|
|
|
|
|
بازگشت ونجليز با اسكندر
آهنگسازي دور از حاشيه
|
|
سازبندي معروف ونجليز كه اوجش براي دوستداران سينما در فيلمي چون «۱۹۴۲: فتح بهشت» يا همان كريستف كلمب جلوه مي كند، اين روزها در فيلم جنجالي سال هم كاملاً نمود دارد. اسكندر (يا الكساندر) اگرچه در گيشه شكست سختي را متحمل شد و نزد منتقدان هم محبوبيتي پيدا نكرد اما بار ديگر ثابت كرد كه ونجليز از بهترين گزينه ها براي ساخت موسيقي آثار حماسي سينما به حساب مي آيد. اركستر او بار ديگر در اسكندر غوغايي به پا كرده كه مسحوركننده است. معروفترين سراينده و آهنگساز يونان تاكنون تنظيم كننده و سازنده بسياري از آهنگ ها و تعداد زيادي موسيقي فيلم بوده؛ كسي كه زياد در انظار عمومي ظاهر نمي شود و به ندرت مصاحبه مي كند. به شايعات و مسايل حاشيه اي بي توجه است و تمام تمركز خود را به كارش معطوف مي كند.
ونجليز اديسيوس پاپاتاناسيوس در ۲۹ مارس ۱۹۴۳ در شهر كوچكي در نزديكي والوس يونان متولد شد. از سن چهار سالگي شروع به نواختن پيانو كرد و در شش سالگي اولين تصنيف خود را براي عموم اجرا كرد. از همان زمان كودكي استعداد خود را در موسيقي نشان داد. والدينش سعي كردند تا با گرفتن معلم خصوصي او را تشويق كنند اما او به آموزش هاي رسمي جواب نداد. او عاشق اسطوره هاي كشورش و كار با آنها بود. خود ونجليز در اين باره مي گويد: «هميشه احساس مي كنم كه نمي توان همه چيز را از طريق آموزش هاي كلاسيك ياد گرفت چرا كه اين تجربه ها و اندوخته هاي فردي هستند كه در نهايت نتيجه مي دهند. از همان سنين كودكي داستان هاي اساطيري توجه مرا به خود جلب مي كردند. من اين داستان ها را از خانواده و اطرافيانم مي شنيدم و آنها را به خاطر مي سپردم. هر چه زمان مي گذشت اين داستان ها در درون من عميقتر مي شدند. اين داستان ها در درون همه ما هستند، تمامي تاريخ بشري از همان زمان آفرينش ذره هاي هستي (آغاز خلقت) تا تكامل كائنات همه در درونمان به صورت ذاتي وجود دارند. اورانوسيوگيا (خداي آسمان و فرزند زمين)، مبارزات تايتان (خداي خورشيد)، مبارزات ژيانتس (غول ها) براي تصرف اروپا، تزيوس (قهرمان يوناني فاتح آمازون ها) و مينوتار (جانوري كه نيمي از بدنش گاو نيم ديگرش انسان بود)، هركول، پري هاي دريايي، سياره مريخ با دو فرزندش (ماهواره ها)، الهه عقل و زيبايي و داستان هايي از اين دست واقعا مرا حيرت زده مي كردند. هر زمان كه من آنها را به خاطر مي آورم به حقايق تازه اي پي مي برم.»
در اوايل دهه ۶۰ ونجليز پس از اين كه مدرسه را رها كرد به اتفاق تعدادي از دوستانش گروهي به نام فرميكس را تشكيل داد كه اين گروه در زمان خود توانست هزاران نفر از طرافداران تشنه موسيقي را به استاديوم هاي يونان بكشاند. او نخستين هنرمندي است كه موسيقي پاپ را در كشورش يونان پايه گذاري كرد. فرميكس خيلي زود محبوبيتي عمومي در يونان پيدا كرد.
به دنبال تحولات اجتماعي كه در سال ۱۹۶۸در يونان اتفاق افتاد ونجليز يونان را ترك و به پاريس رفت؛ در آن جا به اتفاق ديموس راسوس و لاكوس گروه موسيقي «آفروديت چايلد» را تشكيل داد. اين گروه در اولين ترانه خود (با آهنگ باران و اشك ها) موفقيت خوبي در سراسر دنيا به دست آورد. آلبوم «آفروديت چايلد» بيش از سه سال آهنگ شماره يك اغلب كشورهاي اروپايي بود. اين گروه پس از تهيه آلبوم «۶۶۶» از هم جدا شدند و ونجليز براي مدتي در پاريس ماند؛ يك موسيقي فيلم براي كارگرداني فرانسوي بنام فردريك روسف ساخت و در همين زمان بود كه اولين آلبوم تك نفره خود را با يك اجراي بسيار عالي در استاديوم المپياكوس يونان اجرا كرد.
در سال ۱۹۷۴ بعد از موج شايعاتي كه مربوط به پيوستن او به گروه موسيقي يس (ريكي و ايكمنس) بود به لندن رفت. همكاري اش با گروه يس بيش از چندين هفته طول نكشيد چرا كه سمت و سوي موسيقي ونجليز با اين گروه كاملا متفاوت بود. اما همين زمان اندك باعث دوستي نزديك او با جان اندرسن شد. همزمان قراردادي با يك شركت آهنگسازي به نام RCA امضا كرد؛ ونجليز ۲۴ آهنگ براي اين شركت در استوديوي معروف نيمو توليد كرد. سپس استوديوي نيمو را كه ساختمان معروفي است در نزديكي ساختمان ماربل لندن, به عنوان استوديوي شخصي اش انتخاب كرد. اولين آلبومش در اين استوديو «بهشت و جهنم» بود. اين آلبوم كلكسيوني از بهترين آهنگ هاي پاپ بود كه توانست طلايه دار موسيقي پاپ در اروپا و ايالت متحده آمريكا شود. پس از «بهشت و جهنم» آلبوم هاي بعدي نيز به موفقيت هايي دست يافتند و فروش بالايي در بازارهاي موسيقي به دست آوردند. در همين دوران بود كه ونجليز توانست يك مجسمه طلايي اسكار را به خاطر ساخت موسيقي فيلم ارابه هاي آتش در سال ۱۹۸۲ به دست آورد.
ونجليز با اكثر سازهاي موسيقي آشنايي دارد و سراينده، تنظيم كننده و تهيه كننده نيز هست اما جالب است گفته شود كه او نقاشي هم مي كند: «من نقاشي را از كودكي شروع كردم نقاشي براي من مثل موسيقي است. من با هر دوي آنها در ارتباطم، هر دويشان مرا به وجد مي آورند، آشفته مي كنند و مرا از خود بي خود مي كنند. به عبارت ديگر نقاشي و موسيقي راه هايي هستند كه هر روز در زندگيم آنها را طي مي كنم. هرگز نمي توانم خودم را بدون يكي از اين دو تصور كنم. البته تفاوت هايي بين موسيقي و نقاشي هست. موسيقي يك عامل بيروني است در صورتي كه نقاشي يك عامل دروني است به عبارت ديگر صدا، موسيقي از آن بيرون هست بيرون از من، در حالي كه نقاشي بسته به نياز من در درون من خلق مي شود.» تهيه بيش از ۲۰ آلبوم، ساختن موسيقي براي بسياري از فيلم ها، برنامه هاي تلويزيوني، تئاتر و رقص هاي باله او را تبديل به يكي از پركارترين آهنگسازان جهان كرده است كه البته در اين سال ها چندان اين فعاليت معطوف سينما نبوده است:
«علي رغم پيشنهادات زيادي كه داشته ام هيچ كدام به اندازه كافي يا حداقل به اندازه اسكندر جذاب نبود تا وسوسه ام كند.»
سبك موسيقي ونجليز بسيار متنوع است چنان كه در تمامي سبك هاي پاپ، راك، كلاسيك و جاز آثاري خلق كرده است. خود او در مورد آثارش مي گويد: «تمام تلاش من اين است كه به مخاطبم بگويم هر آهنگي حاوي تفكري است، تمام كاري كه من مي كنم اين است كه موسيقي را به آنها برسانم اين ديگر به عهده خود آنهاست كه چه چيزي از آن بگيرند.»
|
|
|
از ميان حرف هاي ونجليز
|
|
داشتن رويا و به حقيقت رساندن آن از نشانه هاي خوشبختي است و از علايم تيره روزي راكد ماندن و اسير روزمرگي شدن است.
از همان كودكي خود را به موسيقي نزديك حس مي كردم و تا زماني كه زندگيم به آخر برسد به اين كار ادامه خواهم داد. من آهنگ مي سازم همان طور كه نفس مي كشم و اگر براي نفس كشيدن منتظر بنشينم، آن وقت زمان گذشته و من خواهم مرد.
فيلم هاي قديمي را صرف نظر از اين كه مربوط به چه ژانري باشند نگه داشته ام و هنوز نگه مي دارم. وقتي كه من دور از كشورم (يونان) هستم آنها براي من حكم گنجينه را دارند. بازيگران و عواملي كه اين فيلم ها را مي سازند گوشه اي از تاريخ و زندگي ما هستند از همين زندگي روزمره ما، دلخوشي ها، ناراحتي ها و حتي بدبختي هاي ما؛ آنها جزيي از اصالت ما هستند.
هستي در بين ما است، خود ما هستي هستيم. قطعه ماتوديا را اولين بار براي يكي از ماموريت هاي ناسا به نام اديسه ۲۰۰۱ ساختم. پيترگيلب از نيويورك با من تماس گرفت و گفت: وقتي اولين بار متوديا را شنيدم ريتم و متن گيراي آن مرا به خلسه برد؛ بي هيچ درنگي تصميم گرفتم آن را براي اين ماموريت انتخاب كنم.
فكر مي كنم ساختن فيلمي درباره زندگي سقراط، كار مثبت، بزرگ و مناسب براي همه زمان ها است. با توجه به آشنايي اي كه با شون كانري دارم و شخصيت استثنايي واستعداد بالايي كه كانري دارد به خوبي مي تواند از عهده نقش سقراط برآيد. او پيشنهاد بازي در آن را بلافاصله پذيرفت و جواب مثبت داد. ما همديگر را در آتن ديديم وگفت وگوها را ادامه داديم با همه جزيياتش، من همه مكان هايي را كه فيلسوف بزرگ در آن جا زندگي كرده بود را به او نشان دادم. اين فيلم محصول يونان نيست اما به تاريخ كشور ما مربوط است. پس از آن من تصميم گرفتم كه تماس هايي با برخي از مسئولان داشته باشم اما ساخت فيلم به دلايل نامعلومي ناتمام ماند؛ مثل بسياري از موارد مهمي كه در يونان ناتمام ماند.
براي شناختن يوناني ها بايد قرن هاي گذشته آنها را جست وجو كرد اگر همان روند تحقيق و اكتشافات قرون گذشته را ادامه مي داديم نتيجتا حالا تمامي عناوين و افتخارات علمي را داشتيم.
|
|
|
لانگ شات
آنتوني هاپكينز
كارنامه اي پرفراز و نشيب
پس از دو سه شكست سخت، هاپكينز به موفقيت اسكندر اميد كامل داشت اما اين فيلم هم شكست خورد. هرچند هاپكينز مثل هميشه نگيني درخشان بر انگشتر نازيباي فيلم اليور استون است. زوجي كه يك بار پيش تر با نيكسون طعم خوش موفقيت را چشيده بودند.
فيليپ آنتوني هاپكينز در شب كريسمس سال ۱۹۳۷ در مارگلم نزديك بندر تالبوت در ولز به دنيا آمد. اوتنها فرزند مريل و ريچارد هاپكينز بود و حرفه خانوادگي نانوايي به پدرش به ارث رسيده بود. آنتوني كه دوران كودكي ناراحت كننده اي را پشت سرگذراند از اين رو كودكي حساس بود كه بيشتر نقاشي كردن و پيانو زدن سرگرمي اش بود تا بازي كردن و گلاويز شدن با بچه هاي ديگر؛ به همين دليل بيشتر مواقع در انزوا و تنهايي به سر مي برد. هر چند كه پدرش چندان با يادگيري پيانو موافق نبود اما با اين وجود آن را برايش خريده بود چون عقيده داشت او از عهده كار ديگري بر نمي آيد و هيچ وقت هم از او نخواست تا حرفه خانوادگي اش را دنبال كند اما تحقيرهاي اطرافيان مانند سوخت موتوري بود كه اورا به جلو مي راند. به علاوه او هيچ علاقه اي به درس خواندن نداشت و چون در مدرسه شهرش نتوانست موفق باشد والدينش او را به مدرسه شبانه روزي فرستادند اما آنتوني از آن جا متنفر بود و خودش مي گفت كه بدترين روزهاي عمرش را در آن جا گذرانده است.
بنابراين پس از پنچ سال ناخوشايند دوباره به مدرسه ديگري رفت و بالاخره بعد از سپري شدن چهار سال توانست از مدرسه «گرامر كوبريج» فارغ التحصيل شود.
آغاز بازيگري هاپكينز در واقع با نمايش «بفرماييد سيگار» درتالار سلطنتي شكل گرفت اما آنچه كه تاثير مهمي بركارحرفه اي اش گذاشت دعوت به «تئاتر ملي» توسط بازيگري مشهور يعني سرلارنس اوليويه بود. او در آن جا هنگام تست بازيگري قسمتي از نقش اتللو را اجرا كرد كه همان سال خود اليويه آن را روي صحنه اجرا كرده بود. سال ۱۹۶۷ نقطه عطفي در فعاليت هاي هاپكينز محسوب مي شد چرا كه به جاي اليويه براي بازي در فيلم «رقص مرگ» انتخاب شد؛ به دليل اين كه اليويه بر اثر بيماري قادر به بازي نبود، هاپكينز جاي او را گرفت و اجراي قابل قبولي هم ارايه داد.
اولين نقش مهم هاپكينز در فيلم «شير در زمستان» (۱۹۶۸) بود كه درآن با بازيگران افسانه اي و بزرگي مثل پيتر اتول و كاترين هيپبرن همبازي بود و در نتيجه نامزد دريافت ويژه هيات داوران جشنواره «بافتا» شد و خود فيلم شير در زمستان نيز به عنوان بهترين فيلم برگزيده شد. او در اين فيلم نقش يكي از پسران هنري دوم را بازي مي كند كه براي تصاحب سلطنت پدرشان تلاش مي كنند. پس از شير در زمستان هاپكينز به مدت ده سال در فيلم ها وسريال هاي آمريكايي بازي كرد. درسال ۱۹۷۳ با تئاتر «ايكس» در برادوي شروع به كار كرد اما از سال ۱۹۸۴ به انگلستان و تئاتر ملي باز گشت و براي بازي در يك نمايش جايزه بهترين هنرپيشه مجمع تئاتر انگلستان را به دست آورد.
«ادري رز» اما يك شروع دوباره بود. او دراين تريلر عجيب نقش مردي را ايفا مي كند كه اعتقاد دارد روح دخترش كه در سانحه رانندگي مرده بود در جسم فرزند زوجي نيويوركي ساكن شده و پس از آن در نقشي متفاوت از نقشه هاي گذشته اش بازي كرد و توانايي هاي فراوان او در اين نقش به خوبي مشخص شد. او براي فيلم بعدي خود يعني «جامو» نامزد دريافت دو جايزه «بافتا» و «گلدن كلاب» شد اما نقشي كه هاپكينز را به اوج شهرت و محبوبيت رساند، نقش جذاب و فراموش نشدني دكتر هانيبال لكتر در سكوت بره هاي جاناتان دمي بود. هاپكينز در اين فيلم يك قاتل تمام عيار است. باهوش فوق العاده و ادب فراوان و در عين حال بسيار بي رحم؛ او توامان دوست داشتني ترين و مسلماً منفورترين قاتل سينماي جهان است. هاپكينز قادر بود خشكي و سردي اين قاتل را با تواضع و مهرباني در هم بياميزد و با چشم هاي نافذ و لحن ملايم خود اين تصور را به وجود آورد كه با فردي مهربان و موقر روبه رو هستيم. هنوز هم وقتي نامي از هاپكينز به ميان مي آيد، شخصيت فراموش نشدني هانيبال لكتر درذهن ها نقش مي بندد. او در ۱۹۹۱ جايزه اسكار را براي نقش هانيبال دريافت كرد.
درسال ،۱۹۹۵ هاپكينز تحسين هاي بسيار و در كنار آن نامزدي اسكار را براي نقش تاثيرگذار رئيس جمهور در فيلم «نيكسون» ساخته اليور استون به دست آورد. آنتوني هاپكينز اولين كارگرداني اش را با فيلم «آگوست» تجربه كرد كه اقتباسي از شاهكار آنتوان چخوف يعني نمايشنامه «عمو وانيا» است. اين فيلم كه هاپكينز در آن بازي نيز مي كرد، چندان نتوانست نظر مساعد عموم را به دست آورد و منتقدان هم معتقد بودند كه اين فيلم فاقد مقصود كمدي چخوف و بيش از حد خشك و جدي است. آميستاد نام فيلمي از استيون اسپيلبرگ است كه هاپكينز در سال ۱۹۹۷براي بازي در آن جايزه گلدن گلاب را دريافت كرد و همواره به همكاري با كارگردان آن افتخار مي كند.
در سال ۲۰۰۱ كمي بعد از حضور هاپكينز در قسمت دوم سكوت بره ها با نام «هانيبال» بار ديگر نقش هانيبال لكتر را در «اژدهاي سرخ» مي آزمايد كه مانند سكوت بره ها براساس رماني از تامس هريس ساخته شد. درواقع اژدهاي سرخ را مي توان سكوت بره هاي سه ناميد. داستان اين فيلم درباره قاتلي زنجيره اي و يك بيمار رواني است كه هنگام قرص كامل ماه قربانيانش را تكه تكه مي كند و قطعه هايي از آينه به جاي چشم هايشان قرار مي دهد و كارآگاهي كه پيگير اين قتل هاست در گفت وگو با هاپكينز در زندان مي خواهد به راز اين قاتل رواني دست يابد.
هاپكينز تصميم داشت تا درسال ۲۰۰۳ بار ديگر موفقيتي را كه در «نيكسون» (۱۹۹۵) به دست آورد با فيلم ننگ بشري تكرار كند. او در اين فيلم در كنار نيكول كيدمن اميد زيادي براي كسب موفقيت داشت اما فيلم شكست سختي خورد.
هاپكينز اين روزها قرار است در «سريع ترين سرخ پوست دنيا» بازي كند كه «راجر دانلدسن» كارگردان آن است. او نقش سرخ پوستي را دارد كه در دهه ۱۹۲۰ موتور سواري مي كند. جدا از شيفتگي مفرط هاپكينز به بازيگري، او معروف بوده است كه در اوقات فراغت رانندگي مي كند. به نظر مي رسد كه او از بازيگراني است كه با نقشش زندگي مي كند؛ او يك انگليسي/ آمريكايي است و اگر چه از ملكه اليزابت نشان افتخار دريافت كرد اما در سال ۲۰۰۰ شهروند آمريكا شد هرچند هنوز در كشورش او را يك انگليسي مي دانند.
|
|
|
يادداشت
تصوير چندوجهي اسكندر در سينما
حضور اسكندر در جشنواره فيلم فجر امسال اتفاق مهمي است. اين مسئله بدون توجه به اين نكته است كه اسكندر فيلم خوبي از كار در نيامده يا اين كه تطابقي با حقايق تاريخي ندارد. اسكندر فيلمي از اليور استون است يا به عبارت ديگر اولين فيلم اين كارگردان در عرصه سينماي تاريخي و همين سبب مي شود كه براي فيلم اعتباري مجزا از خود اثر قايل باشيم.
اسكندر درباره زندگي بزرگترين كشورگشاي تاريخ است. پادشاهي كه شايد بيش از هر جا در لشكركشي به ايران تاريخ را نابود كرد و فيلم استون حكايت زندگي چنين شخصي، به نظر مي رسد همين درام واقعي است كه اين كارگردان مطرح را به كار روي چنين سوژه اي واداشته است. اسكندر در واقع فيلم چهره هاست. چهره هايي كه بخشي از اعتبار اين سال هاي هاليوود هستند. گروه بازيگري فيلم متشكل از كالين فارل، وال كيلمر، آنجلينا جولي، رزاريو داوسن، جاردلتو و آنتوني هاپكينز تقريباً يك تيم ايده آل بازيگري در اين سال ها هستند و موسيقي فيلم را آهنگساز كم كاري چون ونجليز ساخته و حال نمايش فيلم در جشنواره و بالطبع اكران عمومي آن مي تواند در معرفي اين چهره ها به تماشاگران عام اين سينما كمك زيادي كند. به همين خاطر صفحه چهره هاي اين هفته را به دو چهره از همين گروه اختصاص داده ايم و درباره ديگر چهره ها هم با رسيدن به روزهاي جشنواره خواهيم نوشت اما چهره هاي اين هفته ...
ونجليز در ايران بيش از هركاري با فيلم ۱۴۹۲: فتح بهشت، ساخته رايدلي اسكات، يا همان كريستف كلمب شناخته مي شود هرچند آلبوم مستقل او در اين سال ها به دفعات بدون ذكر نام روي تصاوير مختلف تلويزيوني و يا در برنامه هاي راديويي پخش شده است. او آهنگساز قطعه المپيك ۲۰۰۴ يونان هم بود و جز اين آلبوم هاي اخيرش چند جايزه معتبر موسيقي را به دست آورده است. در مطلب مرتبط با او نگاهي به كارنامه ونجليز داشته ايم و بخشي از حرف هايش را هم در مصاحبه تازه اي كه انجام داده در باكسي مرتبط خواهيد خواند.
آنتوني هاپكينز هم كه نياز چنداني به معرفي ندارد. معتبرترين نقش او در سينما كاراكتر هانيبال لكتر است كه تاكنون در سه اثر سينمايي به آن جان بخشيده و براي نخستين اجرايش اسكار گرفته و در يكي دو سال اخير پركارتر از هميشه شده است. «كارنامه پرفراز و نشيب» هم مروري است به كارنامه او در چند دهه حضور مستقيم در سينما.درباره اسكندر و ديگر فيلم هاي جشنواره فجر امسال بيشتر خواهيم نوشت.
|
|
|