ترجمه: حسين بنانج
منبع: نيوزويك
چرا بسياري تصور مي كنند كه رهبران مطرح جهان كنوني نمي توانند در اعداد فرماندهان پيشين دنيا كه نامشان در بسياري از صفحات تاريخ به ثبت رسيده است قرار گيرند. شايد اينگونه توجيه شود كه رهبران نسل امروز آنقدر قدرتمند نيستند كه بتوانند در تاريخ ماندگار شوند. اما شايد همچنين قضاوتي بسيار زود باشد. اكنون بايد در انتظار افشاي سياست ها و روابط پشت پرده سياستمداران با نفوذ نسل كنوني بود. گذر زمان مشخص خواهد كرد كه آيا آنان نيز مانند پيشوايان پيشين مي توانند رسوايي ها و نقاط تيره اي را در تاريخ به ثبت برسانند، يا نه.
مردم آمريكا و انگليس اغلب اين سؤال را از خود مي كنند كه تاريخ در مقايسه با رهبران جنگ جهاني دوم نظير «وينستون چرچيل» و «فرانكلين روزولت» از رهبران نسل ما چگونه ياد خواهد كرد. بسياري معتقدند كه رهبران امروز در مقايسه با پيشوايان قدرتمند پيشين ضعيف هستند. به نظر من اين يك كج فهمي است. در آن روزها چرچيل و روزولت هر دو به دفعات و اغلب به صورتي بيرحمانه از سوي ساير دولتمردان نظير قانونگذاراني كه از واقعيات پشت پرده جنگ مطلع نبودند، مورد سرزنش و انتقاد قرار مي گرفتند. گذر زمان محبوبيت آنها را مورد ارزيابي و كاهش داد. امروزه هنوز هم چرچيل به خصوص در آمريكا طرفداراني دارد، اما در مقابل آنها محققان و دانشگاهيان بسياري هستند كه او را به عنوان يكي از رهبران جنگ داراي نقايص فراواني مي دانند. همين نگاه در مورد روزولت هم وجود دارد. بيوگرافي هايي كه اخيراً از زندگي روزولت منتشر شده است، هر روز بيش از گذشته بر رويكرد انتقادآميز اين محققان صحه مي گذارد.
اكنون بسياري معتقدند كه «جورج بوش» و «توني بلر» با توجه به اينكه جنگ عليه ترور جنگ جهاني سوم نيست، با انتقادهاي كمتري نسبت به چرچيل و روزولت مواجه هستند. اما آنان نيز ممكن است با گذشت زمان و افشا شدن پرونده هاي سري به روزولت و چرچيل بپيوندند. هم اكنون در ميان انگليسي ها و آمريكايي ها بر سر قضاوت در مورد رهبرانشان اختلاف نظر وجود دارد و در حال حاضر فقط مي توان منتظر بود و ديد كه آيا آنان به اهدافي كه درصدد دستيابي به آن هستند، خواهند رسيد، يا نه. اهدافي نظير ايجاد يك دموكراسي پايدار در عراق، نابودي و خنثي سازي كامل القاعده و ايجاد دموكراسي هايي مستقل در اسرائيل و مناطق تحت تسلط حكومت خودگردان فلسطين به گونه اي كه در كنار هم مبتني بر همكاري هاي اقتصادي به زندگي ادامه دهند. اگر آنان بتوانند به اين هدف آخري كه نوامبر گذشته بر آن تاكيد كردند، دست يابند، آن وقت رهبراني خواهند بود كه سهم عمده اي از تاريخ را به خود اختصاص داده اند.
اقدامات چرچيل و روزولت در دوران جنگ جهاني دوم به گونه اي بود كه تنها پس از گذشت سال ها مختصات و زواياي آن معلوم شد. اين وضعيت در مورد بوش و بلر هم صادق است. فقط زماني كه مكالمات و تماس هاي مخفي و سري آنها برملا شود، ما قادر خواهيم بود حقيقت اعمالي كه آنها انجام داده اند و اينكه چه كسي بر ديگري تاثير گذاشته دريابيم. پيش از جنگ عليه صدام حسين «سر ديويد مانينگ»، فرستاده بلر، تقريباً هر هفته پروازي به واشنگتن داشت. اما شايد سال ها طول بكشد تا اين كه ما بفهميم كه در جريان اين سفرها چه تصميماتي اتخاذ مي شد. در حال حاضر هر نوع ارزيابي و قضاوت دقيق در مورد بلر و بوش بايد به تعويق بيفتد، شايد تا يك دهه و يا بيشتر، تا زماني كه بتوان تمام اعمال و تصميمات آنها را مورد بررسي و مداقه قرار داد. با اين حال هم اكنون مي توان از طريق مقايسه هايي ميان اقدامات رهبران كنوني آمريكا و انگليس با رهبران پيشين اين كشورها سرنوشتي را كه در آينده بر آنها رفت پيش بيني كرد.
در جنگ جهاني دوم نيز تناقض و مخالفت هميشه وجود داشت. هنگامي كه چرچيل در سال ۱۹۴۰ نخست وزير شد، مجبور بود با شكست گراياني كه طرفدار مذاكره صلح با هيتلر بودند، مقابله كند. بلر هم ناگزير شد بر مخالفانش از حزب متبوع خود، يعني حزب كارگر، فايق آيد و چند روز پيش از تهاجم نظامي به عراق منتقدانش در پارلمان انگليس را قانع كند.
روزولت هم در زمان خود با مخالفت مصمم كنگره آمريكا بر آغاز جنگ با هيتلر مواجه بود. اما او از هر ابزاري براي فريب قانونگذاران آمريكا استفاده كرد تا در نهايت بتواند پشتيباني مورد نياز انگليس را براي جنگ جهاني دوم تامين كند. بوش نيز چنين مشكلي را پشت سر گذاشت و كنگره بالاخره سرنگوني صدام را به تصويب رساند.
اگر بخواهيم چالش هايي را كه بلر و بوش با آنها مواجه بودند، كوچك بشماريم كار اشتباهي كرده ايم. چرچيل زماني نوشته بود، «جنگ مخوف و هولناك است.» با وجودي كه حكومت صدام شيطاني بود، بوش و بلر هر دو مجبور بودند تمام مهارت ها و توان خود را براي سرنگوني آن به كار گيرند. بمباران غيرنظاميان توسط هيتلر در شهرهاي «ورشو، نوتردام، كانونتري، لندن و بلگراد»، حمله زيردريايي هاي آلماني به كشتي هاي تجاري و سياست هاي نژادي هيتلر هيچ شك و شبهه اي در مورد ماهيت شيطاني وي باقي نگذاشته بود. اكنون فشار مشابهي كه بلر و بوش به نسل خود وارد آورده اند، بيانگر روند هولناكي است كه جنگ طي مي كند. بين سال هاي ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵ مشكلات و موانع بسياري وجود داشت كه به انگليس و آمريكا هشدار مي داد. امروز اين كشورها با همان نوع مشكلات از جمله فهرست روزانه تلفات جنگ، بمبگذاري هاي انتحاري و خشونت دسته و پنجه نرم مي كنند.
چرچيل در زماني كه بمب ها بر شهرهاي انگليس فرو ريخته مي شد، سخنراني هايي را كه اكنون بسيار مشهور هستند، نوشت و ايراد كرد (هر هفته حدود چهار هزار نفر در اين بمباران ها كشته مي شدند). آن سخنراني هاي هنرمندانه به مردم اميد مي داد. بوش و بلر نيز هم اكنون براي مردم كشورهايشان سخنراني كرده و به آنان التماس مي كنند. بلر در كلمات شمرده خود تلاش مي كند تا حس اخلاق گرايانه اش در جنگ را بروز دهد. اين درحالي است كه بوش نسبت به جملات ماهرانه اي كه اغلب ديگران آنها را به تقرير درمي آورند كمتر وفادار است.
در سال ۱۹۴۰ چرچيل به جنگ سياسي انگليس پايان داد. وي اعلام كرد: «بگذاريد تنفرهاي پيش از جنگ به پايان برسد.» چرچيل اعضاي كابينه كه از احزاب مخالف بودند را دعوت كرد و اصلي ترين مسئوليت هاي دوران جنگ را به تواناترين آنها سپرد. امروز بوش و بلر نيز در شرايطي پارتيزاني جنگ مي كنند تا بدين ترتيب به مخالفان خود اطمينان دهند.
با وجود اين آنها از يكديگر به شدت پشتيباني و حمايت مي كنند. بوش اخيراً در ديدار خود با بلر در كاخ سفيد گفت: «من فرد خوش شانس و يك رئيس جمهور خوش اقبالم كه در زماني كه اين مرد نخست وزير انگليس است، زمام امور در آمريكا را در دست دارم.» اين درست همان موضوعي بود كه روزولت در مورد چرچيل گفت: «اين بسيار جالب است كه من در همين دهه كه تو هستي، هستم.» پشت اين كلمات درواقع اشتياق غيرقابل وصفي از همكاري دو متحد در آينده نهفته است.
روزولت و چرچيل در كنار يكديگر تلاش كردند تا جهان پس از جنگ را بسازند. آن دو «منشور آتلانتيك» را به امضا رساندند. منشوري كه ويژگي هاي دولت مستقل، انتخابات آزاد و دموكراسي را براي تمام كشورهايي كه تحت ستم نازي ها قرار گرفته بودند، ترسيم مي كرد. در عراق، آمريكا و انگليس هر دو به مفهوم منشور آتلانتيك دست يازيده اند.صدام حسين بدان جهت سرنگون شد كه رهبري دموكرات جايگزين وي شود و رهبران انگليس و آمريكا هر دو خود را شايسته اين تغيير رژيم در عراق مي دانستند. اما يك مشكل وجود دارد كه چرچيل و روزولت نيز با آن مواجه شدند: مخالفت يك اتحاد قدرتمند.
پس از جنگ جهاني دوم «استالين» با بازگشت كشورهاي مستقل دموكراتيك مخالفت كرد. او توانست با زور سلاح يا تطميع بر چرچيل و روزولت فايق آيد. او از ارتش سرخ براي تحميل كردن نظام هاي كمونيستي به هشت كشور اروپاي شرقي و مركزي بهره برد. اين درحالي بود كه يونان را به حال خود رها كرد تا در جبهه غرب باقي بماند. بوش و بلر با دشمناني متفاوت دست به گريبان هستند: گرايش تندروانه از اسلام.
آنها در ماه نوامبر با پيامي از يك روحاني در متحد خاورميانه اي خود، عربستان سعودي، مواجه شدند. اين روحاني در پيام خود مسلمانان عراق را از حمايت از عمليات نظامي نيروهاي آمريكايي يا انگليسي در اين كشور منع كرد.
اما عاقبت اين تلاش مي تواند همان باشد كه بر چرچيل و روزولت رفت. چرچيل پس از جنگ كنفرانس صلحي را ترتيب داد تا در آن او و روزولت بتوانند شاه عربستان سعودي را براي تشكيل يك حكومت يهود در فلسطين ترغيب كنند. روزولت از دنيا رفت و چرچيل نيز پيش از اين كه اين كنفرانس صلح برگزار شود، كنار گذاشته شد. به جاي آن كه يك دولت يهود به تاييد اعراب ايجاد شود، سازمان ملل با تشكيل هر دو دولت يهود و عرب مخالفت كرد و بيت المقدس را نيز بين المللي اعلام كرد. يهوديان پذيرفتند اما اعراب از پذيرش اين حكم سر باز زدند و به ايجاد پنج ارتش عليه دولت يهود همت گماردند.
اين همان رويه اي است كه اكنون بوش و بلر در حال پيگيري آن هستند. آنها تلاش مي كنند تا اعراب را به پذيرش ايده تشكيل دو دولت در فلسطين ترغيب كنند. رهبران انگليس و آمريكا اكنون در نهايت قدرت سياسي بر جايگاه خود تكيه زده اند. اكنون اين موقعيت آنان در بوته تلاش براي نزديك كردن اسرائيلي ها و فلسطيني ها و احتمالاً انعقاد يك قرارداد صلح به محك آزمايش سپرده شده است. اگر آنان موفق به انجام چنين كاري شوند، خواهند توانست تلاشي را كه چرچيل و روزولت آغاز كردند، به پايان برسانند و بدين ترتيب جايگاه خويش را در تاريخ ماندگار سازند. اما حتي اگر در اين راه موفقيتي كسب نكنند باز هم در تاريخ ماندگار شده اند. اما اين بار نه به عنوان پايان دهندگان راه رهبران پيشين كشورهايشان بلكه به عنوان پيشواياني كه تنها قادر بوده اند تاريخ را تكرار كرده و تلاشي ناكام را در صفحات آن به ثبت برسانند؛ تلاشي كه تنها ياد انسان هايي كه قرباني عدم اثبات آن شده اند در خاطره تاريخ خواهند ماند.
ياران غار
فرانكلين روزولت پيش از آغاز جنگ جهاني دوم مدعي شده بود كه جوانان آمريكايي را به جنگ هاي فرامرزي اعزام نخواهد كرد، اما تضاد منافع آمريكا و ژاپن در سال ۱۹۴۱ در آسيا و منطقه اقيانوس آرام به ويژه چين زمينه نزاع ديپلماتيك ميان ژاپن را فراهم آورد و بدين ترتيب جنگ آغاز شد. برخي معتقدند كه روزولت پيش از آغاز نبرد ميان دو كشور در دسامبر سال۱۹۴۱ از حمله ژاپني ها به «پرل هاربر» آگاهي داشته است و تنها به اين دليل كه اين موضوع مي تواند پاي آمريكايي ها را به جنگ جهاني دوم باز كند، از گفتن حقيقت امتناع كرد.
در ۱۴ ژانويه سال ۱۹۴۳ روزولت اولين رئيس جمهور آمريكا بود كه در زمان زمامداري خود با هواپيما پرواز كرد. او به مراكش رفت تا با وينستون چرچيل ملاقات كرده و پيرامون جنگ جهاني دوم با وي گفت وگو كند. روزولت همچنين اولين رئيس جمهور آمريكا بود كه از طريق سخنراني هاي راديويي با آمريكايي ها ارتباط برقرار كرده و سعي مي كرد تا اذهان آنان را براي جنگ جهاني دوم آماده كند.
چرچيل نيز با وجود شكست حمله به نيروهاي آلماني در نروژ كه وي رهبري آن را برعهده داشت، بالاخره به عنوان نخست وزير انگليس انتخاب شد و نتوانست دولتي را با حضور تمامي احزاب اين كشور تشكيل دهد. با وجود انتقادها عليه اين موضوع كه هيچ وزيري در كابينه براي رهبري نيروهاي انگليسي در جنگ وجود ندارد، وي خود رياست وزارت دفاع اين كشور را برعهده گرفت. سخنراني هاي چرچيل تاثير به سزايي در همراه ساختن انگليسي هاي ضد جنگ در جنگ جهاني دوم داشت. وي در اين سخنراني ها به گونه اي سخن مي گفت كه به انگليسي ها مي قبولاند كه بايد از سرزمين خود دفاع كنند. روابط خوب وي با روزولت توانست پشتيباني انگليس را در جنگ جهاني دوم تامين كند و موفقيت هاي عمده اي در نبرد دريايي اقيانوس آتلانتيك شمالي براي لندن و واشنگتن به ثبت برسد.