ياسر هدايتي
براي ما ايرانيان كه افتخار حضور معنوي و پاسداشت پيكر مطهر هشتمين ستاره درخشان آسمان امامت را در خاك پاك خود داريم ، ميلاد مبارك اين امام همام نيز ياد و خاطره اي بس شورانگيز است به خصوص اين كه بخواهيم سر دلبرانه و معرفت آموز زندگي اين امام را از لسان استادي خجسته پي و فرخ نهاد بشنويم كه دانش سترگش سالهاست ميراث سلف مردمان دانش پرور و خردورز اين مرز و بوم را به نمايش گذارده است، و اين شنودن حاصلي عزيز براي ما يعني همين گفت وگو را داشت. گفت وگويي با استاد دكتر سيدجعفر شهيدي، مردي از تبار نژاد گان پاك تاريخ انسان. گفت و گويي با اين آغاز از استاد؛
«بسم الله الرحمن الرحيم و صل الله علي سيدنا محمد وآله الطيبين الطاهرين . ميلاد مبارك امام هشتم حضرت ثامن الحجج را به شيعيان و دوستداران آن بزرگوار تبريك مي گويم و از خداوند متعال عاجزانه درخواست مي كنم، لطف و رحمت خود را بر سر اين مردم كه افتخار تشيع را دارند، مستدام بدارد...
* استاد لطفاً در ابتدا يك سيره كلي از ولادت تا شهادت حضرت را براي خوانندگان ترسيم كنيد.
- حيات امام ثامن در ميان زندگي طيبه امامان ديگر به خاطر حوادثي كه در دوره زندگي شان رخ داده داراي امتيازاتي است. آن گونه كه تواريخ مشهور نوشته اند حضرت رضا در يازدهم ذيقعده سال ۱۴۸ هجري متولد شده و در پايان صفر سال ۲۰۲ يا ۲۰۳ هجري به شهادت رسيده اند. البته صدوق (عليه الرحمه) در كتاب« عيون الاخبار الرضا »تولد حضرت را ۱۵۳ نوشته اما مشهور همان ۱۴۸ هـ .است. در نام مادر آن حضرت اختلاف است. شيخ كليني در اصول كافي نام مادر حضرت را ام البنين نوشته و بعضي مي گويند خيزران نام داشته است. همچنين مرسيه، أروي و تكتم نيز در ذكر نام مادر حضرت گفته شده است.
مدتي از اين زندگي را حضرت در حدود سي و پنج سال در محضر پدر بزرگوارشان موسي بن جعفر در بغداد گذرانده اند تا سال ۱۸۳ كه حضرت موسي بن جعفر در بغداد شهيد مي شود. امام ثامن در مدتي كه در مدينه بوده اند كه علي الظاهر تا سال ۲۰۱ بوده است، مرجع شيعياني بوده است كه خدمت ايشان مي رفتند و مسائل خود را مي پرسيده اند و اين حكايات در كتابهاي مختلفي درج شده است و براي آگاهي بيشتر آنهايي كه عربي مي دانند مي توانند به كتاب عيون الاخبار الرضا از شيخ صدوق و آنهايي كه تنها فارسي مي دانند به كتاب«جلايرالعلوم »
مجلسي يا« منتهي الآمال » حاج شيخ عباس قمي مي توانند مراجعه كنند. همانطور كه اطلاع داريد در سالهاي اول انقلاب كه جشن تولد حضرت در مشهد برگزار مي شد بحثهايي هم درباره زندگي ايشان صورت گرفته كه آنها هم عموماً چاپ شده است و علاقه مندان مي توانند به آنها نيز مراجعه كنند. اما اگر بخواهيم مختصري درباره ايشان بگوييم درباره اين كه چرا آن حضرت به رضا ملقب شده اند، گفته شده از آن جهت كه عباسيان در آغاز كار خود، مردم را به« الرضا من آل محمد»مي خواندند و رضا مخفف آن جمله است. اما از محمدبن علي بن موسي(ع) نقل است كه فرموده اند، خداي تبارك و تعالي او را رضا ناميد چون او خداي تعالي را در آسمان و رسول و ائمه را در زمين از خود خشنود ساخت و حتي مخالفان و دشمنان و نيز دوستان او از او راضي بودند.
* درباره چگونگي به امامت رسيدن حضرت(ع) توضيح بفرماييد؟
بعد از رحلت امام موسي بن جعفر به نقل ازعبدالله اشعري و نوبختي گروه هايي پديد آمدند كه درباره حضرت و اينكه پس از او چه كسي امام است نقل هاي متفاوتي پديد آوردند و باعث به وجود آمدن فرقه هايي شدند كه نه در عصر ما بلكه قرن هاست كه ديگر نشاني از آنان به جاي نمانده است.
اما آنچه كه موجب شد امام(ع) از مدينه به مرو بيايند و همچنان كه نوشته اند از مدينه به بصره برود و از بصره به بغداد و از آنجا به نيشابور كه به اين ترتيب به كوفه كه در ميان راه بود نرفتند، علتش انتخاب حضرت به ولايتعهدي از طرف مأمون بود.
اگر مأمون واقعاً امام هشتم(ع) را امام بر حق مي دانست، بايد قبل از اين كه به جنگ امين برود خلافت را به حضرت تفويض مي كرد. او وقتي دست به اين كار زد كه بهترين چاره سياسي براي او مي توانست باشد
* آقاي دكتر، اگر اجازه بدهيد دقيقاً نقطه اصلي عزيمت ما نيز در اين بحث از همين مسئله ولايتعهدي باشد. بحث ولايتعهدي حضرت، يك بحث چالش برانگيز در سيره حضرت شده است .اينكه ايشان، چرا اين ولايتعهدي را با توجه به سيره اي كه ائمه داشتند يعني مبارزه با هرگونه ظلم و تعدي و عدم پذيرش ولايت جائر تا حدي كه اين مسئله به بابي در فقه شيعه تبديل شده، پذيرفتند. از طرفي در اين ولايتعهدي بر حضرت چه گذشت و به چه نيتي، از نكات مبهم تاريخ است. اينكه آيا مأمون براساس نظر خود حضرت را به ولايتعهدي برگزيد و چرايي آن كه، آيا مأمون در ابتدا حسن نيت داشت و بعد از رأي خود برگشت (نظر صدوق) يا نه از همان ابتدا هم نظري سياسي داشت و مي خواست با جلب نظر ايرانيان و فرونشاندن قيامهاي علوي و به نوعي تخريب چهره سياسي حضرت به منظور خود برسد. در مقابل نظري ديگر نيز وجود دارد كه مي گويد فضل بن سهل ابتكار اين عمل را در دست داشت و باز بحث اين مطرح مي شود كه اين مجوسي زاده سياست مدار چه نيتي براي اين عمل خود داشت و در مقابل همه اينها امام چگونه مشيي را براي خود انتخاب كرد.
- ابتدا بحث مي كنيم كه چرا مأمون به اين فكر افتاد كه حضرت رضا را فراخوانده و وليعهد خويش كند. درباره اين موضوع چندين نقل تاريخي است كه بعضي از آنها نيز در كتابهاي تاريخي نسبتاً معتبر نوشته شده است. از جمله در تاريخ بيهقي ابوالفضل بيهقي مي گويد كه فضل بن سهل پيش مأمون رفت و گفت مطابق نذري كه كرده ايد، بايد علي بن موسي الرضا را وليعهد كني، اما متأسفانه بيهقي نياورده است كه اين نذر در كجا انجام شده و چگونه شد كه مأمون اين نذر را انجام داد.
* مرحوم مطهري به نقل از صدوق، شيخ مفيد و ابوالفرج اصفهاني داستان اين نذر را نقل مي كند كه خلاصه اش اين است كه مأمون مي گفت:« از زماني كه برادرم امين مرا احضار كرد من نرفتم و بعد لشگري فرستاد كه مرا دست بسته ببرند، لشگريان من در قسمتهاي ديگر نيز شكست خورده بودند و روحيه سران سپاه هم نيز ضعيف بود و براي من جريان قطعي بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و سرنوشت شومي در انتظار من است. براي همين روزي بين خود و خداي خود توبه كردم و بعد از غسل و چهار ركعت نماز و... نذر كردم كه اگر خداوند مرا حفظ كند و بر امين پيروز شوم، خلافت را به كساني بدهم كه حق آنهاست و از پس از آن نذر بود كه من به اين فتوحات دست پيدا كردم.»البته رد تحريف تاريخي نيز در رواياتي كه به اين بزرگان رسيده كاملا مشهود است.
- مورخين به عنوان يك سبب ديگر اين را نيز نوشته اند كه به خاطر اختلافاتي كه ميان قوم عربي و ايراني پيدا شده بود با توجه به علاقه ايرانيان به خاندان نبوي خصوصاً ائمه اطهار، مأمون با اين كار به نوعي نظر ايرانيان را جلب كرد.
حوزه ايران از زمان پيدايش ضعف عباسيان دچار اختلافاتي شد. چرا كه بعد از استيلاي عباسيان در ايران به تدريج ايرانيها بر سر كار آمدند و اين مسائل باعث تقابلي ميان جناح عربي و ايراني گرديد كه البته از متون تاريخي قابل استنباط است. ابومسلم مروزي وقتي آمد و كوشش كرد كه منصور دوانيقي را به حكومت برساند و در اين كار نيز موفق شد. ايرانيان منتظر بودند كه در ازاي كار بزرگي كه ابومسلم كرده است بتوانند بهره اي ببرند، اما منصور در جلوي روي ايرانيان ابومسلم را مي كشد. برمكيان كه ايراني نژاد بودند وقتي روي كار آمدند و به بسياري از كارهاي خلافت سر و سامان دادند و كشور رو به تمدني به وجود آوردند، سرانجام قلع و قمع شدند. اين مسائل در ميان قوم ايراني بدون عكس العمل نمي ماند. پس به طور كلي يك حالت نارضايتي در حوزه شرقي حكومت عباسيان يعني در حوزه غيرعرب به جا ماند.
از طرفي ديگر عنصر عربي كه در آن زمان نماينده آن خلفاي عباسي بودند كه بر اريكه قدرت تكيه كرده بودند، مواظبت مي كردند تا مبادا زمام كارها از دست ايشان رها شود. اختلافات بين دو برادر امين و مأمون نيز كه هر دو از وارثان هارون الرشيد بودند، نيز موجب اغتشاشات و مخالفتهايي شد كه البته نه براي كشته شدن امين بود، بلكه بيشتر براي بدست آوردن استقلال داخلي صورت مي گرفت. همه اينها روي هم رفته كه بعضي از آنها در نص تاريخ نيست بلكه استنباطي است، موجب تشويش در دربار خلافت شده بود.
در كتابي تاريخي كه اكنون به خاطر نمي آورم و شايد «زينت المجالس» باشد كه كتاب تاريخي معتبري هم نيست آورده شده، فضل بن سهل پس از آن كه به تدبير او امين كشته شد و مأمون به خلافت رسيد، مي گفت، كاري كه من كردم، مگر ابومسلم مروزي باشد و بتواند چنين كاري را انجام دهد و از عهده هيچ كس ديگري اين كار ساخته نيست.به او گفتند، ايهاالوزير، ابومسلم مروزي حكومت را از مردمي كه استقلال و قدرت داشتند گرفت و به قومي كه قدرت و حكومت نداشتند، سپرد. تو تنها خلافت را از فردي كه همه مي دانستند انساني لاابالي است گرفته اي و به برادرش يعني خليفه ديگر مأمون داده اي. فضل در جواب گفت: «يعني من نمي توانستم چنين كاري را انجام دهم، پس ببينيد.» من سند ديگري براي آن پيدا نكردم و نمي دانم صحت و سقم آن تا چه اندازه اي است. متأسفانه بسياري از اين مسائل در هاله اي از ابهام پوشيده مانده است.
از حضرت رضا (ع) مرويست: عبادت ،بسياري روزه و نماز نيست بلكه بسيار انديشيدن در كار خداست. يا، دوست هر مرد خرد او و دشمن او ناداني اوست
* جرجي زيدان در تاريخ تمدن به نكته ديگري نيز اشاره مي كند و آن اينكه به طور كلي نيز اصل سياست بني عباس بر پنهان كاري و كتمان بود و كمتر اسرار مگوي سياستشان را حتي براي نزديكانشان بازگو مي كردند.
- آنچه مسلم است يكي از اهداف مأمون در ولايتعهدي اين بوده است كه به دنبال از بين بردن قيامهاي علويين و ايرانيان بوده است. همچنين فضل بن سهل در پي آن بوده است كه حكومت را از طريق بيرون كشاندن از بني عباس به خانداني بسپارد كه بعدها بتواند بر آنها مسلط شود. در كتاب «اخبارالوزراء» كه تقريباً صدوپنجاه سال بعد از اين حادثه ولايتعهدي و شهادت نگاشته شده يعني در سال سيصد و پنجاه هجري آمده است؛ «نعيم بن حاذم نزد فضل بن سهل آمد و گفت اين چه كاري بود كه كردي، فضل بن سهل گفت، من مي خواستم حق مستحق را بگيرم، نعيم گفت؛ پس چرا شعار قوم خود را زنده كردي و جانب علويها را نگرفتي.» اين نيز تنها نقلي تاريخي است و جاي چون و چرا دارد و بر ما كاملاً معلوم نيست. آنچه مسلم است مأمون برخلاف نظر بعضي در اين كار از همان ابتدا هم قصد قربت نداشته است.
* از جمله شيخ صدوق در« عيون الاخبار...»كه اعتقاد دارد مأمون در ابتدا با نيتي صحيح بوده اما بعد از آن عدول كرده است.
- اصلاً اين گونه نبوده است و هيچ يك از سركردگان آن زمان بني عباس بر اين فكر نبوده اند. چرا كه اگر چنين بود و مأمون واقعاً امام هشتم(ع) را امام بر حق مي دانست، بايد قبل از اين كه به جنگ امين برود خلافت را به حضرت تفويض مي كرد. او وقتي دست به اين كار زد كه بهترين چاره سياسي براي او مي توانست باشد.
* اين طرز تفكر شيخ صدوق در (عيون الاخبار...)، شيخ مفيد در« الارشاد»يا ابوالفرج در« مقاتل الطالبين »كه برخلاف فرمايش شماست از كجا نشأت گرفته است.
- اين بزرگواران گاه ظاهر كار را مي گرفتند و به بعضي از روايتها نيز اعتماد مي كردند. چرا كه اگر اين گونه بود كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت، امام مي پذيرفت، در صورتي كه اصلاً اين گونه نبود و در كتابها آمده كه امام تهديد نيز شدند و رد امام و تهديد مأمون حدود دو ماه به طول انجاميد و سرانجام امام به اين شرط كه در كار اداره كشور از عزل و نصب و جز آن دخالتي نكند ولايت عهدي را پذيرفت.پس آنچه مسلم است اين است كه امام مجبور به پذيرش اين ولايتعهدي شدند و اگر به اختيار خودشان بود آن را قبول نمي كرد. حتي در كتاب هاي معتبر شيعه است كه حضرت مي فرمايند؛ جفر و جامعه به من مي گويد كه اين كار را قبول نكن.
* سران ديگر بني عباس به خصوص در بغداد نسبت به اين ولايتعهدي چه نظري داشتند؟
- آنها مخالف بودند. حتي در بغداد جمع شدند و ابراهيم بن مهدي را به خلافت برگزيدند _ البته در داستان پذيرفتن خلافت او نيز حرفها است _ به هر حال بغداد آشفته شد.
* مي گويند اين ابراهيم فرد بي لياقت و كفايتي نيز بوده است؟
- بله، اما به هر حال خاندان بني عباس و عنصر عربي همه بر كار مأمون اعتراض كردند. اين مسأله به حدي جدي شد كه مأمون مجبور شد به بغداد برود كه قبل از رفتن امام رضا(ع) را به شهادت رسانده و فضل بن سهل را در گرمابه كشت و همچنين خود و سپاهيانش لباس هاي سبزي كه به دستور فضل بن سهل پوشيده بودند را در آوردند و با همان لباس سياه كه شعار بني عباس بود به بغداد رفتند. و باز براي اينكه عنصر عربي را راضي كند كسي مثل فضل بن ربيع را بر سر كار گمارد. فضل بن ربيعي كه در تاريخ بيهقي آمده كه چون از مأمون پرسيدند اين مرد ناخويشتن شناس آمده است وي را در كجا بايد نگاه داشت؛ گفت: وي را در خسيس تر درجه ببايد داشت چنانكه يك سواركان خامل ذكر (در پست ترين درجه) را دارند.
اين درگيري بين دوجناح عربي و ايراني بود. و قوميت ايراني به هيچ وجه تحمل نمي كرد كه اين مردم بر ايشان حكومت كند.
* در اينكه امام به اجبار و تهديد به قتل اين ولايت را پذيرفتند آيا نمي توانستند حركتي مانند امام حسين(ع) داشته باشند كه تحت هيچ عنواني تحت لواي ولايت يك جائر نروند.
- يعني حضرت به شهادت مي رسيدند
* نه، قيام مي كردند.
- به جد ايشان يعني امام صادق (ع) گفته شد، چرا قيام نمي كنيد، گفت چقدر من شيعه دارم؟
عددي گفته شد، حضرت شخص را به بيابان برد و چوپاني را با گله اش نشان او داد گفت؛ اين مرد چند گوسفند دارد؟ شخص شمرد و گفت ۹ رأس، حضرت فرمود اگر من به همين تعداد شيعه داشتم، قيام مي كردم. خود امام حسين (ع) فرموده اند، مردم بنده دنيا هستند و دينشان لقلقه زباني است و هنگام نزول حادثه اي كمترين آنها پايدار هستند. قيام حضرت در آن هنگام هيچ ثمره اي براي اسلام نمي توانست داشته باشد و براي فهم و تحليل دقيق تمام جوانب آن روزگار را بايد سنجيد. سيره ائمه قبل و بعد از حضرت را حتماً بايد مطالعه كرد.
* درباره وضعيت اجتماعي زمان حضرت صحبت كنيد با توجه به اينكه تقريباً دوره افول بني عباس از همين دوران است؟
- دوره افول بني عباس تقريباً از درگيري مأمون با امين آغاز مي شود. امام هشتم تا سال ۲۰۱ در مدينه به سر مي برد و مدينه برخلاف خراسان تحت سلطه تامه بني عباس بود.
* از نظر سياسي آيا بني عباس باز همان سختگيري هاي هارون و منصور را نسبت به علويان و ائمه داشتند يا محيط بازتر شده بود.
- تبعاً هر درگيري كه بين حكومت و مخالفانش درست مي شده يك گشايش هايي ايجاد مي شد. اگر گشايشي نبود كه علويان قيام نمي كردند.
* حضرت در بادي امر كه فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل براي پيشنهاد ولايتعهدي نزد ايشان آمد، امتناع كرد. آنها تهديد كردند كه اگر نپذيريد مأمون دستور داده گردن شما را بزنيم. باز حضرت امتناع كرد و نهايتاً به تهديد آخر مأمون رسيد. كه حضرت با شرايطي اين ولايتعهدي را پذيرفت. رفتار امام بعد از پذيرفتن ولايتعهدي چگونه رفتاري است؟اين را از آن جهت پرسيدم كه در آن خطبه اي كه حضرت در مجلس ولايتعهدي خويش مي خواند نكات جالبي است، اينكه حضرت بدون اينكه حتي نامي از مامون ببرد بعد از حمد و ثناي الهي مي گويد همانا ما بر شما مردم حق ولايت داريم و شما نيز به همين سبب بر ما حقي داريد. ... همين نكته نشان مي دهد كه اصلاً حضرت خلافت را از طرف بني عباس غصب شده مي داند.
- متاسفانه به علت دستهاي آشكار و پنهاني كه در كار بوده اند خيلي از زواياي تاريخي آن زمان مكتوم مانده مثلاً ماجراي محاجه و مناظره امام با سران اديان كه مسأله بسيار پر اهميتي است تنها راوي آن نوفلي است و در هيچ جايي هيچ شاعري براي اين حادثه پراهميت قصيده و شعري نگفته است در حالي كه معمولاً تاريخ نويسان و شاعران بايد به نثر و نظم چنين حادثه اي را ضبط كرده و اسناد فراوان باشد و از اينجا معلوم مي شود كه شبهه بسياري در كار انداخته اند و چيزهايي بوده است و از بين برده اند.
در مسأله ولايتعهدي نيز ما تنها يك شعر از ابن معتز داريم كه آن هم بر ضد اهل بيت است.
آيا مسأله به اين بزرگي تنها همين عكس العمل يك شاعر را در پي داشته است. پس بني عباس از هر جهت سعي داشته اند نشانه ها و امارات را از بين ببرند و مي توان گفت سروده شاعران فراوان بوده ليكن پس از شورش عباسيان در بغداد و به خلافت گزيدن ابراهيم بن مهدي و پشيمان شدن مأمون از كار خود همه آنها را از ميان برده اند.
* در كيفيت شهادت حضرت صحبت كنيد؟
- در اين مسأله نيز اختلاف نظر است. بعضي ها مي گويند با انگور مسموم بوده است. بعضي ها مي گويند مأمون به مستخدم خود دستور داد كه ناخنهايش را دراز كند و مقداري سم در زير آنها تعبيه كرد و سرانجام با انار به دست آن مستخدم شهيد شدند و نقل هاي مختلف ديگر ...
* گفته شده براي اينكه هر شخصيتي را خوب بتوانيم درك كنيم بايد دشمنان آن شخصيت و سطح فكري اشان را خوب بشناسيم. دو دشمن اصلي حضرت فضل بن سهل ملقب به ذوالرياستين- چرا كه هم وزير بود و هم فرمانده كل قوا _ و مأمون خليفه عباسي بود. درباره اين دو نفر هم كمي صحبت كنيد. با توجه به اينكه يك ابهامي نيز در مورد شخصيت مأمون وجود دارد اينكه او فردي دانش دوست و شيعه دوست بوده است و مرحوم مطهري نيز از نقل هاي تاريخي، تسلط مأمون را به دانش كلام شيعي تأييد مي كند. همچنين اين كه فضل چگونه شخصيتي داشته است عده اي مي گويند پدرانش مجوس بوده و خود او مسلمان بوده و گفته شده خود فضل نيز در دستگاه برامكه و بنابر انگيزه سياسي مسلمان شده بود.
- من شيعه دوست بودن مأمون را به هيچ وجه نمي توانم باور كنم. هارون اولين وصيتي كه كرد اين بود كه اول امين خليفه بشود و بعد از او مأمون كه چند ايالت را نيز در زمان امين داشت.
اما عده اي مثل طاهر ذواليمينين و فضل و حسن بن سهل و ... مأمون را دوره كردند. گفته شده هنگامي كه لشگر امين در جنگ با مأمون به نزديكي مقر مأمون رسيده بود، مأمون قصد فرار داشت. اما فضل بن سهل همينطور اسطرلاب را در دست گرفته بود و مي گفت؛ صبر كن، صبر كن تا آخرين لحظه كه مأمون مي خواست از پله ها پايين بيايد و برود. كسي آمد و گفت البشاره، البشاره.
پس اين گونه نبوده كه مأمون به خاطر علاقه به مذهب با برادر لاابالي اش بجنگد يا فضل بن سهل به خاطر علاقه به دين مأمون را ياري كرده باشد بلكه جنگ ميان دو برادر يكي در خراسان با حمايت ايرانيان و ديگري در بغداد و با حمايت عنصر عربي بودند.
* اين حمايت ايرانيان از مأمون بيشتر به خاطر اين نبود كه مادر مأمون ايراني بود. مسعودي در «مروج الذهب» نوشته كه مادر مأمون يك زن بادقيسي بوده است.
- اين يك دليل مي تواند باشد. اما در عرب مثلي است كه الملك العقيم، حكومت نه پدر مي شناسد و نه مادر.
* پس از نظر شما شيعه دوستي مأمون مردود است.
- هيچ حاكم جوري نمي تواند علاقه به مذهب داشته باشد
* دانش مأمون چه؟
- بله او به طور كلي كلام اسلامي را خوب مي دانسته ولي ما اكنون دستخطي از مأمون نداريم كه بدانيم مسأله اي را حل كرده باشد يا حرفي علمي زده باشد در اين زمينه چقدر به تاريخ مي توان اعتماد كرد.
* فعاليت هارون و مأمون در اينكه «بين الحكمه» را تأسيس كردند و راهي را براي انتقال علوم و معارف و حكمت يوناني به جامعه اسلامي باز كردند، چيز كمي نيست.
- بله، البته گفته مي شود كه اين كار هم به خاطر اين بوده است كه علوم و حكمت يوناني را در معارضه با حكمت و معارف اسلامي كه اهل بيت مروج آن بودند قرار دهند.
* اگر چه نيت خيري نداشتند اما نتيجه مثبتي حاصل شد.
- بله، اما تنها براي آن دوران خوب بوده است. چرا كه آنها در همان اصطلاحات و دانش ها درجا زدند و ملت هاي ديگر پيش رفتند.
* درباره سيره علمي و عملي حضرت صحبت كنيد.
- صدوق در امالي و عيون الاخبار الرضا از صولي روايت مي كند كه مأمون حضرت رضا (ع) را به پرسشها مي آزمود و او به همه جواب مي داد و بيشتر گفتار او و پاسخ ها و تمثيلات او مأخوذ از قرآن بود و در هر سه روز قرآني را ختم مي كرد. حديث «سلسله الذهب» نيز از ايشان معروف است. شرح آن از اين قرار است كه وقتي حضرت از مدينه به سمت طوس حركت كردند در نيشابور حافظان حديث و از جمله آنها ابوزرعه و محمدبن اسلم از حضرت خواستند حديثي براي آنان روايت كند و آن حضرت حديث معروف «كلمه لا اله الاالله حصني» را به آنان فرمود كه به سلسله الذهب معروف شد.
براي حضرت موقعيتي مانند امام صادق (ع) مهيا نبوده تا بتواند آن گونه فعاليت علمي داشته باشد، اما مناظره ايشان با سران اديان كه آن هم به نوعي ريشه در خبث طينت و نيت مأمون داشته و فرمايشاتي كه از ايشان باقي مانده همه گوياي شخصيت علمي و عملي حضرت است.
از سخنان گهربار آن حضرت است كه «مومن، مومن نباشد تا آن كه سه خصلت در وي گرد آيد: سنتي از جانب خدا و سنتي از جانب پيامبر و سنتي از ولي او. اما سنت از جانب خدا پوشيدن راز است و سنت از جانب پيامبر او مدارا كردن با مردم و سنت از ولي، شكيبايي در بدي ها و سختي هاست.
همچنين از ايشان مرويست؛ عبادت بسياري روزه و نماز نيست بلكه بسيار انديشيدن در كار خداست. يا، دوست هر مرد خرد او و دشمن او ناداني اوست. يا، بنده اي حقيقت ايمان را در خود كامل نسازد تا آن كه سه خصلت را فراهم آورد: دانستن حقيقت دين، اندازه گيري درست كار در معاش، شكيبايي در مصيبت ها.
بنابراين فرمايشات، مهمترين چيزي كه ما از سيره اين بزرگواران ياد مي گيريم برخورد صحيح با مردم است و اين بسيار حائز اهميت است.