ستون ما
يك سال بعد
|
|
۱-خواندن مقاله اي با سوژه 60 سالگي سرود اي ايران رشك برانگيز بود؛ رشك بر آن عشق، رشك بر آن شور، رشك بر آن توانايي و رشك بر آن دل كه لرزيد تا اثري به جاودانگي برسد.
كسي گفت اگر چيزي به جهان اضافه كني و ديگري عقيده داشت وقتي طبع زيباپسند بشر را ارضا كرده باشي، دوگانگي عجيبي است؛ بشر ميرا و محصول ناميرا. مثل آنجا كه حافظ مي ميرد و ديوانش مي ماند تا بخواني و ببيني چقدر جاي اين كتاب در دنيا خالي بود.
۲-پاييز پارسال كه رسيد رفته بوديم زير جلد ايرانشهر براي تمام كلماتي كه قبلا نگفته اند، تمام حرف هايي را كه قبلا روي كاغذ نياورده اند، تمام مشكلاتي را كه حل ناشده باقي گذاشته اند، تمام راه هايي را كه نرفته اند، تمام ماموريت هايي كه ناتمام رها كردند و ... بين آرمان و واقعيت البته فاصله بسيار است، مثل هميشه.
۳-يك سالگي ايرانشهر اتفاق مهمي است يا نه؟ به نظر مي رسد پاسخ به اين سوال زماني امكان پذير است كه مثلا 60 سال بعد كسي به آنجا برسد كه چيزي به ياد يك ضميمه جوان كه هر روز با روزنامه همشهري توزيع مي شد، بنويسد. اين آرزوي ماست كه آن روز اگر زنده بوديم آن نوشته را به نوه و نتيجه انسان نشان مي دهيم به اين نشانه كه جواني كجايي كه يادت به خير!
|