رحمان بوذري
عضويت در سازمان مجاهدين خلق، زمينه سازي براي كودتاي نوژه، نمايندگي ايران در دادگاه لاهه، اينها چيزهايي است كه از شما شنيده ايم... آقاي دكتر واقعاً شما اين همه كار در جواني تان انجام داده ايد؟
از اينها فقط آن چيزي كه مربوط به دوران جواني ام مي شود عضويت در سازمان مجاهدين خلق است. بقيه اش مربوط به دوران جواني نيست. يا مربوط به ميانسالي است يا بعد از آن.
شما متولد چه سالي هستيد؟
متولد ۱۳۲۱ شمسي
دوران كودكي تان را به ياد مي آوريد؟
داستان هاي دوران كودكي و نوجواني من خيلي طولاني است.
همه را ما مي شنويم.
من در خانواده متوسط شهري به دنيا آمدم كه محل درآمد آن زمين داري روستايي بود. پدر و مادرم هر دو اهل رفسنجان بودند. وقتي سه سالم بود پدرم در سنين جواني از دنيا رفت. من فرزند بزرگ بودم كه سه سال داشتم و برادرم يك سال داشت.
همين دو فرزند بوديد؟
بله، مادرم بعد از فوت پدرم با اين كه جوان بود ازدواج نكرد و سرپرستي ما را به عهده گرفت. تا ۱۶ سالگي در همان رفسنجان زندگي مي كردم يعني دوران دبستان و چهار سال ابتداي دبيرستان در نظام قديم. دو سال آخر دبيرستان را در كرمان بودم. بعد از آن هم به تهران آمدم و وارد دانشكده حقوق شدم.
الان چه تصاويري از آن دوران در ذهنتان مانده است؟ اصلاً به ياد مي آوريد خاطرات آن دوران را؟
بسيار زياد. همه زندگي آدم خاطره است در دوران كودكي و جواني هم از آن جا كه حافظه انسان خوب است و من هم حافظه خوبي داشتم خاطرات زيادي دارم. مشخصه خاطرات و فرهنگ دوران كودكي گرايش مذهبي خيلي عميق و بارز بود به طوري كه من از كلاس پنجم ابتدايي تا پايان دوران تحصيل در مدرسه هاي شهرمان به «شيخ» معروف بودم.
يعني از دبستان...
بله. هنوز هم همكلاسي هاي قديمي ام به من آشيخ مي گويند.
چه شباهتي به روحانيت داشتيد كه شما را شيخ صدا مي كردند؟
به خاطر گرايش هاي مذهبي كه از كودكي در من وجود داشت. در دوران دبيرستان هم اين گرايش ها ادامه پيدا كرد ولي به شكل ديگري. گرايش هاي مذهبي توام با احساسات سياسي.
آن زمان مصادف بود با درگيري هاي بين دكتر مصدق و شاه، آيت ا... كاشاني، فعاليت هاي جبهه ملي، كودتاي ۲۸ مرداد، فعاليت هاي حزب توده و... تمام اينها به وضوح در ذهنم هست چه آن چيزهايي كه در شهر خودمان اتفاق مي افتاد و چه آنچه كه در تهران اتفاق مي افتاد و من از طريق روزنامه و راديو در جريان قرار مي گرفتم. در آن زمان در شهر ما حزب توده خيلي فعاليت داشت.
جبهه ملي تحت اين نام خاص فعاليت چنداني نداشت ولي كساني بودند كه چهره سياسي بارزي داشتند و حتي به نمايندگي مجلس رسيدند. بعضي هايشان طرفداران دربار بودند و بعضي طرفداران مصدق. نماينده طرفدار دربار معين زاده بود. كسي كه طرفدار دكتر مصدق بود و انتخابات را از معين زاده برد، مجدزاده وكيل دادگستري بود. مجدزاده يكي از دو وكيلي بود كه دكتر مصدق بعد از كودتاي ۲۸ مرداد براي خودش انتخاب كرد. ايشان از لحاظ وابستگي مذهبي، بيشتر به شيخيه وابسته بود.
شيخيه چه كساني هستند؟
گروهي از اخباري هاي شيعه هستند كه مركزشان در استان كرمان است.
گرايش سياسي شما در آن زمان بيشتر به كدام سمت بود؟
در آن زمان خيلي تحت تاثير فداييان اسلام بودم و در برخورد شاه و دكتر مصدق، در مقابل شاه طرفدار دكتر مصدق بودم ولي در اواخر عهد مصدق به علت فعاليت هايي كه حزب توده مي كرد و من هم با حزب توده مخالف بودم و اينطور در جامعه تبليغ مي شد كه حكومت دكتر مصدق همان حكومت حزب توده است نظرم نسبت به دكتر مصدق كمي تغيير كرده بود. البته بعداً فهميدم واقعيت چيز ديگري است و دانستم اينطور نيست كه دكتر مصدق با حزب توده يك خط مشي داشته باشند و يكي باشند حتي با هم موتلف هم نبودند. در آن زمان تا قبل از آمدن به تهران گرايش هاي اينگونه داشتم.
چطور شد كه به تهران آمديد و رشته حقوق خوانديد؟
خب من در دبيرستان ادبي مي خواندم و علاقه به حقوق داشتم اما بيشتر علاقه ام به علوم سياسي بود. وقتي هم كه دانشكده حقوق آمدم به اين اميد كه به رشته سياسي بروم شروع به تحصيل كردم.
آن زمان هم كه دانشكده حقوق و علوم سياسي يكي بود.
دانشكده حقوق، علوم سياسي و اقتصادي يكي بود. امتحان كنكور را هم دانشكده ها مستقلاً برگزار مي كردند. من در حقوق و علوم سياسي امتحان كنكور دادم و هر دو را قبول شدم اما دوستانم تشويقم كردند كه حقوق بخوانم چرا كه در اين رشته علاوه بر فعاليت هاي سياسي نكات ديگري هم هست كه در رشته سياسي نيست.
لابد پشيمان هم نيستيد كه رشته مورد علاقه تان را نخوانديد؟
اصلاً و تا دكتري هم حقوق را ادامه دادم.
در تهران بيشتر به كدام گروه و دسته تمايل داشتيد؟
بعد از دبيرستان كه به تهران آمدم همان گرايش هاي مذهبي سياسي شديد در من باقي بود و فعاليت هاي سياسي ام در دانشگاه و خارج از دانشگاه ادامه داشت.
خودتان دست به تشكيل گروه و فعاليت هاي تشكيلاتي و سازماني مي زديد؟
در عين حال كه با فعاليت هاي دانشجويي در دانشگاه همراه بودم به فعاليت هاي زيرزميني خارج از دانشگاه در تشكيل گروه هاي سياسي با جديت مي پرداختم. چندين گروه در چندين مرحله براي فعاليت هاي سياسي راه انداختيم و در نهايت هم آخرين گروه ما به سازمان مجاهدين خلق پيوست. البته آن زمان تحت عنوان سازمان مجاهدين خلق نبود بلكه اصلاً اسم نداشت. اسم سازمان مجاهدين خلق در زندان قزل قلعه انتخاب شد كه من هم آن جا بودم.
به دليل فعاليت هاي سياسي به زندان قزل قلعه رفته بوديد؟
در سال هاي ۴۶ـ۴۵ سرباز بودم و در خدمت سربازي هم فعاليت هاي سياسي را ادامه دادم. در آن جا يك گروه جديدي از بچه هاي دوران سربازي تشكيل دادم. آن گروه مدت طولاني ادامه پيدا كرد كه فعاليت هاي سياسي زيرزميني عليه حكومت شاه داشتيم و به اين نتيجه رسيديم كه بايستي يك گروه با زيربناي فكري منسجم تشكيل بدهيم نه برمبناي احساسات. تعدادي از فارغ التحصيلان دانشگاه ها هم در گروه ما بودند مدتي فعاليت داشتيم و شروع به عضوگيري كرده بوديم. در جريان عضوگيري به افرادي از يك گروه ديگري برخورديم كه روي ما كار مي كردند تا از ما به طور فردي عضوگيري كنند و ما هم روي افراد آنها كار مي كرديم در حالي كه هم ما عضو گروه بوديم و هم آنها، ولي خودمان نمي دانستيم بعد از مدتي كه مشخص شد ما عضو گروه ديگري هستيم و آنها هم عضو گروهي ديگر، فهميديم كه آنها از ما پيشرفته ترند. اين مطلب را در جلسه گروه خودمان مطرح كرديم و تعداد زيادي از افراد گروه ما تصميم گرفتند كه به آن گروه بپيوندند و آنها هم پذيرفتند. اين تشكيلات همان تشكيلاتي بود كه بعداً به عنوان سازمان مجاهدين خلق معروف شد. ما در سال ۴۷ به آنها پيوستيم تا سال ۵۰. در سال ۵۰ كه تشكيلات اين سازمان لو رفت ما به زندان افتاديم.
|
|
تمام فعاليت ها در واقع مخفيانه و زيرزميني صورت مي گرفت؟
بله، كاملاً مخفي بود.
چطور لو رفتيد؟
داستان مفصلي دارد. اجمالاً اين كه در روز اول شهريور ۵۰ تشكيلات سازمان مجاهدين لو رفت و عده زيادي از اعضاي آن دستگير شدند. روز ۱۴ شهريور من دستگير شدم.
در آن زمان من رئيس سازمان مسكن كرمان بودم و در همان جا دستگيرم كردند و به تهران، زندان قزل قلعه آوردند. اين زندان، زندان معروفي است. تمام سياسيوني كه از سال هاي قبل در ايران فعاليت ضد رژيم شاه داشتند همه براي مدتي به زندان قزل قلعه رفته اند.
آن موقع در شهريور ۵۰ دستگيري ها خيلي زياد بود؛ گروه هاي چريكي فدايي خلق، ستاره سرخ، بسياري از علماي حوزه، مرحوم رباني شيرازي، آقاي هاشمي رفسنجاني و... همه در زندان قزل قلعه بودند. اولين زنداني هم كه من رفتم قزل قلعه بود. بعد زندان اوين و بعد دوباره قزل قلعه و زندان موقت شهرباني و از آن جا زندان قصر و آخرين زندان هم قزل حصار بود كه بعد از آن آزاد شدم.
زندان به زندان مي گشتيد!
شعري كه در مقدمه كتاب «كليات عقود و قراردادها» نوشته ام اشاره به همين موضوع دارد كه:
چندي به پايمردي آزادگي مرا
از «محبسي» به «محبس» ديگر «احاله»بود
محبس هاي متعدد كه در شعر آمده منظور همان زندان هاي مختلف است.
به هرحال، در زندان قلعه اين تشكيلاتي كه تا مراحلي جلو رفته و پيشرفت كرده بود تصميم گرفت براي خودش اسمي انتخاب كند و در آن جا «سازمان مجاهدين خلق» نام اين تشكيلات شد.
وجه تسميه اين نام چه بود؟
كلمه «مجاهدين» نشانه مذهبي بودن تشكيلات بود. «خلق» هم كه آن زمان بين مبارزان مصطلح و معمول بود.
اگرچه خلق در آن زمان بيشتر تعبيري ماركسيستي بود.
دقيقاً همين طور است و خيلي از تعليمات و مطالعات سازمان مجاهدين خلق از منابع ماركسيستي بود. در زندان قصر همه اعضاي بازداشت شده اين سازمان كه اعدام نشده بودند جمع بودند، گرايش هاي ماركسيستي درون تشكيلات رشد كرد.
چرا گرايش هاي ماركسيستي درون سازمان مجاهدين غالب شد؟
شايد يكي از علت ها اين بود كه رژيم شاه از رهبران و دستگيرشدگان سازمان بيشتر كساني را اعدام كرد كه گرايش هاي مذهبي و زيربناي فكري مذهبي داشتند مثل محمد حنيف نژاد، علي ميهن دوست و كساني كه گرايش هاي قوي ماركسيستي داشتند اعدام نكردند. اين باعث شد كه جريان ماركسيستي درون سازمان رشد كرد. شايد هم رژيم شاه آگاهانه اين كار را انجام داد. البته مباني فرهنگ اين جريان در سازمان وجود داشت. همين مشكل باعث شد كه من در زندان قصر كم كم از سازمان جدا شدم.
براي بيرون رفتن از سازمان مشكلي نداشتيد؟ به چه صورت جدا شديد؟
ابتدا يك جزوه كوچك ۵۸ صفحه اي نوشتم و تضادهاي ايدئولوژيك درون سازمان را بيان كردم و گفتم اين مباني مذهبي كه شما اختيار كرديد با حرف هاي ماركسيستي همخواني ندارد. در مقابل اين جزوه جوابي به من داده نشد و داخل تشكيلات بايكوت شدم. من هم اتاقم را از آنها جدا كردم و به اتاق كوچكي در همان زندان قصر رفتم كه شهيد عراقي و مرحوم اماني و شاه بداغلو از هيات هاي موتلفه در آن اتاق بودند. بعد از زندان هم به كلي ارتباطم با سازمان مجاهدين خلق را قطع كردم. بعدها هم كه آنها خودشان منشعب شدند.
آقاي دكتر، از خاطرات سياسي كه بگذريم بعد از ورود به دانشكده حقوق بدون وقفه تا دكتري ادامه داديد؟ يا اين كه در اين ميان به دليلي مثل خداي نكرده! ازدواج بين درستان وقفه افتاد؟
وقفه افتاد. من وقتي ليسانس گرفتم قصد داشتم براي ادامه تحصيل به فرانسه بروم. ابتدا ازدواج كردم و بعد هم سربازي رفتم.
چند سالگي ازدواج كرديد؟
۲۴ سالگي، بعد از ليسانس گرفتن ازدواج كردم گفتم كه در سربازي گروه تشكيل داديم و از رفتن به خارج از كشور منصرف شدم تا بتوانم فعاليت هاي سياسي ام را ادامه دهم. بعد از سربازي فوق ليسانس را در دانشگاه تهران خواندم، بعد از آن هم به زندان رفتم. از زندان كه آمدم بيرون در كنكور دكتري شركت كردم. من و يك خانم ديگري در دكتري قبول شديم. آن خانم هم چون شوهرش استاندار هرمزگان بود و نمي توانست كلاس بيايد در نتيجه دكتري را رها كرد. در نتيجه من تنها دانشجوي حقوق دوره دكتري بودم.
استاد براي يك نفر به كلاس مي آمد!
گاهي استادان در منزل خودشان كلاس را داير مي كردند مثل مرحوم دكتر صقري كه حقوق تجارت درس مي داد، مرحوم استاد شهابي كه حقوق اسلامي يعني اصول و قواعد فقه درس مي داد. بعضي استادان هم در دفترشان در دانشكده كلاس را برگزار مي كردند مثل مرحوم دكتر امامي.
متقاضي براي دكتراي حقوق كم بود يا اين كه قبول شدن آن سخت بود؟
اتفاقاً خيلي متقاضي زياد بود چون به غير از دانشكده حقوق دانشگاه تهران در هيچ جاي ديگري امتحان دكتري برگزار نمي شد و اصولاً تا مدتي تنها دانشكده حقوق ايران دانشكده حقوق دانشگاه تهران بود.
آقاي دكتر در اين ايام كار هم مي كرديد؟
من تا زماني كه ليسانس نگرفته بودم هيچ گونه فعاليت اقتصادي شخصي نمي كردم. ملك و زميني از پدرم باقي مانده بود مادرم نيز آب و زميني مختصري داشت زندگي ما را كفايت مي كرد. بعد از سربازي بعضي از دوستانم در سازمان مسكن كارشناس حقوقي شدند. من هم به سازمان مسكن رفتم، مدتي در تهران و بعد هم در كرمان مسئول سازمان مسكن شدم كه بعد از چند ماه بازداشت شدم و پس از آزادي از زندان در شهريورماه ۱۳۵۲ با همان درآمد مختصري كه از كار باغداري داشتم گذران زندگي مي كردم و تا پيروزي انقلاب هيچ كار دولتي نداشتم. بعد از انقلاب اولين استاندار كرمان بودم. هفت روز بعد از پيروزي انقلاب استاندار شدم.
چطور شما را مي شناختند كه براي استانداري انتخابتان كردند؟
اكثر شخصيت هاي معروف انقلاب مرا مي شناختند ولي ظاهراً در زمينه استاندارشدن من، شهيد باهنر به دولت موقت توصيه كرده بودند. بعد از استانداري كرمان، چهار ماه استاندار سيستان و بلوچستان بودم كه استعفا دادم. بعد هم شش سال در لاهه مشغول به كار شدم. سه سال رئيس دفتر حقوقي ايران در لاهه بودم و سه سال هم قاضي ايران در دادگاه لاهه.
بين همه اين كارها و فعاليت هاي اجرايي، سياسي از كدامشان بيشتر لذت مي بريد؟
تحصيل و تدريس. چون من وقتي كه تدريس مي كنم همزمان به مطالعه و تحقيق هم مي پردازم. مطالعه و تحقيق من در طول زندگي تقريباً هيچگاه قطع نشده است. حتي در مدت دو سال زندان هم در حد امكانات مطالعه و تحقيق مي كردم.
شما استاد سخت گيري هستيد؟
نه خيلي سختگيرم و نه خيلي بي تفاوت. در كار خودم جدي هستم.
رابطه تان با دانشجويانتان چطور است؟ يك دقيقه دير بيايند راهشان نمي دهيد سركلاس؟
خودم فكر مي كنم خيلي صميمانه است، من همه آنها را مثل فرزندان خودم دوست مي دارم و احساس مي كنم آنها هم نسبت به من بي لطف نيستند. واقعاً به آنها علاقه دارم و بهترين ساعات زندگي من ساعاتي است كه با دانشجويان سركلاس هستم.
احتمالاً كلاستان جزو كلاس هاي شلوغ و پر از دانشجو است؟
خالي از دانشجو نيست.
خسته نمي شويد از اين كلاس هاي شلوغ و دانشجوهاي...
نه، اصلاً. البته خيلي زياد درس نمي دهم. من در هيچ نيمسالي بيش از شش واحد درس نمي دهم و معمولاً چهار واحد را ترجيح مي دهم. در كنارش هم مطالعه زياد مي كنم. البته صرفنظر از اين چند ماهي كه در مجلس گرفتار شدم و خيلي وقتم را مي گيرد.
صرفاً مطالعات حقوقي مي كنيد يا در زمينه هاي ديگر هم مطالعه داريد؟ چه مطالعات ديگري داريد؟
در زمينه تاريخ، فرهنگ ايران و اسلام، شعر و ادبيات. شايد تعجب كنيد من مطالعات زيادي در زمينه فرهنگ و اقوام ايراني دارم. راجع به فرهنگ و تاريخ ايران قبل از اسلام و بعد از اسلام.
الان از اين مطالعات يادداشت ها و مقالات كوتاهي هم دارم كه اكثر آنها چاپ نشده است و آنچه چاپ نشده حدود ۱۴ مجلد است و خيلي دوست دارم در فرصتي اينها را جمع آوري و چاپ كنم. از خاطرات گذشته يادداشت هايي دارم و همين طور ديوان شعري كه چاپ نشده است. در حال نوشتن كتابي در مسئوليت مدني و تاليف نسبتاً جامعي در تاريخ حقوق بودم كه پيش بيني مي كنم نزديك ۱۰ مجلد بشود. چيزهاي ديگري هم در دست تهيه بود ولي در حال حاضر گرفتاري هاي مجلس همه آن كارها را تعطيل كرده است.
قصد نداريد اين دست نوشته ها را سر و ساماني بدهيد؟
اگر مجلس و گرفتاري هاي حوزه انتخابيه كه چندين برابر گرفتاري هاي حوزه هاي انتخابيه ديگر است بگذارد خيلي دوست دارم در وقت مناسبي اينها را چاپ كنم.
اميدوارم كه چنين فرصتي دست بدهد.
شعري از حميد بهرامي
ميراث عمر
روزي كه زندگاني ما بيست ساله بود
موضوع درس بر سر حجب و «كلاله» بود
لختي «لزوم شرط» و درنگي «وفاي عهد»
گاهي حديث «فسخ» و زماني «اقاله» بود
سالي گذشت در ره «تحقيق» حال خويش
شرح و بيان «واقعه» چندين «مقاله» بود
در «حق» و «حكم» و در پي مفهوم «لاضرر»
تفصيل فاضلانه به حد «اطاله» بود
با «داوران» منتخب از «اهل حل و عقد»
روزي «دفاع» «مدعي» از يك «رساله» بود
با همرهان سست عناصر مرا گذشت
«عهدي» كه نانوشته به رسم «قباله» بود
چندي به پايمردي آزادگي مرا
از «محبسي» به «محبس» ديگر احاله بود
«پيمان» ما صداقت و در عرف همرهان
«پيمان» «جنگ قدرت» و برگ و نواله بود
ميعاد «وعده » ها به مرور زمان گذشت
چيزي كه ماند «دعوي» پنجاه ساله بود
عشق و اميد و قصه حرمان و آرزو
«ميراث» عمر رفته ها لامحاله بود
پايان آنچه در دل ما ناروا نشست
در شوره زار حادثه ها «استحاله» بود
جز بذر مهر دوست نروييد و برندارد
گويا «موات» سينه ما «بالاصاله» بود