تأملي برجايگاه اشعار تبري نيما
من شاعرم و زبانم تاتي است
|
|
عادل جهان آراي
سال ها پيش، جمله اي از نيما خواندم به اين مضمون كه: «من شاعر زبان تاتي(۱) هستم.» اين جمله، آن زمان براي من زياد قابل لمس و به نوعي باوركردني نبود. اول از زبان تاتي به شك افتادم كه در پي نوشت همان جمله آمده بود كه منظور نيما از زبان «تاتي» زبان تبري است و نيما آورده بود كه «تات اسم علم شده براي تپوري هاي قديم است.» با توجه به شناختي كه از اشعار و اشتهار نيما داشتم، براي من اين سوال پيش آمده بود كه چرا «نيما شاعر زبان تاتي است؟» زيرا نيما شاعر شهير زبان فارسي است كه بي ترديد از كوچك و بزرگ او را مي شناسند، اما بعد از مدتي، وقتي فراغتي دست داد و اشعار _ به قول نيما _ تاتي او را خواندم، ديدم پيرمرد چه سخن زيبايي گفته است و اصلاً او شاعر زبان تاتي يا تبري است تا شاعر زبان فارسي؛زيرا شاعر خود را بهتر از ديگران مي شناسد. شايد يكي از موضوعاتي كه باور مرا نسبت به اين جمله سست مي كرد نقش و تأثير نيما بر زبان فارسي بوده است كه البته اين امر واقعيتي غيرقابل انكار است. تحولي كه نيما در شعر فارسي پديد آورده و قالب هاي كهن اشعار فارسي را دچار دگرگوني و استحاله كرده است چندان مهم است كه حتي مي توان تاريخ شعر فارسي را _ جدا از قالب ها و سبك هاي مرسوم_ به دو دوره تقسيم كرد: دوره اول، از آغاز تا زمان اولين شعر نوي نيما؛ و دوره دوم، از اولين شعر نيما تا زماني كه تحولي شگرف و تأثيرگذار در شعر فارسي رخ دهد. نيما همان گونه كه در شعر فارسي سرآمد و بزرگ است در شعر تاتي يا تبري خود زباني فخيم ، شاعرانه، پخته و زيبا دارد كه متاسفانه كمتر مورد توجه و تحقيق قرار گرفته است . اگر كساني چون سيروس طاهباز كه كار تنظيم اشعار نيما را به عهده داشتند،خود زبان تبري را مي دانستند و با شعرهاي تبري نيما چون اشعار فارسي او مأنوس مي شدند ، يقينا نيماي زبان تاتي و اشعار تبري به همان سان به شهرت مي رسيد كه نيماي زبان فارسي و اشعار فارسي او نام آور شده است.
وقتي كه اشعار تبري نيما راخواندم به اين باور رسيدم كه نيماي زبان تاتي بي ترديد مقدم تر از نيماي زبان فارسي است. شاعر قبل از آن كه با اشعار فارسي مأنوس شود در دامنه هاي ازاكوه و درازناي شب هاي پرستاره شمال و درميان شاخه هاي تلاجن چنان غرق شده بود كه هر تصوير و صدايي در جنگل براي او پيام آور الهام و تخيلي شگرف بود. او از زبان تبري به زبان فارسي سير كرده است و رد پاي زبان مادري اگر در واژه واژه هاي اشعار فارسي او نمود نداشته باشد، ولي بار مفاهيم و معاني اشعار او چنان مشحون از باورهاي بومي و محلي است كه گويي شاعر اين ابيات را با حس تبري ولي به زبان فارسي سروده است. الهام او، تخيل او و روياهايش تبري بود، اما لاجرم زبانش براساس ضرورت به فارسي تغيير مي يافت . نيما شاعري دوزبانه است كه اشعار او در هر دو زبان سرآمد است. درمقام قياس مي توان نيما و شهريار را در يك كفه ترازو گذاشت، همان گونه كه شهريار در اشعار تركي سرآمد است ، نيما نيز در اشعار تبري سرآمد همه شاعران تبري سراي بعد از خود است؛اما بايك تفاوت كه اشعار تبري نيما چنان كه بايد نه در ميان فارسي زبانها و نه در ميان تبري زبانها از اشتهار لازم برخوردار نيست.علت اين كه شعرهاي زبان آذري زنده ياد شهريار فراگير شده است اولاً وجود وسايل ارتباط جمعي قوي تر و كارآمدتر از دوران نيماست و دوم آن كه عاشقان و علاقه مندان اشعار تركي شهريار در ترويج و تبليغ اشعار او مساعي فراواني به خرج دادند، كه نمونه اين مساعي متأسفانه در ميان همشهريان نيماي نام آور چندان بروز و ظهور نداشته است و هنوز هم بسياري از ادباي مازندراني و دوستداران مازني شعر نيما، بيشتر اشعار فارسي اش را مي شناسند تا اشعار تبري او را، حال آن كه به نظر من اشعار تبري نيما از آهنگ و هارموني و تصاوير جذاب تري نسبت به اشعار فارسي او برخوردار است . نيما در اشعار فارسي خود كمي غريب به نظر مي رسد. اگر كسي شعرهاي فارسي او را خوانده باشد و همزمان شعرهاي تبري او را بخواند، اين غربت را به خوبي درك خواهد كرد.
به نظر من، نيما هنگامي كه شعر تبري مي سرود لذتي مي برد ، متفاوت از ا زماني كه شعر فارسي بر او الهام مي شد. نيما در اشعار تبري خود بسيار صريح و عريان تر از اشعار فارسي خود است. او كفر و دين ، عشق و نفرت ، دوستي و دشمني ، بخشش و انتقام و ... را در اشعار تبري خود چنان مي آورد كه گويي شاعر هيچ محدوديتي در پروازدادن به تخيل خود ندارد و اساساً گويي تخيلش در زبان تبري راحت تر و شيواتر به پرواز درمي آيد تا در اشعار فارسي او. گرچه اشعار فارسي اش نيز از بار معنايي و تخيلي خاص برخوردار هستند، اما وقتي كه شعر تبري نيما خوانده مي شود گويي در كنار و درون دريايي، در ميان دشتي، سوار اسبي و در سينه كش كوه همراه چوپانان در ميان رمه ها مشغول خواندن كتولي هستي ، اما اين حس در اشعار فارسي او كمتر ديده مي شود. در اشعار فارسي گويي شاعر بعضي جاها از بيان احساسات روستايي خود احتراز مي كند و همين امر او را در بيان ديدگاه هايش دچار تنگنا و محدوديت مي سازد، اما وقتي كه روياهاي او در زمينه سبز جنگل ، روستا و با زبان و حس تبري به پرواز درمي آيد هيچ چيزي جلوي احساسات او را نمي گيرد؛ هم بي پرده تر و هم شاعرانه تر سخن مي گويد. در اشعار تبري نيما نوعي انديشه پنهان است و شما بايك شاعر عادت شكن و درعين حال انديشمند روبه رو هستيد. تصاوير روستايي شاعر چنان متحرك و جاندار بر پرده هستند كه گويي شاعر به جاي آن كه با واژه ها احساسات خود را بروز دهد، سعي دارد كه در زمينه پرده اي سفيد همه داشته هاي اسطوره اي و طبيعي مازندران را نقاشي كند. نمادهاي بومي براي او چون بوميان دوست داشتني و عزيزند و او نيز در زمان هاي خاص به رسم همشهريان خود با آنان همآوا مي شود و يادگارهاي گذشتگان را زنده نگه مي دارد. اصولاً نيما خاطره تاريخي سرزمين خود را فراموش نمي كند، و حتي سعي دارد كه به نوعي آنها را مكتوب سازد تا اين داشته هاي تاريخي از دست تطاول روزگار رها شوند. اگر پيرمرد فراغت بيشتري مي داشت چه بسا كه كارهاي بزرگتري نيز مي كرد. عشق او به رسومات محلي در بسياري از اشعار او ديده مي شود و او نيك مي دانست كه بسياري از اين رسم ها را بايد حفظ كرد و به يادگار به آيندگان سپرد:
تيرماه بِيَمو و سيزده شو ، مي دمال /تيرماه( آبان ماه) آمده و شب سيزدهم آن در پي من است
آي سبزعلي بِرو بَپِرس منِ حال/آهاي سبزعلي بيا از حال من جويا شو
ويشهِ يِ وُرً گالش دُرِ زَنُّ خال/كنار بيشه دامدار مشغول بريدن سر شاخه هاست
كوه ميون نيما دُرِ گيرنُ فال/درميان كوه نيما دارد فال ( حافظ ) مي گيرد.
اين شعر نيما اشاره به يكي از سنت هاي مردم مازندران دارد كه شب سيزدهم «تيرما» در تقويم تبري ( نهم آبان ماه) مردم مازندران دسته دسته در خانه هاي دوست و آشنا مي روند و آن شب فال مي گيرند، شيريني مي خورند و پسر بچه ها به خانه هاي مردم با زبان بسته به عنوان لال مي روند و با خواندن شعري آرزو مي كنند كه صاحبخانه تا «تيرماسيزه» سال آينده در سلامت كامل باشد. حس نيما حسي روستايي است با طراوت و پاكي طبيعت اش، و با اين حس دريغ ندارد كه بگويد او شاعر زبان تاتي است . شايد اين صراحت در هيچ جاي شعر فارسي او ديده نشود، اما زبان تبري اين جرأت و زبان آوري را به او مي دهد كه با همان حس بومي «تاتي بودن» خود را علن بزند:
شاعِرِم تاتي مِ زِبونُ /من شاعرم و زبانم تاتي است
الماسُم كِه كِردِ لَه نِهونُ/همچون الماسي درون كوه پنهانم
و اساساً نيما در شعر تبري خود خيلي راحت و صريح است. هرجا كه دلش بخواهد طبق سنت امير پازواري خود را خطاب مي كند و به مخاطبش مي گويد كه او كيست و داراي چه ويژگي اي است:
نيمام مِن، يگانِهِ رستمدار/من نيما هستم يگانه رستمدار
نيما وُرو ، شَهرآگيم تَبار/از نسل شراگيم نام آور و كماندار
هنَرِ مني ونِ مِ نوم دار /هنر من باعث شهرتم مي شود
كلين نيم ، تَشِ كله سُرِكل مار/خاكستر نيستم ، بلكه چوب آتشين اجاقم
نيما در اين چند مصرع خود را تصوير مي كند و خواننده را با خود آشنا مي سازد. اين ويژگي در شعر فارسي او وجود ندارد . شخصيت نيما در شعر فارسي اش مستور و پنهان است؛ يا نخواست كه چنان صريح باشد يا آن كه قيد و بندهاي ادبي و هنري شعر فارسي مانع از صراحت بيان او مي شد! اما واقعيت اين است كه حس بومي گرايي نيما از اولين تا آخرين اشعار فارسي اش نمود فراوان دارد. گاه اسطوره و نمادهاي بومي، وگاه واژه هاي بومي و حتي شوخي هاي مردم سرزمين مادري اش به زبان فارسي درمي آيد و چنين به نظر مي رسد كه شاعر مي خواهد بين شعر و زبان فارسي از يك طرف و شعر و زبان تبري از طرف ديگر نوعي وحدت ايجاد كند. شايد «داروگ» مهمترين و بهترين نمونه باشد كه شاعر هم يكي از باورهاي مردم مازندران را در شعر فارسي حيات بخشيد و هم آن كه در اين شعر واژه اي تبري را به فارسي زبانان شناساند. داروگ قاصد روزان ابري است. در مازندران بر اين باورند هرگاه داروگ ( قورباغه) بخواند، به زودي باران خواهد باريد و طراوت و زندگي دوباره در بين مردم جريان پيدا خواهد كرد: قاصد روزان ابري، داروگ ! كي مي رسد باران.
يا آن كه در منظومه مانلي شاعر استوانه هاي اين يگانگي را محكم تر برقرار مي سازد و حداقل ۱۵ واژه تبري را در آن به كار مي برد: «نه سفيدك مانده ست ، نه كپوري پيداست... مگرم اسلكي آيد به رسن، يا چكاوي در دام؟» و...كه شاعر تعمداً واژه ها و نام هايي را مي آورد كه ويژگي بومي آنها و يا معاني و مفاهيم اسطوره اي آن _ كه سرشتي بومي دارند _ كاملاً هويداست.
علاوه بر اين، شاعر گويي يك رسالت ديگر هم دارد و اين كه درصدد است قوت و استحكام زبان تبري را هم به تصوير بكشد و هم آن كه جلوي فترت و فراموشي آن را بگيرد. وي در اشعار تبري خود رؤياها، نمادها و اسطوره هاي زبان تبري را حفظ كرده است. چنان مي سرايد كه گويي دارد در مفاهيم و معاني زبان مادري خود شنا مي كند و براي او فرقي نمي كند كه كدام داستان و باور را بگويد، بلكه مهم اين است كه آنها را به زبان تبري منظوم سازد:
لوش كُلُمي دروازِه نَوونُ / درچوبي آغل،هيچگاه دروازه نمي شود
كلين بِنِه اِسًپي رازه نوونُ / زمين سوخته، سبزه زار نمي شود
بُخوشتُ هسكا تازه نَوونُ /استخوان خشكيده ديگر جوان نمي شود
نامرد جور تلي سازه نَوونُ /درختچه هاي خار دار،جارو نمي شوند نمي شوند
جالب است كه نيما در شعرهاي تبري خود از چند شاعر تبري سرا تأثير مي پذيرد كه مهم ترين آنان امير پازواري است كه نام او در گستره مازندران زبانزد خاص و عام است. وي بسياري از شعرهاي امير را از بر بود و هميشه با خود زمزمه مي كرد. شعرهاي امير دغدغه او بود و نيما گاه هم با الهام از اشعار او، مضامين جديدي مي سرود. در شعرهاي امير پازواري، زبان خالص تر و سره تر است و واژه ها صميمي و بومي ترند. واژه هاي بالاخص فارسيِ همسايگان در شعر او كمتر رسوخ كرده است و به همين دليل اشعار امير، نيما را به وجد مي آورد و جالب است كه نيما خود سعي مي كند كه زبان شعر تبري او خالص تر باشد و از واژه هاي اغيار كمتر بهره ببرد. نيماي انديشمند با صداي كتولي خوانندگان محلي آرامش مي يابد و كتولي خوانان معمولاً اشعار امير را از بر بودند و نيما هم قبل از آن كه با حافظ ، مولوي و سعدي انس بگيرد بي ترديد اين اشعارامير پازواري بود كه روح او را به غليان وا مي داشت. شاعر با شنيدن شعرهاي امير، خود نيز دست به كار مي شود و راهي نو و جديد را براي زبان تبري مي گشايد. وي زبان مادري خود را بر صفحه تاريخ با نظمي زيبا جاودانه مي سازد و درد، شادي، غم، خنده ها، گريه ها،عشق و مستي مردم شمال را به تصوير مي كشد:
كيجا سارِه فِرِنگي رِ مونِسُّ /دختر، ساره شبيه فرنگي ها بود
مِ وُرً نيشتُ وِ اَميري خونِسُّ/كنارم مي نشست و اميري مي خواند
گُني مِ دِلِ درد وِ چونِسُّ /تو گويي او از درد دل من چگونه خبر داشت
وِ دِل خواس مُن گُمُ وي دونسُّ /اگر چه دلش مي خواست، اما من مي گويم او مي دانست
پس، اميري را در ولايت نيما فقط مردان نمي خواندند، دختران هم گاهي اميري مي خواندند و از درد دل نيما نيز مي گفتند. نيما مي گويد كه «مايه اصلي اشعار من رنج من است ... من براي رنج خود و ديگران شعر مي گويم.» و اين درد مشترك است كه او را وا مي دارد تا درد خود را به زبان مادري اش بنويسد. گويي كه شاعر با زبان تبري دردهاي بشري را بيشتر حس مي كند و به همين دليل در شعر تبري اش درد و غم از بسامد بيشتري برخوردار هستند. درد او درد همه است:
ونگ هادام ، هيچ كَس گذَر نايتُ /فرياد زدم هيچ كس اعتنا نكرد
بُمِردِم، هيچ كس خبر نايتُ/مردم، ولي كسي از من سراغي نگرفت
اما با اين همه، شاعر خود را كليد گنج داروي مردم نااميد و بيمار مي داند:
ناخوشِ خلقِ گنج دارو ر كِليدُم/من كليد گنج داروي مردم ناخوش هستم.
در واقع، شاعر نمي خواهد هميشه و همه جا درد باشد، بلكه در شعر روزنه اميد را باز مي كند و گاهي نيز اشعار ليريك، عاشقانه و بومي او از چنان صفا و لطافتي برخوردار مي شود كه درد در حاشيه ها مي ماند و شايد گاهي هم محو مي شود. شاعر نمي خواهد كه خواننده احساس درد كند، بلكه مي خواهد به خواننده اين حق را بدهد كه او بايد شاد باشد. نيماي زبان تبري نيمايي شاد و بري از تمامي روي و رياست . نيمايي است كه با زندگي كوهيان خوش و با آواي خروس ها بر مي خيزد و صبح را در كنار رمه ها آغاز مي كند و دريا در صبحدم طلايي مي شود و ماهيان صبحگاهان با شاعر زنجير به زنجير و دسته به دسته شادي مي كنند و شاعر با دريا و جنگل و ماهي پادشاهي مي كند:
صباحي سر دريو بوي طلاهي/صبحدم دريا طلايي رنگ مي شود
اوي دله زنجير بنسِّ ماهي /در درون دريا ماهيان چون زنجيري به هم پيوستند
بزونن تخت و بشتن صراحي/تختي بر پا كردند و صراحي گذاشتند
خيال مُني انجه هاكردِ شاهي/درخيال خود، من پادشاه آنجا بودم
شاعر زبان تبري چه كم از مال و مكنت دنيا دارد هنگام كه ماهيان دريا براي او تخت و صراحي بر پا مي كنند و او شاه پريان است و دنيا در زير نگين او.
نيما اگرچه موجد تحولي در ساختار شعري زبان فارسي شد، ولي اين سبك جديد و نوي خود را وارد زبان تبري نكرد، بلكه همه اشعار او به زبان تبري موزون و اغلب دوبيتي و گاه رباعي است. حال، چرا شاعر شعر نويي به زبان تبري نسرود و يا اين كه شعري سروده و در دسترس نيست و يا اين كه چرا نيما احساس نكرد كه به سبك اشعار فارسي خود شعري تبري بسرايد بحثي است كه در اين مجال نمي گنجد، ولي اشعار تبري نيما با همين وزن و معنا چنان زيبا و دلنشين و پرمغزند كه شايد شاعر، همين سبك را لازمه زبان مادري اش مي دانست.
براي آن كه خواننده فارسي زبان با روحيات شاعر نام آور، نيماي بزرگ، آشنا شود بد نيست كه ديوان اشعار او به زبان تبري را كه با نام «روجا »مشهور است تهيه كند و حتي اگر خواندن اشعار تبري براي او سخت و دشوارباشد، با خواندن معاني اشعار به بعضي از زواياي ذهن و خيال شاعر نزديك شود.
در پايان بي مناسبت نيست كه بخشي از نوشته نيما يوشيج را (كه نيما آن را در بهمن ماه ۱۳۱۸ تقرير كرده) با هم بخوانيم، زيرا شاعر را در اين نوشته خيلي بهتر و شفاف تر مي توان شناخت:
«قديمي ترين آوازي كه مرغ خواند، يادش نيست ، بعدها بادها او را از روي درخت ها عبور داده، به سرزمين هاي دوردست بردند. من هم ياد ندارم كه قديم ترين شعر من كدام بود. ولي در مرگ« روجا »( گاو خودمان) ، شعري را در حضور پدرم خواندم. پدرم فقط به من گفت:«آفرين . بايد تيراندازي را هم ياد بگيري.»و اشاره به تير و كمان كهنه، كه به ديوار آويزان بود، كرد. اما او خودش با آلات ديگر تيراندازي مي كرد. بعد داستان جنگ ها و زد و خورد دلاوران و كهنه ترين يادگارها در ميان قبيله . شب هايي كه به دور شماله مي رقصيدند. هزاران گوشه از زندگي اقوام ديگر و سايه شتابزدگي هاي مردم كوه نشين ، گرجي ها و ديگران مرا تسخير خود كرد. من نمي دانم از كدام دهليز بيرون آمدم و چطور زنده ماندم. دوباره پهلوانان در جلوي من صف كشيدند و زندگي گذشته درعقب سر آنها. و حسرت هاي جواني به من گفت: حرف بزن. اگر بتوانم از حرف خود به تو علاوه بر چيزهاي ديگر، جوانمردي و مردانگي را نشان بدهم، هنري كرده ام و اگر نتوانم هم لااقل هنر خود را ضايع نكرده ام . مثل همه مردم، من حرف خود را مي زنم. اگر آنها زبان خود را مخلوط كرده اند من هم مخلوط مي كنم، اما حرص دارم با كلماتي مخلوط شود كه قبيله من دارد آنها را فراموش مي كند. من مراقب بودم كه مثل دلباختگانِ قديمِ سرزمينِ سحرانگيز باشم. نه مثل آن جادوگرها زيان برسانم، ولي مثل آن جادوگرها جذب كنم. سفر نوبه به نوبه، اگر فكر مرا عوض كرده باشد، چيزي كه قبيله من به تن من پوشانيده است از تن من دور نكند. كارد را زير دامان خود نگاه مي دارم و مي گويم قوم من اين طور بوده اند. پس از آن لذت زندگاني هاي ديگران را به چشم تو مي كشم، تير حسد تو به من نخواهد نشست . مرد راستگو و ثابت قدم به راه خود مي رود. اگر تو شاعر نباشي، بسياري از حرف هاي من براي تو بي فايده خواهند بود. اگر تو شاعر باشي، دست به روي سينه گرم من خواهي گذاشت. من از درون قلبم به تو مردانه سلام مي فرستم و از زير اعماق سال هاي دراز، روشني خود را اگر زياد نكنم، كم نكرده و گوشه اي از اتاق تو را روشن مي كنم. دوباره سلام من به تو اي جوان ناشناس كه نمي دانم چه وقت متولد شده و مادر و پدر خود را مي شناسي يا نه.»(۲)
پي نوشت ها:
۱.« تات»اسمي است كه به تپوري هاي قديم اطلاق مي شده است. تات به زبان تركي يعني«ايراني و فارسي»و در اينجا منظور نيما زبان تبري است .
۲.روجا، اشعار تبري نيما، با ترجمه فارسي، گرد آوري محمد عظيمي،نشرخاورزمين. اشعار تبري نيما از كتاب مذكور نقل شده است.
|