تاريخ تولد: پنجم فوريه ،۱۹۴۳ ساعت يك ربع به يك ظهر!
محل تولد: شيكاگو، ايلي نويز
در اينترنشنال فيلم اسكول لندن تحصيل كرد. كار جدي را از اواخر دهه ۱۹۷۰ آغاز كرد. براي نمايش هاي تلويزيوني از جمله استارسكي و هاچ (۱۹۷۵) نوشت. اولين فيلم داستاني بلندش را در تلويزيون ساخت: Jericho Mile (۱۹۷۹). نخستين فيلم سينمايي اش سارق نام داشت كه در ۱۹۸۱ آن را كارگرداني كرد.
جيمز كان در اين فيلم، نقش دزد گاوصندوق بازكني را ايفا مي كرد كه فريفته شغلش شده بود. مولفه هاي كارگرداني مايكل مان، از همين نخستين فيلمش پديدار شد. قهرمان هاي منزوي و تك افتاده كه دلبستگي خاص آنها به حرفه غيرطبيعي شان موجب جدايي آنها از مردم اطرافشان مي شود. جيمز كان با لباس هاي طرح «آرماني» و ابزار كار عجيب و غريب از جمله يك مته پيچيده و شيك، در صحنه جولان مي داد. با اين فيلم، مان به عنوان يكي از استعدادهاي هاليوود شناخته شد. از آن دست كارگردان هاي بزرگي كه توان به ثمررساندن پروژه هاي شخصي شان را در دل سيستم بزرگ فيلمسازي دارند.
پس از اين، مان سراغ ساخت فيلم قلعه (۱۹۸۳) رفت. اقتباسي از رمان ف،پل ويلسون؛ درباره نيروي اسرارآميزي كه ريشه در يك قلعه نازي داشت. قلعه چه به لحاظ هنري و چه تجاري، اثر قابل قبولي براي مان به حساب نمي آيد؛ هرچند كه جايگاه او را به عنوان يكي از كارگردان هاي نوجو و جالب توجه هاليوود تثبيت كرد.
پس از اين ناكامي، مايكل مان به سراغ خانه قبلي اش، تلويزيون رفت و سريال موفق Miami Vice (۱۹۸۴) را توليد كرد. ساخت اين سريال، اعتبار از دست رفته را به مايكل مان بازگرداند ضمن اين كه از بازيگر اصلي اش كارآگاه كراكت، چهره اي محبوب خانواده ها ساخت.
تا به اين جا او در تلويزيون موفق تر از سينما بود و به نظر مي رسيد كه مايكل مان با كار در رسانه تلويزيون راحت تر است. اما وقايع سال ،۱۹۸۶ واقعيتي خلاف اين را ثابت كرد. مجموعه تلويزيوني داستان جنايت (۱۹۸۶)، با توفيق چنداني روبه رو نشد در حالي كه فيلم سينمايي شكارچي انسان (۱۹۸۶) به اثري موفق و پرفروش تبديل شد. مان در اين تريلر جنايي هيجان انگيز و كوبنده با بازي خوب ويليام پترسون در نقش اصلي، يكي از بهترين اقتباس ها از رمان هاي جنايي ـ روان شناسانه تامس هريس را تحويل جماعت سينما رو داد. شمار كساني كه اين فيلم را بيش از معروف ترين اقتباس براساس رمان هاي هريس، يعني سكوت بره ها (۱۹۹۱) مي پسندند؛ كم نيست.
مايكل مان اما كارگردان كم كاري است كه براي ساخت هركدام از پروژه هايش، چند سال وقت مي گذارد پس براي دوباره ديدن آثار او بر صفحه تلويزيون يا پرده سينما، علاقه مندانش بايد چند سالي صبر مي كردند. ،۱۹۸۹ سال بازگشت او به تلويزيون بود. مايكل مان در اين سال فيلم L.A.Takedown را كارگرداني و پس از آن ميني ريال The Camarena Story : Drug Wars را تهيه نمود. اما ساختن چنين فيلم و سريال هايي، طبع بلندپرواز مايكل مان را راضي نمي كرد. براي حظ بردن از دوره كاري اصلي مان بايد تا سال ۱۹۹۲ و ساخت فيلم معروف آخرين بازمانده موهيكن ها با بازي دانيل دي لوييس و مادلين استوو منتظر مي مانديم. با موفقيت تجاري و هنري اين فيلم، مايكل مان به يكي از فيلمسازان صاحب نام دنياي سينما تبديل شد. آخرين بازمانده موهيكان ها هواداران فراواني يافت؛ گوين اسميت در مجله «فيلم كامنت» مطلب مشهورش درباره اين فيلمساز را پس از نمايش اين فيلم نوشت. (ترجمه اي از اين مطلب گرانقدر را در همين پرونده مي توانيد بخوانيد)
مايكل مان اما از تجربه اين موفقيت دستپاچه نشد و تا فرارسيدن زمان توليد اثر موفق و تاثيرگذار بعدي اش مخمصه (۱۹۹۵)، سه سال صبر كرد. او حالا از چنان اعتبار هنري برخوردار بود كه توانست نظر مثبت دو اسطوره بازيگري را براي ايفاي نقش در فيلمش جلب كند. آنها آل پاچينو و رابرت دنيرو نام داشتند پيش از اين در هيچ صحنه اي از تاريخ سينما روي پرده در برابر يكديگر ظاهر نشده بودند.
|
|
تجربه بازي اين دو نفر در شاهكاري به نام پدرخوانده ۲ (به كارگرداني فرانسيس نوردتوپولا) به نحوي بود كه بنا به ضرورت هاي داستاني، هيچ وقت در برابر يكديگر بازي نكردند. اما مايكل مان، نقطه عطف داستاني و مهم ترين صحنه فيلمش را لحظه رويارويي اين دو بازيگر بزرگ قرار داد. لحظه اي كه تا به اين تاريخ ديگر تكرار نشده است. مخمصه به جز اين ويژگي منحصر به فرد؛ جذابيت هاي ديگري هم براي تماشاگران پي گير و علاقه مندان سينما داشت. با نمايش اين فيلم، بسياري به اين نتيجه رسيدند كه ساخت فيلم سارق و سريال هاي جنايي تلويزيوني، فرصتي براي مايكل مان بوده تا به تمرين براي ساخت چنين فيلم بزرگي بپردازد. مخمصه، آقاي كارگردان را بيش از پيش مطرح كرد. حالا همه مي دانستند كه مايكل مان، چه تسلطي بر ابزار كارش دارد؛ چگونه چارچوب هاي ژانر را ارتقا مي بخشد و از آن مهم تر، بهترين محصول ممكن را از دل هر داستاني بيرون مي كشد. مخمصه يكي از مهم ترين محصولات ژانر رو به گسترش ژانر نوآر در نيمه دوم دهه ۱۹۹۰ ميلادي بود. آنها كه فيلم را دوست داشتند، ارجاع هاي فيلمساز به ديگر آثار برتر تاريخ سينما و حتي فيلم هاي ديگر خود مايكل مان را پذيرفته بودند. اما مان براي نمايش كمال سبك به فيلمنامه اي نياز داشت كه تا پيش از اين چندان سراغ ساخت آثاري از اين نوع نرفته بود، نفوذي (۱۹۹۹)، اثري افشاگرانه در باب تاثير سوء استعمال دخانيات و سوء استفاده كارخانجات سيگارسازي از موادي خاص به حساب مي آيد.
برخلاف آثار پيشين كارگردان، در نفوذي، هيچ اسلحه اي در كار نبود و كل داستان در دفاتر مطبوعاتي و راديو تلويزيوني و اتاق شركت ها مي گذشت. برخلاف آثار قبلي او، شهر وقوع ماجراها ديگر يكي از شخصيت هاي اصلي فيلم به حساب نمي آمد و دست و پاي نويسنده و فيلمساز به لحاظ خلق ماجراهاي مهيج بسته بود. اما مايكل مان از دل اين محدوديت ها به خلق بهترين فيلمش رسيد.
آل پاچينو و راسل كرو در نقش هاي اصلي غوغا كردند و فيلمبردار هميشگي آثار او يعني دانته اسپينوتي، شكل و شمايل بصري بي نظيري به فيلم اعطا كرد و تحت نظارت مان، قاب هاي بي نظيري تحت موسيقي درجه يك ليزا جرارد و پيتر بورك نيز بر تاثير كلي فيلم افزود.
نفوذي اما برخلاف انتظار در گيشه شكست خورد هرچند مانند مخمصه در گذر زمان قدر بيشتري در ذهن سينما دوستان يافت. با اين حال سيل جوايز به سوي فيلم و دست اندركارانش روان شد اما از هفت نامزدي فيلم در مراسم اسكار، حتي يك جايزه هم گيرش نيامد. در چنين شرايطي مسئولان كمپاني هاي فيلمسازي، فروش اندك نفوذي را فراموش كردند و شرايط براي ساخت يكي از محبوب ترين آثار بالقوه سينماي هاليوود، فيلمي براساس داستان زندگي واقعي محمدعلي كلي، بوكسور معروف سياه پوست را براي مايكل مان مهيا ساختند. خيلي ها ساخت يك فيلم دو ساعته بر اين اساس را كاري غيرممكن مي دانستند. ديگران اما اين نكته را در نظر نگرفتند. آنها آنقدر به قابليت هاي مايكل مان و آثارش دل بسته بودند كه مي پنداشتند او استاد خلق معجزه و به ثمررساندن پروژه هاي روي كاغذ؛ «غيرقابل ساخت» است. در حقيقت مشكل اين جا بود كه داستان واقعي زندگي اين شخصيت، دست مايكل مان و همكاران فيلمنامه نويسش را براي درام پردازي بسته بود. با اين حال فيلم علي، از ظرافت ها و نشانه هاي خاص مايكل مان خالي نبود. ۱۵ دقيقه ابتداي فيلم، شاهكار به حساب مي آمد و صحنه هاي مربوط به مسابقه بوكس، همان چيزي شده بود كه از يك فيلمساز حرفه اي چون مايكل مان انتظار مي رفت. به هرحال اين فيلم پرخرج (شايد گران ترين فيلم دوره فيلمسازي مان)، فروش چنداني نداشت و منتقدها آنچنان كه بايد و شايد تحويلش نگرفتند.
حالا مان، فيلمسازي بود با دو فيلم حماسي ـ زندگينامه اي با فروش اندك؛ پس پروژه بعدي اش را كه باز فيلمي براساس زندگي يك شخصيت واقعي قرن ،۲۰ هاوارد هيوز، تهيه كننده افسانه اي تاريخ سينما بود؛ به يك استاد ديگر مارتين اسكورسيزي سپرد و خودش به عنوان تهيه كننده پروژه را همراهي كرد. در عوض سراغ يك محصول كوچكتر، يك شبانه جنايي ديگر رفت كه ماجراهايش باز در لس آنجلس مي گذشت و براي ايفاي نقش نخست تام كروز، يكي از بزرگترين ستارگان زنده تاريخ سينما را فراخواند و فيلمي نسبتاً كوچك و جمع و جور ساخت كه هرچند به لحاظ حجم كار، در قد و قواره هاي سه فيلم قبلي اش نبود، اما به يكي از بهترين فيلم هاي به نمايش درآمده در سال ۲۰۰۴ تبديل شد. نام فيلم شريك جرم است و مان از طريق اين داستان جمع و جور، بار ديگر توانايي هاي خودش را به عنوان يك حرفه اي به رخ مي كشد و در عين حال نكته هاي تماتيك ديگر آثارش را پي مي گيرد. شريك جرم در حد و اندازه هاي خودش با فروش نسبتاً مناسبي هم روبه رو شد.
مايكل مان در آستانه ۶۰ سالگي يكي از بزرگترين فيلمسازان دنياي سينما به حساب مي آيد. نام او اعتباري براي هر پروژه اي است و حضورش، ستاره ها را از نه گفتن و پرهيز از بازي در فيلم، باز مي دارد. هنرمندان زيادي هستند كه آرزوي همكاري در فيلمي به كارگرداني مايكل مان را دارند و تماشاگران بسياري در انتظار تماشاي اثر بعدي او هستند.