جمعه ۲۵ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۶۱۲
index
چند مطلب در باره مايكل مان
نفوذي مستقل در هاليوود
009753.jpg
تاريخ تولد: پنجم فوريه ،۱۹۴۳ ساعت يك ربع به يك ظهر!
محل تولد: شيكاگو، ايلي نويز
در اينترنشنال فيلم اسكول لندن تحصيل كرد. كار جدي را از اواخر دهه ۱۹۷۰ آغاز كرد. براي نمايش هاي تلويزيوني از جمله استارسكي و هاچ (۱۹۷۵) نوشت. اولين فيلم داستاني بلندش را در تلويزيون ساخت: Jericho Mile (۱۹۷۹). نخستين فيلم سينمايي اش سارق نام داشت كه در ۱۹۸۱ آن را كارگرداني كرد.
جيمز كان در اين فيلم، نقش دزد گاوصندوق بازكني را ايفا مي كرد كه فريفته شغلش شده بود. مولفه هاي كارگرداني مايكل مان، از همين نخستين فيلمش پديدار شد. قهرمان هاي منزوي و تك افتاده كه دلبستگي خاص آنها به حرفه غيرطبيعي شان موجب جدايي آنها از مردم اطرافشان مي شود. جيمز كان با لباس هاي طرح «آرماني» و ابزار كار عجيب و غريب از جمله يك مته پيچيده و شيك، در صحنه جولان مي داد. با اين فيلم، مان به عنوان يكي از استعدادهاي هاليوود شناخته شد. از آن دست كارگردان هاي بزرگي كه توان به ثمررساندن پروژه هاي شخصي شان را در دل سيستم بزرگ فيلمسازي دارند.
پس از اين، مان سراغ ساخت فيلم قلعه (۱۹۸۳) رفت. اقتباسي از رمان ف،پل ويلسون؛ درباره نيروي اسرارآميزي كه ريشه در يك قلعه نازي داشت. قلعه چه به لحاظ هنري و چه تجاري، اثر قابل قبولي براي مان به حساب نمي آيد؛ هرچند كه جايگاه او را به عنوان يكي از كارگردان هاي نوجو و جالب توجه هاليوود تثبيت كرد.
پس از اين ناكامي، مايكل مان به سراغ خانه قبلي اش، تلويزيون رفت و سريال موفق Miami Vice (۱۹۸۴) را توليد كرد. ساخت اين سريال، اعتبار از دست رفته را به مايكل مان بازگرداند ضمن اين كه از بازيگر اصلي اش كارآگاه كراكت، چهره اي محبوب خانواده ها ساخت.
009720.jpg
تا به اين جا او در تلويزيون موفق تر از سينما بود و به نظر مي رسيد كه مايكل مان با كار در رسانه تلويزيون راحت تر است. اما وقايع سال ،۱۹۸۶ واقعيتي خلاف اين را ثابت كرد. مجموعه تلويزيوني داستان جنايت (۱۹۸۶)، با توفيق چنداني روبه رو نشد در حالي كه فيلم سينمايي شكارچي انسان (۱۹۸۶) به اثري موفق و پرفروش تبديل شد. مان در اين تريلر جنايي هيجان انگيز و كوبنده با بازي خوب ويليام پترسون در نقش اصلي، يكي از بهترين اقتباس ها از رمان هاي جنايي ـ روان شناسانه تامس هريس را تحويل جماعت سينما رو داد. شمار كساني كه اين فيلم را بيش از معروف ترين اقتباس براساس رمان هاي هريس، يعني سكوت بره ها (۱۹۹۱) مي پسندند؛ كم نيست.
مايكل مان اما كارگردان كم كاري است كه براي ساخت هركدام از پروژه هايش، چند سال وقت مي گذارد پس براي دوباره ديدن آثار او بر صفحه تلويزيون يا پرده سينما، علاقه مندانش بايد چند سالي صبر مي كردند. ،۱۹۸۹ سال بازگشت او به تلويزيون بود. مايكل مان در اين سال فيلم L.A.Takedown را كارگرداني و پس از آن ميني ريال The Camarena Story : Drug Wars را تهيه نمود. اما ساختن چنين فيلم و سريال هايي، طبع  بلندپرواز مايكل مان را راضي نمي كرد. براي حظ بردن از دوره كاري اصلي  مان بايد تا سال ۱۹۹۲ و ساخت فيلم معروف آخرين بازمانده موهيكن ها با بازي دانيل دي لوييس و مادلين استوو منتظر مي مانديم. با موفقيت تجاري و هنري اين فيلم، مايكل مان به يكي از فيلمسازان صاحب نام دنياي سينما تبديل شد. آخرين بازمانده موهيكان ها هواداران فراواني يافت؛ گوين اسميت در مجله «فيلم كامنت» مطلب مشهورش درباره اين فيلمساز را پس از نمايش اين فيلم نوشت. (ترجمه اي از اين مطلب گرانقدر را در همين پرونده مي توانيد بخوانيد)
مايكل مان اما از تجربه اين موفقيت دستپاچه نشد و تا فرارسيدن زمان توليد اثر موفق و تاثيرگذار بعدي اش مخمصه (۱۹۹۵)، سه سال صبر كرد. او حالا از چنان اعتبار هنري برخوردار بود كه توانست نظر مثبت دو اسطوره بازيگري را براي ايفاي نقش در فيلمش جلب كند. آنها آل پاچينو و رابرت دنيرو نام داشتند پيش از اين در هيچ صحنه اي از تاريخ سينما روي پرده در برابر يكديگر ظاهر نشده بودند.
009789.jpg
تجربه بازي اين دو نفر در شاهكاري به نام پدرخوانده ۲ (به كارگرداني فرانسيس نوردتوپولا) به نحوي بود كه بنا به ضرورت هاي داستاني، هيچ وقت در برابر يكديگر بازي نكردند. اما مايكل مان، نقطه عطف داستاني و مهم ترين صحنه فيلمش را لحظه رويارويي اين دو بازيگر بزرگ قرار داد. لحظه اي كه تا به اين تاريخ ديگر تكرار نشده است. مخمصه به جز اين ويژگي منحصر به فرد؛ جذابيت هاي ديگري هم براي تماشاگران پي گير و علاقه مندان سينما داشت. با نمايش اين فيلم، بسياري به اين نتيجه رسيدند كه ساخت فيلم سارق و سريال هاي جنايي تلويزيوني، فرصتي براي مايكل مان بوده تا به تمرين براي ساخت چنين فيلم بزرگي بپردازد. مخمصه، آقاي كارگردان را بيش از پيش مطرح كرد. حالا همه مي دانستند كه مايكل مان، چه تسلطي بر ابزار كارش دارد؛ چگونه چارچوب هاي ژانر را ارتقا مي بخشد و از آن مهم تر، بهترين محصول ممكن را از دل هر داستاني بيرون مي كشد. مخمصه يكي از مهم ترين محصولات ژانر رو به گسترش ژانر نوآر در نيمه دوم دهه ۱۹۹۰ ميلادي بود. آنها كه فيلم را دوست داشتند، ارجاع هاي فيلمساز به ديگر آثار برتر تاريخ سينما و حتي فيلم هاي ديگر خود مايكل مان را پذيرفته بودند. اما مان براي نمايش كمال سبك به فيلمنامه اي نياز داشت كه تا پيش از اين چندان سراغ ساخت آثاري از اين نوع نرفته بود، نفوذي (۱۹۹۹)، اثري افشاگرانه در باب تاثير سوء استعمال دخانيات و سوء استفاده كارخانجات سيگارسازي از موادي خاص به حساب مي آيد.
برخلاف آثار پيشين كارگردان، در نفوذي، هيچ اسلحه اي در كار نبود و كل داستان در دفاتر مطبوعاتي و راديو تلويزيوني و اتاق شركت ها مي گذشت. برخلاف آثار قبلي او، شهر وقوع ماجراها ديگر يكي از شخصيت هاي اصلي فيلم به  حساب نمي آمد و دست و پاي نويسنده و فيلمساز به لحاظ خلق ماجراهاي مهيج بسته بود. اما مايكل مان از دل اين محدوديت ها به خلق بهترين فيلمش رسيد.
آل پاچينو و راسل كرو در نقش هاي اصلي غوغا كردند و فيلمبردار هميشگي آثار او يعني دانته اسپينوتي، شكل و شمايل بصري بي نظيري به فيلم اعطا كرد و تحت نظارت مان، قاب هاي بي نظيري تحت موسيقي درجه يك ليزا جرارد و پيتر بورك نيز بر تاثير كلي فيلم افزود.
نفوذي اما برخلاف انتظار در گيشه شكست خورد هرچند مانند مخمصه در گذر زمان قدر بيشتري در ذهن سينما دوستان يافت. با اين حال سيل جوايز به سوي فيلم و دست اندركارانش روان شد اما از هفت نامزدي فيلم در مراسم اسكار، حتي يك جايزه هم گيرش نيامد. در چنين شرايطي مسئولان كمپاني هاي فيلمسازي، فروش اندك نفوذي را فراموش كردند و شرايط براي ساخت يكي از محبوب ترين آثار بالقوه سينماي هاليوود، فيلمي براساس داستان زندگي واقعي محمدعلي كلي، بوكسور معروف سياه پوست را براي مايكل مان مهيا ساختند. خيلي ها ساخت يك فيلم دو ساعته بر اين اساس را كاري غيرممكن مي دانستند. ديگران اما اين نكته را در نظر نگرفتند. آنها آنقدر به قابليت هاي مايكل مان و آثارش دل  بسته بودند كه مي پنداشتند او استاد خلق معجزه و به ثمررساندن پروژه هاي روي كاغذ؛ «غيرقابل ساخت» است. در حقيقت مشكل اين جا بود كه داستان واقعي زندگي اين شخصيت، دست مايكل مان و همكاران فيلمنامه نويسش را براي درام پردازي بسته بود. با اين حال فيلم علي، از ظرافت ها و نشانه هاي خاص مايكل مان خالي نبود. ۱۵ دقيقه ابتداي فيلم، شاهكار به حساب مي آمد و صحنه هاي مربوط به مسابقه بوكس، همان چيزي شده بود كه از يك فيلمساز حرفه اي چون مايكل مان انتظار مي رفت. به هرحال اين فيلم پرخرج (شايد گران ترين فيلم دوره فيلمسازي مان)، فروش چنداني نداشت و منتقدها آنچنان كه بايد و شايد تحويلش نگرفتند.
حالا مان، فيلمسازي بود با دو فيلم حماسي ـ زندگينامه اي با فروش اندك؛ پس پروژه بعدي اش را كه باز فيلمي براساس زندگي يك شخصيت واقعي قرن ،۲۰ هاوارد هيوز، تهيه كننده افسانه اي تاريخ سينما بود؛ به يك استاد ديگر مارتين اسكورسيزي سپرد و خودش به عنوان تهيه كننده پروژه را همراهي كرد. در عوض سراغ يك محصول كوچكتر، يك شبانه جنايي ديگر رفت كه ماجراهايش باز در لس آنجلس مي گذشت و براي ايفاي نقش نخست تام كروز، يكي از بزرگترين ستارگان زنده تاريخ سينما را فراخواند و فيلمي نسبتاً كوچك و جمع و جور ساخت كه هرچند به لحاظ حجم كار، در قد و قواره هاي سه فيلم قبلي اش نبود، اما به يكي از بهترين فيلم هاي به نمايش درآمده در سال ۲۰۰۴ تبديل شد. نام فيلم شريك جرم است و مان از طريق اين داستان جمع و جور، بار ديگر توانايي هاي خودش را به عنوان يك حرفه اي به رخ مي كشد و در عين حال نكته هاي تماتيك ديگر آثارش را پي مي گيرد. شريك جرم در حد و اندازه هاي خودش با فروش نسبتاً مناسبي هم روبه رو شد.
مايكل مان در آستانه ۶۰ سالگي يكي از بزرگترين فيلمسازان دنياي سينما به حساب مي آيد. نام او اعتباري براي هر پروژه اي است و حضورش، ستاره ها را از نه گفتن و پرهيز از بازي در فيلم، باز مي دارد. هنرمندان زيادي هستند كه آرزوي همكاري در فيلمي به كارگرداني مايكل مان را دارند و تماشاگران بسياري در انتظار تماشاي اثر بعدي او هستند.

فيلم   شناخت مايكل مان به عنوان كارگردان
009729.jpg
009732.jpg
009792.jpg
009795.jpg
The Jericho Mile (فيلم تلويزيوني)
نويسنده متن براي تلويزيون: پاتريك ج. نولان و مايكل مان براساس داستاني نوشته نولان، بازيگران: پيتر استراس، ريچارد لاوسن، راجر اماسلي و برايان دنهي، ۱۲۰ دقيقه، محصول: ۱۹۷۹
سارق
نويسنده فيلمنامه: مايكل مان براساس كتابي نوشته فرانك هوهايمر، مدير فيلمبرداري: دانلد تورين، موسيقي: گروه تين ايجرين دريم، تهيه كنندگان: جري بروكهاير و راني كان، بازيگران: جيمز كان، تيوز دي ولد، ويلي نلسون، جيمز بلوشي، رابرت پراسكي و دنيس فارينا، ۱۲۲ دقيقه، محصول: ۱۹۸۱
قلعه
نويسنده فيلمنامه: مايكل مان براساس كتابي از: ف.پل ويلسون، تهيه كننده: هاوارد كاچ جونيور، بازيگران: اسكات گلن، يان  مك كلن، آلبرتا واتسون، يورگن پروچناو، رابرت پراسكي و گابريل بايرن، ۹۶ دقيقه، محصول: ۱۹۸۳
شكارچي انسان
نويسنده فيلمنامه: مايكل مان براساس كتابي نوشته توماس هريس، مدير فيلمبرداري: دانته اسپينوتي، موسيقي: دورز و مايكل روبيني، تهيه كننده: ريچارد راث، بازيگران: ويليام پترسون، كيم گريست، جوان آلن، پرايان كاكس، دنيس فارينا، استيفن لانگ و تام نونان، ۱۱۹ دقيقه، محصول: ۱۹۸۶
Crime Story
يك مجموعه تلويزيوني كه به فاصله سال هاي ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۸ پخش مي شد. دنيس فارينا، بازيگري كه مان با فيلم سارق او را به دنياي سينما معرفي كرد در اين جا نقش يك كارآگاه را بازي مي كند. مايكل مان به عنوان نويسنده و تهيه كننده هم در ساخت اين سريال ۴۲ قسمتي همكاري كرده است.
L.A.Talcedown (فيلم تلويزيوني)
نويسنده فيلمنامه: مايكل مان، بازيگران: اسكات پلانك، مايكل روكر، الي پوژه و وينسنت گاستافرو، ۱۰۰ دقيقه، محصول: ۱۹۸۹
آخرين بازمانده موهيكان ها
نويسندگان فيلمنامه: مايكل مان، كريستوفر كرو و فيليپ دان، مدير فيلمبرداري: دانته اسپينوتي، موسيقي: ترور جونز، رندي ادلمن، تهيه كنندگان: مايكل مان و هانت لاوري، بازيگران: دانيل دي لوئيس، مادلين استوو، راسل مينز، جودي مي، وس استادي و پيت پاستلويت۱۲۲ دقيقه، محصول: ۱۹۹۲
مخمصه
نويسنده فيلمنامه: مايكل مان، مدير فيلمبرداري: دانته اسپينوتي، موسيقي: اليوت گلدنتال، تهيه  كنندگان: مايكل مان و آرت لينسون، بازيگران: آل پاچينو، رابرت دنيرو، وال كيلمر، جون وويت، تام سوايزمور، دايان ونورا، امي برنمان، اشلي جاد، هنك آزاريا، تام نونان، ۱۷۴ دقيقه، محصول: ۱۹۹۵
نفوذي
نويسندگان فيلمنامه: مايكل مان و اريك راث براساس مقاله اي از ماري برنر، مدير فيلمبرداري: دانته اسپينوتي، موسيقي: ليزا جرارد و پيتر بورك، بازيگران: آل پاچينو، راسل كرو، دايان ونورا، كريستوفر پلامر، فيليپ بيكرهال، ليندسي كروز، استيفن توبولوفسكي و جيناگرشان ۱۵۷ دقيقه.، محصول: ۱۹۹۹
علي
نويسندگان فيلمنامه: اريك راث، مايكل مان، استيفن ج ريول، گريگوري آلن هاوارد، مدير فيلمبرداري: امانوئل لوبسيكي، موسيقي: ليزا جرارد و پيتر بورك، بازيگران: ويل اسميت، جيمي فاكس، جون وويت، ماريو ون پيبلز، ران سيلور، جفري رايت، ميكلتي ويليامسون، جادا پينكت اسميت، ۱۵۹ دقيقه (نسخه كارگردان: ۱۶۵ دقيقه)، محصول: ۲۰۰۱
شريك جرم
نويسنده فيلمنامه: استيوارت بيتي، موسيقي: جيمز نيوتون  هاوارد، بازيگران: تام كروز، جيمي فاكس، خاوير باردم، جادا پينكت اسميت، مارك روفالو و ايرما پي هال، ۱۲۰ دقيقه، محصول: ۲۰۰۴

يك حرفه اي محبوب
فيلم هاي مايكل مان، در زمره آثار جشنواره پسند قرار نمي گيرد، اما مرور اين فهرست به ما يادآوري مي كند كه آثار او تا چه حد مورد علاقه حرفه اي هاي سينما قرار گرفته، طوري كه اغلب اين مجامع از ستودن مدام اين آثار به خصوص در بخش هاي مربوط به بازيگري، موسيقي و رشته هاي فني، دست نكشيده اند.
سارق
حضور در بخش مسابقه جشنواره كن و نامزد دريافت نخل طلا. (در اين جشنواره با نام خيابان هاي خشن به نمايش درآمد.)
قلعه
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم ترسناك از آكادمي فيلم هاي علمي ـ تخيلي، فانتزي و ترسناك.
شكارچي  انسان
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم از مراسم اعطاي جايزه ادگار آلن پو
آخرين بازمانده موهيكان ها
برنده اسكار بهترين صدا كه به كريس جنينكز، داگ همپفيل، مارك اسميت و سايمون كاي تعلق گرفت.
نامزد جايزه بهترين تدوين از American Cinema Editors
برنده جايزه بهترين فيلمبرداري و بهترين چهره پردازي از مراسم بافتا (BAFTA)
نامزد جوايز بهترين بازيگر (دانيل دي لوئيس)، بهترين طراحي لباس (السا زامپارلي) بهترين موسيقي متن اصيل (ترور جونز و رندي ادلمن)، بهترين طراحي توليد (ولف كروگر) بهترين صدا از مراسم بافتا.
برنده جايزه بهترين موسيقي متن براي رندي ادلمن از سوي مراسم اعطاي جوايز فيلم و تلويزيوني BMI.
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلمبرداري از سوي انجمن فيلمبرداران بريتانيا.
برنده جايزه بهترين بازيگر (دانيل دي لوئيس) از سوي
Evening Standard British film Awards
نامزد جايزه بهترين موسيقي متن از مراسم گلدن  كلاب.
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد سال (دانيل دي لوئيس) از سوي حلقه منتقدان فيلم بريتانيا.
نامزد دريافت جايزه صلح از Political Film Society
مخمصه
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم سال از سوي مجمع منتقدان فيلم شيكاگو.
نامزد دريافت جايزه خواستني ترين انسان مذكر براي ول كيلمر (مشتركاً با حضور كيلمر در فيلم «هميشه بتمن»)
نامزد دريافت جايزه بهترين اجراي بازيگر زن در يك فيلم درام (ناتالي پورتمن) از مراسم اعطاي جوايز Young star
نفوذي
نامزد دريافت هفت جايزه اسكار شامل بهترين بازيگر نقش اصلي مرد؛ راسل كرو، بهترين فيلمبرداري؛ دانته اسپينوتي، بهترين كارگرداني: مايكل مان، بهترين تدوين: ويليام گلدن برگ، پل رابل، ديويد روزن بلوم، بهترين صدا: اندي مكسون، داگ همپفيل، لي اورلوف، بهترين فيلمنامه براساس مواد قبلاً چاپ شده يا توليد شده اريك راث و مايكل مان و بالاخره بهترين فيلم.
نامزد دريافت جايزه بهترين تدوين از American Cinema Editors
نامزد دريافت بهترين جايزه نقش اصلي مرد براي راسل كرو از جوايز بافتا
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم آمريكايي از جوايز Bodil
برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (كريستوفر پلامر) از سوي انجمن منتقدان فيلم بوستون
برنده جايزه بهترين بازيگر نقش اول مرد؛ راسل كرو و نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم از Brood cast Film Critics Association Awards
نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر مرد (راسل كرو)، بهترين بازيگر نقش دوم مرد (كريستوفر پلامر) و بهترين فيلم از انجمن منتقدان فيلم شيكاگو.
نامزد دريافت جايزه بهترين كارگرداني (مايكل مان) از
سوي Empire Awards
نامزد دريافت جوايز بهترين كارگرداني، بهترين فيلم درام، بهترين موسيقي اصيل (ليزا جرارد و پيتر بورك)، بهترين بازيگر نقش اول مرد فيلم درام (راسل كرو) و بهترين فيلمنامه از مراسم اعطاي جوايز گلدن گلاب.
برنده جايزه بهترين كارگردان و بهترين فيلم درام و نامزد دريافت جايزه بهترين تدوين، بهترين بازيگر مرد در فيلم درام (هم آل پاچينو و هم راسل كرو) و بهترين بازيگر نقش دوم مرد در فيلم درام (كريستوفر پلامر) از Golden Satellite Awards
برنده جايزه روبان نقره اي بهترين فيلمبرداري (دانته اسپينوتي) از سنديكاي روزنامه نگاران ملي ايتاليا.
نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر مرد (راسل كرو) بهترين فيلمنامه اقتباسي (مايكل مان و اريك راث) و بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (كريستوفر پلامر) از سوي انجمن منتقدان فيلم لاس وگاس.
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد سال (راسل كرو، همچنين براي بازي در فيلم گلادياتور) از سوي حلقه منتقدان فيلم لندن.
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد (راسل كرو)، بهترين فيلمبرداري، بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (كريستوفر پلامر) و بالاخره بهترين فيلم از سوي انجمن منتقدان فيلم لس آنجلس
برنده جايزه آزادي بيان (براي مايكل مان) و بهترين بازيگر مرد (راسل كرو) از سوي National Board of Review
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد (راسل كرو) و بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (كريستوفر پلامر) از سوي انجمن ملي منتقدان فيلم در آمريكا.
نامزد دريافت جايزه بهترين بازيگر مرد (راسل كرو)، بهترين كارگردان، بهترين فيلمنامه اقتباسي و بهترين بازيگر نقش مكلمل مرد (كريستوفر پلامر) از سوي انجمن منتقدان فيلم Online
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم سال براي تهيه كنندگانش مايكل مان و پيتريان براگ از سوي PGA Golden Laurel Awards
برنده جايزه «دموكراسي» از Political Film Society
نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم آمريكايي از Robert Festival
برنده جايزه بهترين فيلم انگليسي زبان، بهترين كارگردان و بهترين بازيگر مرد (راسل كرو) از سوي حلقه منتقدان فيلم سانتافه.
علي
نامزد جايزه بهترين نقش اول بازيگر مرد (ويل اسميت) و جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (جان وويت) در مراسم اسكار ۲۰۰۲.
برنده جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (جيمي فاكس) و بهترين بازيگر نقش دوم زن (نونا.م گايي) و نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش اول مرد (ويل اسميت) و بهترين فيلمنامه از Black Reel Awards
نامزد جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل مرد (جان وويت) از انجمن منتقدان فيلم شيكاگو.
نامزد جايزه بهترين فيلم ورزشي از ESPY Awards
نامزد جايزه بهترين موسيقي متن اصلي، بهترين بازيگر مرد نقش اول يك فيلم درام و بهترين نقش دوم مرد يك فيلم درام در مراسم گلدن كلاب.
نامزد جايزه بهترين فيلم درام از Golden Trailer Awards
برنده جايزه بهترين اجراي يك بازيگر مذكر (ويل اسميت) از سري جوايز MTV
اين فيلم همچنين نامزد دريافت جايزه در رشته هاي گريم و صدا از سوي انجمن هاي مربوطه شده است.
شريك جرم
مراسم اعلام جوايز در راهند و نتايج فيلم شريك جرم از شركت در چنين رقابت هايي، هنوز به طور كامل اعلام نشده است.

قهرمانان فيلم هاي مايكل مان
مستقل، متفاوت، سرسخت و اميدوار
009771.jpg
فرانك (جيمز كان) سارق
با كت چرم سياه و موهاي مجعد، جيمز كان خاطره اي از شور و حرارت معروف ترين نقش دوران حرفه اي اش، ساني كورلئونه در پدرخوانده (۱۹۷۲) را بارديگر زنده مي كند. كان در اين نخستين فيلم سينمايي در مجموعه آثار مايكل مان، سارقي با وسايل و ابزاري عجيب و غريب (نظر گيرترين اين ابزار؛ يك مته بزرگ پيچيده) است كه از طريق سرقت، مراسمي را از سر مي گذراند و آييني را به جا مي آورد. او تركيبي از سارقان سينماي دهه ۱۹۷۰ آمريكا و مجرمين آثار ژان پيرملويل فرانسوي است. جيمز كان وقتي در اين فيلم ظاهر شد كه در آخرين سال هاي دوران اوج بازيگري اش به سر مي برد.
009741.jpg
ويل گراهام (ويليام پاترسون) شكارچي انسان
چهره تلخ و سرد ويليام پاترسون ايفاي نقش اين پليس كج خلق و منزوي بود كه در اغلب مدت زمان فيلم، تفاوت چنداني با قاتلي كه تعقيبش مي كرد نداشت. او براي نزديك شدن به قاتل، راه وحشتناكي را طي كرد. خودش را جاي او گذاشت تا ببيند مرد مجرم كجا مي رود و چه مي كند؛ اما وحشتناك اين جا بود كه ناگهان احساس كرد بيشتر و بيشتر در قالب مرد سارق فرو رفته است. پاترسون در دنياي سينما يك ستاره بزرگ به حساب نمي آمد؛ با اين حال يكي از كليدي ترين نقش هاي كارنامه سينماي مان را برعهده گرفت و به خوبي هم از پس كار برآمد. تلخي تصميم بر چهره اش مهر شده بود.
009762.jpg
ناتانيل پو (دانيل دي لوئيس) آخرين بازمانده موهيكن ها
با موهاي بلند و چهره خشن، دانيل دي لوئيس همان قدر از عضلات چهره اش كمك گرفت كه از ماهيچه هاي بدنش. اين نقش فيزيكي، ستاره اي مي خواست كه تمام قدرتش در چهره اش تمام نشود. دي لوئيس در چمنزارهاي سرسبز لوكيشن هاي فيلم گام برداشت و روي رود و زير آبشار حضور يافت و با اين حال چيزي از جذابيت و وقارش كم نشد. او بخشي از طبيعت پاك و صاف اطرافش بود. پو آرمان هاي چندان پيچيده اي ندارد؛ بايد تا دم مرگ براي رسيدن به آزادي و به دست آوردن عزت نفس مبارزه كند. اما در عين حال بار رنج تاريخي سرخ پوستان آمريكا را هم بر دوش مي كشد.
009783.jpg
وينسنت هانا (آل پاچينو) مخمصه
يكي ديگر از پليس هاي فيلم هاي مايكل مان (و البته معروف ترينشان) كه روي ديگر سكه مجرم قانون شكني به حساب مي آيند كه براي دستگيري او خود را به هر دري مي زنند. پاچينو به اين نقش شور و حرارتي وصف ناشدني اعطا كرد و استقبال مامور قانوني كه به محله هاي حاشيه نشينان اجتماع حسرت مي خورد؛ به خوبي روي پرده مجسم كرد. آنها كه فيلم را ديده اند نمي توانند چشم هاي مضطرب پاچينو را فراموش كنند و چين و چرو ك هاي چهره اي كه از تفنگ دست گرفتن خسته شده؛ اما هيچ راه ديگري هم برايش باقي نمانده است.
009786.jpg
نيل مك كالي (رابرت دنيرو) مخمصه
مكالي، نمونه جذاب تر و پيچيده تر شخصيت فرانك در فيلم سارق است. كسي كه ادعا مي كند ظرف ۳۰ ثانيه مي تواند تمام متعلقاتش را فراموش كند و بگريزد و معمولاً آنهايي كه چنين ادعايي دارند؛ به نوعي از همه وابسته ترند. مكالي در اجتماعي زندگي مي كند كه قابل اعتمادترين آدمش همان پليسي است كه مي خواهد او را دستگير كند و بكشد و اين كه ماجرا به سمتي پيش مي رود كه همان پليس، شليك آخر را انجام مي دهد؛ لابد از خوش شانسي اوست. اين تنها حضور رابرت دنيرو در فيلمي از مايكل مان است. هرچند كه آن ريش پروفسوري چندان به چهره اش نمي آيد.
009735.jpg
لائل برگمن (آل پاچينو) نفوذي
اين دومين تلاقي و همكاري  مان و پاچينوست. پاچينو در اين جا نقش لائل برگمن، تهيه كننده تلويزيوني آرمان گرايي را بازي مي كند كه اصلاً درباره آرمانش حرفي نمي زند. شور وهيجان كم نظيري كه پاچينو به نقش مي افزايد، به نفع اين شخصيت و كل فيلم تمام مي شود.
برگمن بايد شخصيت ديگر فيلم را به شهادت دادن ترغيب كند، زير پوست او مي رود تا به شكل پنهان بخشي از آرمان هايش در قالب فرد ديگري متجلي نمايد. مشكل بشود فرد ديگري غير از پاچينو را در اين نقش تصور كرد.
009738.jpg
جفري وايگند (راسل كرو) نفوذي
وايگند بيچاره جرمش اين است كه از ديگران بيشتر مي داند. پس بايد رنج اين آگاهي را تحمل كند و پاي حرفش بايستد. كرو در اين جا نقش انسان آرامي كه داد و فرياد وجدانش زندگيش را مي پيچاند و به آتش مي كشد؛ عالي بازي كرده است. آرامش او در برابر شور و هيجاني قرار مي گيرد كه پاچينو به قاب هاي مشتركشان تزريق مي كند.
009765.jpg
محمدعلي (ويل اسميت) علي
محمدعلي فيلم مايكل مان، بيشتر از آن كه شخصيتي تاريخي باشد؛ قهرماني از ميان قهرمانان آثار استاد است. مان، بر مقاطعي خاص از زندگي او تاكيد مي كند تا داستان مردي كه بايد فرديتش را در ميان اجتماع يكسان ساز اطرافش حفظ كند، يك بار ديگر روايت نمايد.
ويل اسميت، براي ايفاي اين نقش مدت ها تمرين بوكس كرد و در عوض تصوير سينمايي اش را به  عنوان يك بازيگر جوان لوس تين ايجر پسند، چند پله بالاتر برد و گسترش داد.

همكاران اصلي
مقدمه: مايكل مان از آن دسته كارگردان هايي است كه اعتقاد چنداني به كار با يك گروه ثابت ندارد. در نتيجه اغلب اعضاي اصلي گروه فيلمسازي اش، هر يكي دو فيلم يك بار تغيير مي كنند. هرچند كه به شكل شگفت انگيزي «مان» اين توانايي را دارد تا از اين آدم هاي متفاوت و متغير، دستاوردهاي يكساني بيرون بكشد. در اين بخش چند تا از همكاران مشهورتر مان كه دو فيلم يا بيشتر با او كار كرده اند، معرفي شده اند.
009723.jpg
009726.jpg
009756.jpg
009768.jpg
ليزا جرارد
جرارد شهرت اصلي اش را به خاطر به راه انداختن گروه موسيقي «ددكن رنس» دارد كه در اين مسير برندان پري نيز همراهش بوده است. اما جرارد به جز ساخت و اجراي قطعات اين گروه موفق، هر از گاه به عنوان سازنده موسيقي متن با گروه توليد يك فيلم مشاركت كرده يا يكي از ترانه هايش را در اختيار چند فيلم قرار داده است.
به هرحال او به همراه پيتربروك، دو نمونه از موفق ترين موسيقي هاي متن فيلم هاي مايكل مان را ساخته است؛ موسيقي حيرت انگيز «نفوذي» و موسيقي متن فيلم «علي» به جز اين در «مخمصه» نيز مايكل مان يكي از قطعات او را براي استفاده در فيلم انتخاب كرده است.
ليزا جرارد متولد ۱۲ آوريل ۱۹۶۱ در استراليا، براي فيلم هاي ديگري هم موسيقي ساخته است كه موفق ترينشان گلادياتور (محصول
سال ۲۰۰۰) بود كه به خاطر ساخت موسيقي اين فيلم به همراه پيتر بروك، نامزد دريافت جايزه اسكار شده و اين جايزه را هم برد. بركت (۱۹۹۲)، بي وفا و وال سوار (۲۰۰۲)، از ديگر آثاري است كه جرارد در ساخت موسيقي متن يا تصنيف آوازهاي آنها مشاركت داشته است.
اريك راث
فيلمنامه نويس مشهور و پرآوازه اين سال ها، كسي كه در نوشتن فيلمنامه هاي نفوذي و علي با مايكل مان همكاري كرده است. راث نوشتن حرفه اي براي پروژه هاي سينمايي را از سال پيش از ۱۹۷۰ شروع كرد. در استخر غرق كننده، ساخته كارگردان مشهور و معترض دهه ،۱۹۷۰ استيوارت روزنبرگ، بدون آمدن نامش در عنوان بندي همكاري كرد و در نوشتن فيلمنامه كنكورد، فرودگاه ۷۹ (۱۹۷۹) مشاركت داشت. اما موفقيت واقعي، ۲۴ سال پس از آغاز فعاليت حرفه اي و با نوشتن فيلمنامه برنده اسكار فارست گامپ (۱۹۹۴)، به سراغش آمد. پس از آن در دو فيلم به كارگرداني ستاره هاي بازيگر هاليوود؛ نجواگر اسب ساخته رابرت ردفورد (۱۹۹۸) و پستچي ساخته كوين كاستر (۱۹۹۷) همكاري داشت كه هيچ كدام آثار چندان موفقي نبودند. اما پس از همكاري با مايكل مان براي نوشتن فيلمنامه نفوذي، بارديگر نامزد دريافت جايزه اسكار شد و در نوشتن فيلمنامه علي (۲۰۰۱) همكاري داشت. بقيه آثاري كه نوشته، هنوز در مرحله پيش توليد قرار دارند و در يكي دو سال آينده ساخته خواهند شد.
دانته اسپنوتي
مدير فيلمبرداري لايق و با سليقه تمام آثار مايكل مان، از شكارچي انسان گرفته تا نفوذي، به سال ۱۹۴۳ در ايتاليا به دنيا آمد و كار حرفه ايش را در همين كشور آغاز كرد اما با شكارچي انسان، جايگاه خودش را به عنوان يك فيلمبردار طراز اول ثابت كرد. به غير از مايكل مان، او با چند تن ديگر از حرفه اي هاي نام آور دنياي سينما، همكاري كرده است؛ از جمله باگري مارشال در فرانكي و جاني (۱۹۹۱)، مايكل مدسين درفيلم نسل (۱۹۹۴)، سام رايمي در چابكدست و مرده (۱۹۹۵)، باربارا استرايسند در آينه دو رو دارد (۱۹۹۶)، كريتس هنسان در محرمانه لس آنجلس (۱۹۹۷) و بچه هاي نابغه (۲۰۰۰) بسياري از صاحبنظران، سبك بصري بي نظير آثار مايكل مان را تحت تاثير هنر اسپينوتي مي دانستند اما هنگامي كه اين دو نفر از يكديگر جدا شدند؛ شكل و شمايل بصري آثارمان، چندان تغييري نكرد. او در لس آنجلس، رم و زادگاهش تولمتزو زندگي مي كند و در يكي دو پروژه جهاني سينماي ايتاليا در اين سال ها شركت داشته؛ ستاره ساز به كارگرداني جوزپه تورماتوره و پينوكيو به كارگرداني روبرتوبنيني.
آل پاچينو
جواهر هميشه تابناك تاريخ سينما، پس از دوره بازيگري حيرت انگيزش در نيمه اول دهه ۱۹۷۰ و سال هاي كم فروغ ۱۹۸۰؛ در دهه ۱۹۹۰ بار ديگر احيا شد و در پاره اي از بهترين فيلم هاي سينماي آمريكا، به خصوص دو شاهكار مايكل مان، مخمصه و نفوذي شركت كرد. بعضي از حضورهاي او بر پرده فراموش نشدني اند و هرچه پيرتر مي شود، جذابيت بيشتري پيدا مي كند.
معروف ترين نقش دوران حرفه اي اش، گنگستري به نام مايكل كورلئونه است كه در سري فيلم هاي پدرخوانده او را به شخصيتي جاودانه  در تاريخ سينما بدل كرد. با اين حال حضورش در دو فيلم از سيدني لومت در دهه ،۱۹۷۰ مترسك ساخته جري شاتزبرگ، صورت زخمي به كارگرداني برايان دي پالما و بي خوابي ساخته كريستوفر نولان، بي رقيب و بديل است. كاش حالا كه زنده و سرحال است، باز هم با مايكل مان همكاري مي كرد.

دو كتاب از مايكل مان
009744.jpg
كتابي از مان كه در مجموعه كتابهاي كارگردانان منتشر شده است
009750.jpg
كتابي از مان درباره كارهايش

گفت و گو گراهام فولر با مايكل مان
009798.jpg
گراهام فولر: شما قبلاً گفته ايد كه به شكلي تصادفي بيشتر فيلم هايتان در ژانر جنايت هاي شهري قرار گرفته اند خوب چرا دوباره به اين جورموضوعات برگشتيد در حالي كه با فيلم
آخرين بازمانده موهيكان ها از اين ژانر خارج شده بوديد؟
مان: مخمصه يك درام است نه يك قطعه ژانري. چيزي كه در فيلمنامه وجود داشت و مرا به هيجان آورد نوع نفوذ در زندگي كاراكترها بود. مانيل مك كالي و اعضاي باند او را ملاقات مي كنيم كه كريس شيهرليس (ول كيملر) و مايكل كريتو (تام سايزمور) هستند. بعد با همسرهاي كريس و مايكل آشنا مي شويم و در پي آن با معشوقه  همسر كريس. داستان جنايت، داستان كارآگاهي در آغاز ناپيوسته است ولي بعد توسط داستان هاي شخصيت هاي فيلم و تصميمات سرنوشت ساز آنها در موقعيت هاي مختلف، اين گسستگي ها با هم ادغام مي شوند.
فولر: يك مسئله درباره گرفتاري  هايي كه بسياري از اين كاراكترها در آن افتاده اند: آيا كژكاري آنها نتيجه جنايتكارشدن و يا پليس شدن آنهاست؟
مان: در بعضي جاها بله. در بعضي  جاها خير. بيشتر جاها از اين نشات گرفته است كه آنها به عنوان انسان چه كساني هستند؛ در نوشتن داستان مي خواستم هركدام از اين موقعيت ها را در دو قطب مختلف متمركز كنم تا بتوانم آنها را متفاوت از ديگري بسازم.
مي خواستم ارتباط در زندگي هركدام از كاراكترها تا جايي كه مي تواند معتبر و باورپذير باشد. براي مثال، مايكل كريتو در اصل موادمخدر را كنار گذاشته است و مدتي هم تحت درمان براي ترك اعتيادش بوده است ولي اكنون او يك فرد اجتماع ستيز است كه يك خانواده سالم همراه دو دختربچه دارد. ولي براي او اين بچه ها، چه بچه خودش باشند چه كس ديگر فرقي نمي كند او از آنها به  عنوان يك پسر استفاده مي كند. اين يك حركت شرم آور است.
فولر: آيا فيلم مخمصه ما به ازاي قبلي در اسطوره داشته است؟
مان: نه؛ در زندگي. يكي از مابه ازاهاي وينسنت هانا (كارآگاهي كه توسط آل پاچينو بازي مي شود) چاك آدامس يكي از دوستان قديمي خودم است كه قبلاً نويسنده داستان جنايت بوده كه البته آبل فررا آن را كارگرداني كرده بود. چاك در سال ۱۹۶۳ در شيكاگو، نيل مك كالي واقعي را مي كشد. ديگر آدمي است كه واقعاً نمي توانم زياد راجع بهش صحبت كنم كسي  كه بسيار باهوش است و كارهاي بزرگي عليه معامله هاي موادمخدر در كشورهاي خارجي انجام مي دهد و فرديت متمركزي دارد و بسياري از جنبه هاي شخصيتي هانا از او گرفته شده است.
فولر: به نظر من آدم  هايي كه زندگي هايي اينگونه دارند، طرف هر قانوني هم كه باشند ارتباطشان با وجود خودشان از بسياري از ماها متفاوت است.
مان: عميق و متعالي است. ولي آندره آغاسي، مايكل جردن و يويوما هم همين طورند.
چيزي كه هانا را حركت مي دهد بودن در خيابان هاست. جايي كه تجربه هاي عميق اش را به دست آورده است. همان طور كه همسر او جاستين (با بازي دايان و نورا) مي گويد: «تو با من زندگي نمي كني تو در ميان بازمانده هاي آدم هاي مرده زندگي مي كني. تو سنگ ريزه ها را الك مي كني و براي اين كه يك راه عبور پيدا كني بوي طعمه هايت را مي فهمي و آنها را شكار مي كني. اين تنها چيز مزخرفي است كه تو خودت را به آن متعهد كردي. بقيه آن هم اختصاصي است كه در اين راه به حال خودش رها مي كني.«من با آدم هايي كه اين جور كارها را انجام مي دهند؛ صحبت كرده ام از آنها پرسيده ام.» وقتي «واقعاً اوضاع وخيمي است و وقتي شما درست در وسط آن هستيد تجربه شخصي چيست؟» جواب داده اند: «تو يك اعتماد به نفس وحشتناكي پيدا مي كني تصميم هايي را مي گيري كه خودت هم در حين تصميم گيري مي داني كه درست است. تو بي عيب و نقص هستي و طبق راه و رسم هميشگي عمل مي كني.» آيا هانا توسط يك هدف اخلاقي ترغيب مي شود؟ «محافظت كردن و خدمت كردن» اين همان چيزي است كه روي قسمت هايي از ماشين هاي پليس لس آنجلس نوشته شده است. مطمئناً او تراژدي خسارت انسان را مي پذيرد او كم عاطفه نيست ولي توسط يك نيروي غريزي به سمت شكاركردن ترغيب شده است.
فولر: آيا شما هانا و مك كالي را به عنوان دو نفر با رازهاي مشترك يا همزاد به تصوير كشيده ايد؟
مان: آنها دوروي يكسان سكه نيستند. ولي ارتباطي بين آنها وجود دارد كه مربوط به تنهايي طبيعت نبوغ هر انساني است. همان طور كه هيچ كدام از زندگي هاي حاضر توسط شرايط خارجي تعيين نمي شوند. اينها آدم هايي نيستند كه آرمان و يا هدف داشته باشند، به ميانسالي رسيده باشند و دايم براي خودشان توجيه كنند كه كاري را انجام خواهند داد كه در آينده مي خواستند انجام بدهند و سپس در ۶۰ سالگي بفهمند كه ديگر آينده اي وجود ندارد و كارهاي نكرده را براي خودشان توجيه كنند و در عين  حال ناراضي هم باشند. اينها آدم هايي اين چنيني نيستند. اينها خودشان خوب مي شناسند يك طراحي براي هركاري كه هانا و مك كالي انجام مي دهد وجود دارد. همچنين اين طور از درون هدايت شدن انزواي قابل اطميناني را به همراه دارد كه مي تواند آنها را آدم هايي ويژه با خصوصياتي اين چنيني در دنياي فيلم بكند.
فولر: آيا ارتباط آنها يك جورايي شبيه ارتباط مايك تورلو و ري  لوركا در داستان جنايت نيست؟
مان: خير. براي اين كه تورلو انزجار و نفرتي نسبت به لوركا داشت.
فولر: فيلم مخمصه طرف چيز خاصي را نمي گيرد و يا درس اخلاق نمي دهد كه چه چيز خوب است و چه چيز بد.
مان: يكي از محكومين سابق كه ما در طول تحقيقات با او صحبت كرديم، تعريف مي كرد كه چگونه و چقدر نامعقول است كسي بدون احتمالات ممكن براي آزادي مشروط زندگي كند. ولي يك روز از هر دو ماه ساعت سه صبح وقتي بيدار مي شده از خودش مي پرسيده (مثل يك پسربچه ۱۲،۱۰ ساله) كه «چطور من زندگي ام را اينطور خراب كردم؟» نكته اين است كه هركسي احساس پشيماني و انتظاراتي دارد؛ انسان ها به عنوان الگو و مظهر يك نتيجه گيري اخلاقي زندگي نمي كنند. آنها با كوله باري از كسي كه هستند و يا بودند به اين طرف و آن طرف مي روند. اين هم واقعي است هم دراماتيك.
فولر: آيا فيلم نياز ما را براي گرفتن يك دستور اخلاقي ارضا مي كند؟
مان: شايد ولي اين به فيلم ربطي ندارد. در واقع يك سيستم جبران كردن است. مك كالي يك محكوم آركيتايپال (اسطوره) نيست كه از روي بي اخلاقي دزدي كند و دستگير شود. او مي خواهد سرمايه زيادي جمع كند. او معتقد است كه نبايد به چيزي وابسته شد. هيچ چيز در زندگي او وجود ندارد كه نتواند آن را در كمتر از ۳۰ ثانيه ترك كند ولي او زني را ملاقات مي كند. بحراني براي او اتفاق مي افتد. او مجبور است پا روي اعتقادش بگذارد چون زندگي بدون اين زن براي او غيرممكن است. خوب پس او مثل بسياري از ماست. در واقعيت جايي كه احساسات پيچيده مي شود و انگيزه ساده نيست او اين قضيه را احساس مي كند به طوري كه قبلاً اصلاً اينگونه نبوده است پس در آن موقعيت، راههاي منفي چيزهايي را براي تو جبران مي كند؛ كه البته اخلاقي هم نيست.
فولر: شما مدت زيادي مشغول نوشتن فيلمنامه مخمصه بوديد. چه زندگي جديدي را به خود گرفت وقتي كه مي خواستيد آن را به فيلم تبديل كنيد؟
مان: تمام يك زندگي جديد. اين لس آنجلس دهه ۹۰ است با يك شهر بزرگ و پيچيده با ۱۵ ميليون جمعيت. ما ماهها تحقيق كرديم اشلي جاد كه نقش چارلين همسر كريس را بازي مي كند با زنان مختلفي در زندان صحبت كرده كه با جنايتكاران ازدواج كرده اند. بعضي از اين زنها در ايستگاه هاي كاميون تن فروشي مي كردند در حالي كه فقط ۱۷ سال داشته اند. باب (رابرت دنيرو) زمان زيادي را با دزدان و مجرمان گذرانده بود. ما خيلي در احساسات آنها دقيق شديم. اينها آدم هايي از فرنزو، ساكرامنتو و منطقه هستند تصوير فرهنگي و منطقه اي آنها خيلي مانند سواحل غربي است. فيلم يك فيلم نيويوركي يا شيكاگويي نيست.
فولر: چه چيزي الهام بخش شما بود كه فيلم مخمصه را در خيابان هاي لس آنجلس فيلمبرداري كنيد؟
مان: لس آنجلس قبل از فيلمبرداري برايم جالب بود. حتي الان به نظرم جالب تر هم هست. بسياري از  آدم هايي كه خود خواسته به سمت اقليت هاي مذهبي (گتو) فرهنگي حركت مي كنند.
وقتي شما در ويلمنيگون در جنوب مركزي فيلمبرداري مي كنيد، لس آنجلس بسيار متفاوت تر از اين است كه شما در آلپ فيلمبرداري كنيد. مثل يك ورسيون لس آنجلس شرقي بيروت است. بسياري از پيش داوري ها راجع به لس آنجلس غلط از آب درمي آيد. واقعيت همسايه هاي مكزيكي كامبوجي سياه هستند و فرهنگ جنوب مركزي بسيار جالب تر است اين پيچيدگي فرهنگي و صنعت بازرگاني است كه مرا به شوق آورد.
فولر: نفوذي يك داستان واقعي است. آيا براي شما ساده تر بود كه طبق يك ستون از مجله اي كه راجع به ويگاند و قهرماني هاي او با ۶۰ دقيقه تحقيق كنيد؟
مان: من راجع به مسايلي تحقيق مي كردم و سعي داشتم كه آنها را واقعي - درام ارايه بدهم كه هم بسيار طاقت فرسا است و هم پروسه وقت گيري است به طوري كه گاهي اقتباس از يك رمان را ترجيح مي دهم.
فولر: آيا شما اين حقيقت را كه فيلم يك داستان واقعي است دوست داشتيد؟
مان: شما نمي توانيد يك سري چيزهايي را بسازيد هيچ آدم پشت تريبون و يا بيانيه جالب فلسفي اي نيست كه فيلمنامه نويس بخواهد پي اش باشد كه آن را بنويسد.
فولر: خوب، تهيه كننده  اجرايي برنامه ۶۰ دقيقه، دان هيوت ادعا كرد كه به عنوان يك آدم بي عرضه در فيلم توانسته موفق بشود و نقش كاراكتر او آنطور كه در واقعيت مشخص است در فيلم نيست. آيا داستان او از فيلم توسط تدوين دور ريخته شده است؟
مان: شما خودتان را جاي من بگذاريد. [دستيار فيلمنامه نويس] اريك راث و من تصميم گرفتيم ما مي خواستيم يك درام بسازيم ولي نه صرفاً هر درامي. من مي خواستم يك مستند درام بسازم و در عين حال دوست داشتم واقعي هم باشد هرطوي كه شما با جفري ويگاند حركت كنيد و با او شكل بگيريد. براي اين كه من مي دامنه (ويگاند و برگمن) توسط اين تجربه ها مورد سرزنش قرار گرفته اند و از بين رفته اند بسيار دراماتيك بود.

راهنماي شناخت فيلمي از مايكل مان
009747.jpg
۱ـ از نورهاي رنگي، به شكل دراماتيكي در آثارش استفاده مي كند.
۲ـ از موسيقي براي تاكيد بر صحنه هاي خاصي از فيلم بهره مي برد.
۳ـ از لوكيشن وقوع ماجراها، بيشترين استفاده را مي كند. آثار او را نمي توان از مناظر شهري كه داستان در آن مي گذرد، جدا كرد.
۴ـ از معماري مدرن به شكل بي نظيري در آثارش استفاده مي كند.
۵ـ قانون شكن ها و حاشيه نشين هاي اجتماع، گاهي جلوه دوست داشتني و جذابي در آثارش مي يابند. به خصوص
در سارق (۱۹۸۱) و مخمصه (۱۹۹۵).
۶ـ گروه توليد فيلم هاي او گاهي در برابر دوربين هم ظاهر مي شوند.
۷ـ سردسته قانون شكن ها در فيلم هاي او معمولاً انسان هايي كج خلق و ضداجتماعند كه وقعي به ارزش هاي جامعه مدرن نمي گذارند.
۸ـ به صحنه هايي با پس زمينه افق شهر علاقه بسياري دارد. در نفوذي و مخمصه، از اين دست نماها زياد ديده مي شود.
۹ـ پس زمينه بسياري از نماهاي فيلم هايش را آب تشكيل مي دهد؛ اقيانوس ها، درياچه ها، رودها و قطره هاي باران.
۱۰ـ هفت تير مدل ۱۹۱۱ كاليبر۴۵. در اغلب آثارش حاضر است: سارق، Miami Vice، L.A.Takedown، مخمصه و نفوذي.
۱۱ـ از موسيقي الكترونيك در آثارش زياد استفاده مي كند. فراموش نكنيد كه ساخت موسيقي نخستين فيلمش، سارق را به گروه تين ايجرين دريم سپرد.
۱۲ـ برعكس اغلب كارگردان ها، دوست دارد خودش پشت دوربين آثارش قرار بگيرد. مي گويند ۶۰ درصد از فيلم مخمصه را خودش فيلمبرداري كرده است.
۱۳ـ از آخرين پيشرفت هاي صنعت صدا و تصوير در ساخت آثارش استفاده مي كند.
۱۴ـ خودش را محدود به ساخت آثاري با چارچوبي خاص نمي كند. در زمينه هاي گوناگون فيلم مي سازد و اين قدرت را دارد تا پروژه هايي با تنوع روايي و بصري فراوان را به آثاري شخصي تبديل كند.

شكارچيان مان*
نويسنده: گوين اسميت
مترجم: سارا كوچكي
009759.jpg
009774.jpg
009777.jpg
009780.jpg
توضيح:
گوين اسميت، يكي از معتبرترين منتقدان اين سال ها، مقاله پيچيده اما روشنگر ذيل را پس از نمايش فيلم آخرين بازمانده موهيكان ها، درباره چهار فيلم نخست كارنامه سينمايي مايكل مان، يعني «سارق»، «قلعه»، «شكارچيان انسان» و بالاخره «آخرين بازمانده...» نوشته كه طبعاً بيشتر تاكيد روي آخري است كه در سال نوشته شدن اين مقاله، به تازگي اكران شده بود.
اسميت چه به لحاظ محتوا و چه از نظر سبكي، كارنامه سينمايي اين فيلمساز بزرگ را بنا به شيوه هميشگي اش، در مقاله اي فشرده و پرمغز بررسي مي كند. با اين كه سال  ها از زمان نوشته شدن اين مطلب مي گذرد؛ باز همه چيز آنقدر تر و تازه است كه انگار با خواندن آن، مي شود با ديد تازه اي به فيلم هاي بعدي «مان» (كه زمان نوشته شدن اين مطلب هنوز ساخته نشده بودند) از جمله مخمصه، نفوذي و حتي اين آخري شريك جرم نگاه كرد. كليدهاي پيشنهادي اسميت، به قفل هاي ساختاري آثار متاخر مايكل مان هم مي خورد.
فيلم «آخرين موهيكان ها» به عنوان فيلمي كه حوادث آن در سال ۱۷۵۶ رخ مي دهد فيلمي بسيار مدرن محسوب مي شود، نه به اين معنا كه تحولي در ژانري به وجود آورده باشد آنگونه كه ديگران مي گويند بلكه به اين خاطر كه به يك ساختارگرايي كاملاً رمانتيك كه ديگر در هاليوود نمي بينيم، دست پيدا كرده است.
اينطور نيست كه مان مقهور معناي غلطي از حقيقت شده باشد. او با كارگرداني موشكافانه خود به روايتي صريح دست پيدا مي كند كه بسيار پويا و در عين حال تحت كنترل اوست، ريتم و حركتي مطمئن و مسحوركننده دارد و تار و پود آن مملو از جزييات دقيق است گزينه هاي مشخص سبك گرايانه با حركت روايي پويا و سرزنده اي همراه شده اند.
مان از بدن انساني كه از ارتفاع و در برابر آسماني آبي سقوط مي كند، تصويري به اوج رسيده مي سازد كه تنها حاوي اطلاعات دراماتيك يا جزييات نيست، بلكه لحظه اي ناب و زيباشناسانه از ايستايي است، جايي كه حركت، رنگ و تركيب گرافيكي دست به دست هم مي دهند تا لحظه اي نفس گير به وجود بيايد.
نزديك شدن توام با احترام در عين حال سلطه جويانه اين فيلم به تاريخ، ادبيات كلاسيك و به خصوص تركيبي از اين دو را مي توان در دو كلمه جمع بندي كرد: (Merchant-Ivory) مرچنت ـ آيووري. مان پادزهري تمام عيار است او با ساختن فيلم هايي كه از نظر فيزيكي تماشاگر را تحت تاثير قرار مي دهد، سلول هاي عصبي بيننده را تحريك مي كند بي آن كه تماشاگر خود را دست كم بگيرد.
علاقه واضح او به احساسات به معناي احساسات گرايي نيست، چرا كه او اعتقاد دارد كه اعمال بشر مفهومي اخلاقي دارند و اگرچه او صاحب سبك است، اما غرايض ريشه اي مستند دارد. او اصطلاحاتي همچون «فرا ـ واقعيت گرايي» را به وجود مي آورد كه واقعيت در آن با دقتي پرمشقت و در عين حال در بستري از سبك سازي روياگونه و بسط داده شده بازسازي مي شود.
در موهيكان ها او براي بسط دادن رمان فنيمور كوپر و فيلم ۱۹۶۳ جورج سيتز و (كه فيلم موهيكان هاي مايكل  مان از لحاظ ساختاري به طرز باورنكردني به آن شباهت دارد) از پس زمينه تاريخي و انسان شناسي استفاده مي كند تا دغدغه هاي فكري و ريشه اي خود را مطرح كند.
اگر كمي از جنبه تفنني نگاه كنيم فيلم مان را مي توانيم تركيبي از حساسيت هنري آنتونيوني، ساختار بسيار دقيق كوبريك و متد بازسازي واقعيت هرتزوگ به اضافه كمي از اصول سام فولر بدانيم. فيلم هاي مان هميشه در ميانه انجام عملي آغاز مي شوند؛ مردي در حال دزديدن گاوصندوق (سارق)، اشغال نظامي (قلعه) و حمله به خانه يك خانواده حومه نشين، قبل از قتل عام آنان و شكارچي انسان در فيلم آخرين موهيكان ها در ميانه جنگي مستعمراتي بين نيروهاي استعمارگر هستيم كه مارش نظامي پر سر و صدايي آن را همراهي مي كند. اولين صحنه فيلم، غنيمت اين جنگ را نشان مي دهد، منظره اي مه گرفته و ما قبل تاريخي كه آنقدر از تمدن به دور است كه ابتداي خلقت را به ذهن انسان مي آورد. چنين منظره اي مايكل ماني متفاوت از آنچه كه قبلاً مي پنداشتيم به ما معرفي مي كند. مخلوقي با دغدغه هاي اعصار كهن. شايد اين يك اشتباه باشد. توجه مان هميشه معطوف برتري داستاني (روايي) فضا بوده است او يك تصويرگراي خوب، محيطي و دمدمي  مزاج است. او اگرچه در موهيكان ها نيز به مانند «قلعه» با كوهها، جنگل ها و استحكامات نظامي سر و كار دارد ولي آنها را با تفاوت اندكي نسبت به خيابان هاي فيلم «سارق» و معماري آينده گراي علمي تخيلي فيلم شكارچي انسان به كار مي برد همچون جاذبه هايي مهيج.
در فيلم موهيكان ها مان يك كات به يك پل سنگي دارد كه به طرز موكدي متقارن است تركيبي ساكن دارد و تصوير آن بر آب هاي آرامي كه در گذرند افتاده است. به دور از منطقه جنگي و وحشيگري ها تا حدودي در تمدن هستيم. آن پل، مفهوم مجردي از ارزش هاي غالب فرهنگي اي است كه متعاقب آن در مكالمه بين كوراموندو (مادلين استو) و دانكن هيوارد (استيون ودينگتون) به چشم مي خورد. ارزش هايي كه همزمان با همراهي كورا و گودهبان هيوارد با درون جنگل و جنگ بيشتر و بيشتر مي شود. عناصر بصري نقطه اوج فيلم شكارچي انسان كار قبلي مان در سال ۱۹۸۶ را به ياد بياوريد.
همچنان كه تصوير فردي كه ملقب به شكارچي انسان است واضح مي شود ماشين FBI كه حامل ويل گراهام (ويليام ال پترسون) و جك كوافورد (دنيس مارينا) است لحظه اي در مقابل يك فرودگاه مدرن كه معماري آن متقارن و تعمق برانگيز است، توقف مي كند. آنها در اين جا با يك گروه پليس قرار دارند كه بناست آنها را در مواجهه با دنياي نامتقارن و منحرف قاتل سريالي (فرانسيس دلارايت) ياري دهند. اوج فيلم، تماماً مملو از زواياي افراطي و نامشخص و حركات پيچيده است، يك  جامپ كات ديوانه وار ما را به درون باتلاقي كهنه فرو مي برد.
تمام فيلم هاي مان از اين قرارند. اتفاقي كه از مواجهه دنياي تمدن با نيروهاي ضداجتماعي در حاشيه اين دنيا روي مي دهد.
در واقع فيلم موهيكان ها در مرز تمدن، قدمي منطقي در آثار او محسوب مي شود.
برداشت اكسپرسيونيستي مان از مكان و استفاده واضح او از لوكيشن  در اين جا بحث برانگيز است. موهيكان ها تنها فيلم اوست كه در آن منظره ها ادامه دنياي ذهني شخصيت ها نيستند و حتي بالعكس. ويل گراهام در شكارچي انسان يك مرزنشين است و شكارگاه او ذهن تخريب  شده يك قاتل سريالي است كه او سعي دارد از درون ترسيم اش كند. او در ذهن خود يك سرخ پوست ماوكي با همان ادراك قوي است. همان طور كه شخصيت مگوا در موهيكان ها (وس  استدي) مشابه  هاوكي است، شخصيت دلارايت قاتل (تام نونان) نيز شبيه گراهام است. هم مگوا و هم دلارايت، چند شخصيتي و درندگاني جاه طلب هستند كه جسم دشمنانشان را مي بلعند. اما مگوا برخلاف دلارايت، اهدافي دارد كه جهاني و حقيقي هستند مي توان به غلط گفت كه موهيكان ها ديدگاه ذهني درهم شكسته و ضرورت هاي اخلاقي شكارچي انسان را بيروني مي كند.
مي دانيم كه داستان هاي مان در جنگل روي مي دهند.
در فيلم سارق خانه مساويست با جايي در حومه شهر مكاني با ارزش هاي بورژوازي كه براي قهرمان فيلم «فرانك» (جيمز كان) مردي كه همواره تحت مراقبت و بستري بوده و با خود تصويري درهم شكسته از زندگيش به همراه دارد هم جذابيت و هم دافعه دارد. (مواجهه او با مصاحبه گر آژانس پذيرش فرزند).
اين موضوع او را برعكس هانيبال دكتر تحت مراقبت در فيلم شكارچي انسان (برايان كاكس) وحشتناك ترين كابوس جامعه، نشان مي دهد.
خانه رويايي فرانك كه مان آن را در يك فاصله سبك شناسانه نگاه مي دارد (نشان داده مي شود ولي به وضوح به تصوير كشيده نمي شود) اساساً نمادين و مختص فرهنگي بيگانه و  آرزويي عبث است.
آخرين نگاه خيره فرانك به حيات پشتي خانه در شب، كه پوشيده از چمن است و رديف درختان بدشگون آن از نظر تصويري، خبر از صحنه هاي جنايتي كه در خانه دورافتاده در حومه شهر رخ داده و گراهام در شكارچي انسان دوباره آنها را مي بيند، مي دهد. جايي كه در آن حومه نشيني، به عنوان تمدني كه تنها يك خط نازك قانون آن را در نا بساماني هاي بيرون محافظت مي كند نشان داده مي شود.
در ابتداي موهيكان ها هنگامي كه هاوك آي با دوستان مهاجر خود ديدار مي كند، خانه با گرمايي روشن محاصره شده است. با اين حال به عبارت ساده، گرمايي كه اين صحنه ها ساطع مي كنند، اساساً براي نشان دادن خرابي هاي بعدي اين مكان و وحشيگري  گسترده اي است كه در آن رخ مي دهد مانند خاطره اي از ديدار دلارايت از خانواده هاي حومه نشين در فيلم شكارچي انسان.
به نظر مي رسد كار قهرمانان مان در سناريوهايي آرماگدون وار (مبارزه بين خير و شر) به پايان مي رسد. كورامونرو مي گويد: «تمام دنيا در آتش مي سوزد، اينطور نيست؟» و در كل فيلم هاي مان پيام هاي فراوان و قابل توجه مذهبي به چشم مي خورد. تاكيد بر روي تكنيك در فيلم سارق بيش از حد تشريفاتي است و بسيار شبيه به تجارب ديني است.
در پايان يك صحنه، خشنودي بي صداي فرانك از كاري كه خوب انجام شده است توسط نمايي از او در حال سيگاركشيدن به تصوير كشيده مي شود. پس زمينه خارج از ديد اين صحنه به طرز عجيبي شبيه به كليسا است همچنان كه موسيقي پيروزي با همراهي كر، شنيده مي شود اين تجلي مانند هنگامي كه گراهام موفق مي شود كه با دلارايت به يكدلي برسد زودگذر به نظر مي رسد و تنها مكاشفه اي است كه در آن فرانك، خانه و كار خود را در آتش قرباني مي كند تا تبديل خود به يك فرشته انتقامجو را تحت تاثير قرار دهد.
همزيستي فرانك با شيكاگويي در ذهن خود، در فيلم سارق پيش از همزيستي هاوكي با جنگل كه مان با صراحت آن را شبيه كليساي جامع نشان مي دهد، رخ مي دهد.
جزييات مهارت هاي صحرانشيني هاوكي با همان خميره اي كه تكنيك هاي علمي و قضايي پليس در شكارچي انسان نشان داده مي شود به نمايش گذاشته مي شود و با ضمير ماورايي و رفورآلود گراهام درهم مي آميزد. مبارزه با جنايات از طريق متافيزيك مان آنقدر حرفه اي گرايي را تحسين مي كند كه آن را با جذبه اي مقدس درهم مي آميزد. سريال هاي تلويزيوني حماسي او به نام «داستان جنايي»، كارآگاه، مايكل تورالو (دنيس فارينا) كينه جويي جنايي خود را با شوق يك جنگجوي مذهبي دنبال مي كند.
از لحاظ سبك مان از طريق وهم به متافيزيك دست پيدا مي كند: در قلعه فيلمي جذاب اما ناموفق او در تلاش خود براي به كارگيري نسبيت اخلاقي براي سناريوي مبارزه بين خير و شر، آن را مانند تلاقي وحشت گوتيك و وهم مدرن به تصوير كشيده است.
آتشبازي هاي ابتداي فيلم سارق با آن متد هاي پرحرارت  و بمباران شبانه يك دژ محاصره شده در فيلم جديد او، هر دو دستاويزي براي مان فراهم مي كنند تا تصاويري وهم آلود بسازد.
استرس روحي: در شكارچي انسان، تخيلات تشريفاتي و خود مطلق بيني دلارايت در تبديل يك اژدهاي سرخ، از نظر آسيب شناسي، از نقاشي ويليام بليك با نام «اژدهاي سرخ عظيم الجثه و زني با لباسي از اشعه هاي خورشيد» نشات گرفته است.
اين چيزي است كه به آن الوهيت منحرف گفته مي شود مانند فيلمسازي كه ديوانه شود. سفر ذهني تقريباً تله پاتيكي دلارايت موجب به وجود آمدن تصاوير وهم آلودي از اشيا در ذهن گراهام مي شود.
اكثر قهرمانان مان مانند افرادي از سيارات ديگر هستند، اما در مورد دلارايت مان اين مفهوم را با تجاوز به گوشه انزواي او به وجود مي آورد. دلارايت از عكسي از كره ماه كه به بزرگي يك ديوار است با شات گافي در دست بيرون مي جهد در حالي كه آهنگ «در باغ عدن» از آيرون  باترفلاي پخش مي شود.
به فيلم قلعه مي توان به عنوان مقدمه اي براي موهيكان ها نگريست. دو فيلم جنگي مان هر دو درباره جنگ درون يك روح پرهيزكار هستند. قلعه در روستايي كوهستاني در روماني در لبه تمدن غربي ـ اروپايي ـ رخ مي دهد. شهري كه زمان آن را فراموش كرده است و به عنوان مرزي بين تجربه و متافيزيك در نظر گرفته شده. مبارزه اي كه قرار است در قلعه روي دهد، درباره جنگ تاريخي بين انسان گرايي جودئو ـ كريستين ها و فاشيسم آلمان ها شرحي مي دهد. مانند ماگوا در آخرين موهيكان ها كه جنگ بين فرانسوي ها و انگليسي ها را به سود خود طراحي مي كند، نيروي اهريمني اي كه در قلعه زنداني شده است از شخصيت هاي رمزآلود فيلم (افسر نازي، گابريل بيرن و سكولار يهودي، يان مك كلن) بهره برداري مي كند.
موهيكان ها مانند تمام فيلم هاي مان درباره متخصصي است كه به زور وادار شده است كه قانون يا هدفي را دنبال كند كه با علايق و عرف شخصي او مغايرت دارد. هاوكي كه در مستعمرات اروپايي به دنيا آمده ولي توسط آمريكايي هاي اصيل بزرگ شده سمبل زنده هويت يك آمريكايي الاصل است. او ارزش هاي دو فرهنگ خود را با هم تركيب مي كند در حالي كه از تابعيت ملي به دور مي ماند. مان تحت تاثير پويايي اي كه چنين فردگرايي و فرهنگ عامه به وجود مي آورند قرار گرفته است.
امپرياليست هاي بريتانيايي هاوكي را تحت  امر و خواسته هاي خود در مي آورند همان طور كه لئو، سردسته جنايتكاران فيلم سارق فرانك را كه يك كارمند مستقل است اغوا مي كند و او را وادار مي كند كه براي او كار كند. يا چنان كه نازي ها يك يهودي سكولار ميانه رو را از يك اردوگاه مركزي بيرون مي آورند تا پيغام هايي را كه به زباني بيگانه از موجودي كه روح انسان را مي بلعد مي رسد را كشف رمز كند. يا مثل كراورد كه از گراهام در فيلم شكارچي انسان باج مي گيرد تا خود را در دنياي خيالي يك ديوانه و فرهنگ خصوصي و عادي او فرو ببرد.
اگر ورود به فيلم هاي مان، تخريبي است كه از برخورد ديناها به وجود مي آيد، آخرين موهيكان ها كه شايد از روي همدلي دلسوزانه با قاتل شكارچي انسان كه خود يك قرباني است، ساخته شده است اين امكان را بررسي مي كند، كه اگرچه آشتي سيستم هاي ارزشي متفاوت ممكن نباشد، اما مي توان به درك متقابل رسيد. هاوكي مانند تمام خارجيان فيلم هاي مان از فيلم جريكو مايل به بعد، به انزواي فرهنگي معتقد است و توصيه پدر خود را در مورد اروپايي ها تكرار مي كند «سعي نكن آنها را بفهمي، آنها از جنس ديگري هستند و براي ما معنا ندارند» اين در فيلم قلعه مهلك است جايي كه نازيسم غيرقابل درك با نيرويي شيطاني تر از خود مواجه مي شود، نيرويي كه نسبت به كشتار غيرنظاميان بي گناه بي تفاوت است مانند افسر عادي و آراسته ارتش، يورگن پروشنو كه سر افسر اس اس، گابريل بيرن، داد مي زند «اگر برايش مهم نيست، اگر مثل خود تو است آن  وقت ترس چه فايده اي دارد؟»
براي زنان در تمام فيلم هاي مان، عاشق شدن دقيقاً به معناي تجربه شوك فرهنگي است كورا كه عاشق هاوكي مي شود، دخترعموي جسي (تيوزدي ولد) در فيلم سارق است كه عاشق فرانك مي شود. هر دوي آنها پتانسيل تطبيق يافتن را دارند كورا موفق مي شود چون كه مان خود را وقف يك رمانتيسيزم حقيقي مي كند. جسي مي بازد چون سارق تمريني براي بيگانه كردن اگزيستانسياليسم است. صحنه آخر بين جسي و فرانك، بازگشت آنها به دو فرهنگ غيرقابل مقايسه و غيرقابل گفت و گوست. فرانك با حالتي بي احساسي به جسي مي گويد كه چگونه براي هميشه ناپديد شود همچنان كه جسي بيهوده عشق خود را با كلمات اوليه بيان مي كند «من زن تو هستم، تو مرد مني.»
در صحنه اي متضاد در پايان موهيكان ها هاوكي را به همراه ديگر همراهان قهرمان فيلم، پدر تعميري سرخ پوست او چينگاچگوك (راسل مينز) مي بينم كه يكپارچه ايستاده اند. حريصانه و براي ابراز گذشته هاي قابل احترام خود دست شسته اند و با دورنمايي مشابه از دنيايي جديد و بي نهايت روبه رو مي شوند.

* نويسنده مقاله با بازي با كلمه «Mann» و «man» اشاره اي نيز به فيلم «manhunter» ساخته همين كارگردان دارد.
* مان علاقه وافري به اين وارونگي ها دارد. نكته مركزي «قلعه» قلعه اي است كه به پشت ساخته شده، نه براي محافظت از مردم بلكه براي محافظت از چيزي كه درون آن است و به علاوه زندان ها و آنچه كه در آنها هستند براي تمام داستان هاي مان موضوع مهمي بوده است. مانند جريكو مايل سريال تلويزيوني اي كه تماماً در زندان فولسام فيلمبرداري شد.

پروژه هاي در دست توليد مايكل مان
انسان و اسلحه: اين فيلم را قرار است مايكل مان در سال ۲۰۰۵ براساس فيلمنامه اي از پيتر لندس من كارگرداني كند. داستان ماموري است كه به دنبال مقداري پلاتينيوم ربوده شده مي گردد.
Miami Vice : اين پروژه را مايكل مان در سال ۲۰۰۶ كارگرداني خواهد كرد و ظاهراً براساس مجموعه تلويزيوني موفقي است كه در سال هاي ۱۹۸۰ براي تلويزيون تهيه كرده و براساس دو شخصيت كارآگاه جيمز كراكت و ريكاردو تابز، شكل داده است.
The Few : ساختن اين پروژه هم براي سال ۲۰۰۶ برنامه ريزي شده است. اين فيلم را مايكل مان براساس فيلمنامه اي از جان لوگان مي سازد. لوگان پيش از اين فيلمنامه اگه مي توني منو بگير، ساخته استيون اسپيلبرگ و هوانورد ساخته مارتين اسكورسيزي را ساخته كه مان دراين دومي، در نقش تهيه كننده ظاهر شده است. همانند دو پروژه قبلي لوگان، اين فيلمنامه هم براساس زندگينامه يك شخصيت حقيقي نوشته شده است؛ خلبان بيلي فيسك كه در روزهاي آغازين جنگ جهاني دوم، پيمان بي طرفي كشور متبوعش آمريكا را ناديده گرفت و به جنگ آلمان نازي رفت. نقش بيلي فيسك را قرار است تام كروز بازي كند كه پيش از اين در شريك جرم، با مايكل مان همكاري موفقي را از سر گذرانده است.

نكته هايي درباره آخرين آثار مايكل مان
مخمصه در ۶۵ لوكيشن
فيلم هاي مايكل مان با توجه به مسايل فني پيچيده و ارزش هاي هاي فني، پر از نكات جالب و عجيب هستند. مجموعه نكته ها درباره فيلم هاي او، بيش از هر چيز به اين وجه از كارنامه حرفه  اي او دخالت مي كنند. در عين حال دانستني هاي مفيدي هستند براي درك نكته واقع گرايي در آثار اين فيلمساز كه تا چه ميزان اهميت دارد و به رابطه متقابل تماشاگر و اثر كمك مي كند.
آخرين بازمانده موهيكان ها
دانيل دي لوئيس همواره به عنوان بازيگري شناخته شده كه براي درك نقش، كارهاي فوق العاده و عجيب و غريبي از او سر مي زند. پيش از ساخته شدن اين فيلم او به بيابان هاي غيرمسكوني رفت جايي كه كاراكترش در فيلم زندگي مي كرد و ماهها پيش از شروع فيلمبرداري آن جا ماند.
مايكل مان خودش هيچ وقت كتاب آخرين بازمانده موهيكان ها اثر جيمز فنيموركوپر را نخوانده بود. چه قبل و چه در طول دوران فيلمبرداري.
نام واقعي هاوكي در رمان كوپر، ناتي بامپوست. اما اين اسم به ناتانيل پو تغيير يافت تا از خنده حضار در زمان نمايش فيلم جلوگيري شود.
جودي مي بعدها گفت كه نقشش در فيلم در اتاق تدوين از بين رفته و ناپديد شده.
ابتدا قرار بود ترور جونز به تنهايي موسيقي متن فيلم را بسازد اما پس از بروز اختلافاتي ميان او و مان، كارگردان از رندي ادلمن دعوت كرد كه بيايد و كار را تمام كند.
مخمصه
در گفت و گويي هنگام اكران فيلم قلعه (۱۹۸۳)، مايكل مان اعلام كرد دوست دارد فيلمنامه اي را كه به نام مخمصه نوشته بر پرده ببيند، ولي دوست ندارد اين فيلمنامه را كارگرداني كند.
مان با زنداني هاي مقيم زندان فولسام ملاقات كرد تا از طريق بحث و گفت و گو با آنها بتواند كاراكتر نيل مك كالي (رابرت دنيرو) را با قوت بيشتري به روي پرده بياورد.
مخمصه، در ۶۵ لوكيشن اطراف لس آنجلس فيلمبرداري شد.
سكانس بسيار مشهور تنها ملاقات ميان آل پاچينو و رابرت دنيرو، در رستوران مانتلي در بورلي هيلز فيلمبرداري شد.
صحنه اولين برخورد نيل مك كالي و ايدي، تقريباً شبيه اولين ملاقات بين شخصيت ويليان و دوستش در ميني ريال جنگ موادمخدر از آب درآمده. آن سريال را هم مايكل مان تهيه كرده بود.
ديالوگي كه آل پاچينو در فيلم مي گويد: «كي؟ تو چي هستي، جغدي؟»، همان ديالوگي است كه سال ۱۹۸۹ در فيلم درياي عشق، شخص قاتل به آل پاچينو مي گويد. وقتي در سكانس اوج فيلم اسلحه را به سمتش گرفته است.
صحنه اي كه وينسنت از خيانت زنش آگاه مي شود، دستگاه تلويزيون خانه اش را برمي دارد، به خيابان مي رود و از درون ماشين، آن را بيرون مي اندازد، شبيه صحنه اي از مجموعه تلويزيوني داستان جنايت است كه مايكل مان در سال ۱۹۸۶ تهيه كننده، نويسنده و كارگردان يكي از قسمت هايش بود. در آن صحنه، دنيس فارينا نقش شبيه آل پاچينو را بازي مي كرد.
دو تا از اعضاي گروه بازيگران مخمصه، قبل از بازي در اين فيلم، نقش قاتل هاي روان پريش فيلم هايي را بازي كرده بودند كه براساس شخصيت داستاني هانيبال لكتر ساخته شده بود. تدليواين كه نقش بازرس بوسكو را در مخمصه بازي كرد، همان  بوفالوبيل قاتل فيلم سكوت بره ها به كارگرداني جاناتان دمي بود و تام نونان كه يكي ديگر از نقش هاي مخمصه را برعهده داشت، پيش از اين در نقش قاتل فرانسيس دالرهايد در فيلم شكارچي
انسان (۱۹۸۶) ساخته خود مايكل مان حاضر شده بود.
نقش نيت، كه هنرپيشه مشهور و كهنه كار، جان وويت آن را بازي مي كند؛ براساس زندگي و دوران كاري يك بزهكار واقعي، ادي بانكر نوشته شده است.
فيلم مخمصه هنگام پخش در انگلستان، چه در سالن هاي سينما و چه روي نوار ويديو، درجه ۱۵ را گرفت. ولي چند سال بعد در عرضه دوباره با جلدي تازه درجه ۱۸ رويش درج شد. ولي اين فقط يك اشتباه بود و نسخه تازه اي از فيلم به بازار عرضه نشده بود.
بخش هاي بسياري از فيلم، يادآور فيلم ديگر مايكل مان، سارق (۱۹۸۱) است.
مايكل مان فيلمنامه را براساس واقعه اي در زندگي رفيق كارآگاه شيكاگويي اش نوشت. اين كارآگاه هم مجبور شده بود مجرمي را تعقيب كند و بكشد كه پيش از اين در شرايط عادي و غيرپليسي، با هم روبه رو شده بودند.
يكي از سكانس هاي فيلم، در سالن سينمايي در اينگلوود گرفته شد كه از ۱۹۹۳ تعطيل بود. بعداً اين سالن را در سال ۱۹۹۸ خراب كردند و جايش يك مجموعه آپارتماني ساختند.
گروهبان اندي مك نب، بازيگرها را در زمينه كار با اسلحه و تاكتيك هاي جنگي، آموزش مي داد.
كيانوريوز، پيش از ول كيلمر براي بازي در اين نقش انتخاب شده بود كه اين فرصت از كف اش رفت.
مخمصه اولين فيلمي بود كه رابرت دنيرو و آل پاچينو دو اسطوره بزرگ و زنده بازيگري تاريخ سينما، در صحنه هايي برابر هم حضور مي يابند. پيش از اين در پدرخوانده۲ نيز نامشان در عنوان بندي، كنار يكديگر آمد. اما داستان فيلم طوري پيش رفت كه هيچ وقت اين دو نفر در يك صحنه واحد بازي نداشتند.
نفوذي
جفري وايگند واقعي (كه نقشش را در فيلم، راسل كرو بازي مي كرد) براي به تصويركشيدن داستان زندگي اش، دو شرط گذاشت. اول اين كه در فيلم، نام دخترانش تغيير كنند و ديگر اين كه كسي در فيلم سيگار نكشد. دو شرطي كه هر دو مورد پذيرش سازندگان فيلم قرار گرفتند. فقط اين مورد دومي، يك بار نقض شد؛ با نماي كوتاهي در ابتداي فيلم كه يكي از افراد گارد محافظ سيگار مي كشد.
در يكي از صحنه هاي فيلم، لاول برگمن از جفري وايگند سؤالي مي پرسد كه سال ها پيش جيمز كان در فيلم سارق پرسيده بود.
شماره تلفني كه لاول برگمن در اختيار جفري وايگند مي گذارد: ۰۱۹۹ـ،۵۵۵ همان شماره تلفني است كه لستر برنهام در فيلم زيباي آمريكايي با يكي ديگر رد و بدل مي كند. هر دو فيلم در سال ۱۹۹۹ ساخته شده اند.
مايكل مور (با مايكل مور معروف اشتباه نشود) يكي از مقامات قضايي مي سي سي پي، نقش خودش را در فيلم هم برعهده داشت.
صحنه اي كه دختر جفري وايگند، او را از صدايي خارج خانه با خبر مي كند، پيش از اين در شكارچي انسان ساخته خود مايكل مان وجود داشت.
يكي از جوايز امي كه لاول برگمن به عنوان تهيه كننده برنامه هاي تلويزيوني در زندگي واقعي گرفته بود، در صحنه اي از فيلم در اتاق آل پاچينو ديده مي شود.
مايكل مان ابتدا ول كيلمر را براي بازي در نقش جفري وايگند انتخاب كرد، اما تهيه كننده فيلم پيتر يان براگ، راسل كرو را پيشنهاد كرد و نتيجه كار بسيار خوب بود.
علي
پيش نويس اوليه استيفن جي ريول و كريستوفر ويلكينسون، از خلال ۲۰۰ صفحه زندگي علي را از دوران كودكي تا زمان حال دنبال مي كرد.
مايكل مان و اريك راث كه بيش از اين فيلمنامه خوب فيلم نفوذي را نوشته بودند، روي فيلمنامه ريول و ويلكينسون كار كردند.
ويل اسميت، ۳۵ پوند به وزن بدنش اضافه كرد تا شبيه محمدعلي ۲۲۰ پوندي به نظر برسد.
اندكي پس از آن كه محمدعلي، جورج فورمن را ناك  اوت مي كند، در نمايي درشت از چهره او، پروانه اي را مي بينيم كه در كادر پرواز مي كند. اين صحنه بدون شك، كنايه اي است بر اين تعريف و توصيف معروف از محمدعلي «مثل پروانه پرواز مي كند، مثل زنبور نيش مي زند.»
در طول يك دهه، كارگردان هاي فراواني براي كارگرداني فيلمي براساس زندگي محمدعلي نامزد شدند. از اليور استون و اسپايك لي گرفته تا نورمن جويسن و بالاخره مايكل مان انتخاب شد.
شريك جرم
پيش از جيمي فاكس، مايكل مان آدام سندلر را براي بازي در نقش مكس در نظر گرفته بود.
ول كيلمر قرار بود به جاي مارك روفالو نقش كارآگاه را در فيلم بازي كند كه نتوانست چون با زمان بندي حضورش در فيلم اسكندر هماهنگ نبود.
فرانك دار ابونت كارگردان مشهور رستگاري شاوشنگ، در نوشتن فيلمنامه همدست، همكاري داشت.
آوازي كه روي آنونس فيلم در سالن هاي سينما پخش شد؛ Man in the Box نام داشت؛ اثر گروه: Alice in Chains.
در ابتدا، راسل كرو براي بازي در نقش وينسنت نامزد شده بود. نقشي كه بعدها تام كروز آن را بازي كرد.
د ر آغاز همدست هيچ عنوان بندي وجود ندارد. تنها پس از اتمام فيلم است كه اين عبارت بر پرده نقش مي بندد: Directed By Michael Mann
ادوارد نورتن و كالين فارل هم كانديداي ديگري براي ايفاي نقش وينسنت بودند.
مطابق با نظر مايكل مان، حدود ۸۰ درصد فيلم به طريقه ديجيتال فيلمبرداري شد تا شب در فيلم جلوه بهتري بيابد.
فيلمنامه ابتدا براي منهتن نيويورك نوشته شده بود؛ اما وقتي مايكل مان تصميم به  كارگرداني فيلم گرفت كل ماجرا را به لس آنجلس منتقل كرد.
در انتهاي فيلم روي يكي از علامت هاي متروي لس آنجلس مي خوانيم كه «امروز ۲۵ ژانويه، سال ۲۰۰۴ است و زمان؛ پنج و چهل دقيقه صبح.» در طول فيلم، پنج بار به زمان ارجاع داده مي شود.
۱ـ ساعت نه و نيم پيش از آن كه وينسنت قرباني دومش را بكشد.
۲ـ ساعت ۱۰.
۳ـ ساعت دو و بيست دقيقه بعد از نيمه شب.
۴ـ وقتي مكس با موبايل، آني را از رسيدن خطر هشدار مي دهد: ساعت ۴ و ۴۷ دقيقه صبح.
۵ـ وقتي ترن مترو وارد ايستگاه مي شود ساعت ۵ و ۴۰ دقيقه صبح.

پرونده
ايران
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |