دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۳
دو اثر برگزيده كنگره شعر جوان بندرعباس (شعر كلاسيك)
چقدر گز كنم اين كوچه را بدون خودم؟
010317.jpg
چقدر در دل خود داشت ماجرا ديروز
بدون خوردن يك لقمه ناشتا ديروز
از ابتداي زمين تا به انتها ديروز
كه زير پاي زمان له كند مرا ديروز
به انتظار تو بودم ولي چرا ديروز-
كجا دوباره سرت گرم شد؟ كجا؟ ديروز
اگرچه شبزدگان را نكرد يادي روز
به خويش هيچ نمي ديد بامدادي روز
«خبر» تو بودي و اين بار «مبتدا» ديروز
و تو چقدر تناهي به منتها ديروز-
رسيدم و همه شهر مرد با ديروز
مرا به دست كدامين غروب دادي؟ روز!
من و شمارش معكوس مرگ تا... ديروز
اگر تمام جهان مي شد آشنا ديروز
شكست بي تو مرا تكيه گاه از ديشب
ولي پرنده شد از نيمه راه- از ديشب-
و آه آه مرا آه آه از ديشب-
مرا تو با چه كسي اشتباه از ديشب؟
براي من چه كسي كنده چاه از ديشب؟
تمام زندگي ام شد تباه از ديشب
اگر چنين شده ام سر براه از ديشب
شكست هيبت آن پادشاه از ديشب
به جز حلاوت طعم گناه از ديشب؟
هزار پيرهن راه راه از ديشب
چقدر بي تو شدم بي گناه از ديشب
كه مانده است سرم بي كلاه از ديشب
چقدر بي تو شدم بي پناه از ديشب
من و سكونت در خانقاه از ديشب
چراغ قرمز يك چارراه از ديشب
براي بردن من يك سپاه از ديشب
بيا كه روز شده روسياه از ديشب
بيا و گور مرا هم خودت بكن امروز
بيا و نقشه او را به هم نزن امروز
مرا به دور خودت اين چنين متن امروز
تمام كوچه گرفته است بوي زن امروز
لجوج تر شوي از هرچه پيرزن امروز
كه پر شده ست ز غسال و گوركن امروز
نداشت سرو چمانم سر چمن امروز
تمام آب جهان را به يك لگن امروز
چنان كه با تو دو روحم به يك بدن امروز
تو و تناسخ خالي شدن ز من امروز
براي اين من آواره از وطن امروز
بيا بپوش مرا جاي پيرهن امروز
تراش داده مرا دست كوهكن امروز
بزن كه با تو برقصم!  بزن!  بزن!  امروز
دم غروب در انديشه شدن امروز
كه آفتاب نشسته است در لجن امروز
كه منزوي ترم از هرچه منزوي امشب
ببر اگر كه از اين شهر مي روي امشب
به حذف لفظي يا حذف معنوي امشب
بتاب ماه مرا چهره نوي امشب
ز لاي ميله سلول پرتوي امشب
كه بت پرست شود هرچه عيسوي امشب
شهادتين من و دين مانوي امشب
- دري و عبري و سامي و پهلوي- امشب
جهنم است مرا باغ مينوي امشب
چقدر بيدلم اما نه دهلوي امشب
اگر تو را نسروده ست منزوي امشب؛
مگر تو را بسرايم به مثنوي امشب
اگرچه وقت شدن نيست مي شوي امشب
به حرف مفتي با حكم ثانوي امشب
مرا چقدر چقدر آه مي جوي! «امشب» !
دوباره مي شوي آيا ز كوچه رد فردا؟
ببين به نام زمين مي شود سند فردا؟
من و بدون خودم- مرگ مستند- فردا
تمام شهر اگر پر شد از جسد فردا
نبند راه به امواج مثل سد فردا-
مرا به خويش بخواني شبيه مد فردا:
به گيسوان تو خورشيد چارقد فردا
ستارگان در انديشه رصد فردا
اگر به سينه من خورد دست رد فردا
كسي كه اسم تو را مي شود بلد فردا
شروع سال شك و اشك و باد و بد فردا*
مرا به گيسوي تو مي   زنند حد فردا
زمان به بخت زمين مي زند لگد فردا؛
بدون عشق به آخر نمي رسد فردا
نمانده است مرا جان به كالبد فردا
درختهاي غزل مي كشند قد فردا
مگر كه خط بخورد  آخرين عدد فردا
كسي به جز تو نداند چه مي شود فردا...
* برگرفته از شعري از احمد شاملو

الفباي باران
سيامك بهرام پرور
بر كرسي خطابه حضرت باران نشسته است
در محضرش هزار بيد پريشان نشسته است
هي قطره قطره درس مي دهد و حرف هاي او
بر برگ برگ جزوه هاي درختان نشسته است.
: (آ مثل آب، آفتاب! ب مثل... ؟ (شبيه چي؟)
اما فقط سكوت توي دبستان نشسته است!...
تو غايبي ... و (من) كه بي تو حضورش حضور نيست
در چارراه عشق و غم، شك و ايمان نشسته است
من فكر مي كند به اين كه اگر ردپاي تو
بر روي سنگفرش خيس خيابان نشسته است _
- پس صورت سياه جاده چرا خيس گريه است؟!
اين گونه سرد و تلخ و سر به گريبان نشسته است؟!
آخر خودش، فقط نه بي تو، كه بي هيچ يادگار
قنديل وار توي فصل زمستان نشسته است
با اين كه فكر مي كند كه اگر... (هاي! با توام!!)
فريادرعد جاي لهجه باران نشسته است!
(ب مثل چي؟! پسر! كجاست حواست؟! چه مي كني؟!
شاگرد تنبلي كه گوشهِ  ي ايوان نشسته است!!)
(من) بغض مي كند و من منش آغاز مي شود
در لكنتش هزار گريه پنهان نشسته است:
(ب... مثل... بي تو بودن من! مثل بي كسي
ب مثل بوسه... بوسه اي كه به سيمان نشسته است!!
ب مثل بخت نامراد! ب مثل باختن!
ب مثل (بايد)ي كه در گل (امكان) نشسته است!
ب مثل بي نصيب ماندنم از سيب هاي تو
وقتي كه پشت طرح فاجعه شيطان نشسته است!)
شب، شوكه، مكث مي كند... و درختان، ستاره، سنگ
انگار خاك، خاك مرگ، بر آنان نشسته است!
حالا به جز سكوت، بغض خداوند خانه است
(من) هم كه بي تو زير شرشر باران نشسته است...
حبل الوريد
آغاز مي كنم غزلم را به نام تو
حبل الوريد شعر مرا خون تازه شو!
حبل الوريد غيرت مردان مرد نيست
حبل الوريد: قيمت يك تار موي تو!
نزديكتر به تو... نه! تو نزديك تر به من!...
اصلاً نه اين نه آن!... فقط از پيش من نرو-
- تا آيه آيه، وحي برقصم شبيه شعر
تا شعله شعله، نور بپاشم به كوچه و-
- خواب هزار ساله اين شهر منجمد
شهر چراغ قرمز و آژير و تابلو-
- در اين نبرد تن به تن آشفته... تن به تن؟!...
نه!... يك هزار و سيصد وهشتاد و سه به دو!!
بانو! تمام بعد زمان رو به روي ماست!
تاريخ، حرف كهنه و اين عشق حرف نو!
تو حرف تازه اي و غزل مي زند ورق-
- تقويم را و تا ابديت، جلو جلو-
هر صفحه را به بوسه مهر تو مي كند...
خيام، مست عطر دهانت، تلو تلو-
... مي آيد و دوباره رصد مي كند... تو را!
شك مي كند، دوباره رصد مي... دوباره، دو-
نه! صد هزار باره! يقين مي كند!... و بعد: 
تاريخ نو:۱/۱/يكسال بعد تو!!

گوشه
نگاهي به ششمين كنگره شعر جوان
سينا عليمحمدي
ششمين كنگره شعر و قصه جوان كشور در شهر ساحلي بندرعباس اول تا سوم بهمن ماه در حالي برگزار شد كه ۶۰۰۰ اثر رسيده به دبيرخانه(در بخش شعر) باعث شد تا بتوانيم به جرأت بگوييم كنگره شعر بندرعباس در كنار «شبهاي شهريور» كه هر سال در اواخر شهريورماه در پايتخت برگزار مي شود؛ بزرگترين و معتبرترين كنگره  سراسري شعر جوان كشور است.
كنگره امسال با سال هاي قبل به ويژه سال گذشته تفاوت هاي چشمگيري داشت كه از مهمترين آنها اول نكوداشت استاد «محمدعلي بهمني» بود- كه در دو هفته  گذشته به تفصيل به آن پرداخته شد- دوم تحول يكباره هيأت داوران بود به شكلي كه «علي  باباچاهي» ، «شمس آقاجاني» و «شاپور جوركش» كرسي هاي داوري را به «محمدعلي بهمني» ، «مصطفي علي پور» و «بهزاد خواجات» سپردند.واقعيت اين است كه وقتي خيل عظيم  شاعران جوان به انتظار رسيدن دي ماه و شهريور ماه لحظه شماري مي كنند تا باز هم به واسطه  برگزاري كنگره اي ديگر گرد هم آيند و فارغ از هر گونه دغدغه  و گرفتاري چند روزي بر لب جوي بنشينند و گذر عمر ببينند، آن هنگام اهميت برگزاري صحيح و آبرومندانه يك كنگره شعر بر شانه هاي مسئولين «نه چندان مسئول» سنگيني خواهد كرد.اگر بخواهيم مانند غالب گزارشات كليشه اي از كنگره ها و جشنواره ها به مسائل جزيي و نسبتاً بي اهميت بپردازيم مانند اين كه كيفيت غذا، اسكان، اياب و ذهاب و... چگونه بود، نه در حوصله اين يادداشت  مي گنجد نه جاي عنوان كردنش در صفحه تخصصي شعر است.اما آنچه كه بايد از سر دلسوزي گفت، اشاره و تذكر داد و صد البته به حرمت شعر گذشت به اين شرح است:
باب اول- داوري: داوري آثار در كنگره امسال تنها در يك مرحله برگزار شد، يعني هر سه داور بخش نهايي داوري مقدماتي را نيز انجام دادند. حال بايد پرسيد خوانش ۶۰۰۰ اثر(با وسواس و دقتي كه يك داوري منتقد بايد داشته باشد) آن هم در مدت كمتر از ۴۸ ساعت- به نقل از يكي از داوران- چگونه ارزيابي و داوري اي خواهد بود؟ تا چه اندازه با معيارها و مؤلفه هاي از پيش تعيين شده همراه بوده است؟ آثار چند شاعر جوان «گمنام» به دليل گمنامي از زير دست داوران با بي اعتنايي گذشته است؟ و... اما اندكي درباره هيأت داوران كه در سطرهاي بعدي بر هيأت بودنش نيز با ديده شك و ترديد نگريسته خواهد شد: آقاي بهمني كه نكوداشت ايشان در زمان حياتش همزمان با كنگره برگزار شد، شعرش و سابقه اش بر هيچ كس پوشيده نيست و اگر بخواهيم چند غزلسراي توانمند در شعر معاصر نام ببريم بي درنگ نام بهمني از ذهنمان خواهد گذشت، اما اين موضوع كه آيا هميشه يك شاعر شهير و ارزشمند، منتقد و داور برجسته اي نيز خواهد بود جاي بحث بسيار با خود به همراه خواهد داشت.آقاي علي پور شاعر «گلوي كوچك رود» كه هنوز در بسياري از يادها مانده است، مدرس دانشگاه، توانمند در شعر نيمايي و همچنين با نگاه غنايي و تغزلي گزينه اي مناسب از گرايش شعر دهه شصت و شعر متعهد بود و اما آقاي خواجات كه آرام آرام بايد نام دكتر بهزاد خواجات به او اطلاق كرد با توجه به تحصيلات آكادميك، سواد كلاسيك و حضورش در پيش قراولان شعر دهه هفتاد مي توانست يكي از گزينه هاي خوب داوري باشد، اما آقاي خواجات با محافظه كاري ها، احتمالاً انتخاب ها و صحبت هايش هنگامي كه گفت: اين كنگره، كنگره  حرفه اي نيست و هيچ كاري در اين كنگره در حد يك شعر خوب نبود، نشان داد كه با نسل جوان و درك شعر جوان فاصله دارد كه جسارتاً از آقاي خواجات بيش از اين انتظار مي رفت. با تمام اين حرف ها هيأت داوران با عنايت به توانايي ها، سابقه و از همه مهمتر نماينده گرايش هاي مختلف بودن مي توانست يكي از بهترين و ايده آل ترين داوري هاي شعر را انجام دهد اما حجم بالاي آثار باعث شد كه عملاً هيأتي در كار نباشد و با تقسيم آثار كلاسيك و سپيد ميان داوران قضاوتي يك رأيي و يك جانبه پيش بيايد .آن چه كه حتي در بيانيه و اعلام برگزيدگان نهايي نيز كاملاً نمايان است به شكلي كه ما اجماع نظري در داوران نمي بينيم؛ حتي جناب علي پور زحمت حضور در كنگره و دفاع از آرا و نظراتش را به خود نداد تا آنجا كه با تقسيم و اشتراك متعدد رتبه ها رو به رو مي شويم و تفاوت آثار سپيد- حتي كلاسيك- در هر رتبه كه به صورت مشترك اعلام شده اند هر مخاطب فهيم و شعرشناسي را شگفت زده خواهد كرد.
باب دوم- هدف كنگره: به راستي هدف از برگزاري اين دست برنامه ها چيست؟ اين كه تعداد كثيري شاعر جوان بينوا به طمع خامي، قصه فاشي را كه بارها خوانده اند دوباره از سر گيرند و به بهانه هاي مختلف آثار عزيزتر از جانشان را در پاكت بسته بندي كرده و منتظر برق طلاهاي كنگره باشند و عده اي هم در پست هاي گوناگون سازماني و بعضاً غيرسازماني مشغول خدمت به فرهنگ و ادب ايران زمين شوند؟!!
بايد بپذيريم امروز اكثر شاعران جوان ما به دنبال يافتن يك تفكر مستقل و نگرش شخصي با جهان بيني خاص نيستند و هر يك به فراخور حال جيره خوار و دنباله رو يك يا چند شاعر سرشناس و جريان ادبي هستند و اكثراً به همين قناعت مي كنند، مگر نه آن كه بسياري از همين جريان هاي ادبي سر آغازشان جسارت هاي جوان خام شاعري بوده كه دچار تحول شده است و اگر جريان هاي ادبي دستاوردشان مطلوب باشد سطح فرهنگ جامعه را نيز ارتقاء مي دهد و در غير اين صورت به همان اندازه باعث پايين آمدن سطح فرهنگ مي شود.
آيا اين كنگره ها و جشنواره ها نبايد محلي باشد براي تحول و پرتاب يك شاعر جوان تا پخته شود خامي؟ آيا نبايد با برگزاري جلسات مختلف كارگاهي به نقد و بررسي اشعار حداقل به قول خودشان نخبگاني كه دعوت شده اند پرداخت تا چه رسد به آسيب شناسي شعر امروز، جوان و جريان هاي مختلف.اما آنچه كه در برنامه هايي از اين دست مي بينيم با آنچه در اهداف اوليه و متعالي آن عنوان شده است تفاوت بسيار دارد.

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |