جمعه ۲۵ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۶۱۲
index
مقايسه تاريخي ميان رهبران جنگ  جهاني و رهبران مبارزه عليه ترور
جنگ آوران صلح طلب
ترجمه: حسين بنانج
منبع: نيوزويك

009675.jpg
چرا بسياري تصور مي كنند كه رهبران مطرح جهان كنوني نمي توانند در اعداد فرماندهان پيشين دنيا كه نامشان در بسياري از صفحات تاريخ به ثبت رسيده است قرار گيرند. شايد اينگونه توجيه شود كه رهبران نسل امروز آنقدر قدرتمند نيستند كه بتوانند در تاريخ ماندگار شوند. اما شايد همچنين قضاوتي بسيار زود باشد. اكنون بايد در انتظار افشاي سياست ها و روابط پشت پرده سياستمداران با نفوذ نسل كنوني بود. گذر زمان مشخص خواهد كرد كه آيا آنان نيز مانند پيشوايان پيشين مي توانند رسوايي ها و نقاط تيره اي را در تاريخ به ثبت برسانند، يا نه.
مردم آمريكا و انگليس اغلب اين سؤال را از خود مي كنند كه تاريخ در مقايسه با رهبران جنگ جهاني دوم نظير «وينستون چرچيل» و «فرانكلين روزولت» از رهبران نسل ما چگونه ياد خواهد كرد. بسياري معتقدند كه رهبران امروز در مقايسه با پيشوايان قدرتمند پيشين ضعيف هستند. به نظر من اين يك كج فهمي است. در آن روزها چرچيل و روزولت هر دو به دفعات و اغلب به صورتي بيرحمانه از سوي ساير دولتمردان نظير قانونگذاراني كه از واقعيات پشت پرده جنگ مطلع نبودند، مورد سرزنش و انتقاد قرار مي گرفتند. گذر زمان محبوبيت آنها را مورد ارزيابي و كاهش داد. امروزه هنوز هم چرچيل به خصوص در آمريكا طرفداراني دارد، اما در مقابل آنها محققان و دانشگاهيان بسياري هستند كه او را به عنوان يكي از رهبران جنگ داراي نقايص فراواني مي دانند. همين نگاه در مورد روزولت هم وجود دارد. بيوگرافي  هايي كه اخيراً از زندگي روزولت منتشر شده است، هر روز بيش از گذشته بر رويكرد انتقادآميز اين محققان صحه مي گذارد.
اكنون بسياري معتقدند كه «جورج بوش» و «توني بلر» با توجه به اينكه جنگ عليه ترور جنگ جهاني سوم نيست، با انتقادهاي كمتري نسبت به چرچيل و روزولت مواجه هستند. اما آنان نيز ممكن است با گذشت زمان و افشا شدن پرونده هاي سري به روزولت و چرچيل بپيوندند. هم اكنون در ميان انگليسي ها و آمريكايي ها بر سر قضاوت در مورد رهبرانشان اختلاف نظر وجود دارد و در حال حاضر فقط مي توان منتظر بود و ديد كه آيا آنان به اهدافي كه درصدد دستيابي به آن هستند، خواهند رسيد، يا نه. اهدافي نظير ايجاد يك دموكراسي پايدار در عراق، نابودي و خنثي سازي كامل القاعده و ايجاد دموكراسي هايي مستقل در اسرائيل و مناطق تحت تسلط حكومت خودگردان فلسطين به گونه اي كه در كنار هم مبتني بر همكاري هاي اقتصادي به زندگي ادامه دهند. اگر آنان بتوانند به اين هدف آخري كه نوامبر گذشته بر آن تاكيد كردند، دست يابند، آن وقت رهبراني خواهند بود كه سهم عمده اي از تاريخ را به خود اختصاص داده اند.
اقدامات چرچيل و روزولت در دوران جنگ جهاني دوم به گونه اي بود كه تنها پس از گذشت سال ها مختصات و زواياي آن معلوم شد. اين وضعيت در مورد بوش و بلر هم صادق است. فقط زماني كه مكالمات و تماس هاي مخفي و سري آنها برملا شود، ما قادر خواهيم بود حقيقت اعمالي كه آنها انجام داده اند و اينكه چه كسي بر ديگري تاثير گذاشته دريابيم. پيش از جنگ عليه صدام حسين «سر ديويد مانينگ»، فرستاده بلر، تقريباً هر هفته پروازي به واشنگتن داشت. اما شايد سال ها طول بكشد تا اين كه ما بفهميم كه در جريان اين سفرها چه تصميماتي اتخاذ مي شد. در حال حاضر هر نوع ارزيابي و قضاوت دقيق در مورد بلر و بوش بايد به تعويق بيفتد، شايد تا يك دهه و يا بيشتر، تا زماني كه بتوان تمام اعمال و تصميمات آنها را مورد بررسي و مداقه قرار داد. با اين حال هم اكنون مي توان از طريق مقايسه هايي ميان اقدامات رهبران كنوني آمريكا و انگليس با رهبران پيشين اين كشورها سرنوشتي را كه در آينده بر آنها رفت پيش بيني كرد.
در جنگ جهاني دوم نيز تناقض و مخالفت هميشه وجود داشت. هنگامي كه چرچيل در سال ۱۹۴۰ نخست وزير شد، مجبور بود با شكست گراياني كه طرفدار مذاكره صلح با هيتلر بودند، مقابله كند. بلر هم ناگزير شد بر مخالفانش از حزب متبوع خود، يعني حزب كارگر، فايق آيد و چند روز پيش از تهاجم نظامي به عراق منتقدانش در پارلمان انگليس را قانع كند.
روزولت هم در زمان خود با مخالفت مصمم كنگره آمريكا بر آغاز جنگ با هيتلر مواجه بود. اما او از هر ابزاري براي فريب قانونگذاران آمريكا استفاده كرد تا در نهايت بتواند پشتيباني مورد نياز انگليس را براي جنگ جهاني دوم تامين كند. بوش نيز چنين مشكلي را پشت سر گذاشت و كنگره بالاخره سرنگوني صدام را به تصويب رساند.
اگر بخواهيم چالش هايي را كه بلر و بوش با آنها مواجه بودند، كوچك بشماريم كار اشتباهي كرده ايم. چرچيل زماني نوشته بود، «جنگ مخوف و هولناك است.» با وجودي كه حكومت صدام شيطاني بود، بوش و بلر هر دو مجبور بودند تمام مهارت ها و توان خود را براي سرنگوني آن به كار گيرند. بمباران غيرنظاميان توسط هيتلر در شهرهاي «ورشو، نوتردام، كانونتري، لندن و بلگراد»، حمله زيردريايي هاي آلماني به كشتي هاي تجاري و سياست هاي نژادي هيتلر هيچ شك و شبهه اي در مورد ماهيت شيطاني وي باقي نگذاشته بود. اكنون فشار مشابهي كه بلر و بوش به نسل خود وارد آورده اند، بيانگر روند هولناكي است كه جنگ طي مي كند. بين سال هاي ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵ مشكلات و موانع بسياري وجود داشت كه به انگليس و آمريكا هشدار مي داد. امروز اين كشورها با همان نوع مشكلات از جمله فهرست روزانه تلفات جنگ، بمبگذاري هاي انتحاري و خشونت دسته و پنجه نرم مي كنند.
چرچيل در زماني كه بمب ها بر شهرهاي انگليس فرو ريخته مي شد، سخنراني هايي را كه اكنون بسيار مشهور هستند، نوشت و ايراد كرد (هر هفته حدود چهار هزار نفر در اين بمباران ها كشته مي شدند). آن سخنراني هاي هنرمندانه به مردم اميد مي داد. بوش و بلر نيز هم اكنون براي مردم كشورهايشان سخنراني كرده و به آنان التماس مي كنند. بلر در كلمات شمرده خود تلاش مي كند تا حس اخلاق گرايانه اش در جنگ را بروز دهد. اين درحالي است كه بوش نسبت به جملات ماهرانه اي كه اغلب ديگران آنها را به تقرير درمي آورند كمتر وفادار است.
در سال ۱۹۴۰ چرچيل به جنگ سياسي انگليس پايان داد. وي اعلام كرد: «بگذاريد تنفرهاي پيش از جنگ به پايان برسد.» چرچيل اعضاي كابينه كه از احزاب مخالف بودند را دعوت كرد و اصلي ترين مسئوليت هاي دوران جنگ را به تواناترين آنها سپرد. امروز بوش و بلر نيز در شرايطي پارتيزاني جنگ مي كنند تا بدين ترتيب به مخالفان خود اطمينان دهند.
با وجود اين آنها از يكديگر به شدت پشتيباني و حمايت مي كنند. بوش اخيراً در ديدار خود با بلر در كاخ سفيد گفت: «من فرد خوش شانس و يك رئيس جمهور خوش اقبالم كه در زماني كه اين مرد نخست وزير انگليس است، زمام امور در آمريكا را در دست دارم.» اين درست همان موضوعي بود كه روزولت در مورد چرچيل گفت: «اين بسيار جالب است كه من در همين دهه كه تو هستي، هستم.» پشت اين كلمات درواقع اشتياق غيرقابل وصفي از همكاري دو متحد در آينده نهفته است.
روزولت و چرچيل در كنار يكديگر تلاش كردند تا جهان پس از جنگ را بسازند. آن دو «منشور آتلانتيك» را به امضا رساندند. منشوري كه ويژگي هاي دولت مستقل، انتخابات آزاد و دموكراسي را براي تمام كشورهايي كه تحت ستم نازي ها قرار گرفته بودند، ترسيم مي كرد. در عراق، آمريكا و انگليس هر دو به مفهوم منشور آتلانتيك دست يازيده اند.صدام حسين بدان جهت سرنگون شد كه رهبري دموكرات جايگزين وي شود و رهبران انگليس و آمريكا هر دو خود را شايسته اين تغيير رژيم در عراق مي دانستند. اما يك مشكل وجود دارد كه چرچيل و روزولت نيز با آن مواجه شدند: مخالفت يك اتحاد قدرتمند.
پس از جنگ جهاني دوم «استالين» با بازگشت كشورهاي مستقل دموكراتيك مخالفت كرد. او توانست با زور سلاح يا تطميع بر چرچيل و روزولت فايق آيد. او از ارتش سرخ براي تحميل كردن نظام هاي كمونيستي به هشت كشور اروپاي شرقي و مركزي بهره برد. اين درحالي بود كه يونان را به حال خود رها كرد تا در جبهه غرب باقي بماند. بوش و بلر با دشمناني متفاوت دست به گريبان هستند: گرايش تندروانه از اسلام.
آنها در ماه نوامبر با پيامي از يك روحاني در متحد خاورميانه اي خود، عربستان سعودي، مواجه شدند. اين روحاني در پيام خود مسلمانان عراق را از حمايت از عمليات نظامي نيروهاي آمريكايي يا انگليسي در اين كشور منع كرد.
اما عاقبت اين تلاش مي تواند همان باشد كه بر چرچيل و روزولت رفت. چرچيل پس از جنگ كنفرانس صلحي را ترتيب داد تا در آن او و روزولت بتوانند شاه عربستان سعودي را براي تشكيل يك حكومت يهود در فلسطين ترغيب كنند. روزولت از دنيا رفت و چرچيل نيز پيش از اين كه اين كنفرانس صلح برگزار شود، كنار گذاشته شد. به جاي آن كه يك دولت يهود به تاييد اعراب ايجاد شود، سازمان ملل با تشكيل هر دو دولت يهود و عرب مخالفت كرد و بيت المقدس را نيز بين المللي اعلام كرد. يهوديان پذيرفتند اما اعراب از پذيرش اين حكم سر باز زدند و به ايجاد پنج ارتش عليه دولت يهود همت گماردند.
اين همان رويه اي است كه اكنون بوش و بلر در حال پيگيري آن هستند. آنها تلاش مي كنند تا اعراب را به پذيرش ايده تشكيل دو دولت در فلسطين ترغيب كنند. رهبران انگليس و آمريكا اكنون در نهايت قدرت سياسي بر جايگاه خود تكيه زده اند. اكنون اين موقعيت آنان در بوته تلاش براي نزديك كردن اسرائيلي ها و فلسطيني ها و احتمالاً انعقاد يك قرارداد صلح به محك آزمايش سپرده شده است. اگر آنان موفق به انجام چنين كاري شوند، خواهند توانست تلاشي را كه چرچيل و روزولت آغاز كردند، به پايان برسانند و بدين ترتيب جايگاه خويش را در تاريخ ماندگار سازند. اما حتي اگر در اين راه موفقيتي كسب نكنند باز هم در تاريخ ماندگار شده اند. اما اين بار نه به عنوان پايان دهندگان راه رهبران پيشين كشورهايشان بلكه به عنوان پيشواياني كه تنها قادر بوده اند تاريخ را تكرار كرده و تلاشي ناكام را در صفحات آن به ثبت برسانند؛ تلاشي كه تنها ياد انسان هايي كه قرباني عدم اثبات آن شده اند در خاطره تاريخ خواهند ماند.
009678.jpg
وينستون چرچيل و فرانكلين روزولت
ياران غار
فرانكلين روزولت پيش از آغاز جنگ جهاني دوم مدعي شده بود كه جوانان آمريكايي را به جنگ هاي فرامرزي اعزام نخواهد كرد، اما تضاد منافع آمريكا و ژاپن در سال ۱۹۴۱ در آسيا و منطقه اقيانوس آرام به ويژه چين زمينه نزاع ديپلماتيك ميان ژاپن را فراهم آورد و بدين ترتيب جنگ آغاز شد. برخي معتقدند كه روزولت پيش از آغاز نبرد ميان دو كشور در دسامبر سال۱۹۴۱ از حمله ژاپني ها به «پرل هاربر» آگاهي داشته است و تنها به اين دليل كه اين موضوع مي تواند پاي آمريكايي ها را به جنگ جهاني دوم باز كند، از گفتن حقيقت امتناع كرد.
در ۱۴ ژانويه سال ۱۹۴۳ روزولت اولين رئيس جمهور آمريكا بود كه در زمان زمامداري خود با هواپيما پرواز كرد. او به مراكش رفت تا با وينستون چرچيل ملاقات كرده و پيرامون جنگ جهاني دوم با وي گفت وگو كند. روزولت همچنين اولين رئيس جمهور آمريكا بود كه از طريق سخنراني هاي راديويي با آمريكايي ها ارتباط برقرار كرده و سعي مي كرد تا اذهان آنان را براي جنگ جهاني دوم آماده كند.
چرچيل نيز با وجود شكست حمله به نيروهاي آلماني در نروژ كه وي رهبري آن را برعهده داشت، بالاخره به عنوان نخست وزير انگليس انتخاب شد و نتوانست دولتي را با حضور تمامي احزاب اين كشور تشكيل دهد. با وجود انتقادها عليه اين موضوع كه هيچ وزيري در كابينه براي رهبري نيروهاي انگليسي در جنگ وجود ندارد، وي خود رياست وزارت دفاع اين كشور را برعهده گرفت. سخنراني هاي چرچيل تاثير به سزايي در همراه ساختن انگليسي هاي ضد جنگ در جنگ جهاني دوم داشت. وي در اين سخنراني ها به گونه اي سخن مي گفت كه به انگليسي ها مي قبولاند كه بايد از سرزمين خود دفاع كنند. روابط خوب وي با روزولت توانست پشتيباني انگليس را در جنگ جهاني دوم تامين كند و موفقيت هاي عمده اي در نبرد دريايي اقيانوس آتلانتيك شمالي براي لندن و واشنگتن به ثبت برسد.

يادداشت
آينده روسيه در كي يف
منبع: لوموند
مترجم: احد البرز
چند سال پيش زماني كه تشنجات دوران پس از كمونيسم هنوز كي يف را تكان مي داد هنري كيسينجر گفته بود: «براي ما چندان اهميتي ندارد كه اوكراين كشوري دموكراتيك باشد يا نباشد به  شرط اين كه با ما باشد.» وزيرخارجه اسبق آمريكا با اين واقع بيني آميخته به هنجارشكني كه نام او را بلند آوازه ساخته است، اشتباه مي كرد. رويكرد خارجي اوكراين و ماهيت نظام سياسي اش دو روي يك سكه اند.
انتخابات بحث انگيز رياست جمهوري ۲۱ نوامبر، تظاهرات مردمي در حمايت از نامزد اپوزيسيون، ويكتور يوشچنكو و مداخله گسترده روسيه پوتين به سود نماينده وفاداران نظام شوروي، ويكتور يانوكوويچ، دليل ديگري بر اين مدعاست.
جاي تاسف است كه اتحاديه اروپا مدتي بس طولاني به سوي ناديده انگاشتن اين كشور با وجود زمينه هاي مناسب همكاري و مشاركت يا «سياست نوين همجواري» پيش رفته است. اتحاديه اروپا كه سرگرم بررسي نامزدي تركيه است و بر سر آن دچار پراكندگي آرا است، هيچ علاقه اي ندارد با موضوع نامزدي عضويت اوكراين مواجه شود.
اگر اين كشور همچنان در وضعيت بينابيني مي ايستاد، اگر رهبرانش جنبه هاي بيروني دموكراسي را رعايت مي كردند، اروپايي ها به اين ابهام بسنده مي كردند و ـ برخلاف آنچه در مسكو فكر مي كنند ـ به فكر كشاندن اوكراين به اردوي خود نمي افتادند.
اين وضعيت بينابين بسيار فراخور حال رهبران روسيه مي بود تا زماني كه مي توانستند كنترل خود را مستقيم يا غيرمستقيم بر دولت كي يف حفظ كنند. بهترين ضمانت تداوم اين كنترل، اعمال قدرت به دست طبقه اليگارشي بعد از شوروي است كه در مكتب كمونيسم، كا.گ.ب و اقتصاد ارشادي تربيت شده است. اين طبقه در تطبيق و سازگاري با شرايط نوين، هم در مسكو و هم در كي يف، با دستكاري مكانيسم هاي دموكراسي و با مصادره كردن عملكرد بازار به سود خويش استعدادي درخشان از خود نشان داد.در صورتي كه اين «همبستگي طبقاتي» زير سؤال نمي رفت، اوكراين مي توانست از يك استقلال صوري بهره مند شود. همچون بيلاروس كه در عين حال يك نمونه تراژدي كميك باز هم مضحك تر همين سياست روسيه به شمار مي رود.
هدف ولاديمير پوتين ادغام دوباره اوكراين ـ يا بيلاروس ـ در روسيه نيست. بلكه اطمينان يافتن از اين است كه اين دو كشور همچنان دولت هاي حايل در منطقه نفوذ مسكو باقي مي مانند. او شعار امپراتريس كاترين دوم را كه مي خواست «با گسترش دادن مرزهاي روسيه از آنها دفاع كند» از آن خود ساخته است. اتحاد جماهير شوروي با اقمارش در اردوي سوسياليسم، در پرتو حكومت استالين پس از ،۱۹۴۵ نماينده مرحله غايي توسعه امپراتوري روسيه بود. از سال هاي ۱۹۹۱ ـ،۱۹۹۰ با شكست كمونيسم و فروپاشي اتحاد شوروي، امپراتوري روسيه روز به روز كوچكتر شده است. در غرب، دموكراسي هاي خلقي پيشين آزاديشان را از قيمومت روسيه با پيوستن به اتحاديه اروپا و پيمان آتلانتيك به كمال رسانده اند و همين طور جمهوري هاي حوزه بالتيك كه از صدها سال پيش جزيي از امپراتوري تزاري بودند. جدا از بيلاروس و باريكه كالينينگراد، اوكراين تنها بازمانده اين «بيگانه نزديك» است كه كرملين خود را صاحب حقوقي خاص در آن مي داند.
در حالي كه تماميت ارضي خود روسيه با جدايي چچن مورد تهديد است زمامداران مسكو مي دانند كه قيمومت بر اوكراين واپسين شانس بقاي امپراتور روسيه است.
برعكس، يك اوكراين واقعاً مستقل و دموكراتيك در نهايت مهري بر گواهي مرگ اين امپراتوري به عنوان يك حوزه جغرافيايي و يك نظام سياسي خودكامه خواهد بود. «انقلاب نارنجي» در كي يف، به گفته معاون نخست وزير پيشين روسيه بوريس نمتسف، «يك الگو براي نيروهاي دموكراتيك روسيه» و يك منبع الهام به شمار مي رود. تاثير اين انقلاب از اين هم فراتر خواهد رفت اگر پيروزي اش سبب توقف سياست امپراتورانه به رهبري آقاي پوتين شود كه در درون و بيرون روسيه دوباره فعال شده است.
زيرا در اين جا نيز دو جنبه كاملاً به هم پيوسته اند، همبستگي ميان سياست  خارجي با هدف تبديل دوباره روسيه به قدرتي با نفوذ روز افزون بر همسايگانش از يك سو و سياست داخلي خودكامه كه آقاي پوتين آن را «رژيمي با سبك دموكراسي متناسب با تاريخ و جغرافياي» كشورش مي خواند از سوي ديگر وجود دارد.
اين «سبك» خاص عبارت است از حذف پاره اي پيشرفت هاي دموكراتيك كه روسيه از سال ۱۹۹۱ به دست آورده است. روس ها به دستاويز اين كه دموكراسي سبك غربي با «سطح توسعه اقتصادي و اجتماعي آنها سازگار نيست» ظاهراً آماده اند خودكامگي و اقتدارگرايي را كه تقدير چند ۱۰۰ ساله شان بوده است بپذيرند. دموكراسي برازنده آنها نيست چون تجربه اش را ندارند.
رهبران غرب اعم از اروپايي و آمريكايي مدت ها اين نظريه حقارت بار براي مردم روسيه را پذيرفتند. آنان بر موارد نقض اصول دموكراسي كه آقاي پوتين زير پوشش مبارزه با تروريسم به آساني بدان دست مي يازيد چشم فرو بستند تا بدينسان بتوانند سياست داخلي غير دموكراتيك روسيه را از سياست خارجي آن كه به گمان آنها با منافع ايشان مطابقت داشت جدا كنند و تا آن جا پيش رفتند كه به رعايت حقوق بشر در روسيه شهادت دادند. باري اگر تنها به دليل منافع تنگاتنگ شان ـ تامين انرژي يا حمايت روسيه در بحران عراق ـ ناخرسندي خود را نشان مي دادند باز بار تقصيرشان سبك تر مي شد، ولي اين كار را بيشتر كوركورانه انجام مي دادند تا از روي خودخواهي.
بحران اوكراين بيهودگي اين موضع را نشان داد. در نخستين رويدادهايي كه بازسازي روسيه به عنوان قدرت بزرگ را زير سؤال برد، رئيس كاخ  كرملين مقاصد دروني و برداشت واقعي اش از روابط بين الملل را از جمله در اروپا آشكار ساخت. منظور او از جامعه كشورهاي مستقل، كشورهايي با حق انتخاب شيوه حكومت و اتحادهايشان نيست بلكه حوزه اي بسته از تناسب قوا،ميان بزرگان است و كوچكتران از آنها پيروي مي كنند. ناسازگاري ميان دوگونه نگرش، يكي نگرش ۵۰ ساله پدران وحدت اروپا و ديگري نگرش برجاي مانده از امپراتوري تزار است كه در كي يف برملا شده است.

گزارش
تسونامي و نسل كودكان بي سرپرست
منبع: بي بي سي
ترجمه: نيره محمودي
009681.jpg
هرچند حادثه تسونامي در آسيا تا حد زيادي از هولناكي اوليه خود كاسته است و ديگر آب اقيانوس هند چندان به سواحل حمله نمي كند، اما هنوز آثار غم بار موج هايي كه زلزله ۹ ريشتري در شهرها و روستاهاي كشورهاي آسيب ديده از خود برجاي گذاشته است، هويدا است و هر روز چهره كريه خود را بيشتر نمايان مي سازد. در ميان خسارات جبران ناپذير مالي و جاني تسونامي، اكنون نسلي نيز از كودكان بي سرپرست به عنوان معضلي بزرگ براي جوامع اين كشورها به وديعه نهاده شده است.
هزاران كودك كه تسونامي والدين آنها را به كام مرگ فرستاده است، اكنون سال ها انتظار را براي بازگشت ثبات به زندگيشان پيش رو دارند. هر روز كودكان گمشده و وحشت زده بيشتري به مركز ويژه اي كه براي نگهداري آنان در «باندا آچه»، پايتخت استان شمالي آچه اندونزي تعبيه شده است، تحويل داده مي شوند. والدين مضطرب به اين جا مي آيند تا به دنبال فرزندان خود بگردند. در مقابل درب ورودي اين مركز پيامي نصب شده است كه فاجعه ديدگان را به اميد و اجتناب  از ياس دعوت مي كند. كساني كه اعضاي خانواده خود را گم كرده اند نام عزيزانشان را به امدادگران اعلام مي كنند. اين مركز براي اين كه كار جست و جو درست انجام گرفته و به نتيجه برسد. كار ثبت اسامي كودكان را آغاز كرده اند و براي اين  كه بتوانند اعضاي خانواده ها را بارديگر به يكديگر برسانند، از اين كودكان عكس گرفته اند. اما برخي از آنان هم اكنون عمق فاجعه اي را كه بر سرشان رفته است، حس كرده اند. يكي از آنان «موده» ۱۱ ساله است. يكي از مسئولان مركز از او سؤال مي كند كه اعضاي خانواده  اش چند تن بودند. موده مي گويد: «هفت نفر اما همه آنها كشته شده اند.»
هيچ كس به طور دقيق نمي داند كه تسونامي چه تعداد كودك يتيم را در اين منطقه برجاي گذاشته است، اما بي شك تعداد آنها هزاران تن است. ما «رافي» را تنها در محلي پيدا كرديم. يكي از امدادگران مي گويد: «او نه پدر دارد و نه مادر، حتي مادربزرگش هم ديگر زنده نيست. دست او در اثر حادثه تسونامي شكسته است. ما مي خواهيم مطمئن شويم كه در اين مركز از وي خوب نگهداري مي شود.»
اكنون در حالي كه پرچم هاي اندونزي در اين كشور به صورت نيمه برافراشته درآمده اند، فاجعه ديدگان تا روزي كه بار ديگر اوضاع به حال اول بازگردد، راه دراز و پرمشقتي را پيش رو دارند. ما در اطرافمان هر لحظه كودكان بيشتري كه در انتظار كسي هستند كه از آنها مراقبت كنند، مي بينيم. برخي هنوز اميدوارند كه يكي از خويشاوندانشان براي نجات آنها بيايد و اين انتظاري تنها در تاريكي است. موده مي گويد: «من يك زن برادر دارم و يك دوست، اما نمي دانم كجا هستند.» او در ادامه مي افزايد: «وقتي به خانواده ام فكر نمي كنم، راحت هستم. وقتي خواب هستم، در آرامش كامل به سر مي برم.»
كودكان به انحاي مختلف سنگيني فاجعه تسونامي در اندونزي را به دوش مي كشند. در ابتدا هزاران تن از آنان كشته شدند. بسياري از كودكاني نيز كه از اين فاجعه جان سالم به  تن برده اند، اكنون دريافته اند كه در اين دنيا تنها هستند و ديگر پدر و مادري ندارند، با گذشت چندين روز از زمان وقوع سونامي در اندونزي هنوز هم زخمي هاي بسياري را به اين مركز مي آورند. اغلب اين كودكان كسي همراهشان نيست. والدين آنها يا كشته شده اند و يا مفقود هستند.
پزشكان استراليايي «رافي مولانا» را درمان مي كنند. او را در حالي كه تنها و زخمي بود به اين جا آوردند. والدينش مرده بودند اما اكنون چه كسي مي تواند در مورد آينده وي تصميم گيري كرده و سرنوشتش را تغيير دهد. «جيمز بريملي» يكي از پزشكان استراليايي مي گويد: «كمك به زخمي شدگان به ويژه براي آنهايي كه بايد براي درمان از منازل خود دور شوند، بسيار مشكل است. كودكان بي خانمان بسياري وجود دارند كه ممكن است به دست افرادي بيفتند كه به مراقبت از آنان هيچ علاقه اي نداشته باشند.»
در حالي كه زخم هاي رافي مورد مداوا قرار مي  گيرند، اميدي در او جان مي گيرد. اين اميد كه هنوز مادربزرگش زنده است. او منتظر مادربزرگش است تا بيايد و او را با خود ببرد. در كنار او خانواده اي وجود دارد كه فقط يكي از اعضاي آن باقي مانده است. دو تخت پايين تر «رياسافريدا» تنها و ساكت در رختخوابش خوابيده است. او هم يكي ديگر از اعضاي نسل يتيماني است كه فاجعه تسونامي در اندونزي و چند كشور آسيايي از خود برجاي گذاشته است.

جهان
ايران
هفته
پنجره
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |