان جسد بي روح آن دو كودك را شناخت و از آب گرفت. وقتي به پدر و مادرشان خبر داده شد، جشن عروسي به عزا تبديل شد. به هر تقدير خانواده آن دو كودك عروس و داماد دانستند كه چرا بچه آنها غرق و دستخوش مرگ نابهنگام شده و آن نتيجه دسته گلي بود كه برادر بديمن به آب داده بود.