سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۵۰
روستاي واريش و يك گفت و گوي اتفاقي با پيشكار خانواده مشير الدوله
خيلي مشكلات دارد دنيا!
مشيرالدوله پول چنداني به من نمي داد ، او مي دانست اگر بدهد من به روستايم برمي گردم 
سه سال بيشتر نداشتم كه پدرم فوت كرد. با يكي  از نزديكان به شهر رفتم. بعدها نيز همان فاميلم بود كه مرا به خانه مشير الدوله پيرنيا برد
022707.jpg
عكس : فرزين شادمهر
قدرت الله قلي، پيشكارخانواده مشيرالدوله پيرنيا هنوز در واريش زندگي مي كند، روستايي كه در حريم شمال غرب تهران هر روز خالي تر از ديروز مي شود. او خود را خوشبخت ترين مرد دنيا مي داند و معتقد است هيچ علمي بالا تر از تجربه نيست.
اسماعيل رمضاني
آدم تا چيزي را نبيند، اعتقاد پيدا نمي كند. يكي از همين اهالي ماه رمضان براي 40، 50 نفر افطاري تهيه ديده بود ولي حدود 150 نفر آمده بودند سر سفره. به هر حال جمعيت روي چرخ ماشين مي چرخد و او حساب اين را نكرده بود. ديگ غذا را آوردند و من كشيدم. تمام 150 نفر كه غذا خوردند، هيچ، كلي هم اضافه آمد. خود طرف آدم خوبي بود، بركت كرد.
ريشي سفيد و عرقچيني سياه؛ اين تفاوت رنگ، اولين چيزي است كه آدم را جذب مي كند. ديگ ها پشت سر ما مي خروشند و پيرمرد مدام حواسش متوجه آنهاست. رو به روي هم روي دو سه پايه كوچك فلزي نشسته ايم. هوا رو به سياهي مي رود و همه در تدارك مراسم احياي امشبند. سرآشپز روستاي واريش هيچ چيزي براي پنهان كردن ندارد. ساده، صميمي و خودماني حرف مي زند. گويا ساليان درازي است كه همديگر را مي شناسيم. براي درك و فهم زندگي او نيازي  ندارم از ديوار خانه اش بالا بروم. اندروني شخصيت او ديواري به دور خود ندارد. او همانند روستايي كه در آن زندگي مي كند، خيلي راحت و ساده خود خودش را براي هر كسي مي نماياند و راز جذابيت و گيرايي او براي روزنامه نگاري چون من نيز جز اين نيست. ياد جمله معروف آندره مالرو، نويسنده و روزنامه نگار بزرگ فرانسوي، مي افتم: مردان بزرگ هميشه مكان هايي دارند كه به خودشان شبيه است و به راستي اين مرد چه شباهت عجيبي به روستاي واريش داشت؛ ساده اما عميق.
اهالي مي گويند پيشكار خانواده مشيرالدوله پيرنيا بوده اي. چطور از واريش آنجا سر در آوردي؟
سه سال بيشتر نداشتم كه پدرم فوت كرد. با يكي  از نزديكان به شهر رفتم. بازگشت به واريش غير ممكن بود و من به ناچار همانجا ماندگار شدم. بعدها نيز همان فاميلم بود كه مرا به خانه مشير الدوله پيرنيا برد. مشيرالدوله پيرنيا، بزرگ خاندان قاجاربود. وقتي احمدشاه كوچك بود، او سلطنت مي كرد. من 70 - 60 سال پيش، حوالي شميران از 12 سالگي پيشكار پسرش شدم.
از خانواده پيرنيا بيشتر بگو؟ چه چيزهايي از آنان در خاطرت باقي مانده؟
مشيرالدوله 4 تا دختر و همين يك پسر را داشت. بچه هاي بدي نبودند. آن دوره و زمانه يكي  از دخترانش، يعني اختر، بهترين و مجهزترين مريضخانه تهران را در حوالي پل رومي به نام خودش راه اندازي كرد. اما روزگار با آنها هم نساخت.
رضا خان كه به سلطنت رسيد، دودمان آنها را به باد داد. مجبور شدند بسياري از املاكشان را بفروشند يا واگذار كنند. رضا شاه قصد داشت مشيرالدوله را سر به نيست كند. اما پزشكان دربار ترتيبي دادند تا شاه از اين كار صرفنظر كند.
چطور؟
مشيرالدوله آن زمان سن و سال زيادي داشت. تعدادي از پزشكان مجرب دربار خبرش كردند كه رضا شاه قصد جانش را كرده و قلم او برگشت ندارد. پيشنهاد دادند به هر كدام از آنان يكي 100 هزار تومان پول بدهد. آن وقت آنان همگي به رضا شاه كاغذ مي نويسند و مي گويند مشير الدوله سخت مريض است و بيماري او درماني ندارد و اگر فرصت دهد خودش مي ميرد. مشير الدوله با همين تدبير نجات يافت و به نجف رفت. او تا هفت سال بعد هم همچنان زنده بود.
آشپزي را هم همانجا ياد گرفتي؟
آشپزي را همانجا ياد گرفتم و بعد ... فرار كردم. البته يك بار قبل از اين هم نزديك بود چنين اتفاقي بيفتد اما ... يك روز پسر مشيرالدوله در گاو صندوق را باز كرده مشغول شمردن پول هاي آن بود. پول هاي آنان به ليره بود و معمولا با پيمانه تقسيم مي كردند. در اين حين، يكي از نزديكان آنها مرا ديد و چون دلش به حال من سوخت به آنان پيشنهاد كرد كه يك مشت از سكه ها را هم به من بدهند. پسر مشير الدوله مخالفت كرد و گفت: اگر بدهيم ديگر اينجا نمي ماند و راست مي گفت.
از جواني ات بيشتر بگو. آن وقت ها چه فرقي با حالا داشت؟
دوره و زمانه جواني ما غيرت و تعصب بيشتر بود. حالا خيلي نيست. كارخانه قند فريمان را كه مي شناسي؟ الان قندش پيدا نمي شود. 40 - 30 سال پيش مدتي آنجا كار مي كردم. باغي داشت كه همه از آن ميوه مي چيدند. يك روز همراه چند نفري از كارگرها داشتيم ازدرخت ها ميوه مي چيديم كه زني از كنار جوي آب گذشت. يكي از كارگرها برگشت و فقط نگاهي به آن زن انداخت. يكي از فريماني ها كه با ما بود، بلافاصله عصباني شد و گفت: مواظب باش! اينجا جاي پدرسوختگي نيست. در آن دوره و زمانه شهري به تميزي فريمان نديده بودم. مردمش خيلي مذهبي و با خدا بودند. مرحوم مطهري هم اهل همانجا بود و حالا مثل او كسي پيدا نمي شود.
تهراني ها چطور؟ آنها هم غيرتي بودند؟
جنوب شهري هاي تهران هم خيلي غيرت داشتند. لات و لوت بودند، اما بي غيرت نبودند. سيد جواد ذبيحي را هنوز خيلي ها به ياد دارند. سال 28 خيلي جوان بود و از مداح هاي درجه يك تهران شمرده مي شد. يادم مي آيد پسر مشير الدوله بعد از فوت پدرش هرسال در يكي از باغات بزرگ منيريه سالگرد مي گرفت و هميشه منبري هاي درجه يك تهران را براي روضه خواني دعوت مي كرد. يكي از سال ها ذبيحي را هم دعوت كرد. او دو روز منبر رفت اما در روز سوم همين لات و لوت ها نگذاشتند، آن موقع هيچ كس حريف آنها نبود. روز سوم سالگرد مشيرالدوله 10، 12 نفرشان جمع شدند و مراسم را به هم ريختند. سرهنگ كلانتري آمد اما او هم نتوانست كاري كند. مي گفتند: اين روضه خوان، جوان است، صدايش قشنگ است. چند تا زن هم دورش جمع مي شوند. ما جوانان منيريه به غيرتمان برمي خورد. حالا در اين دوره و زمانه اگر كسي به غيرت آن چاقوكش ها پيدا كردي، بياور من زيارتش مي كنم.
گويا از منبري هاي تهران، خاطرات زيادي داري. كدام يك از آنها را بيشتر مي پسنديدي؟
شيخ علي اكبر ترك را شايد بشناسي. مجلس او آنقدر مستمع داشت كه براي گيرآوردن جا بايستي يكي دو ساعت زودتر مي رفتي، مي نشستي. ساواكي ها او را كشتند. بيچاره گناهي نداشت غير از اينكه حرف حق مي زد. يك بار حوالي ماه رمضان سال هاي 33-32 توي مسجد امام ره رفت بالاي منبر، مجلس مال بازاري هاي پولدار بود. بعد از كودتا ساواكي ها حسابي همه را زيرنظر داشتند. وقتي مجلس شيخ علي اكبر ترك شروع مي شد، هميشه 50-40 نفر از نيروهاي گارد و ساواكي پيدايشان مي شد.
شيخ علي اكبر آن شب بالاي منبر عصباني شد. هر وقت هم خونش به جوش مي آمد روي منبر مي ايستاد، همانجا گفت: هر درختي بايد ريشه داشته باشد و ريشه فساد هم از دربار است. گاردي ها ريختند و به هر قيل و قالي بود او را بردند. چند روز بعد در تهران پيچيد كه شيخ علي اكبر سكته كرده اما من روي قرآن قسم مي خورم كه او را كشتند به جرم اينكه حرف حق مي زد. طرفدار زياد داشت اما آن موقع مردم هم نمي توانستند كاري بكنند.
هم در شهر زندگي كرده اي هم در روستا. خودت از زندگي در كجا بيشتر راضي بودي؟
در دهات زندگي سخت است، اما من تجربيات زيادي به دست آوردم. در زندگي هيچ علمي بالاتر از تجربه نيست. چون تجربه را خود شخص به دست مي آورد و چيزي نيست كه در كتاب ها بشود پيدايش كرد. به نظر من چيزهايي براي درك عظمت خداوند در كوه و بيابان هست كه در شلوغي نيست. توي كوه، هوا يكجور ديگر مي شود. مي توان تجربه كرد. اكثر پيغمبرهاي ما چوپان بودند. خداوند آنها را به همين چيزها آزمايش مي كرد. حضرت موسي اگر آن بزغاله را زده بود، پيغمبر نمي     شد. خداوند تا امتحان نكند هيچ كاري انجام نمي     دهد. ما هميشه در معرض آزمايش هاي خداييم. يك بار براي كاري از خانه بيرون آمدم. نزديكي هاي يك درخت بزرگ و قديمي ايستادم و با خودم گفتم اين درخت، شاخ و برگ دارد، آب هم پايش روان است، پس چرا ميوه ندارد؟ همان لحظه باد سختي آمد و نزديك بود درخت را از ريشه دربياورد. ديگر هيچ نگفتم.
حالا زندگي در روستا چه فرقي با گذشته كرده؟
آن وقت ها زندگي در روستا خيلي راحت بود. حالا سخت شده و هيچكس نمي          تواند در روستا زندگي كند. 4 تا پسر و 5 تا دختر من هم در همين روستا به دنيا آمدند. همه ماندند اما يكي شان رفت. نه از روستا كه... فقط 3 ماه مانده بود تا سربازي اش تمام شود كه جسد سوخته اش را براي ما پس آوردند. در مناطق مرزي اروميه، سرباز بود. با فرمانده شان هم ميانه خوبي نداشت. قاچاقچي ها سر ديده باني... سال 70 بود كه جسد سوخته اش را براي ما پس آوردند... خيلي مشكلات دارد دنيا!
***
پاسي از شب گذشته است. اهالي روستا آماده مراسم امشب هستند. آشپزخانه مسجد پر از خالي مي شود. من مي مانم و او. پيرمرد حالا نيم قرن است آشپزي مي كند. افطاري هاي ماه رمضان و قيمه هاي ماه محرم همه و همه بوي دستاني را مي دهند كه روزگاري در خدمت مردماني از جنس ديگر بود و حالا هموست كه در لباس فقر كار اهل دولت مي كند.
سنگيني حرف هاي پيرمرد نمي گذارد از سكوي آهني خويش دل بكنم.
اما بايد رفت. هميشه و همه جا به دنبال چيزي بودم تا گفته معروف مولانا را از حافظه ام بزدايد: ده مرو، ده مرد را احمق كند. حالا خيالم راحت است: هيچ علمي بالاتر از تجربه نيست.
***
روستايي سرسبز، 15 كيلومتري شمال غرب تهران كه حدود 150 نفر جمعيت دارد.

صندوقچه
ريشه تاريخي ضرب المثل هاي تهراني
يخش نگرفته!
022692.jpg
فرزاد خضرائي 
در دوران قديم پيش از اختراع يخچال، مردم در نقاطي كه دور از كوه هاي برفي بودند و امكان رساندن يخ مصرفي تابستان را به محل نداشتند يخچال طبيعي مي  ساختند. ساخت اين يخچال ها بدين صورت بود كه استخري عميق در قطعه زميني حفر مي  كردند و آن را آماده آبگيري مي كردند.
در زمستان آن را از آب پر مي  كردند، چون منجمد مي  شد روي آن را با كاه و پوشال و ساقه خشك گندم مي  پوشاندند كه از آب شدن آن جلوگيري كند. در تابستان كه موسم مصرف يخ بود قطعات يخ را به اندازه مصرف روزانه از يخچال كنده و به شهر مي  آوردند و باز روي آن را مي  پوشاندند تا روز بعد.
يخچال داشتن در قديم كار پر سودي بود كه در زمستان هاي سرد خوشحالي صاحبان يخچال را موجب مي  شد، ولي در برخي سال ها اتفاق مي  افتاد كه هواي زمستان در حدي كه آب يخچال را منجمد كند سرد نمي  شد و به اصطلاح يخچال يخ نمي  گرفت يا صاحب يخچال يخش نمي  گرفت كه بديهي است اين يخ نگرفتن به ضررش تمام مي  شد. اين در مورد يخچال هاي كوچك بود.
اما در مورد يخچال هاي بزرگ به اين شكل بود كه در حوالي شهر و دور از ساختمان ها، قطعه زمين هاي مسطح وسيعي در هزاران زرع مربع ديوارهاي چينه اي بلند و طويلي به طول 150 يا 200 ذرع و ارتفاع 18 تا 20 گز بالا برده، آن را سايبان زمين شمالي مشرف به آن قرار داده و زمين مذكور را به
عمق يك زرع گود كرده، زمستان ها آب مي  انداختند كه در اثر برخورد نسيم به ديوار بلند و برگشتن آن، آب گودال تبديل به يخ مي شد تا انجماد آن به حد كمال رسيده و تا حد ممكن آب گودال منجمد شود. براي شب ها عده اي كارگر اجير كرده با دادن سطل هايي به دستشان گوشه هاي گودال را سوراخ و آب از زير يخ خارج كرده و رويش مي    پاشيدند و اين كار را چندين شب ادامه مي    دادند تا يخ گودال ضخامت كامل را پيدا كند و چون كلفتي يخ به نيم زرع يا زيادتر مي   رسيد عمله هاي روزگار، آنها را به قطعات بزرگ شكسته و به انبار مي   ريختند.
چاله اي را كه يخ در آن گرفته مي  شد يخ چاوان مي  گفتند و انبار آن توچال نام داشت. اين كار ادامه مي  يافت تا توچال كه آن نيز به طول 80 ذرع تا 100 ذرع و عرض 20 ذرع و عمق همين مقدار بود و تا 5- 4 هزار مترمكعب يخ مي  گرفت، آكنده از يخ شده درش مهر بشود، تا تابستان كه گاوهاي باري و الاغ هاي يخي مي  آمده و به طور خرواري خريده به طرف شهر تهران براي فروش حمل بكنند. فصل گرفتن يخ از اول ماه آذر تا اول بهمن بود كه از آن پس ديگر يخ نمي  بست و يخ آذر از قرص ترين محكم ترين و بهترين نوع يخ ها بود كه سرماي آن پشت اش به زمستان بوده و با نفوذ و برودت بسيار در آب اثر كرده بود، اين همان يخ بود كه از ابتداي بهار تا آخر تابستان مصرف بستني سازها، فالوده سازها، دكاندارها و خانه دارها بود.
تميزترها و روشن ترها براي مصرف فالوده  و يخ مصرفي كاسه هاي سقاخانه ها بود و ته مانده هاي آن به بستني سازها مي  رسيد و قدري هم ارزانتر از بقيه بود!
درباره كثيفي و تميزي  آن بايد گفت: جز آب يخچال هاي سر آب بقيه از آب ته جوي ها و آب باران و هرز آب هاي موجود تامين مي  شد. حتي در مواردي هم مدفوع چهارپايان و انسان كه آب با خود جابه جا مي  كرد به يخ چاوان كشيده مي  شد و با انجماد به صورت يخ درآمده، بدون تغيير شكل و قيافه در تابستان در اختيار مصرف كنندگان قرار مي  گرفت.
بر همين اساس وقتي كسي در امري يا كسبي موفق نشود يا به هيچ عنوان نتواند توجه ديگران را جلب كند، گويند: يخش نگرفته.

بيرون از چارچوب
برق شمشير شاهان در بانك ايراني 
022698.jpg
براي اولين بار در كشور بانك اطلاعاتي شمشيرهاي ايراني موجود در موزه هاي كشور و خارج از كشور در مجموعه سعد آباد تهيه مي  شود. اين مجموعه شامل بيش از 500 شمشير ايراني موجود در موزه هاي مجموعه فرهنگي تاريخي سعد آباد و نيز ساير موزه هاي كشور است كه از آنها شناسنامه تخصصي تهيه مي  شود.
بيش از 3 نفر از كارشناسان ارشد خبره داخل و خارج از كشور روي اين پروژه مشغول فعاليت هستند و در آينده نزديك كتابي با همين عنوان منتشر خواهد شد.
اين شمشيرها عمدتا مربوط به پادشاهان كشورهاي مختلف است كه به دربار پهلوي اول و دوم هديه شده است، بخش زيادي از اين شمشيرها در موزه نظامي مجموعه سعد آباد و موزه نظامي عفيف آباد نگهداري مي  شود. در اين پروژه بعد از انجام كارشناسي هاي اوليه شيوه هاي نگهداري تخصصي اين شمشيرها نيز ارايه مي  شود. طبقه بندي، مستندسازي و ارايه اطلاعات ديجيتال اين شمشيرها از ديگر اقدامات تخصصي است كه مجموعه سعد آباد مشغول تهيه آن است.
تالار فرهنگ هم شناسنامه دار مي  شود
022695.jpg
پرونده ثبت تالار فرهنگ، از جمله آثار ارزشمند و شاخص تهران با معماري دوران نئوكلاسيك، به زودي براي ثبت در فهرست آثار ملي به شوراي ثبت مركزي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري ارايه مي  شود.
اين بنا مربوط به دوران پهلوي اول و متعلق به نوعي از معماري تهران موسوم به نئوكلاسيك است. اين معماري كه تحولات فراواني در معماري سنتگراي دوران قاجار و پهلوي اول به وجود آورد، گرچه با خود نوآوري و تحولاتي به همراه داشت اما بخش هايي از معماري سنتي را نيز در خود جاي داده است كه از آن جمله مي  توان به برخي تزئينات ساده همچون كاشيكاري سردر ورودي، قاب بندي هاي نماي آجري و رواق اطراف بناي اصلي به صورت مدرن اشاره كرد.
اين بنا از هنگام احداث تاكنون تغيير چنداني نداشته و تنها طي 20 سال گذشته يكبار آن را مرمت كرده اند كه در اين مرمت كف سالن ها را سنگ  و صندلي ها را تعويض و بدنه آجري را رنگ آميزي كردند.
گذشته تاريخي ري در ميان باروها
022701.jpg
 مرحله دوم پروژه مرمت و بازسازي باروي قديم ري چشمه علي كه مرحله اول آن در سال 1381 به اتمام رسيده بود، آغاز شده و تا پايان ماه جاري به اتمام خواهد رسيد.
از برج و باروي قديمي ري كه در دوره آباداني، ملك ري را از هرگونه تعرض حفظ مي  كرده قبل از مرمت نمادين ديوار تنها بازمانده هايي در حال تخريب از ديوار خشتي و گلي بر بالاي صخره هاي چشمه علي باقي مانده بود و در حال حاضر با مرمت وبازسازي اصولي ديوار آن، صحنه هايي زيبا از يك ديوار تاريخي بازسازي شده بر بلنداي چشمه تاريخي سورنا چشمه علي، در معرض ديد همگان قرار گرفته است.
نگاهي به طهران با كميته گردشگري سعد آباد
022704.jpg
كميته گردشگري مجموعه سعد آباد، اقدام به برگزاري تورهاي مختلف طبيعتگردي و گردشگري كرده است. اين تورها با همكاري دفاتر خدمات توريستي به منظور آشنا كردن پرسنل مجموعه سعد آباد با مراكز مختلف علمي، تفريحي، طبيعي، موزه ها و محوطه هاي تاريخي برگزار مي  شود.
اين تورها براي ارتقاي سطح آگاهي و دانش واطلاعات پرسنل جهت ارايه اطلاعات و آگاهي بيشتر در زمينه آثار تاريخي و ميراث فرهنگي برگزار مي  شود.اين برنامه ها شامل تورهاي طبيعتگردي، كويرپيمايي، كوهنوردي و ... است. اولين برنامه كميته مذكور با حضور تعدادي از پرسنل مجموعه سعد آباد به ارتفاعات توچال انجام شد. همچنين طي اين برنامه از مسير آبرساني سعد آباد كه قدمتي حدود 60 سال دارد بازديد به عمل آمد.برنامه بعدي كميته، ديدار از منطقه پارك ملي كوير در جنوب شرقي تهران، كاروانسراي قصر بهرام، عين الرشيد و آثار تاريخي شهرري و ورامين است.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |