چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۳۵
بچه ها با امام راحت بودند
شخصيت امام در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيد حسن معين شيرازي 
029469.jpg
همان طور كه در حال صحبت بودند، كاغذ و قلم را گرفتند و شروع كردند به اعلاميه نوشتن. زبان ايشان چيز ديگري به جمع مي گفت و چشم ايشان به صفحه بود و دست، مطلب ديگري را مي نوشت 
اديب وحداني 
وكيل و وزير و رئيس جمهور نشدم لبخندي پهناي صورت حاج آقا سيد حسن معين شيرازي را مي  پوشاند، اين لبخند، چندين بار ديگر در گفت وگو با وي ظاهر مي  شود. اما وقتي بحث امام ره پيش مي  آيد و خاطرات مفصلي كه او از امام خميني دارد، معين بسيار جدي است و تاكيد دارد درتمام كارهايي كه كردم طلبه و روحاني بودم و سعي كردم شان روحانيت را حفظ كنم.
نه به عنوان يك مدير اجرايي، قضائي، انتظامي و نظامي، نه همچون يك روحاني صاحبنظر در مسايل مربوط به ورزش و نه يك عضو خانواده اي كه با تقديم شهيد و جانباز به انقلاب وفاداري خود را به نظام اعلام كرده است به گفت وگو با ايرانشهر مي  نشيند. صفاي گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين سيد حسن معين شيرازي از آنجا نشات مي  گيرد كه او از ابتدا بحث را به امام منحصر مي  كند و چون به اندازه چندين كتاب مطلب براي گفتن دارد و برخي از حرف ها را به خاطر اينكه شائبه خودنمايي مطرح شود نمي  گويد، با چند خاطره اي كه وي از امام نقل مي  كند يك بار به بازخواني چهره امام مي  نشينيم؛ در مجالي كوتاه و فرصتي به اندازه يك صفحه روزنامه.
خاطره اي از نجف 
بازار قبله نجف براي كساني كه نجف رفته اند جايي شناخته شده است. در بازار قبله، كوچه اي است براي اهالي نجف كه به نام كوچه صدتومني 100 توماني شناخته شده است. سر اين كوچه قصابي بود به نام سيد حمد سيد حميد . در نجف گوشت بي      استخوان در آن زمان نمي      فروختند و هر كسي كه كم يا زياد گوشت مي خواست، تكه اي از گوشت را با مقداري متناسب استخوان و چربي توزين مي   كرد و به مشتري مي   فروخت.
اين بسته به اين بود كه مشتري از كجاي گوسفند گوشت بگيرد و همه قصاب ها سعي داشتند گوسفندشان با هم تمام شود و استخوان  و چربي براي قصاب نماند. معمولا بين مشتري و قصاب چانه زني بر سر بالارفتن ميزان گوشت رواج داشت.
029463.jpg
مواردي هم اتفاق مي  افتاد كه مشتري گوشت را به منزل مي  برد و مي  ديد استخوان و پي زيادي است و گوشت را برمي گرداند. قصاب هم براي از دست ندادن مشتري اين وضعيت را تحمل مي  كرد. خادم منزل امام كه كارهاي بازاري و رفت و آمد را انجام مي  داد، مشدي حسين نام داشت كه از ايران همراه امام به نجف آمد. مشتي حسين ظاهرا به خانواده حضرت امام محرم بود و داخل اندروني خانه امام رفت و آمد مي  كرد نمي  دانم البته محرم بود يا نه .
من هم از همين سيد حمد گوشت مي  گرفتم. يك روز سيد حمد با هيجان و احساس نقل كرد كه هميشه براي من اتفاق مي      افتد كه گوشت را مشتري ها به اين بهانه كه گوشت چربي يا استخوان زيادي دارد، پس بياورند. اما براي اولين بار در طول سابقه قصابي وشغلي ديدم كه مشتي حسين گوشت را پس آورد؛ به رغم اينكه گوشت خوبي داده بودم. سيد حمد از مشتي حسين پرسيده بود كه چرا گوشت به اين خوبي را پس آورده و او تعريف كرده بود: من گوشت را كه داخل منزل بردم امام گفتند؛ مشتي حسين بيا ببينم چي   خريده اي.
من هم توضيح دادم. امام گفتند: بسته گوشت را باز كن ببينم. وقتي گوشت را ديدند پرسيدند:
به همه اين جور گوشت مي  دهد؟ گفتم: نه! او ملاحظه ما را كرده است و گوشت بهتر داده است. امام گفتند سريع برو گوشت را پس بده. چون وقتي او به من گوشت خوبي داده، معني اش اين است كه پيه و چربي زيادي به ديگران داده است.

چگونه با امام ره آشنا شديد؟
ما در قم طلبه بوديم و ايشان از چهره هاي مرجعيت در قم بودند. ايشان براي همه كاملا شناخته شده بودند و طبعا همه طلبه ها با ايشان تماس پيدا مي   كردند و دوست داشتند به ايشان نزديكتر شوند.
ما همسايه امام ره بوديم البته منزلمان چند خانه با بيت ايشان فاصله داشت و يكي از بستگانمان با حاج آقا مصطفي خميني دوستي داشتند و ايشان شهيد مصطفي خميني به من لطف داشتند.
ما تعدادي از طلبه هاي جوان در جريان زلزله بوئين زهرا به سراغ مراجع رفتيم و از آنها خواستيم كه به خاطر اعتماد مردم به مرجعيت، شماره حسابي را اختصاص بدهند كه مردم كمك كنند و كمك ها با نظارت و اشراف روحانيت به محل آسيب ديده برود.... علاوه بر اين فاتحه اي هم به اسم حوزه علميه قم براي كشته شده هاي زلزله در مسجد اعظم قم گرفته شود كه موافقت مراجع لازم بود. اول از خود مراجع خواستيم كه اين كار را بكنند. بعضي از مراجع گفتند چون اين كار سابقه ندارد با مراجع ديگر مشورت مي  كنيم. البته نتيجه مشورت ها اين شد كه گفتند مراسم به اسم طلبه ها گرفته شود
چرا براي چنين موضوعي مشورت جمعي مراجع لازم بود؟
شما از آن جو خبر نداريد. در آن شرايط و زمان نمي     خواستند كاري كه در زمان آيت الله بروجردي و مراجع قبلي سابقه نداشته را مراجع ديگر انجام دهند.
در حفظ سنت هاي گذشته دقت مي شد و همه توجه داشتند كه روال و سنت مرسوم در حوزه هاي علميه به هم نخورد. در نهايت ما فاتحه را گرفتيم و بعضي از آقايان مراجع شركت كردند. البته وقتي براي هزينه مراسم به مراجع مراجعه كرديم، كمك كردند و هزينه پرداخت شد.
واكنش امام چگونه بود؟
ايشان گفتند: من در حوزه غير از تدريس دخالت چنداني ندارم.
برخي تريبون ها اين شايعه را مي پراكندند كه امام بعد از قصد رژيم براي اعدام ايشان به عنوان مرجع معرفي شدند، در حالي كه صحبت شما در نفي اين مدعاست.
اولا امام جزو مراجع بودند، مقلد داشتند، اما امام خودشان شخصا كنار مي گرفتند و خودشان را مطرح نمي كردند. بعد از فوت مرحوم آيت الله بروجردي، كساني كه تقريبا در يك سطح بين مردم بودند البته در برخي موضوعات سطح آنها فرق داشت ، شهريه دادند و رساله چاپ كردند يا رساله آنها تجديد چاپ شد يا بر عروه الوثقي مرحوم يزدي حاشيه زدند و چاپ شد. اين افراد مرجع بودند و بيشتر مطرح بودند. امام از اين كارها دوري كردند و وقت خود را به تدريس اختصاص دادند و بين مقلدان به عنوان مرجع مطرح بودند، اما بين عموم به عنوان مرجع، خودشان را معرفي نمي كردند. ايشان در واقع بيشتر سعي مي كردند به تدريس مشغول بمانند، اما مقلدان ايشان همچنان به تقليد از ايشان مي پرداختند. بعدا كه مبارزات مطرح شد، امام به عنوان يك مرجع بيشتر ظهور اجتماعي پيدا كردند و براي اينكه دولت وقت، عذري برايش باقي نماند، ديگر مراجع عظام به عنوان حضرت آيت الله العظمي روح الله موسوي خميني به ايشان نامه نوشتند. اين كار مراجع نظام براي اين بود كه دولت ناچار شود بپذيرد و طاغوت نتواند مساله را انكار كند و مرجعيت ايشان را نديده بگيرد.
غير از همسايگي با امام، عامل ديگري نبود كه باعث ارتباط بيشتر شما با ايشان شود؟
در ابتدا توضيح وضع اجتماعي قم لازم است؛ در قم نسبت به شهرهاي ديگر مظاهر فساد كم بود و بي حجابي در قم نبود و مشروبات الكلي در قم به مردم فروخته نمي شد، حتي چون تلويزيون يكي از عوامل اشاعه فرهنگ طاغوتي در آن زمان بود، در قم آنتن تلويزيون  روي بام ها نبود. صداي غنا از هيچ منزلي بلند نمي شد و در مغازه اي نبود كه راديو چيزي بگذارد و سر و صدايش بلند شود. عكس هاي مبتذل و مجله هايي كه از اين عكس ها چاپ مي كردند هم در قم پيدا نمي شد. بعد از فوت مرحوم آيت الله بروجردي، به نظر مي آمد دستي در كار است كه اين خاك فتح شود و سد شكسته شود يا عواملي به طرز طبيعي داشتند اين جو را عوض مي كردند.
ما گروهي خودجوش از طلبه ها بوديم كه براي امر به معروف و نهي از منكر، اين جور مسايل را كنترل مي كرديم و در اين رابطه مراجعاتي به حضرات مراجع داشتيم، از جمله به حضرت امام. وقتي به بيت حضرت امام رفتيم، يكي از دوستان رفتند داخل و با حضرت امام صحبت كردند. توجه داريد كه اين موضوع مربوط به قبل از شروع نهضت و حركت حضرت امام بود. امام به آن شخص فرمودند: من در اينگونه امور فعلا دخالتي نمي كنم و اين امر را ارجاع دادند به ساير مراجع.
بعد از خدمت امام كه آمديم، امام به حجت الاسلام حسن صانعي گفتند: اينها جوانند، يك وقت نااميد نشوند و آقاي صانعي آمدند به ما توضيح دادند كه امام ره ترجيح مي دهند وقتشان را صرف تدريس كنند و مخالفتي با حركت ما ندارند و فقط ترجيح مي دهند كه وارد اينگونه امور نشوند.
در سالهاي بعد شما با امام به نجف رفتيد؟
امام بعد از 15 خرداد زندان بودند. بعد به ايشان كمتر از 24 ساعت اجازه داده شد كه با مردم ديدار داشته باشند و چون استقبال از امام زياد بود، در منزل فردي به نام حاج آقاي روغني امام را تحت نظر گرفته بودند. به اين صورت كه نه زندان و نه آزادي كامل بود. فقط افراد خانواده و بستگان و افرادي محدود با ايشان رفت و آمد و ملاقات داشتند. در آن زمان من به نجف مشرف شدم. بعد از آن ايشان به تركيه رفتند و از تركيه به نجف تشريف آوردند.
از آن دوران خاطرات زيادي بايد داشته باشيد، اما اول از همه در چند جمله برداشت خودتان از شخصيت امام را بيان كنيد؟
خادمي به نام غلامرضا درنجف بود كه جنب منزل امام منزل داشت. آقا غلامرضا فرزندان متعددي داشت كه به خاطر نزديكي، مرتب به منزل حضرت امام مي  آمدند.
فرزندان آقا غلامرضا به امام مي گفتند: آقا من تشنه ام است، آب بده و امام شخصا براي آنها آب مي ريختند. مكرر ديده ام كه آقا غلامرضا خواست مانع شود كه امام نهي كردند و بچه ها با امام راحت بودند.
يك نمونه ديگر داستاني است كه براي پسر من به اسم محمد اتفاق افتاد. محمد در آن زمان در سن نوجواني و قبل از بلوغ و مقلد امام بود و روزه مي  گرفت.
يك روز گرماي نجف و تشنگي اي كه بر او مستولي شده بود او را از رمق انداخته بود و نمي  دانست كه چه بكند. اگر بالغ شده بود كه حرام بود روزه اش را بخورد، اما اگر بالغ نبود اشكالي نداشت. من به خاطر آموزش او كه خودش سراغ مساله برود و نتيجه بگيرد به او گفتم: سريع برو و خودت را به امام برسان كه تا از مسجد برنگشته اند از ايشان سوالت را بپرسي.
محمد اول خجالت مي  كشيد: گفتم سوالت را بنويس و استفتاء كن. با اينكه 12-11 ساله بود، مساله را نوشت و رفت در منزل و در زد، چون ما با خانواده امام رفت و آمد داشتيم، محمد در اندروني را زد. امام با لباس خواب دم در آمد و او نامه اش را داد و پاسخش را از امام گرفت به منزل آمد.هنوز آن نامه را نگه داشته ايم.
من همان موقع گفتم: محمد ما مسلمان و شيعه ايم. در كجاي دنيا يك رهبر مذهبي و ديني اينقدر در دسترس مقلدان است؟ كدام بچه  مسيحي 12-11 مساله مي تواند شخصا به پاپ مراجعه كند و جواب بگيرد؟ در كدام مذهبي چنين ويژگي وجود دارد؟ يك مثال ديگر هم مي زنم كه درباره نجف نيست اما جامعيت شخصيت امام ره را نشان مي  دهد. پزشكي نقل مي كرد كه من شناختي از روحانيت نداشتم پس طبعا ارادت مثبتي نداشتم و منفي هم زياد شنيده بودم. تا زماني كه يكي از برنامه هاي ديدارهاي امام را در تلويزيون ديدم و سخت تحت تاثير قرار گرفتم. در آن برنامه كسي ذكر مصيبت كرد و روضه خواند. امام گريه كردند و براي پاك كردن اشك چشم، دستمالي درآوردند و وقتي خواستند بيني شان را پاك كنند از جيب ديگرشان دستمالي ديگر درآوردند. از آن لحظه من ارادت عميقي به امام پيدا كردم كه چقدر انسان دقيق و ظريفي است و رعايت نكات بهداشتي را مي  كند.
درباره ديگر ابعاد شخصيت امام صحبت مي كنيد؟
امام به همه زمينه ها و ابعاد وجودي خودشان مي رسيدند. در زمينه كسب علم، در زمينه هاي مختلف هم ايشان با همين روش و منش بودند، لذا ايشان در بحث تفسير، زمينه هاي مختلف علوم منقول، فقه، اصول، مسايل ديگر علمي كه مجتهدان در رابطه با آنها هستند و همچنين در علوم معقول و فلسفه هم در اوج و قله هستند و در زمينه عرفان هم عرفان علمي علم عرفان و هم در زمينه خودسازي اكتسابي ايشان چهره شاخصي بودند. به خصوص كه استادان بزرگي را هم ديده اند، غير از آيت الله شاه آبادي، افرادي مانند ميرسيد علي قاضي طباطبايي، استاد آيت الله بهجت، علامه طباطبايي و... به امام عرفان تدريس كرده اند.
در كنار همه اين علوم ايشان در زمينه ادبيات، شعر، نويسندگي، منبر و سخنراني چهره شاخصي دارند. در قم ايشان مدت ها درس اخلاق مي گفتند كه غير از تدريسشان در حوزه بود و عده زيادي حتي از تهران براي شنيدن اين درس ها پيش امام مي آمدند.
بعد از حمله به فيضيه، امام اعلاميه اي در رابطه با مدرسه فيضيه دادند. در آن اعلاميه عبارت هايي بود كه در جامعه معروف شد، مثل شاه دوستي يعني آدم كشي...، شاه دوستي يعني دشمني با دين و ... كه جاافتادن اين عبارت ها در بين مردم نشانه استادي امام در ارتباط با مردم بود.
در آن زمان اين اعلاميه خيلي در مجامع دانشگاهي و دانشجويان جوان، جا باز كرده بود و دانشجويان براي اولين بار با چنين جسارتي در جامعه روبه رو مي شدند كه از مراجع روحاني بي سابقه بود و در آن زمان كه وسايل تكثير در دسترس نبود دانشجوها اين اعلاميه را به قيمت گراني مي خريدند. يادم است يك بار كه گروهي از دانشجويان خدمت امام آمدند، آنقدر بودند كه قسمت بيروني خانه پر شد از دانشجوها. دانشجوها خواهش كردند كه اعلاميه اي خاص براي دانشجوها و دانشگاه بدهيد. ايشان پذيرفتند و همان طور كه در حال صحبت بودند، كاغذ و قلم را گرفتند و شروع كردند به اعلاميه نوشتن. زبان ايشان چيز ديگري به جمع مي گفت و چشم ايشان به صفحه بود و دست، مطلب ديگري را مي نوشت. هركس در اين زمينه ها كار كرده، ببيند چه كسي مي تواند به اين مرحله از تمركز و به فعليت رساندن توانايي ها برسد كه حين سخنراني اعلاميه بنويسد و نه نامه شخصي.
به رغم همه اين جامعيت امام، به نظر مي آيد در زمان هايي قشريون با ايشان مخالف بودند؟
در حوزه و جامعه مقد س مآب و قشري، پذيرش برخي مطالب در درس اخلاق و علوم معقول حكمت و فلسفه و ... سخت بود.
چرا؟
مشربشان با امام مخالف بود. امام هم به خاطر مورد اهم، اين مهم را كنار گذاشتند. ايشان وقتي در موضع قدرت بودند هم يك بار همين كار را انجام دادند.
تفسير سوره حمد مدنظرتان است؟
بله، ايشان در زمينه فلسفه دريايي بودند، اما درس را به خاطر موضوعات مهمتري كنار گذاشتند.
بحث ما مرتب از نجف به تهران مي  رسد. خاطرات  ديگري از زندگي امام در نجف داريد؟
در نجف بعدازظهرها طاقت فرسا و شهر تقريبا تعطيل است و همه در زيرزمين و سرداب ها به استراحت مي پردازند و عصر كسب وكار خودشان را شروع مي كنند. بارها اتفاق افتاد كه امام در زيرزمين همراه با ساير اعضاي خانواده استراحت مي كردند. وقتي در مي   زدند امام خودشان تمام پله ها را بالا مي آمدند و در را باز مي كردند تا كسي به زحمت نيفتد.
نظر امام در مورد انتظار فرج چه بود؟
نزد برخي گروه هابرداشتي كه از انتظار فرج مطرح بود، انتظار به معني خموده بودن، دست روي دست گذاشتن، تسليم در مقابل جريانات سياسي، انتظار در قالب عدم احساس مسووليت در مورد مسايل اجتماعي و بي حركتي در مقابل طاغوت بود. امام مي دانستند انتظار فرج از خودسازي تا ساخت و اصلاح وضع جامعه و ستون خانواده، تلاش در بهبود وضع روحي خود و خودسازي به نحوي است كه رضاي امام زمان عج باشد. امام انتظار را به تمام شئون زندگي مانند خانواده، مشرب، فكر و جامعه گسترش مي دادند و آن را فقط به فكر محدود نمي كردند.
اما بعضي از افراد و گروه ها فلسفه سياسي شان اين بود كه دست روي دست بگذاريم و منتظر فرج باشيم اتفاقا اينها پس از پيروزي انقلا ب بر خلا ف گذشته چندان دست روي دست هم نگذاشته و به مشي غير سياسي خود پايبند نماندندو برخلاف اهداف نظام و ولايت فقيه و جمهوري اسلامي وارد فعاليت شدند.
نظر امام در مورد تحزب وتشكل سياسي چه بود با توجه به اينكه با ايجاد و كار حزب جمهوري اسلا مي مخالف نبودند و با انشعاب مجمع روحانيون از جامعه روحانيت مخالفتي نداشتند.
ايجاد نوآوري و تحرك بيشتر در روحانيت به نظر من دليل عدم مخالفت امام با اين انشعاب بود، من اين طور تحليل مي كنم. شما مي بينيد فرهنگ تحزب در جامعه ايراني راسخ نيست، مردم تجارب خوبي از اين مسايل ندارند. هم در زمان طاغوت و هم در بعد از آن مردم آسيب هاي بسياري از تحزب ديده اند، لذا مردم حزبي نيستند، در صورتي كه حزب هاي زيادي وجود دارد. در جامعه ما مي بينيم كه مردم طرفدار قرمز يا آبي هستند. اقشار مختلف مردم از بازي اين تيم يا آن يكي تيم خوششان مي آيد، اما به مردم بگو عضو كدام حزب هستي؟ مي گويد: هيچ حزب. مردم دنبال حقايق هستند و آن را از دهان هر كسي بشنوند از او خوششان مي آيد. البته در جوامع جوان و دانشگاه ها اين طور نيست. در آنجا به لحاظ پويايي جوانان و حق خواهي و انرژي و توان بالايي كه اقتضاي اين سن است، بين آنها اقتضاي حزب و گروه و دسته مطرح است.
نظر امام درباره مبارزه مسلحانه چه بود؟
تا آنجا كه من درك كردم ايشان نظر مساعدي نداشتند. دستوري در اين زمينه نمي دادند. ممكن است كساني از علاقه مندان و طرفداران ايشان اجازه اي گرفته باشد، اما نظر ايشان اين بود كه همه مردم و همه ملت يكجا جمع شوند و حركتي منسجم و فراگير انجام بدهند تا نتيجه بگيرند، همان طور كه نتيجه هم گرفتند. اگر در مورد خاصي تاييد خاص شده باشد، من بي خبرم.
امام به گروه هاي سياسي كه به جنگ مسلحانه روي آورده بودند، نه تنها اميد نبسته بودند، بلكه آن را نفي كردند و يك بار هم به اين موضوع اشاره كردند.
يك جريان قابل ذكر است كه چريك هايي كه آبكي بودن مسلماني شان بعدا رو شد، پيش امام آمدند تا از ايشان تاييد بگيرند، امام گفتند: استناد بيش از حد اين فرد به آيات و روايات توي ذوق مي زد. آن فرد در آخر هم نتوانست از ايشان تاييد بگيرد.

كودتاي نافرجام در شب پيروزي
029466.jpg
تقريبا همه از وقايع ريز و درشت انقلاب و نبردهاي خونين و مسلحانه دهه دوم بهمن ماه 57 با خبر هستند، آن را خوانده اند يا ديده اند، اما شايد كمتر كسي باشد كه از جزئيات كودتاي نافرجام بامداد يكشنبه 22 بهمن 57 چيز زيادي بداند و اطلاعات قابل توجهي داشته باشد. كودتايي كه قرار بود با ورود ارتش به شهر اجرا شود و مقاومت هاي مردمي را بشكند.
۱۰ روز پس از پيروزي انقلاب، جزئيات اين كودتا انتشار يافت و به اطلاع عموم رسيد. فاش كننده كودتا سرهنگ كيخسرو نصرتي، رئيس ستاد پليس تهران بود كه پس از فتح اين ستاد خود را به نيروهاي انقلابي تحويل داده بود...
بعدازظهر روز شنبه 21 بهمن سپهبد رحيمي فرماندار نظامي و رئيس شهرباني به پليس دستور داد كه در كليه ساختمان هاي مشرف به ميدان ها و مراكز عمومي شهر سنگرگيري كنند و آماده باشند تا نيروهاي ارتشي به آنها ملحق شوند. در اين موارد رهبري عمليات بر عهده پليس گذاشته مي شد، چون به موقعيت شهر آشنا بود و نقاط استراتژيك آن را بيشتر و بهتر مي شناخت. دستور رحيمي اين بود كه پس از اعلام حكومت نظامي در ساعت 4 : 30 دقيقه روز شنبه 21 بهمن نيروهاي پليس اقدام به سنگرگيري  كنند. از قراين پيدا بود كه كودتايي در شرف تكوين است كه قرار بود نيمه هاي شب 22 بهمن صورت گيرد.
دستور رحيمي به پليس اين بود كه نيروهاي ارتش و پليس هر جنبنده اي را كه روز يكشنبه در خيابان ها مشاهده كردند به گلوله ببندند.
نصرتي ادامه مي دهد: سرهنگ مولوي، رئيس پليس تهران، موضوع را با من در ميان گذاشت و اظهار نگراني كرد، چون از شاه رويگردان شده بود و اطلاعيه هاي نيروهاي مخالف شاه را مي خواند. من از 2 سال قبل در شهرباني مخفيانه به نفع نهضت  ملي فعاليت مي كردم و مي خواستم در فرصت مناسب به نفع مردم وارد عمل شوم. دستور رحيمي مرا عميقا تكان داد و ديگر جاي درنگ نبود. به مولوي گفتم كه فرماندهي عملياتي را كه به وسيله كلانتري هاي 13۱۶، و 17 انجام مي شود بر عهده مي گيرم. با هم توافق كرديم. دستور رحيمي اين بود كه افراد پليس شب 22 بهمن در ساختمان هاي مرتفع سنگرگيري و با اعلام بعدي و رسيدن نيروهاي نظامي وارد عمليات شوند.
كودتا قرار بود بدين شكل اجرا شود كه با سنگرگيري و استقرار پليس، اين موانع از سنگرگيري هاي احتمالي چريك ها حفظ شود و از همانجا مردم به گلوله بسته شوند، ضمن اينكه نيروهاي زرهي ارتش از پادگان ها خارج و پس از درهم شكستن مقاومت مردم موانع حساس را اشغال كنند.
دستور تخليه كلانتري ها
مردم روز شنبه بعد از اعلام حكومت نظامي به خانه هاي خود نرفتند. كلانتري ها هدف اصلي آنها بود كه بايد تسخير مي شدند. سرهنگ نصرتي ادامه مي دهد:  از كلانتري ها به من زنگ مي زدند و كسب تكليف مي كردند كه در مقابل جمعيت چه عكس العملي نشان بدهند؟ موقعيت خوبي بود. به تمام روسايي كه زنگ مي زدند مي گفتيم كه اوضاع شهر وخيم است و پليس نمي تواند با مردم مقابله كند. براي آنكه كشته نشويد بهتر است كلانتري ها را تخليه كنيد. اغلب كلانتري ها مطابق دستور ما عمل كردند و پس از برخورد با جمعيت، ساختمان ها را تخليه كردند و مردم توانستند اين اماكن را تسخير كنند.
از غروب شنبه 21بهمن تهران صحنه نبرد شده بود. سربازان فرمانداري نظامي از مقابل مردم مي گريختند و شهر به تصرف نيروهاي مسلح درآمده بود.
پس از تخليه كلانتري ها به طرف دانشكده پليس حركت كرديم تا اين محل را كه واحدهاي ارتشي در ارتفاعات آن سنگرگيري كرده بودند با ترفندي تسليم مردم كنيم. نيروهاي تحت امر من نيز همراه من بودند. ساعت 5صبح به محل دانشكده رسيديم. به افراد خود دستور دادم پرچم سفيد صلح را برفراز ساختمان بالا ببرند. پاسباني مامور شد تا اين پرچم را بياويزد، اما قبل از  آنكه موفق به انجام اين كار شود، هدف گلوله هاي ارتش قرار گرفت و از طبقه چهارم ساختمان به پايين پرت شد. بيم زد وخورد با نيروهاي ارتشي مي رفت و عده  ما مقابل آنان اندك بود. با زحمت زياد خودمان را از مقابل نيروهاي ارتشي كنار كشيده، سلاح هاي سنگين را دور از دانشكده گذارده و محل را ترك كرديم.
اكثر كلانتري ها تخليه شده و دستور رحيمي به اجرا درنيامده بود.
حمله به مطبوعات
سرهنگ نصرتي ادامه مي دهد: به ما دستور داده شده بود پس از استقرار در ساختمان هاي مرتفع حوالي بازار، توپخانه و روزنامه هاي اطلاعات و كيهان در روز يكشنبه 22بهمن هريك از كاركنان مطبوعات را كه ديديم به گلوله ببنديم، اما با عقيم ماندن كودتا اين طرح نيز نافرجام ماند...
كاركنان روزنامه هاي كيهان و اطلاعات روز يكشنبه در محل كار خود حاضر شدند تا خبر پيروزي انقلاب را صبح فردا 23 بهمن منتشر كنند.
مواخذه سپهبد رحيمي
مقامات عاليرتبه  ارتش كه طرح كودتا را ريخته بودند در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند كه اقدام مجدد را از آنان سلب مي كرد. سرهنگ نصرتي درباره اوضاع و احوال پس از كودتاي نافرجام مي گويد: ارتشبد قره باغي پس از اطلاع از تخليه كلانتري ها شديدا سپهبد رحيمي را مورد مواخذه قرار داد،  اما رحيمي گيج شده بود و نمي دانست چرا اكثر كلانتري ها بدون مقاومت تخليه شده اند.
روز شنبه 21بهمن و روز يكشنبه 22بهمن ، مراكزي كه قرار بود در اختيار پليس و ارتش باشد به دست نيروهاي انقلاب افتاد و كودتاي ارتش و پليس بدين ترتيب نافرجام ماند...

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |