جمعه ۲۵ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۶۱۲
پنجره
Friday.htm

نگاهي گذرا به زندگي و آثار جورج اورول
نوعي از هنرنوعي از انديشه
009687.jpg
009699.jpg
009693.jpg
شبنم رضايي
«تصوير ما از آينده، صورت انساني است كه براي هميشه زير چكمه اي له شده است.» ۱۹۸۴
نگاه جورج اورول در مقالات، نقدها و داستان هايش نگاهي است سياسي. او در مقاله اي به نام «به اين خاطر است كه مي نويسم» مي گويد: «حقيقتاً هيچ نوشته و كتابي فارغ از ديدگاه سياسي نيست. اصلاً همين تلقي كه هنر بايد از سياست به دور باشد خود نگرشي سياسي است.» نقد جامعه و سياست هاي حاكم بر  آن جزو دغدغه هاي اورول است. او بي شك يكي از اولين و مهم ترين نويسندگان سياسي است و درصدد بود با نگاهي متفاوت به جهان و انتقال اين نوع طرز تلقي به مخاطب، دنيا را از زوايه اي ديگر ترسيم كند. او را در جناح بندي هاي سياسي، سوسياليست  مي دانند اما واقعيت اين است كه اورول در آثارش ـ چه در مقالات و چه در داستان ها ـ هم نظام سوسياليستي و هم نظام سرمايه داري را مورد نقد و بررسي قرار داده.
از نظر او بشر در هر نظامي در برابر سيستم حاكم خرد خواهد شد، در چنين جوامعي فرديت و هويت، خلاقيت و نوآوري، رهايي و آزادگي رفته رفته محوتر خواهند شد و آنچه از انسان باقي مي ماند، حلقه اي است از زنجيري كه براي گرداندن تسمه هاي نظام لازم است. او در اولين كتابش «آس و پاس هاي پاريس و لندن» (۱۹۳۳) به تحليل و بررسي گروهي از مردم جامعه مي پردازد؛ مردماني محروم هم به لحاظ فرهنگي و هم به لحاظ مادي. تجربيات شخصي و عيني اورول از زندگي در پاريس و لندن، انجام كارهاي پست و فرومايه آن هم فقط براي امرارمعاش ذهنيت اورول را كاملاً به هم ريخت. او در پاريس و لندن عملاً به گروهي از مردم جامعه مدرن آن روزگار برخورد كه از حداقل امكانات بهره مند بودند. دليل عمده اي كه اورول را بر آن داشت تا به نقد و تحليل ساختار و زيربناي اين جوامع دست زند، ديدن تناقضاتي بود كه با پيش فرض هاي نه او كه بسياري در تضاد واقع مي شد. همين نوع نگرش در اثر آلدوس هاكسلي «دنيا و زندگي جديد»(۱) و «عصر ماشين» اچ.جي.ولز نيز ديده مي شود. ديدن تضاد طبقاتي، محروميت، فقر و... آن هم در دل شهرهايي كه كانون توجه انديشمندان بوده و البته هست براي اورول ۳۰ ساله كمي دور از ذهن بود. از سويي اين گروه از مردم كه چونان كرم هايي در هم مي لوليدند وجود داشتند و از سوي ديگر به اصطلاح جامعه اي مدرن كه زير چرخ تكنولوژي و صنعت خرد مي شدند. تفاوت مشهور و بارز در شيوه زندگي گروه هاي جامعه ذهن اورول را به خود مشغول كرد، او به دنبال راهي مي گشت تا از طريق آن بتوان دست كم شرايط و امكانات اوليه اي را براي زندگي افراد مهيا كرد كه در آن امكان رشد و تعالي داشته باشند. اما نهايتاً با فراهم آوردن اين شرايط، همه تبديل به ماشين هايي مي شدند كه در خدمت نظام و براي نظام بودند. همين سير حتي در لايه هاي سطحي آثار اورول نيز مشهود است. او از طرفي با نقب زدن به دل جامعه اي مدرن، شرايط انسان هايي را ترسيم مي كند كه در چنبره تكنولوژي و ماشين اسير شده اند و از طرفي در نقد يكسان سازي جامعه به تصوير وضعيتي مي پردازد كه انسان ها نه انسان كه خود ماشين اند. اورول در اثر مشهورش «۱۹۸۴» (۱۹۴۹) جامعه كمونيستي را زير سؤال مي برد و ثابت مي كند فارغ از هر جناح سياسي،  آزادانديشي مستقل و بدون تعصب است.
009690.jpg
اما آنچه آثار اورول را در نگاهي تازه قابل تامل مي كند نه انديشه هاي سياسي و نوعي از پيشگويي و پيش بيني سياسي كه شيوه نگارش و نثر اوست. حال با گذشت بيش از نيم قرن از انتشار «۱۹۸۴»، آنچه داستان را هنوز جذاب و خواندني مي كند، استفاده از فضاسازي هاي ذهني اورول در ترسيم جامعه و مكاني است كه قصه در آن روايت مي شود. نوعي فضاسازي به اصطلاح علمي ـ خيالي يا علمي ـ تخيلي در داستان نويسي اورول در آن روزگار ديده مي شود كه در نوع خود بديع و تازه به نظر مي رسد. فضايي كه در آن همه تحت كنترل و سيطره نظام بسته و خفقان آوري هستند و تمام اعمال و رفتارشان با تلويزيون هايي (تله اسكرين هايي) كنترل مي شود. تمام اسامي، القاب، حتي معناي واژه ها به شدت طعنه آميزند، موقعيت هاي پيش آمده در داستان نيز همين ويژگي را دارند. براي آن كه معناي عشق آشكار شود بايد عشق را زدود و از بين برد. براي آزادي بايد دربند و اسير بود. براي دانستن نبايد فهميد و پي برد؛ بايد آنچه را ديكته كرده اند دنبال كرد. انگار زندگي عرصه اي است براي نمايش و ايفاي نقشي كه خود انتخاب نكردي كه انتخاب شدي. همه تو را مي بينند بي آن  كه بخواهي. تو نيز جزيي از ابزار و وسايل نظام حاكمي و در اين بردگي تو خود را از ياد خواهي برد و به صورت ماشين در شكل اورولي اش و عروسك خيمه  شب بازي در معناي مدرن آن در مي آيي. ۱۹۸۴ فارغ از ديدگاه سياسي، نگاهي جامعه شناسانه و روان شناسانه به افراط در قوانين و سياستگذاري هايي دارد كه حاكمان نظام را اتفاقاً از همين ناحيه دچار  آسيب  و گزند مي كند. از نظر اورول ديدگاه هاي افراطي طبقه حاكم از هر جناح  بندي اي دستاويز اصلي و ابتدايي براي حمله به آن نظام است. اما در اين نظام ها اين انسان است كه مفهوم واقعي و حقيقي اثر را از دست مي دهد و رنگ باخته تر مي شود. اين عقيده نه در آثار اورول كه در آثار غالب نويسندگاني ديده مي شد كه در صدد مخالفت با قوانيني بودند كه عملاً مفهوم هويت انسان را زيرسؤال مي بردند. در «دنيا و زندگي جديد» نيز اين باور به شكلي جدي تر و عميق تر تبيين مي شود. در نمايشنامه «مرگ بازارياب» يا «مرگ دستفروش» آرتور ميلر نيز ويلي لومن در برابر سيستم قرار مي گيرد و خرد مي شود، تمام روياي آمريكايي زير سؤال مي رود و آنچه از آمريكا و آمريكايي بودن مي ماند، له شدن است. در تمام اين آثار كه به تعبيري تراژدي هايي مدرن هستند، انسان ها قرباني ديدگاه ها، سياست ها، قدرت ها و... مي شوند. در جهان مدرن نه قدرت خدايان و قضا و قدر كه قدرت حاكم،انسان را در عين  زنده بودن به مرده اي متحرك بدل مي كند. ۱۹۸۴ از اين حيث نيز نگاهي كاملاً متفاوت و ديگرگونه حتي به جامعه كمونيستي دارد. حال شايد بتوان جمله اي را كه در ابتداي مطلب از ۱۹۸۴ نقل كرديم را تفسير كنيم. «تصوير ما از آينده، صورت انساني است كه براي هميشه زير چكمه قدرت له شده است.» اين قدرت نه تنها قدرت كمونيسم و به طور مشخص در ۱۹۸۴ استالين كه چكمه هر نظام و قدرتي است.
موقعيت هاي طعنه آميزي كه اشاره اي كوتاه به آنها داشتيم در «مزرعه حيوانات» (۱۹۴۵) به گونه اي كاملاً مشخص ديده مي شود. اصلاً تمام داستان كه با طنزي يا بهتر است بگوييم هجوي گزنده و تلخ روايت مي شود، به شدت طعنه آميز است. اين داستان كه تمثيلي هجوآميز از انقلاب روسيه است، به طور مشخص سياست هاي استالين را مورد حمله قرار مي دهد. تي. اس. اليوت از چاپ اين كتاب در سال ۱۹۴۴ در انتشارات فابراندفابر جلوگيري كرد و نقدي بلند بر كتاب نوشت. اما ترسيم فضاي جامعه كمونيستي نيز در اين داستان بسيار منحصر به فرد است. اين كه در همان شرايط آرماني يكسان سازي نيز، قياس هايي صورت مي گيرد و بالطبع تبعيض هايي را قايل مي شوند. قالب تمثيلي داستان و طنز و هجو جملات و كل فضا جداي از نظرات و ديدگاه هاي سياسي، قصه را به اثري ماندگار بدل كرد. محبوبيت اين اثر به قدري بود كه انيميشني با همين نام در سال ۱۹۵۵ در انگلستان به كارگرداني جان هالاس و جوي بچلور ساخته شد. البته پايان داستان در انيميشن خوش بينانه تر و اميدوارانه تر تصوير شد. همچنين از ديگر اثر مشهور اورول يعني ۱۹۸۴ نيز فيلم هايي تهيه شد كه اولي در سال ۱۹۵۶ بود كه توسط مايكل اندرسون كارگرداني شد و دومي در سال ۱۹۸۴ به كارگرداني مايكل ردفورد و با بازي درخشان جان هارت.
اريك آرتوربلير با نام مستعار جورج اورول ۲۵ ژانويه ،۱۹۰۳ در موتيهاري هندوستان به دنيا آمد. او فرزند دوم خانواده بلير بود. پدرش ريچارد والمسلي بلير كارمند دولت و مادرش آيدا مابل ليمونزين دختر تاجر چايي بود. اورول خواهري بزرگتر از خود داشت. او به همراه مادر و خواهرش در سال ۱۹۰۴ به انگلستان عزيمت كرد. اولين اثري كه از وي به چاپ رسيد در سال ۱۹۱۴ شعري بود به نام «مردان جوان انگلستان بيدار شويد».در سال هاي تحصيل در انگلستان، اورول به شدت به سيستم آموزشي انگلستان حمله كرد و مقالاتي را در نشريات دانشجويي آن زمان به چاپ رسانيد. در سال ۱۹۲۲ بعد از آن كه موفق به دريافت بورسيه دانشگاه نشد، به برمه رفت و به عنوان كارمند تا سال ۱۹۲۷ براي پليس سلطنتي هند مشغول به كار شد. قوانين حاكم بر نهادهايي كه او با آنها در ارتباط بود به قدري در نظرش ناخوشايند آمد كه در سال ۱۹۲۷ استعفانامه  خود را امضا كرد و به پاريس رفت. در اين بين مجموعه مقالاتي را در نقد نظام هاي حاكم در برمه و هندوستان نوشت كه بعدها در مجموعه اي به نام «تيراندازي به فيل» (۱۹۵۰) به چاپ رسيد. او در لندن و پاريس وضعيتي فلاكت بار را پشت سر گذاشت و براي امرارمعاش به كارهايي پست با حقوق پايين مثل ظرفشويي هم تن داد در سال ۱۹۲۹ بر اثر ابتلا به ذات الريه در بيماستان بستري شد. در سال ۱۹۳۱ نسخه اوليه «آس و پاس هاي پاريس و لندن» را نوشت كه در سال ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳به بازنويسي آن پرداخت و با حمايت ويكتور گولانز آن را چاپ كرد. او براي اولين بار از نام جورج اورول به عنوان نامي مستعار استفاده كرد. نام اورول را از نام رودخانه اي در جنوب انگلستان برداشت. از آن جا كه با نوشتن نمي توانست امور روزمره و زندگي خود را بگذراند مشغول تدريس در كالج ها و مدارس  خصوصي شد. بار ديگر در سال ۱۹۳۳ بر اثر ابتلا به ذات الريه در بيمارستان بستري شد. در سال ۱۹۳۴ تدريس را رها كرد و به اسكاتلند رفت و حدود ۱۰ ماه در آن جا ماند. در سال ۱۹۳۴ «روزگار برمه» را منتشر كرد و با الين اشاگنسي كه دختر پزشكي بود، آشنا شد و در سال ۱۹۳۶ با وي ازدواج كرد. آن دو، سال بعد به اسپانيا سفر كردند؛ اسپانيا درگير جنگ هاي داخلي بود. اورول همراه حزب ماركسيست در جنگ ها شركت مي كرد تا اين كه بر اثر اصابت گلوله اي به گلويش عملاً از نبرد بازماند. همان موقع بسياري از همرزمان او به زندان افتادند و او به همراه الين از ميدان جنگ و اسپانيا فرار كرد. ماحصل اين جنگ ها، ديدن تضادهايي در ساختارهاي سياسي استالين بود كه اورول اين ساختارها را در كتابي به نام «بزرگداشت كاتالونيا» مورد بررسي و تحليل قرار داد. كتاب با مشكلاتي در سال ۱۹۳۸ به چاپ رسيد و منتشر شد.
در زمان جنگ جهاني دوم نيز، اورول با مقالاتي ديدگاه ضد جنگ خود را ارايه كرد و حتي موضع گيري نظام سلطنتي بريتانيايي كبير را به مراتب بدتر از فاشيزم حزب نازي و هيتلر دانست. او در خلال جنگ جهاني دوم به عنوان خبرنگار براي شبكه بي بي سي كار مي كرد و از سال ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ ويراستار ادبي «آبزروراند تريبون» بود. خانواده اورول در سال ،۱۹۴۴ پسري يك ماهه را به فرزندخواندگي پذيرفتند. سال ۱۹۴۵ براي اورول سال عجيبي بود از يك طرف همسرش الين مرد و از طرف ديگر مزرعه حيوانات بالاخره به چاپ رسيد. موفقيتي بزرگ براي اورول در كار و خلائي در زندگي شخصي. سال هاي پس از جنگ، به اورول فراغتي بيشتر داد. حال او با دورشدن و فاصله گرفتن از درگيري ها مي توانست از منظري ديگر به كل پديده جنگ نگاه كند. مجموعه مقالات سياسي او تحت عنوان «مقالات سياسي» در ۱۹۴۶ به چاپ رسيد. در سال ۱۹۴۷ بر اثر ابتلا به سل به بيمارستان رفت. در سال ۱۹۴۸ پس از مرخص شدن از بيمارستان نسخه اوليه ۱۹۸۴ را بازنويسي كرد و در سال ۱۹۴۹ به چاپ رساند. بيش از ۴۰۰ هزار نسخه از كتاب در همان سال اول فروخته شد. در همين سال اورول با ماريز سونيابرونول ازدواج كرد. ماريز دستيار سردبير مجله اي بود و ازدواج آنها فقط سه ماه به طول انجاميد. اورول در ۲۱ ژانويه سال ۱۹۵۰ در بيمارستان دانشگاه لندن بر اثر سل درگذشت.
پي نوشت:
(۱) نام و عنوان كتاب هاكسلي «Brave New World» در واقع اصطلاحي است كاملاً طنزآلود كه معناي دقيق آن «دنيا و زندگي جديد» است.

تاريخ ايران
۲۷ دي ماه سالروزشهادت سيدمجتبي نواب صفوي
فداييان اسلام
«سپيده دم روز چهارشنبه هفته گذشته نواب صفوي رهبر جمعيت فداييان اسلام و سه نفر از همكاران نزديك او پس از قريب دو ماه كه از دستگيري و بازجويي و محاكمه آنها در دادگاه هاي بدوي و تجديدنظر نظامي مي گذشت به موجب حكم صادره از طرف دادگاه تجديدنظر نظامي در ميدان تير پادگان لشگر ۲ زرهي تيرباران گرديدند و بدين ترتيب تاريخچه فعاليت سياسي اين جمعيت كه با خون نوشته شده بود با خون رهبران و گردانندگان آن بسته شد.» (مجله ترقي، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۳۴)
اين پايان ظاهري نهضتي بود كه پنجاه سال پيش توسط روحاني جواني به نام سيدمجتبي نواب صفوي شكل گرفت. سيد مجتبي نواب صفوي در سال ۱۳۰۳ شمسي در خانواده اي روحاني در خانه كوچكي در محله خاني آباد تهران متولد شد. در اواخر سال ،۱۳۲۰ پس از طي تحصيلات ابتدايي و متوسطه به حوزه نجف رفت. پدر او مرحوم سيد جواد ميرلوحي، از روحانيوني بود كه در اثر فشار حكومت رضاخان مجبور به ترك لباس روحانيت شد و به وكالت دادگستري پرداخت.
اعدام انقلابي كسروي و اعلام موجوديت فداييان اسلام
بعد از شهريور ۱۳۲۰ و شروع جنگ جهاني دوم، ايران در شرايط دشواري قرار داشت. از طرفي مورد هجوم نيروهاي متجاوز متفقين قرار گرفته بود و از طرف ديگر با باز شدن فضاي سياسي كشور امكان هرگونه اظهارنظري به وجود آمده بود. در اين شرايط احمد كسروي كتاب «شيعي گري» خود را منتشر مي كند و به دنبال آن كتابهاي صوفي گري، بهايي گري و مادي گري را به چاپ مي رساند. نواب صفوي كتابهاي ضداسلامي كسروي را در نجف نزد علما مي برد و از آنها نظر مي خواهد كه همه علما حكم به مهدورالدم بودن نويسنده كتابها مي دهند.
هشتم ارديبهشت ۱۳۲۴ نواب صفوي، كسروي را سر چهارراه  حشمت الدوله غافلگير كرده و به او حمله مي كند. ولي توسط پليس دستگير مي شود كه در اثر فشار مردم با قيد كفالت آزاد مي شود و بعد از آزادي از زندان موجوديت فداييان اسلام را طي يك اعلاميه رسمي با جمله هوالعزيز و تيتر «دين و انتقام» اعلام كرده و اعدام كسروي را پيگيري مي كند و سرانجام در ساعت ۱۰ صبح ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ با حمله به كسروي و شليك با اسلحه او را مي كشد.
فداييان اسلام و آيت ا... بروجردي
محمد مهدي عبدخدايي از اعضاي اوليه فداييان اسلام درباره نارضايتي آيت ا... بروجردي از نواب صفوي و روابط اين دو نفر مي گويد: «مرحوم نواب صفوي معتقد بود كه در اطراف آيت ا... بروجردي آدم هايي هستند كه شيطنت مي كنند. آن روز اينگونه به آيت ا... بروجردي تفهيم كرده بودند كه فداييان اسلام مي خواهند حوزه را به هم بزنند. آنها كه شيطنت مي كردند مسايل را به شكل ديگري به آيت ا... بروجردي تفهيم مي كردند.» در حالي كه سه مرجع ديگر نسبت به فداييان اسلام سكوت كرده بودند آيت ا... بروجردي نسبت به اينها عكس العمل نشان مي دهد. اول اين كه اسامي چهل نفر از طلبه هايي را كه با فداييان اسلام همكاري داشتند از ليست شهريه خط مي زنند. بعد هم طلبه هاي بروجردي مي ريزند و اينها را كتك مي زنند و از فيضيه بيرون مي كنند. اما بعد از مدتي آنچه موجب اشتباه و اختلاف بين فداييان اسلام و آيت ا... بروجردي شده بود مرتفع مي شود و نواب صفوي با آقاي بروجردي به تفاهم مي رسند.
بعد از سال ۱۳۲۷ كه جنبش ملي شدن صنعت نفت به اوج خود رسيد و فعاليت گروه هاي مخالف رژيم علني شد و اقليت موجود در مجلس مانع تصويب قرارداد «گس ـ گلشائيان» گرديد، رژيم شاه براي اين كه حتي اقليت مخالفي هم وارد مجلس نشود توسط هژير دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانه ترور شاه و دست داشتن آيت ا... كاشاني در اين ترور ايشان را بازداشت و به لبنان تبعيد كرد.
فداييان اسلام هژير را كشتند و با نامزد كردن آيت ا... كاشاني و مصدق گروه اقليت دوباره به مجلس راه يافت.
رزم آرا نخست وزير رژيم پهلوي با ملي شدن صنعت نفت به شدت مخالفت مي كرد و معتقد بود ملت ايران توانايي و لياقت اداره اين صنعت عظيم را ندارد و نمي تواند از عهده چنين كاري برآيد. بنابراين به عناوين مختلف با تصويب اين قانون در مجلس شوراي ملي مخالفت و كارشكني مي كرد. فداييان اسلام هم تصميم به اعدام انقلابي رزم آرا مي گيرند. در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ زماني كه اتومبيل رزم آرا جلوي مسجد شاه سابق مي ايستد و نخست وزير براي شركت در ختم آيت ا... فيض قصد ورود به صحن مسجد را دارد خليل طهماسبي از پشت سر با شليك سه گلوله او را مي كشد و خود او هم توسط ماموران دستگير مي شود.
در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ كه علاء براي شركت در ختم مرحوم سيدمصطفي كاشاني وارد مسجد شاه شد توسط مظفر ذوالقدر يكي از اعضاي فداييان اسلام هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نكرد و جان سالم به در برد. در اول آذر ۱۳۳۴ نواب صفوي، خليلي طهماسبي، عبدالحسين واحدي و جمعي ديگر از فداييان اسلام دستگير و محكوم به اعدام شدند. شايد بتوان گفت جمعيت فداييان اسلام و به خصوص رهبر آن نواب صفوي و دوستان او در تقويت و روي كار آمدن جبهه ملي به نمايندگي مجلس و بازگشت آيت ا... كاشاني از تبعيد نقش اساسي و كليدي داشتند.

قصص قرآن
هجرت مريم و عيسي
و مريم و عيسي روي به حد شام نهادند و به ناحيتي برسيدند كه اندر آن جا، سبزي بسيار بود و آب روان و جاي خوش و آن دهي بود سخت نيكو و آبادان و مريم به آن ده باز ايستاد و گويند كه همه روز، مريم، عيسي اندر پشت گرفته بودي و به آن صحرا مي گرديدي و خوشه گندم چيدي و عيسي را همي پروردي. تا آنگاه كه عيسي ۱۵ ساله گشت و چون عيسي ۱۵ ساله شد، به او علامت ها و معجزت ها پيدا آمد.
و اول معجزت آن بود كه مر آن ده را كه عيسي آن جا فرو آمده بود دهقاني بود كه مهتر آن ده بود. دزدان، شب، اندرخانه آن مهتر رفتند و خواسته ها و مال بسيار ببردند و مريم از آن حيث آگاه شد و از بهر آن كه خواسته بسيار از خانه دهقان ببرده بودند، دلتنگ و اندوهگين و غمناك گشته بود و اندر پيش عيسي احوال مي گفت و دلتنگي بسيار همي كرد و عيسي مادر را گفت: هيچ اندوه مخور و دلتنگ مباش و برخيز و پيش دهقان رو و بگو كه هيچ غم مخور كه من بيايم و بگويم كه آن كالاي تو كي دارد و دزد را پيدا كنم و كالاي تو، جمله پيدا كنم و باز ديدار آيد و تو فارغ باش.
مريم برخاست و پيش دهقان شد و احوال، همچنان كه عيسي گفته بود، بازگفت.
پس دهقان بفرستاد و عيسي را بخواند و عيسي پيش دهقان رفت و بنشست و گفت كه مي بايد كه آن مردمان كه شب، بر در سراي تو خفته بودند، همه را حاضر كني!
و آن دهقان را قاعده چنان بود كه هرشب جماعتي، از هر جنس، به در سراي او بخفتندي و بفرستاد و آن جماعت كه شب به در سراي او بودند، همه را بخواند و آن جا حاضر كرد و اندر ميان ايشان، يكي بود كه چلاق بود و پايش كار نكردي و ديگري بود به يك چشم نابينا.
عيسي بفرمود آن چلاق را تا بر گردن اين مرد يك چشم نشست و يك چشم را گفت كه برخيز و او را بردار!
يك چشم گفت كه من او را برنتوانم گرفتن.
عيسي گفت: چرا دوش او را برداشتي تا بر بام دهقان رفت و آنگاه، او تو را بركشيد و در روزن باز كردي و كالاها، همه از آن روز به درآوردي؟
چون عيسي اين سخن بگفت، حالي، كالاها جمله بازجاي آمد و دهقان از آن خواسته ها، يك نيمه مر عيسي را داد و عيسي از آن،هيچ نپذيرفت و جمله به جاي رها كرد و برفت.
و مريم و عيسي آن جا همي بودند و دهقان مراعات ايشان همي كرد و تيمار مي داشت و چون يك چندي برآمد، علامت ديگر بر او پيدا آمد. و آن را سبب آن بود كه اين دهقان را جماعتي مهمان برسيدند و او را نوشيدن گاهي بود و ۵۰ خم نوشيدني اندر آن جا بود و دهقان اندار نوشيدن گاه شد و خم ها نگاه كرد و همه تهي ديد و دهقان از بهر مهمانان دلتنگ شده بود كه نوشيدني نمانده بود.
عيسي او را گفت: هيچ اندوه مدار!
و اندر نوشيدن گاه شد و دست بر آن خم ها نهاد و از بركات دست عيسي، آن خم ها جمله پر از نوشيدني شد.
و دهقان، باز، اندر نوشيدن گاه شد و خم ها پر از نوشيدني ديد و سخت شادمانه و خرم گشت و بسي پذيرفتاري ها از بهر عيسي كرد و هيچ قبول نكرد.
حديث پيغامبري و هجرت عيسي
و مريم و عيسي، هر دو، آن جا همي بودند تا چند گاهي برآمد و ملك هيرودس را به بيت المقدس بكشتند و آن حال ها ديگرگون گشت و عيسي چون بشنيد كه هيرودس را بكشتند، برخاست، خود و مادر، هر دو، به بيت المقدس بازگشتند و گفت: منم، عيسي، پيغامبر خداي! و مرا خداي فرموده است كه شما را به او بازخوانم.
ايشان گفتند: به چه علامت و نشان، تو پيغامبري؟ نشان و حجتي بنماي تا ما نيز ببينيم!
عيسي گفت: نشان و حجت  من آن است كه من مرغي از گل بكنم و اندر او دمم و آن مرغ به قدرت حق، زنده گردد و بپرد و كوري از بين برم و نيز مرده زنده كنم و بگويم كه شما دوش اندر خانه چه خورديد و چه باقي اندر خانه ها مانده است.
پس، گل بياوردند و مرغي بكردند و به او اندر دميد، تا جان به او اندر شد و برخاست و بپريد. (و اين آن مرغ است كه به شب پرد كه مر او را خفاش گويند) و عيسي بسيار كوران را نيز بينا كرد.
گفتند: اكنون، مرده زنده گردان!
گفت: كه را خواهيد تا زنده گردانم؟
گفتند: مرسام ابن نوح را زنده گردان!
و ايشان هيچ خلقي را ياد نيفتادند كه مرده بود، ديرينه تر از سام ابن نوح. عيسي گفت: مرا بر گور او بري، تا دعا كنم و خداي او را زنده گرداند!
ايشان عيسي را به سر گور سام بردند و عيسي چون به سر گور سام رسيد، برافرازي رفت و آن جا دو ركعتي نماز بگذارد و دعا كرد و خداي را بخواند و حاجت خواست و خداي دعاي او اجابت كرد و پس، برپاي خاست و آواز داد و سام ابن نوح را بخواند.
حالي، آن گور سام شكافته شد و سام سر از گور بر كرد و موي سر و ريش او، جمله سپيد شده بود و گفت: لبيك يا روح ا...!
عيسي گفت: تو كيستي؟
گفت: من سام ابن نوحم.
عيسي گفت: من كيستم؟
گفت: تويي روح ا...، پيغامبر خداي.
عيسي پرسيد: يا سام، اين موي و ريش تو، همه سپيد شده است و اندر آن روزگار كه تو از دنيا رفتي، هيچ كس را به سر و رويش سپيد نبودي كه سپيدي سر و ريش از روزگار ابراهيم آمد.
گفت: آري، چنين است كه تو مي گويي مرا نيز هم موي سياه بود و سپيد نشده بود و ليكن اكنون كه تو مرا آواز دادي، من پنداشتم كه رستاخيز است و از هول و ترس آن، موهاي من سپيد گشت.
عيسي گفت: يا سام، خواهي كه من تو را از خداي اندر خواهم تا چند گاهي ديگر زندگاني بدهد، تا با ما بباشي؟
گفت: نه، يا روح ا...، نخواهم كه مرا ديگر بار تلخي جان كندن ببايد چشيدن و من طاقت ندارم و من به خواب خوش اندر بودم، تا اين ساعت كه تو مرا بخواندي بايد كه از خداي اندرخواهي تا همچنان كه بودم، باز جاي خويش شوم و هم به آن خواب خوش  اندرهمي باشم، تا روز رستاخيز!
عيسي دعا كرد: وي به همان جا كه بود باز شد و گورش، باز، همچنان گشت كه بود.
و بعد از آن، به جز از سام، چندين خلق ديگر خداي به دعاي عيسي زنده گردانيد و پس مردمان گفتند: عيسي اين كارها به جادو مي كند و قصد آن كردند كه او را هلاك كنند و عيسي از آن كار و فعل ايشان آگاه شد و برخاست و از اين جماعت بگريخت.

|  ايران  |   هفته   |   جهان  |   پنجره  |   داستان  |   چهره ها  |
|  پرونده  |   سينما  |   ديدار  |   حوادث   |   ماشين   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |