دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۳
تحليلي بر كودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹
ظهورچكمه پوشان
010338.jpg
دكتر حسين آباديان
اشاره: كودتاي سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ از جمله مهمترين رخدادهاي تاريخ معاصر ايران بوده است. اين كودتا كه درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنيان بسياري از دستاوردهايي را كه در مشروطه شكل گرفته بود، بر باد داد و زمينه ديكتاتوري رضاخان را در ايران فراهم گردانيد.مطلبي كه از پي مي آيد، اين نكته را كه كودتاي سوم اسفند صرفاً نتايج طبيعي روند مشروطه بود، به پرسش مي گيرد و آن را به لحاظ «مضمون تاريخي» شعارها و پيامدهايش در ارتباط مستقيم با تكاپو هاي مافياي سياسي _ اقتصادي مستقر در هندوستان؛ يعني كمپاني هند شرقي قرار مي دهد. بنابراين كودتاي سوم اسفند به تحكيم موقعيت سرمايه داران انگليسي در ايران مدد رساند. اين مطلب را با هم مي خوانيم:
معمولاً مورخين در بررسي كودتاي سوم اسفند ماه سال ۱۲۹۹ سركرده اصلي آن يعني رضاخان مير پنج را مورد توجه قرار مي دهند و تحولات مربوط به اين حادثه را چونان سقوط بهمني سهمگين در فضاي رعب انگيز بعد از مشروطه ارزيابي مي كنند، اما اين دسته از مورخين غافلند كه با نسبت دادن اراده اي پولادين به رضاخان و تأكيد نمودن بر ابتكار فردي او؛ وي را بيش از آن چيزي كه بود بزرگ مي كنند.
به واقع وقوع كودتا در آن شرايط محصول فرايندهاي تاريخي ريز و درشتي بود كه در فضاي بعد از سقوط مشروطه رخ نمود و عنايت نكردن به آنها و نيز ديگر عقبه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي كودتا، راه را بر هرگونه تحليل ساده انگارانه و مبتني بر نظريه اصالت دادن ناموجه به شخصيت هاي تاريخي هموار مي سازد و خواننده را از عمق حادثه غافل مي نمايد.
توجه دادن بيش از اندازه به ابتكار فردي و تأكيد نهادن به ذكر خاطره هاي تاريخي اين حادثه مؤثر تاريخي، از آن حيث صورت گرفته است تا محتواي واقعي كودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد يك رخداد عادي و طبيعي سياسي جلوه گر سازند.
آفت اين نوع نگاه كردن به حوادثي مثل همين كودتا، غفلت از اين نكته است كه رضاخان به رغم شعارهاي شداد و غلاظ اوليه خود كه حتي در ابتدا روشنفكري مثل سلطانزاده را هم فريب داد؛ با اقدامات بعدي خويش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود كشانيد و آن را به وادي ابتذالي سوق داد كه هيچ كس حتي طرفداران او انتظارش را نداشتند، بعد از كودتا تحولاتي رخ داد كه از بنياد با حادثه اي كه همين چهارده سال پيش اتفاق افتاده بود؛ در تغاير و تناقض بود.
بسيار شنيده شده است كه مي گويند كودتاي سوم اسفند ،۱۲۹۹ نتيجه طبيعي روند مشروطه بود.
واقع امر اين است كه گرچه به لحاظ توالي تاريخي كودتا بعد از نهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پي يك سلسله حوادث دهشتناك و اسف انگيز پس از سقوط مشروطه رخ نمود؛ اما به لحاظ مضمون تاريخي شعارهاي كودتا و حوادث شكل گرفته بعد از آن، در رابطه مستقيم با تكاپوهاي مافياي سياسي اقتصادي مستقر در هندوستان قرار داشت كه به دنبال وقوع انقلاب بلشويكي روسيه قصد آن كرده بود تا ايران را چون لقمه اي آماده ببلعد و آن را در كانون منافع دنياي سرمايه سالاري انگلستان قرار دهد و به ويژه به دنبال ناكامي قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، هزينه امنيت سرمايه هاي شركت نفت انگليس و ايران را از كيسه ملت ايران تأمين و تضمين نمايد.
اين گروه اخير الذكر البته از دوره ناصرالدين شاه قاجار در تكاپوئي مستمر و مداوم بودند و در آن شرايط تاريخي و به دنبال خروج اوليه و كوتاه مدت روسيه از عرصه رقابت هاي نظامي و سياسي بر سر ايران؛ و درست در شرايطي كه حكومت جديد مشغول دفع ضد انقلاب داخلي خود بود، راه را از هر جهت هموار ديد و با كوبيدن آخرين ميخ بر تابوت بيمار محتضر مشروطه مسير صعود قزاق را بر سرير سلطنت ايران هموار ساخت.
ضربه كودتاي سوم اسفند باعث شد مشروطه ايران كه از فرط درد و رنج اقتصادي و اجتماعي به زانو در آمده و خم شده بود، به زمين در غلتد و در آبان ماه سال ۱۳۰۴ با تغيير سلطنت تير خلاص بر پيشاني آن شليك شود.
به واقع همانطور كه حمله نادرشاه به هندوستان به دليل ضعيف و ذليل نمودن بيش از اندازه امپراتوري محتشم مغولان هند؛ زمينه تسلط كمپاني هند شرقي را بر آن كشور فراهم ساخت و كمپاني به آساني از فرصت به دست آمده سود جست و موقعيت خود را در هند تحكيم نمود؛ كودتاي رضاخان هم باعث گرديد بقاياي سرمايه سالاران مستقر در آن كشور كه از مرده ريگ كمپاني هند شرقي ارتزاق مي كردند، زمينه هاي تسلط نهائي خود را بر اين مرز و بوم تسجيل بخشند.
پس منشاء اصلي كودتاي سوم اسفند ماه ،۱۲۹۹ را بايد در فعاليتهاي دائم التزايد گروهي از سرمايه سالاران بريتانيا دانست كه گردانندگان آن عبارت بودند از برخي اعضاي كابينه لويد جرج، لرد ادوين مونتاگ وزير امور هندوستان، سر اسحاق روفوس نايب السطنه هندوستان مشهور به لرد چلمسفورد، سر وينستون چرچيل وزير جنگ و منشي مخصوص نخست وزير يعني سر فيليپ ساسون.
از سوئي سر هربرت ساموئل نخستين قيم فلسطين بعد از خاتمه جنگ اول جهاني، پسر عموي ادوين مونتاگ همسو با برخي از محافل خاص ايراني به نوعي در اين كودتا دخيل بود.
اينان بدون اطلاع وزير امور خارجه وقت يعني لرد ناتانيل جرج كرزن و با هماهنگي بعضي از اعضاي سفارت بريتانيا در تهران، كودتائي را سازمان دادند كه خشم وزير را برانگيخت.
ماهيت اين كودتا چه بود؟ اين پرسشي است كه سعي مي كنيم در حد مقدورات اين مقاله به آن اشاره نمائيم: از دير هنگام، حتي پيش از وقوع انقلاب مشروطه و البته پيش از كشف نفت ايران، عده اي از انگليسي ها بر اين باور بودند اين كشور بايد به نوعي اداره شود كه به طور تمام عيار از نظر نظامي و سياسي در مدار منافع بريتانيا واقع شود و بتواند مرزهاي شرقي كشور را كه همجوار با هندوستان بود صيانت كند و از تهاجم نيروي ثالثي به اين مرزها جلوگيري به عمل آورد.
وقتي انقلاب روسيه اتفاق افتاد اين سياست بيش از پيش كانون توجه گروه ياد شده واقع شد.
در اين هنگام دو سياست منفك از هم _اما نه الزاماً كاملاً متمايز- در بريتانيا شكل گرفت: نماينده يك سوي اين سياست لرد كرزن وزير امور خارجه بود كه قرارداد وثوق الدوله را به ايران تحميل كرد و نماينده ديگر آن كساني بودند كه كودتاي سوم اسفند را به ملت ايران تحميل كردند.
فضاي بعد از مشروطه بسيار تيره و تار بود، علت قضايا در اين موضوع نهفته بود كه ايرانيها در گير در بحرانهائي شدند كه ناخواسته به دام آن در غلتيدند.
ظاهر موضوع اين بود كه انگستان از استقرار دولت مسئول و يك حكومت مشروطه در ايران جانبداري مي كند، حال آنكه باطن موضوع به شكلي ديگر بود: انگليسي ها از فرصت بدست آمده بعد از مشروطه ايران سود جستند تا حريف روسي خود را از صحنه تحولات كشور به كلي خارج سازند.
سياست انگليسي ها در دوره چهارده ساله بعد از مشروطه بي ثبات ساختن دولت هاي كشور و دامن زدن بر بحرانهاي عديده اقتصادي و اجتماعي بود.
ماهيت امر غير از مسئله هندوستان، در وجود نفت ايران خلاصه مي شد كه كشف آن درست مصادف بود با ايام فترت مجلس اول و دوم؛ درست دو ماه بعد از كشف نفت، انگليسي ها به عنوان حمايت از مشروطه و به واقع صيانت از منابع نفتي جنوب ايران كه در انحصار آنان قرار داشت، از لشكركشي به تهران توسط اردوي مشروطه خواهان دفاع كردند.
ويژگي وضعيت بي ثبات و هرج و مرج اين بود كه مردم و رهبران آنان از مبرم ترين نيازها و مشكلات كشور ناآگاه مي شدند، درست در شرايطي كه غوغاي احزاب سياسي و بحث بي حاصل اينكه مشروطه چيست؟ در ايران جريان داشت- و البته هرگز هم معلوم نشد اين مشروطه چيست- رنج، فقر و بي نظمي در كشور به اوج خود رسيد.
وقتي دولت هاي ايران براي افزودن عايداتي هر چند ناچيز به بودجه اقتصاد ورشكسته كشور بر ذغال و روده حيوانات و نمك ماليات مي بستند، توجه نمي كردند كه در خوزستان نفت كشور به يغما مي رود.
انگليس سياست دامن زدن به بحرانها را به اين منظور تشديد مي كرد تا كسي به مهم ترين مسئله كشور يعني نفت توجهي نشان ندهد و البته همين طور هم شد؛ و اين در شرايطي بود كه اين دولت برخي سياستهاي خود را در پوشش دروغين دفاع از مشروطه ايران عملي مي كرد.
اما وقتي روسيه با انقلاب از صحنه رقابتهاي داخلي ايران خارج شد، براي تسلط تمام عيار بر كشور بهانه اي مناسب تر پيدا گرديد: اگر انگليسي ها پاي خود را از ايران بيرون كشند بلشويسم كشور را خواهد بلعيد.
اگر در دوره مشروطه به دليل حضور روسيه تزاري، سياست بي ثبات كردن كشور براي پيشبرد اهداف اقتصادي سرلوحه كار بريتانيا قرار داشت، اينك بايد در غياب رقيب، دولتي وابسته روي كار مي آمد.
اين دولت وابسته لزوماً مي بايست متكي بر ارتشي متحدالشكل باشد كه با قدرت نظامي و دولتي پادگاني اعمال حاكميت نمايد، در اينجا بود كه ضرورت استقرار مرد قدرتمند را پيش كشيدند و گناه ناكامي ها را به گردن مشروطه اي كه وجود خارجي نداشت افكندند.
بهانه هاي لازم هم مهيا بود: اينان جنبش ميرزا كوچك خان جنگلي را شاهد مثال مي آوردند چرا كه ميرزا مانع از رفت و آمد انگليسي ها در منطقه شده و آشكارا نوك تيز حملات خود را متوجه سياستهاي استعماري بريتانيا كرده بود.
سرپرسي كاكس وزير مختار وقت بريتانيا در تهران دائماً هشدار مي داد اگر انگلستان نيروهاي خود را از ايران خارج سازد، تهران به دست قواي كوچك خان خواهد افتاد.
ادوين مونتاگ با اين ديدگاه كاملاً موافق بود، او بر اين باور بود كه حتي نيروهاي انگليسي مقيم شرق ايران نبايد احضار شوند، زيرا در چنين صورتي شرق ايران ظرف دو هفته به دست نيروهاي بلشويك مي افتد. اما حضور نيروهاي انگليسي در ايران مستلزم صرف بودجه هنگفتي بود كه باعث نارضايتي گروهي از رجال بريتانيا مي شد.
طبق قرارداد وثوق الدوله دولت انگليس هزينه هاي تشكيل يك ارتش متحد الشكل ايراني را متقبل مي گرديد. به ديد اوستين چمبرلين وزير دارائي دولت لويد جرج، انگلستان كه خود از جنگي جهانگير خارج شده بود و اينك با بحرانهاي عديده مالي دست و پنجه نرم مي كرد، نمي توانست به طور دراز مدت اين هزينه ها را بر عهده گيرد، اما در عين حال ايران بايد در مدار منافع انگلستان حفظ مي شد.
چرچيل وزير جنگ هم خطاب به چمبرلين نوشت: از ريخت و پاش بودجه ارتش انگلستان به دليل شرايط ايران و بين النهرين ناراحت است و بايد براي تقليل اين هزينه ها راهي پيدا كرد.
آن چه بيش از همه در كنار مسئله هند خواب ديوانسالاران بريتانيا را آشفته مي ساخت، نفت ايران بود.
وزارت درياداري صريحاً خاطر نشان مي ساخت نفت ايران مهمترين منبع تهيه سوخت ناوگان نيروي دريائي انگلستان است، به تصريح درياداري غير از نفت جنوب، منابع دست نخورده ديگري در ايران وجود داشت كه انگليس بايد بر آنها تسلط مي يافت؛ يكي از اين منابع در نواحي شمالي ايران واقع بود كه درياداري حتي حاضر بود به قيمت اعزام نيروي نظامي آن را تحت تسلط خود در آورد.
اما با وجود قواي ميرزا كوچك خان اين سناريو به رؤيا شباهت داشت.
در اينجا بود كه سناريوي ديگري شكل گرفت: كارمندان محلي سفارت انگلستان در تهران، توصيه كردند انگلستان بايد از اليگارشي قاجار كه حاكم بر ايران است، فاصله گيرد تا اعتماد برخي از محافل داخلي ايران را به خود جلب نمايد.
بنابر اين نورمن وزير مختار جديد انگلستان تصميم گرفت نخست وزير وقت يعني ميرزا حسن خان وثوق الدوله را به رغم حمايت شخص كرزن از او سرنگون سازد.
تصميم بعدي اين بود كه بين صفوف جنگلي ها اختلاف افكنند، اين مأموريت بر عهده سردار فاخر حكمت نهاده شد. از آن سوي تصميم بر اين گرفته شد تا جنبش شيخ محمد خياباني در آذربايجان را كه صبغه اي كاملاً ضد انگليسي داشت در هم فروپاشانند.
راه حل قضيه بسيار آسان بود: بايد تبليغ مي شد اين افراد از مرام و مسلك بلشويسم حمايت كنند، با اينكه هر دو تن در كسوت روحانيت بودند نيز بايد عده اي به ويژه در صفوف جنگلي ها دست به اقدامات افراطي مي زدند تا توده هاي مردم را از جنبش ميرزا جدا سازند.
ادامه دارد

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
سينما
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |