يكشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۸۴
ادبيات
Front Page

نگاهي به مجموعه داستان هاي
«مرد ماسه اي» نوشته دونالد بارتلمي،ترجمه افشين رضاپور
در برزخ نااميدي
011403.jpg
عادل جهان آراي
خواندن آثار دونالد بارتلمي نويسنده صاحب سبك آمريكايي اول انگيزه مي خواهد و بعد كمي حوصله.وقتي كه اين دو مولفه حاصل شد علاقه تشديد مي شود و به راحتي هم نمي توان از داستانهايش دست كشيد. داستانهايش را در ايران چندان ترجمه نكرده اند، سال گذشته «شيوا مقانلو» مجموعه داستاني از بارتلمي به نام «زندگي شهري» منتشر كرد كه ظاهرا اولين مجموعه از كارهاي بارتلمي بود. پس از آن مجموعه ديگري از او با نام «مرد ماسه  اي» با ترجمه افشين رضاپور وارد بازار نشر شد كه به گفته مترجم اين اثر، هفت داستان اين مجموعه با كار مقانلو مشترك است. «مرد ماسه اي» در برگيرنده ۱۹ داستان كوتاه بارتلمي است كه انتشارات چنار همدان آن را منتشر كرده است. در اين نوشته به برخي از ويژگي هاي داستاني بارتلمي اشاره مي شود
* شناختنامه دونالد بارتلمي (Donald Barthelme)
پيش از آنكه به بررسي داستان هاي بارتلمي بپردازم بي مناسبت نيست كه شماي مختصري از زندگي و شخصيت بارتلمي ارائه دهم كه يقيناً خوانندگان ايراني كمتر با شخصيت و آثار او آشنا هستند. دونالد بارتلمي كه در سال ۱۹۸۹ بر اثر بيماري سرطان در آمريكا درگذشت رئيس پن و كانون نويسندگان آمريكا بود. وي با همكاري دخترش كتاب «ماشين آتش نشاني نامنظم» را در سال ۱۹۷۲ منتشر كرد كه جايزه ملي كتاب در بخش كودك را از آن او كرد.
اولين داستانش در سال ۱۹۶۲ در نيويوركر منتشر شد. بسياري از مضامين داستانهاي او حول موضوع پدربودن و زندگي خانوادگي او دور مي زند كه شايد يكي از دلايلش شكست او در دو بار ازدواجش بود. وي كه در سال دوم دانشگاه در «هوستن پست» با موضوعات فرهنگ و هنر قلم مي زد، با فراخوان اجباري زمان جنگ، به ناچار دست از تحصيل كشيد و راهي جبهه نبرد شد.اما همين كه به كره مي رسد، جنگ پايان مي يابد و او بايد دوباره به هوستن برگردد.
فيليپ ناتانسون فيلسوفي بود كه در غياب او به دانشگاه پيوسته بود و بارتلمي بعد از بازگشت با اين فيلسوف آشنا مي شود، اين انديشمند تاثيرات فراواني بر رشد انديشه روشنفكري بارتلمي گذاشت، به نوعي كه مي توان حضور رگه هاي مفاهيم فلسفي در داستانهاي بارتلمي را از تاثيرات ناتانسون دانست. بارتلمي همزمان با تحصيل فلسفه و همكاري با «هوستن پست» متن سخنراني هاي رئيس دانشگاه را تدوين كرد كه خود به آن نام «چرندوپرند» داده بود، در همين اثنا ويراستار بولتن خبري نيز بود. دانشگاه را در سال سوم بدون اخذ مدرك رها كرد. بعد از مدتي رئيس هيات مديره «موزه هنرهاي معاصر هوستن» شد، كه اين سمت نقش ويژه اي در شكل  دادن شخصيت هنري- ادبي بارتلمي بازي كرد. وي در اين سمت در حدود سه سال به مطالعه نشريات فرهنگستان همت گماشت و دانش فراواني اندوخت و در همين دوران است كه سبك جديد داستان نويسي او شكل مي گيرد. مردي كه در اوايل دهه پنجاه در دانشگاه هوستن ثبت نام كرد و به سردبيري روزنامه «كوگار» رسيد، اين بار دانش و داشته هاي فكري و نظري خود را در قالبي بديع و جديد كه از تنوع خاصي نيز برخوردار است، به شكل داستانهاي كوتاه و بلند منتشر مي كند. وي چهار رمان و بيش از يكصد داستان كوتاه نوشت. رمان هاي او «سفيد برفي» ، «پدر مرده» ، «بهشت» و «شاه» نام دارند كه متاسفانه هنوز در ايران ترجمه نشدند. داستانهاي كوتاه او در قالب دو مجموعه «شصت داستان» و «چهل داستان» گرد آمده اند كه برخي از اين داستانها در دو كتاب «زندگي شهري» مقانلو و «مرد ماسه اي» رضاپور در ايران منتشر شدند.
بارتلمي نويسندگي را از ده سالگي شروع كرد. وي كه در سال ۱۹۳۱ در فيلا دلفيا متولد شد در زمره نويسندگان صاحب سبك آمريكا شهرتي جهاني دارد. بارتلمي فلسفي نويس است و انديشه ها و آ ثارش ريشه هاي عميقي در دو مكتب اگزيستانسياليسم و پست مدرنيسم دارد.
* داستان هاي بارتلمي
يكي از ويژگي هاي داستان هاي كوتاه اين است كه خواننده زود به مقصد مي رسد و گرفتار لفاظي ها و تصويرسازي هاي گاه بي فايده نمي شود. شايد امروز بيش از هر عصر ديگري بشر نياز به داستان هاي كوتاه دارد، داستان هايي كه در عين حال كوتاه و مختصرند؛ اما چنان رسا، گويا و پخته اند كه جاي درازگويي هاي برخي رمان هاي طولاني را مي گيرد، اما داستان هاي كوتاه درعصر حاضر- شايد به سبب اقتضاي روزگار _ زبان داستان هاي كوتاه دهه هاي گذشته را ندارند. در داستان هاي امروز گاهي فقط زبان است كه مي تواند پلي باشد ميان خواننده و نويسنده، اما گاه دنياها چنان پيچيده و نامكشوفند كه خواننده مجبور است همزمان و همگام نويسنده گام بردارد. زبان داستان بارتلمي داراي چنين ويژگي اي است. داستان هاي او گاهي از تركيب چند داستان كوتاه ديگر كه در ظاهر هيچ ارتباطي به هم ندارند و يا جمله هاي بي ربط شكل مي گيرند كه خواننده را نه دچار تعليق بلكه دچار نوعي ترديد مي سازد، اما آن چيزي كه در پايان اتفاق مي افتد، ارتباطي منطقي و سامان مند با قصه دارند.
نويسنده تفكرات فلسفي خود را در پس چينش  هاي درست و زيباي واژه ها چنان قرار مي دهد كه گويي مرزي بين فلسفه و ادبيات هم نيست. وي اين دو را در يك قالب واحد مي آرايد و به خواننده ارائه مي دهد. ضمن آنكه به نظر مي رسد در پس هر كاراكتر و پرسوناژي نوعي تفكر و انديشه قرار دارد.
دونالد بارتلمي زباني فخيم و در عين حال دشوار و پيچيده دارد. خواننده را تا آخرين لحظه در گرداب واژه ها و حوادث خودساخته غرق مي كند و خواننده بايد صبور باشد تا در انتهاي سطرها از آن گرداب درآيد و در ساحلي آرام قرار گيرد.
وي در داستان هاي خود هر نوع ساخت و ساختار زمان و گاه زبان را مي شكند، شخصيت ها را جابه جا مي كند، آدم ها را در جاي واقعي خود قرار نمي دهد،  نحوشكني مي كند، زمان را حركت مي دهد و فضا را هم با تغييرات مداوم دگرگون مي سازد. به نوعي مي توان گفت كاري كه پيكاسو در نقاشي انجام مي داد او در داستان هايش سبك و فرمي كوبيستي ايجاد مي كند تا هم طرحي نو دراندازد و هم  آنكه دنيا را از زاويه اي جديد و تازه پيش چشم خواننده تصوير نمايد.
در مجموعه داستان «مرد ماسه اي» با سبكي جديد و شيوه اي تازه از داستان نويسي مواجه مي شويم؛ آن هم داستانهايي كوتاه كه بايد واژه ها چنان بهينه و بجا چيده شوند كه در محدوديت سطرها و واژگان بتوان هم داستان را درك كرد و هم هدف نويسنده را. بارتلمي نه تنها در برخي از اين داستان ها صحنه ها را به شكل بريده و تكه تكه در كنار هم قرار مي دهد،  بلكه حس و آرزوهاي شخصيت ها را نيز چون قطعات پازل در صحنه قرار مي دهد تا اينكه خواننده خود آنها را در كنار هم بچيند و نتيجه اي كلي و شايد فهمي واقعي از آنها به دست آورد.
بارتلمي در اين داستان ها اغلب هم نقاد اجتماعي است، هم روانكاوي خبره و هم فيلسوفي است كه هستي را با تفكر و عقيده فردي پرسشگر به تماشا مي نشيند. اساسا شكل داستان ها و كار بارتلمي به گونه اي است كه گويا نويسنده قصد ندارد خواننده را بفريبد و يا احياناً هوش و خرد خود را به رخ خواننده بكشاند. بلكه به نظر مي رسد وي مي خواهد اول براي خود بنويسد و با خود گفتگو كند و در نهايت اين نجواي خصوصي را ديگران هم بشنوند و بخوانند؛ حال اگر ديگران توانستند به هدف و ديدگاه او نزديك شوند در آن صورت چيزي به دست آوردند اگر هم نتوانستند با شخصيت هاي داستان  و فضاي آنها پيوندي برقرار سازند باز چيزي را هم از دست ندادند، زيرا حداقل پرسش جديدي براي آنها خلق و طرح مي شود و طرح هر پرسش يعني يك نوع آگاهي تازه. پس خواننده با خواندن داستان هاي او ضرر نمي كند و شايد هدف بارتلمي هم اين بوده كه خواننده را فقط به صرف خواندن داستان به سوي خود نكشاند، بلكه او را وادارد كه نسبت به مسايل پيرامون خود با نگاهي جديدتر و تازه تر برخورد كند؛ داستاني كه فقط بخواهد به شكل كليشه اي از برخي ساختارها و قواعد داستان نويسي پيروي كند و ذهن خواننده را درگير نسازد و او بدون هيچ تفكري در پايان داستان كتاب را ببندد، شايد او را معطل كرده است و وقت او را هم گرفته است. اگر داستان با خواننده گلاويز شود و بارها و بارها خوانده شود آن زمان مي توان آن را در ترازويي گذاشت و وزن كرد. داستان هاي كوتاه بارتلمي گاهي با يك يا دو بار خواندن تمام نمي شوند، بلكه بايد چند بار خوانده شود وتازه آن موقع به برخي از لايه هاي آن دست يافت.
بارتلمي اگر در برخي داستان هايش با اسطوره ها آشنا است، ولي گاهي نمادهاي داستاني او نيز شكل و تمايل اسطوره ها را دارند؛ اما در قالب اسطوره هاي قرن بيستم؛ نمادهايي كه شايد چنگي به دل نزنند و ويژگي شخصيت هاي اساطيري گذشته را نداشته باشند، اما چنان نيست كه خواننده براي لحظاتي با آنها مأنوس نشود و اين نمادهاي بي روح اسطوره  هاي قرن حاضر نيز خواننده را به سوي خود نكشاند مانند كورتز و مونتزوما، زومبي ها و...
اما در برخي از داستان هايش مثل «اولين اشتباهي كه بچه  كرد» او همه ساختارهاي پيش روي خود را برمي دارد: چه ساخت داستان، چه ساختاري اجتماعي و گاهي اخلاقي. نه آنكه بخواهد با اخلاق گلاويز شود و آن را درهم شكند، بلكه مي خواهد نتيجه اي از داستان خود بگيرد كه شايد خواننده انتظار ديگري از آن داشت. يعني هميشه داستان نبايد به مسيري برود كه خواننده مي خواهد، بلكه نويسنده اين حق را دارد كه سير داستان و فضاي آن را عوض كند و قهرمان هايش را هر گونه كه مي خواهد پرورش دهد. البته در اين داستان نوعي اخلاق قرن بيستمي رخ مي نمايد كه تمايز و تفاوت بارزي با اخلاق مرسوم و هنجارمند اجتماعي دارد. در اين داستان خشونت شيرين در نظام نوين تمدن  چهره مي گشايد. يا در «كوه شيشه اي» كه فضاي داستان كاملا رويايي مي نمايد، آدمها در قالبهاي گوناگون تصوير مي شوند و برخي اصلا شبيه خود نيستند و آ ستانه آرزوهاي آنها بسيار كوتاه و شكننده است و شايد قهرمان داستان خود نويسنده است كه با همه همنوعان خود تفاوتي كيفي دارد. بارتلمي در اين داستان يك تصوير پرداز حرفه اي است كه گويي با جلوه هاي ويژه صحنه هاي زيبا و در عين حال عجيبي خلق مي كند. «تعدادي بلبل، با چراغ هاي راهنمايي به پايشان پروازكنان از كنارم گذشتند.» (ص ۴۶) در يك داستان حداكثر ۶ صفحه اي كه اكثر هم با جملاتي كولاژ مانند ساخته شده است. نويسنده دنبال نمادي است كه بايد از قلعه شيشه اي عبور كند، قلعه اي با ويژگي هاي خارج از چارچوب زميني. نماد داستان جامعه شهري با ويژگي هاي دنياي متمدن است؛ بارتلمي در اثناي روايت همچنان كه خواننده را در سينه كش كوه شيشه اي پيش مي راند ولي نگاه او به آ دم هاي ريز زيردست كوه، آدم هاي كوچه و خيابان، موشكافانه، دقيق و انتقادي است:  «صدها جوان ميان درگاه ها، پشت ماشين هاي پارك شده مخدر تزريق مي كردند.» (ص ۴۱) او فقط شمايي از يك وضعيت اجتماعي را برمي دارد و روي صفحه تصوير مي كند، اينجا نقدش چندان صريح و بي پرده نيست، بلكه گاهي روتوش خورده است و اين خواننده است كه خود بايد تصميم بگيرد و فضاي دم كرده و خفه  بي هويتي و نهيليستي را در ذهن مجسم سازد. اين جامعه جابه جا شده و در عين حال بيهوده و عبث انگار است. فضاي داستان كاملا سوررئال  و حتي خيالي، آدم ها در برزخ نااميدي رها شده، قهرمان نيز سعي عبث مي كند و در يك كلام همه در عبث غوطه ورند. دنياي داستان  آرماني چنان خسته كننده و در عين حال مضحك است كه قهرمان بايد در رويا قلعه اي را فتح كند كه از «طلاي خالص هست» و تازه طلا خود نمادي است كه براي رسيدن به آن هر كاري مي توان كرد. و عقابي كه در داستان «پنجه هاي تيزش را در گوشت تن» قهرمان فرو مي كند، عقاب سرزمين روياها قابل اطمينان نيست. حتي براي لحظه اي.
سعي باطل قهرمان جز رسيدن به عبث و پوچي نيست. بارتلمي فضاي عبث، يأس و سرخوردگي را در داستان «كوه شيشه اي» جان مي بخشد.
او در بسياري از داستان هايش در حقيقت پوست سرمايه  داري را برمي دارد و آن را نه عريان بلكه با استخوانهاي وحشتناك و درشتش در پيش چشم خواننده مي گذارد. جامعه سرمايه داري نگاه او را هم عوض مي كند، اما اين گناه او انتقادي و عريان كننده است: «سرمايه داري هر انساني را براي دريافت سهمي از درآمد در رقابت با همنوع اش قرار مي دهد.» (ص ۱۴۴) «افزايش ثروت و رفاه به رشد» بهره وري «بستگي دارد.» (همان) بارتلمي گاهي در بين داستان هايش نوعي بيانيه صادر مي كند. در داستان «طغيان سرمايه داري»  گويا وي فقط داستان نمي نويسد، بلكه مانيفست تفكرات خود را نقش مي زند كه در آن جدايي خود با نظام سرمايه داري را علن مي زند. در اين داستان پاراگراف ها گر چه مقطع و بريده هستند اما روايت، روايت داستاني نيست، بلكه راوي يك منتقد اجتماعي است و در مقام يك آسيب شناس نظام اجتماعي را در پرتو تفكرات سرمايه داري به نقد مي كشد، اتفاقا نثر او هم از ويژگي چندپارگي چون جامعه اطراف او برخوردار مي شود تا شايد قطعه هاي شكسته يك آئينه را در كنار هم قرار دهد. البته با اين تفاوت كه پارگي هاي نثر او در نهايت به هم وصل مي شوند.
متن بارتلمي برگرفته از خصايص جامعه سرمايه داري است و به همين دليل است كه از زبان كاراكترهاي خود مي گويد: «مطالعه جزر و مدهاي تضاد و قدرت در سيستمي كه نابرابري ساختاري دارد، كار مهمي است.» نثر داستاني به زباني فلسفي تبديل مي شود به گونه اي كه پس زمينه آن ديگر داستان نيست بلكه حقيقت  است، حقيقتي تلخ، گزنده و در عين حال سياه و آلوده به انوا ع بدي ها.
ديگر ويژگي  كار بارتلمي شخصيت متمايز داستان هاي او است . هر يك از داستان ها به گونه اي پردازش شدند كه گاهي هم قلم و هم سبك آنها از هم تفاوت دارند؛ گويي ذات و خصيصه اي منحصر به خود دارند، يكي شبيه بيانيه است، ديگري سوررئال و يكي هم از منظري جامعه شناسانه نگاشته مي شود و داستاني ديگر هم كاملا پوچ گرا و نهيليستي است. داستان «نامه اي به رئيس جمهور ماه» كه به شيوه سوررئال نوشته اي شده است از درونمايه اي طنز، بدبيني و اعتراض برخوردار است كه نويسنده به طور خيالي با رئيس جمهور ماه تماس مي گيرد و وضع جامعه خود را با جامعه ماه- به عنوان جامعه اي مرده و در عين حال بدون حيات- مي سنجد و آنجا را از جامعه خود بهتر مي يابد. در اين داستان جابه جايي مكاني به گونه اي ساده و آ سان شكل مي گيرد كه خواننده هيچ گونه حس دوري و مسافت را در نمي يابد، انگار كه آن جا حقيقتي وجود دارد و نويسنده هيچ اغراق نكرده است. خواننده بدون آنكه درگير قضاياي پيراموني رمان ها و داستان هاي بلند شود، به راحتي در فضاي مورد نظر قرار مي گيرد و احتمالا حس مكاني مي گيرد و با شخصيت داستان به راحتي ارتباط برقرار مي كند.
بسياري از شخصيت هاي داستاني بارتلمي- بالاخص در مجموعه مرد ماسه اي- از قشر تحصيلكرده و روشنفكر هستند، در هر موقعيت و وضعيتي باشند، سخنان آنها نشانگر ويژگي شخصيتي و طبقاتي آنهاست.
اغلب هم جملات سنگين و سخنان پيچيده مي گويند. برخي تفكرات فلسفي دارند و گاه هم قالبهاي دانشگاهي. بحثهاي آنها عموما به گونه اي است كه گمان مي شود يك مقاله ادبي _ فلسفي را تقرير مي كنند تا اينكه در يك قالب داستاني قرار داشته باشند. گاهي هم اگر گفت وگو را در دفتري جداگانه بنويسيم فضا، فضاي داستاني نخواهد بود. حتي در داستان «طلافروش» همه كاراكتر ها در ديالوگ ها يشان نوعي دغدغه اجتماعي با تمي فلسفي دارند، ضمن آنكه آدمها در قالب هاي خود گم شده و ناشناخته اند. پرسش هاي فلسفي «من كه هستم؟» ، «مردم واقعا كه هستند» با پاسخ هاي «مردم امروز در درون خودشان پنهان شده اند؛ بيگانه، نااميد، رنجديده، سرخورده، رياكار.» (ص ۱۵۴) از اين حكايت دارد كه نويسنده مي خواهد در پس ذهن كاراكترهاي خود،  ديدگاه ها و عقايدش را نيز بيان كند. بارتلمي  جامعه اي را كه روحي خشن، پوچ و بي معنا دارد،  نه از زبان خود كه با زبان داستان   نوين به چالش مي طلبد، چرا كه او دلش براي خود و انسان امروزي مي سوزد، انساني كه احيانا به پوچي و هيچي رسيده است.
سبك نوشتاري و نوع نگاه بارتلمي جديد و مخصوص به خود اوست، در حقيقت مي توان او را مبدع نوعي جديد در داستان نويسي دانست. بارتلمي در داستان هايش دست به نوعي كالبد شكافي اجتماعي مي زند اما نه نسخه مي پيچد و نه آنكه به درمان چيزي يا كسي مي پردازد. آدمهاي داستان هاي او بي آنكه بدانند، در گرداب فرا موشي ذهني و آ مال ديرياب خود گرفتار آمده اند، آ دمهايي كه سرمايه داري آنان را «فقط براي دريافت سهمي از درآمد در رقابت با همنوع اش قرار مي دهد.» نظامي كه در داستان هاي بارتلمي به چالش كشيده مي شود نظام خشن تمدن ساز است كه در آن همه چيز و حتي آدم ها وسيله هستند. چيزي كه بعد از بارتلمي امروزه بودريا نيز بيان مي كند و همان جامعه اي را تصوير مي كند كه بارتلمي تصوير مي كرد، جامعه اي كه در آن ارزش ها نسبت خود را با واقعيت و حقيقت از كف مي دهند و در آن ديگر جايي از اخلاق باقي نمي ماند ، بودريا نيز مي گويد: «تا پيش از جامعه مدرن ارزش ها خصلت ارجاعي داشتند و با ارجاع به واقعيت عيني، معنا و مفهوم پيدا مي كردند، اما اينك كه همه چيز» مجازي «شده و» ارجاع به واقعيت «امري عبث به نظر مي آيد با يك اغتشاش مدام مواجهيم.»

ادبيات كودك در مطبوعات بزرگسال
011406.jpg

پوريا گل محمدي
ادبيات كودك در كشور ما مانند بسياري از هنرها هنوز از جايگاه مناسبي برخوردار نيست. نگاه به اين هنر ادبي كه درواقع مخاطبانش در انتخاب و نوع استفاده از آن چندان صاحب اختيار نيستند و نمي توانند از حقوق واقعي خود دفاع كنند، به شكلي صورت مي گيرد كه گويا يك كار اضافي يا تفريحي است. باتوجه به اينكه كودك و نوجوان در تشخيص كتاب مناسب توانايي لازم را ندارند اين خانواده هستند كه براي فرزندان خود كتاب را انتخاب مي كنند.
متاسفانه در كشور ما خريد كتاب براي كودكان، به دلايل متعدد، بيشتر براساس عكس كتاب يا بدون هيچ توجهي به محتواي اثر براي رفع تكليف صورت مي گيرد. وقتي بزرگ ترها كتاب هاي كودكان و نوجوانان را انتخاب مي كنند و بچه ها هم اين كتاب ها را مي خوانند، پس مخاطب كتاب هاي كودك همه جامعه هستند، نه فقط كودكان. بنابراين، درمورد كتاب هاي كودك و نوجوان آگاه كردن خانواده ها و تغيير نگاه آنها نسبت به كتاب هاي كودكان و نوجوانان لازم و ضروري است.
متاسفانه، با ملاحظه انعكاس اخبار ادبيات بزرگسال و ادبيات كودك و نوجوان در رسانه ها مي توان گفت، تعداد كمي از خانواده ها هستند كه از اطلاعات به روز درمورد ادبيات كودك برخوردار باشند. به راستي جايگاه اخبار و اطلاع رساني درمورد ادبيات كودك و نوجوان كجاست؟آيا انتشار نشريات كودك و نوجوان مي تواند منبع خوب و كافي براي اطلاع رساني درمورد ادبيات كودك و نوجوان باشد؟
باتوجه به انتخاب كتاب هاي كودكان و نوجوانان توسط خانواده به نظر مي رسد اطلاع رساني در نشريات كودك كه تنها مخاطب آن كسي است كه در انتخاب كتاب خود كم توان و تا حدود زيادي بي اختيار است، چندان مناسب نيست.
حالا اين پرسش پيش مي آيد جايگاه ادبيات كودك در مطبوعات و رسانه هاي بزرگسال كجاست و با آن چگونه برخورد مي شود؟ آيا انعكاس اخبار و معرفي آثار ادبيات كودك و نوجوان باعث پايين آمدن اعتبار روزنامه و رسانه هاي بزرگسال مي شود؟ آيا ادبيات كودك و نوجوان نسبت به ادبيات بزرگسال از اعتبار و اهميت كم تري برخوردار است؟ به راستي اهميت مطالعه توسط كودكان و نوجوانان تا چه حد است؟
«افراد غيرمتخصص فكر مي كنند ادبيات كودك شكل رشدنيافته ادبيات بزرگسال است و اگر نويسنده كتاب هاي كودك بتواند پيشرفت كند نويسنده آثار بزرگسال مي شود.»
«حميدرضا شاه آبادي» منتقد ادبي با بيان اين مطلب مي گويد: «اين نوع نگاه باعث شده است ادبيات كودك در صداوسيما، روزنامه و مجلات ايران جايگاه خوبي نداشته باشد، اما در اروپا ادبيات كودك جايگاهي مانند ادبيات بزرگسال دارد.»
«محمود گلابدره اي» نيز برخورد رسانه ها و مطبوعات با ادبيات كودك را مناسب نمي داند و مي گويد: «متاسفانه روزنامه ها و مجلات ويژه بزرگسالان توجه كافي به ادبيات و معرفي كتاب هاي كودك نشان نمي دهند، درحالي كه اين مساله ضعفي براي نشريات و رسانه ها محسوب مي شود.»
«منوچهر آتشي» با اشاره به اين مطلب كه كتاب هاي كودك پرورش دهنده انديشه مردان فرداست كه مي خواهند جامعه را به دست بگيرند، از اينكه رسانه و مطبوعات ادبيات كودك را دست كم گرفته انتقاد مي كند. او معتقد است: «رسانه ها كتاب كودك را دست كم گرفته اند به طوري كه حس مي كني تنها دو يا سه نفر دارند، براي ادبيات كودك كار مي كنند درحالي كه ما آثار خوبي در زمينه ادبيات كودكان داريم. معرفي كتاب كودك در رسانه ها و روزنامه هايي كه به دست همه مردم مي رسد، يك نياز است. براي اطلاع همه، روزنامه ها و نشريات بايد كتاب هاي خوب كودك را در رسانه هاي عمومي معرفي كنند.»
«علي كاشفي خوانساري» با انتقاد از اين كه عده اي اطلاع رساني در حوزه كتاب كودك را به معني تبليغ مي دانند و به اين بهانه از توجه به ادبيات كودك غافل شده اند مي گويد: «اطلاع رساني در حوزه كتاب كودك به معني تبليغ براي فروش نيست. بلكه ما با معرفي كتاب هاي كودك درحال زمينه سازي براي آينده فرهنگي جامعه و كودكان هستيم.»
خوانساري كه از نويسندگان و منتقدان آثار كودكان است با اشاره به اهميت بالاي مطالعه خوب توسط كودكان و نوجوانان، مي افزايد: خوانندگان كتاب هاي كودكان، خوانندگان فردا هستند. همين كودكان فردا كتاب هاي بزرگسالان را مي خوانند و بايد آنها را از دوران كودكي با كتاب هاي خوب آشنا كرد. در اين زمينه رسانه ها بايد توجه بيشتري به آشنايي كودكان با كتاب داشته باشند. اين كه عده اي تصور مي كنند كتاب هاي كودك بايد در مجله هاي كودكان و مجله هاي اختصاصي ادبيات كودك معرفي شود، غلط است. معرفي كتاب كودك بايد در تمام رسانه صورت بگيرد.
در دو حوزه خلأ معرفي كتاب كودك احساس مي شود؛ نخست، روزنامه ها و نشريات سراسري. روزنامه ها و نشريات بيشتر از هر رسانه اي با خانواده ها سر و كار دارند. از آنجا كه خانواده ها اطلاعات زيادي در مورد كتاب كودك ندارند رسانه ها مي توانند در معرفي كتاب هاي خوب كمك زيادي به آنها برسانند.
وي دومين حوزه خلأ موجود در معرفي كتاب هاي كودك را در حوزه نشريات ادبي و هنري مي داند و معتقد است، با توجه به حاكميت فضاي روشنفكرانه و نخبه گرايانه در جامعه رسانه ها كمتر به ادبيات كودك مي پردازند. كاشفي مي گويد: اگر مسئولان نشريات دغدغه ادبيات و فرهنگ داشته باشند بدون شك به ادبيات كودك كه مقوله اي مهم و زيربنايي در ادبيات است، بيشتر توجه مي كنند. مجلات ادبي فرهنگي مخاطبان بيشتري نسبت به مجلات تخصصي ادبيات كودك دارند. پس معرفي ادبيات كودك در اين نشريات لازم و كاري فرهنگي است. از طرفي صداوسيما نيز به معرفي كتاب هاي كودك چندان توجهي نمي كند. اين رسانه ملي بايد براي معرفي كتاب هاي كودك كمك بيشتري به ناشران كنند.
عليرضا گلدوزيان تصويرگر و برنده قلم طلايي بلگراد در سال ۲۰۰۳ با خوانساري موافق است و مي گويد:  وقتي با تلويزيون و بعضي رسانه ها گفت وگو مي كنيم، مي گويند نام ناشر را نبريد، اين تبليغ است. چرا نبايد به نام ناشري كه چندين جايزه در عرصه نشر كتاب كودك دريافت كرده اشاره شود. وقتي انتشارات «شباويز» كتاب مرا منتشر مي كند و اين كتاب در عرصه بين المللي جايزه مي گيرد، چگونه نام ناشر كتاب را در گفت وگو نگوييم.
گلدوزيان نيز معرفي و انعكاس اخبار مربوط به ادبيات كودك را در رسانه هاي بزرگسال يك نياز مي داند و معتقد است:« سال هاست پدرها و مادرها تنها يك داستان را كه شنيده يا خوانده اند براي كودكان تكرار مي كنند و از آثار جديد ادبيات كودك اطلاع ندارند، يعني به روز نيستند.»
پيش از اين به مساله خريد كتاب براي كودكان توسط خانواده اشاره شد و گفتيم كه به دليل ناتواني كودكان در تشخيص كتاب خوب براي خواندن، اين خانواده ها هستند كه بايد كتاب كودك را بشناسند و در خريد آن به كودكان و نوجوانان خود كمك كنند. جعفر ابراهيمي نصر نيز با اين حرف كاملا موافق است و مخاطب كتاب هاي كودكان را در مرحله نخست پدر و مادر مي داند.اين نويسنده و شاعر كتاب هاي كودكان، مي گويد: كتاب هاي كودكان توسط پدر و مادرها خريداري مي شود، بنابراين نخستين مخاطب اين آثار پدرها و مادرها هستند.
دل ابراهيمي از برخورد نادرست رسانه ها با آثار ادبي پر است و با انتقاد از كوتاهي آنها در معرفي كتاب به جامعه، مي گويد:رسانه ها چندان كه شايسته است به كتاب و معرفي آن نمي پردازند و وقتي آن طور كه به ورزش اهميت مي دهند به كتاب اهميت نمي دهند، نتيجه اين مي شود كه طرف دكترا دارد، اما نمي تواند حتي حرف دل خودش را بنويسد. متاسفانه مطالعات افراد تحصيل كرده در جامعه ما پايين است و از طرفي دولت هم با كتاب به صورت تشريفاتي برخورد مي كند. اگر رسانه ها و مطبوعات همت كنند و هر روز و هميشه كتاب معرفي كنند، تاثير خوبي در ادبيات خواهند داشت. به خصوص در مورد كتاب هاي كودك و نوجوان آگاه كردن پدرها و مادرها بسيار مهم است. خانواده ها بيشتر مواقع بدون توجه به محتوا و زبان كتاب آن را مي خرند درحالي كه كتاب بد ذهن كودك را به بيراهه مي كشد. اطلاع رساني در زمينه كتاب هاي كودك در رسانه ها و مطبوعات بزرگسال ضروري است. در خريد كتاب براي كودكان توجه به نكاتي مانند رنگ، جلد، محتوا و زبان كتاب مهم است. تا وقتي جامعه به كتاب در حد نان شب توجه نكند، پيشرفت نخواهد كرد من حاضرم نان خالي بخورم، اما كتاب بخوانم. متاسفانه نسبت لذت روحي به لذت مادي در جامعه ما كم شده است. «تا اينجا تمام نظردهندگان و متخصصان ادبيات كودك و حتي بزرگ سال با ما موافق هستند كه قدرت تشخيص كيفيت كتاب توسط كودكان پايين است،  به همين دليل اين بزرگترها هستند كه بايد كتاب هاي كودك را بشناسند. يكي از راه هاي شناساندن كتاب هاي كودك به خانواده ها انعكاس آنها در رسانه هاي بزرگ سال به خصوص روزنامه ها عنوان شد، كه البته به نظر مي آيد بهتر است اين كار در كنار ادبيات بزرگسال صورت بگيرد، نه به صورت جداگانه، تا پدران و مادران هنگام مطالعه مطالب مربوط به ادبيات بزرگسال، اخبار و اطلاعات مربوط به ادبيات كودكان و نوجوانان را نيز بخوانند.مصطفي محدثي خراساني نيز با اين حرف موافق است و پيشنهاد مي كند كه رسانه ها و مطبوعات بزرگ سال كتاب هاي كودك را نقد كنند.
شاعر و سردبير نشريه شعر نظرش را اينگونه بيان مي كند: افراد بزرگسال بيشتر روزنامه ها و مجلات بزرگسالان را مطالعه مي كنند و توجه چنداني به نشريات كودك و مطالعه آن ندارند، معرفي آثار كودكان در نشريات بزرگسال باعث اطلاع رساني براي بزرگسال نيز مي شود. محدثي خبر از توجه به كتاب هاي كودك در مجله شعر مي دهد و مي گويد: نقد و تحليل كتاب كودك ضرورتي است كه بايد جايگاه خود را در رسانه هاي ما پيدا كند، ولي رسانه ها آن را رها كرده اند، چون فكر مي كنند مخاطب كودك است. درهرحال نقد و معرفي ادبيات كودك ضروري است چون شخصيت و ذهن كودك درحال شكل گيري است و كتابي كه مي خواند در آينده او تاثير مي گذارد.
آيا انتشار اخبار مربوط به ادبيات كودك و نوجوان در مطبوعات و رسانه هاي بزرگسال كافي است؟! به نظر مي آيد بسياري از كشورهاي دنيا درحالي كه ما به معرفي و توجه رسانه هاي بزرگسال به ادبيات كودك و نوجوان قانع هستيم، پا را از اين فراتر نهاده اند و براي جلب توجه خانواده ها و افراد جامعه خود مخصوصا كودكان به مطالعه با يك تير چند نشان را مي زنند. براي مثال سوئدي ها داستان را با شير به خورد جامعه مي دهند.كشورهايي مانند سوئد براي علاقه مندكردن كودكان به مطالعه حتي روي پاكت شير داستان چاپ مي كنند .اين حرف را مصطفي رحماندوست «چهره نام آشناي ادبيات كودك و نوجوان مي زند.
او مي گويد: اگر بچگي بچه ها را جدي بگيريم مي توانيم به موفقيت آنها در بزرگسالي اميدوار باشيم، در غير اين صورت نمي توان به آينده آ نها در بزرگسالي اميد داشت. روزنامه هاي مهم جهان براي علاقه مندكردن بچه ها به مطالعه، ويژه نامه كودك و نوجوان منتشر مي كنند.
رحماندوست يكي از مشكلات مطالعه كم توسط كودكان و نوجوانان را بي توجهي بزرگترها به مطالعه مي داند و مي گويد: بزرگترها اهل مطالعه نيستند در نتيجه بچه ها هم كتابخوان نمي شوند، كتاب خواني بايد از خانواده شروع شود. اگر در خانواده به كتاب اهميت دهند كودكان هم به مطالعه و كتاب علاقه مند مي شوند. بايد بزرگسالان و خانواده كتاب هاي كودك را بشناسند تا بتوانند كتاب هاي مناسبي را براي مطالعه كودكان خود انتخاب كنند. معرفي كتاب هاي كودكان در روزنامه و رسانه ها در كنار آثار بزرگسالان باعث ايجاد شناخت خانواده در مورد ادبيات كودك مي شود.
مرجان كشاورزي آزاد معتقد است: همانقدر كه تغذيه يك كودك مي تواند تضمين كننده سلامت در كودكي و بزرگسالي باشد، كتاب هم همين طور است. اگر كتاب درست انتخاب شود سلامت روح و روان و آينده كودكان را تضمين مي كند. فرهنگ سازي معرفي كتاب كودكان يك نياز است. مجلاتي كه براي كتاب كودك منتشر مي شود گاهي تخصصي و غيرقابل استفاده براي خانواده هاست.
اين نويسنده با طرح اين پيشنهاد كه در كنار غرفه هاي مواد غذايي در مدارس فروشگاه كتاب هم برپا شود، مي گويد: توجه به اين مقوله باعث كمك به ادبيات كودك و ايجاد اشتغال مي شود.حقيقت اين است كه بعضي از روزنامه ها و نشريات به اهميت ادبيات كودك و نياز به انعكاس آن در نشريات بزرگسال پي برده اند و هرچند وقت يك بار ويژه نامه اي را براي كودكان و اطلاع رساني در مورد ادبيات كودك در كنار مطالب مربوط به بزرگسالان منتشر مي كنند.در همين زمينه به تازگي تلويزيون در شبكه چهار و بعضي شبكه هاي ديگر برنامه هايي را به معرفي كتاب، كه البته بيشتر كتاب هاي بزرگسال را در بر مي گيرد، اختصاص داده است. اما دو نكته مهم در معرفي كتاب به جامعه و مخاطبان در تلويزيون از ياد رفته است. نخست، اين كه، براي كتاب خوان كردن يك جامعه نمي توان تنها به شبكه اي اكتفا كرد كه بيشتر مخاطبانش كساني هستند كه خودشان اهل كتابند و بودن يا نبودن اين برنامه تاثير زيادي در كتاب خواني آنها نخواهد داشت. شبكه چهار يك شبكه علمي فرهنگي است و مخاطبان آن بيشتر افراد تحصيل كرده اي هستند كه بخش خيلي كمي از مشكلات ادبيات كودك به اين خانواده ها برمي گردد. پس به نظر مي آيد معرفي كتاب بايد در شبكه هاي پر مخاطب و بين برنامه هايي صورت بگيرد كه بيشتر خانواده ها آن را تماشا مي كنند. براي مثال، معرفي كتاب مانند آگهي بازرگاني در بين فيلم هاي سينمايي مي تواند بسيار كارساز باشد. دوم، شيوه بيان و معرفي كتاب ها در تلويزيون آنقدر كسل كننده و سنتي است كه حوصله علاقه مندان به كتاب را سر مي برد چه رسد به خانواده هايي كه توجه چنداني به كتاب ندارند و تازه مي خواهند كتاب خوان شوند. در نتيجه، معرفي يك كتاب و تعريف خلاصه اي از آن به صورت هيجاني و جذاب مي تواند هر مخاطبي را به خواندن آن علاقه مند كند. شايد در اين مورد هم بتوان از شيوه معرفي فيلم هاي سينمايي در بين برنامه ها نام برد كه براي معرفي كتاب كارساز باشد.البته نبايد فراموش كرد كه معرفي سنتي و خسته كننده كتاب در مطبوعات نيز يكي از معضلات توجه به ادبيات و مخصوصا ادبيات كودك است كه به هيچ عنوان از جذابيت برخوردار نيست و بايد براي آن چاره اي انديشيد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   علم  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |