نگاهي به مجموعه داستان هاي
«مرد ماسه اي» نوشته دونالد بارتلمي،ترجمه افشين رضاپور
در برزخ نااميدي
|
|
عادل جهان آراي
خواندن آثار دونالد بارتلمي نويسنده صاحب سبك آمريكايي اول انگيزه مي خواهد و بعد كمي حوصله.وقتي كه اين دو مولفه حاصل شد علاقه تشديد مي شود و به راحتي هم نمي توان از داستانهايش دست كشيد. داستانهايش را در ايران چندان ترجمه نكرده اند، سال گذشته «شيوا مقانلو» مجموعه داستاني از بارتلمي به نام «زندگي شهري» منتشر كرد كه ظاهرا اولين مجموعه از كارهاي بارتلمي بود. پس از آن مجموعه ديگري از او با نام «مرد ماسه اي» با ترجمه افشين رضاپور وارد بازار نشر شد كه به گفته مترجم اين اثر، هفت داستان اين مجموعه با كار مقانلو مشترك است. «مرد ماسه اي» در برگيرنده ۱۹ داستان كوتاه بارتلمي است كه انتشارات چنار همدان آن را منتشر كرده است. در اين نوشته به برخي از ويژگي هاي داستاني بارتلمي اشاره مي شود
* شناختنامه دونالد بارتلمي (Donald Barthelme)
پيش از آنكه به بررسي داستان هاي بارتلمي بپردازم بي مناسبت نيست كه شماي مختصري از زندگي و شخصيت بارتلمي ارائه دهم كه يقيناً خوانندگان ايراني كمتر با شخصيت و آثار او آشنا هستند. دونالد بارتلمي كه در سال ۱۹۸۹ بر اثر بيماري سرطان در آمريكا درگذشت رئيس پن و كانون نويسندگان آمريكا بود. وي با همكاري دخترش كتاب «ماشين آتش نشاني نامنظم» را در سال ۱۹۷۲ منتشر كرد كه جايزه ملي كتاب در بخش كودك را از آن او كرد.
اولين داستانش در سال ۱۹۶۲ در نيويوركر منتشر شد. بسياري از مضامين داستانهاي او حول موضوع پدربودن و زندگي خانوادگي او دور مي زند كه شايد يكي از دلايلش شكست او در دو بار ازدواجش بود. وي كه در سال دوم دانشگاه در «هوستن پست» با موضوعات فرهنگ و هنر قلم مي زد، با فراخوان اجباري زمان جنگ، به ناچار دست از تحصيل كشيد و راهي جبهه نبرد شد.اما همين كه به كره مي رسد، جنگ پايان مي يابد و او بايد دوباره به هوستن برگردد.
فيليپ ناتانسون فيلسوفي بود كه در غياب او به دانشگاه پيوسته بود و بارتلمي بعد از بازگشت با اين فيلسوف آشنا مي شود، اين انديشمند تاثيرات فراواني بر رشد انديشه روشنفكري بارتلمي گذاشت، به نوعي كه مي توان حضور رگه هاي مفاهيم فلسفي در داستانهاي بارتلمي را از تاثيرات ناتانسون دانست. بارتلمي همزمان با تحصيل فلسفه و همكاري با «هوستن پست» متن سخنراني هاي رئيس دانشگاه را تدوين كرد كه خود به آن نام «چرندوپرند» داده بود، در همين اثنا ويراستار بولتن خبري نيز بود. دانشگاه را در سال سوم بدون اخذ مدرك رها كرد. بعد از مدتي رئيس هيات مديره «موزه هنرهاي معاصر هوستن» شد، كه اين سمت نقش ويژه اي در شكل دادن شخصيت هنري- ادبي بارتلمي بازي كرد. وي در اين سمت در حدود سه سال به مطالعه نشريات فرهنگستان همت گماشت و دانش فراواني اندوخت و در همين دوران است كه سبك جديد داستان نويسي او شكل مي گيرد. مردي كه در اوايل دهه پنجاه در دانشگاه هوستن ثبت نام كرد و به سردبيري روزنامه «كوگار» رسيد، اين بار دانش و داشته هاي فكري و نظري خود را در قالبي بديع و جديد كه از تنوع خاصي نيز برخوردار است، به شكل داستانهاي كوتاه و بلند منتشر مي كند. وي چهار رمان و بيش از يكصد داستان كوتاه نوشت. رمان هاي او «سفيد برفي» ، «پدر مرده» ، «بهشت» و «شاه» نام دارند كه متاسفانه هنوز در ايران ترجمه نشدند. داستانهاي كوتاه او در قالب دو مجموعه «شصت داستان» و «چهل داستان» گرد آمده اند كه برخي از اين داستانها در دو كتاب «زندگي شهري» مقانلو و «مرد ماسه اي» رضاپور در ايران منتشر شدند.
بارتلمي نويسندگي را از ده سالگي شروع كرد. وي كه در سال ۱۹۳۱ در فيلا دلفيا متولد شد در زمره نويسندگان صاحب سبك آمريكا شهرتي جهاني دارد. بارتلمي فلسفي نويس است و انديشه ها و آ ثارش ريشه هاي عميقي در دو مكتب اگزيستانسياليسم و پست مدرنيسم دارد.
* داستان هاي بارتلمي
يكي از ويژگي هاي داستان هاي كوتاه اين است كه خواننده زود به مقصد مي رسد و گرفتار لفاظي ها و تصويرسازي هاي گاه بي فايده نمي شود. شايد امروز بيش از هر عصر ديگري بشر نياز به داستان هاي كوتاه دارد، داستان هايي كه در عين حال كوتاه و مختصرند؛ اما چنان رسا، گويا و پخته اند كه جاي درازگويي هاي برخي رمان هاي طولاني را مي گيرد، اما داستان هاي كوتاه درعصر حاضر- شايد به سبب اقتضاي روزگار _ زبان داستان هاي كوتاه دهه هاي گذشته را ندارند. در داستان هاي امروز گاهي فقط زبان است كه مي تواند پلي باشد ميان خواننده و نويسنده، اما گاه دنياها چنان پيچيده و نامكشوفند كه خواننده مجبور است همزمان و همگام نويسنده گام بردارد. زبان داستان بارتلمي داراي چنين ويژگي اي است. داستان هاي او گاهي از تركيب چند داستان كوتاه ديگر كه در ظاهر هيچ ارتباطي به هم ندارند و يا جمله هاي بي ربط شكل مي گيرند كه خواننده را نه دچار تعليق بلكه دچار نوعي ترديد مي سازد، اما آن چيزي كه در پايان اتفاق مي افتد، ارتباطي منطقي و سامان مند با قصه دارند.
نويسنده تفكرات فلسفي خود را در پس چينش هاي درست و زيباي واژه ها چنان قرار مي دهد كه گويي مرزي بين فلسفه و ادبيات هم نيست. وي اين دو را در يك قالب واحد مي آرايد و به خواننده ارائه مي دهد. ضمن آنكه به نظر مي رسد در پس هر كاراكتر و پرسوناژي نوعي تفكر و انديشه قرار دارد.
دونالد بارتلمي زباني فخيم و در عين حال دشوار و پيچيده دارد. خواننده را تا آخرين لحظه در گرداب واژه ها و حوادث خودساخته غرق مي كند و خواننده بايد صبور باشد تا در انتهاي سطرها از آن گرداب درآيد و در ساحلي آرام قرار گيرد.
وي در داستان هاي خود هر نوع ساخت و ساختار زمان و گاه زبان را مي شكند، شخصيت ها را جابه جا مي كند، آدم ها را در جاي واقعي خود قرار نمي دهد، نحوشكني مي كند، زمان را حركت مي دهد و فضا را هم با تغييرات مداوم دگرگون مي سازد. به نوعي مي توان گفت كاري كه پيكاسو در نقاشي انجام مي داد او در داستان هايش سبك و فرمي كوبيستي ايجاد مي كند تا هم طرحي نو دراندازد و هم آنكه دنيا را از زاويه اي جديد و تازه پيش چشم خواننده تصوير نمايد.
در مجموعه داستان «مرد ماسه اي» با سبكي جديد و شيوه اي تازه از داستان نويسي مواجه مي شويم؛ آن هم داستانهايي كوتاه كه بايد واژه ها چنان بهينه و بجا چيده شوند كه در محدوديت سطرها و واژگان بتوان هم داستان را درك كرد و هم هدف نويسنده را. بارتلمي نه تنها در برخي از اين داستان ها صحنه ها را به شكل بريده و تكه تكه در كنار هم قرار مي دهد، بلكه حس و آرزوهاي شخصيت ها را نيز چون قطعات پازل در صحنه قرار مي دهد تا اينكه خواننده خود آنها را در كنار هم بچيند و نتيجه اي كلي و شايد فهمي واقعي از آنها به دست آورد.
بارتلمي در اين داستان ها اغلب هم نقاد اجتماعي است، هم روانكاوي خبره و هم فيلسوفي است كه هستي را با تفكر و عقيده فردي پرسشگر به تماشا مي نشيند. اساسا شكل داستان ها و كار بارتلمي به گونه اي است كه گويا نويسنده قصد ندارد خواننده را بفريبد و يا احياناً هوش و خرد خود را به رخ خواننده بكشاند. بلكه به نظر مي رسد وي مي خواهد اول براي خود بنويسد و با خود گفتگو كند و در نهايت اين نجواي خصوصي را ديگران هم بشنوند و بخوانند؛ حال اگر ديگران توانستند به هدف و ديدگاه او نزديك شوند در آن صورت چيزي به دست آوردند اگر هم نتوانستند با شخصيت هاي داستان و فضاي آنها پيوندي برقرار سازند باز چيزي را هم از دست ندادند، زيرا حداقل پرسش جديدي براي آنها خلق و طرح مي شود و طرح هر پرسش يعني يك نوع آگاهي تازه. پس خواننده با خواندن داستان هاي او ضرر نمي كند و شايد هدف بارتلمي هم اين بوده كه خواننده را فقط به صرف خواندن داستان به سوي خود نكشاند، بلكه او را وادارد كه نسبت به مسايل پيرامون خود با نگاهي جديدتر و تازه تر برخورد كند؛ داستاني كه فقط بخواهد به شكل كليشه اي از برخي ساختارها و قواعد داستان نويسي پيروي كند و ذهن خواننده را درگير نسازد و او بدون هيچ تفكري در پايان داستان كتاب را ببندد، شايد او را معطل كرده است و وقت او را هم گرفته است. اگر داستان با خواننده گلاويز شود و بارها و بارها خوانده شود آن زمان مي توان آن را در ترازويي گذاشت و وزن كرد. داستان هاي كوتاه بارتلمي گاهي با يك يا دو بار خواندن تمام نمي شوند، بلكه بايد چند بار خوانده شود وتازه آن موقع به برخي از لايه هاي آن دست يافت.
بارتلمي اگر در برخي داستان هايش با اسطوره ها آشنا است، ولي گاهي نمادهاي داستاني او نيز شكل و تمايل اسطوره ها را دارند؛ اما در قالب اسطوره هاي قرن بيستم؛ نمادهايي كه شايد چنگي به دل نزنند و ويژگي شخصيت هاي اساطيري گذشته را نداشته باشند، اما چنان نيست كه خواننده براي لحظاتي با آنها مأنوس نشود و اين نمادهاي بي روح اسطوره هاي قرن حاضر نيز خواننده را به سوي خود نكشاند مانند كورتز و مونتزوما، زومبي ها و...
اما در برخي از داستان هايش مثل «اولين اشتباهي كه بچه كرد» او همه ساختارهاي پيش روي خود را برمي دارد: چه ساخت داستان، چه ساختاري اجتماعي و گاهي اخلاقي. نه آنكه بخواهد با اخلاق گلاويز شود و آن را درهم شكند، بلكه مي خواهد نتيجه اي از داستان خود بگيرد كه شايد خواننده انتظار ديگري از آن داشت. يعني هميشه داستان نبايد به مسيري برود كه خواننده مي خواهد، بلكه نويسنده اين حق را دارد كه سير داستان و فضاي آن را عوض كند و قهرمان هايش را هر گونه كه مي خواهد پرورش دهد. البته در اين داستان نوعي اخلاق قرن بيستمي رخ مي نمايد كه تمايز و تفاوت بارزي با اخلاق مرسوم و هنجارمند اجتماعي دارد. در اين داستان خشونت شيرين در نظام نوين تمدن چهره مي گشايد. يا در «كوه شيشه اي» كه فضاي داستان كاملا رويايي مي نمايد، آدمها در قالبهاي گوناگون تصوير مي شوند و برخي اصلا شبيه خود نيستند و آ ستانه آرزوهاي آنها بسيار كوتاه و شكننده است و شايد قهرمان داستان خود نويسنده است كه با همه همنوعان خود تفاوتي كيفي دارد. بارتلمي در اين داستان يك تصوير پرداز حرفه اي است كه گويي با جلوه هاي ويژه صحنه هاي زيبا و در عين حال عجيبي خلق مي كند. «تعدادي بلبل، با چراغ هاي راهنمايي به پايشان پروازكنان از كنارم گذشتند.» (ص ۴۶) در يك داستان حداكثر ۶ صفحه اي كه اكثر هم با جملاتي كولاژ مانند ساخته شده است. نويسنده دنبال نمادي است كه بايد از قلعه شيشه اي عبور كند، قلعه اي با ويژگي هاي خارج از چارچوب زميني. نماد داستان جامعه شهري با ويژگي هاي دنياي متمدن است؛ بارتلمي در اثناي روايت همچنان كه خواننده را در سينه كش كوه شيشه اي پيش مي راند ولي نگاه او به آ دم هاي ريز زيردست كوه، آدم هاي كوچه و خيابان، موشكافانه، دقيق و انتقادي است: «صدها جوان ميان درگاه ها، پشت ماشين هاي پارك شده مخدر تزريق مي كردند.» (ص ۴۱) او فقط شمايي از يك وضعيت اجتماعي را برمي دارد و روي صفحه تصوير مي كند، اينجا نقدش چندان صريح و بي پرده نيست، بلكه گاهي روتوش خورده است و اين خواننده است كه خود بايد تصميم بگيرد و فضاي دم كرده و خفه بي هويتي و نهيليستي را در ذهن مجسم سازد. اين جامعه جابه جا شده و در عين حال بيهوده و عبث انگار است. فضاي داستان كاملا سوررئال و حتي خيالي، آدم ها در برزخ نااميدي رها شده، قهرمان نيز سعي عبث مي كند و در يك كلام همه در عبث غوطه ورند. دنياي داستان آرماني چنان خسته كننده و در عين حال مضحك است كه قهرمان بايد در رويا قلعه اي را فتح كند كه از «طلاي خالص هست» و تازه طلا خود نمادي است كه براي رسيدن به آن هر كاري مي توان كرد. و عقابي كه در داستان «پنجه هاي تيزش را در گوشت تن» قهرمان فرو مي كند، عقاب سرزمين روياها قابل اطمينان نيست. حتي براي لحظه اي.
سعي باطل قهرمان جز رسيدن به عبث و پوچي نيست. بارتلمي فضاي عبث، يأس و سرخوردگي را در داستان «كوه شيشه اي» جان مي بخشد.
او در بسياري از داستان هايش در حقيقت پوست سرمايه داري را برمي دارد و آن را نه عريان بلكه با استخوانهاي وحشتناك و درشتش در پيش چشم خواننده مي گذارد. جامعه سرمايه داري نگاه او را هم عوض مي كند، اما اين گناه او انتقادي و عريان كننده است: «سرمايه داري هر انساني را براي دريافت سهمي از درآمد در رقابت با همنوع اش قرار مي دهد.» (ص ۱۴۴) «افزايش ثروت و رفاه به رشد» بهره وري «بستگي دارد.» (همان) بارتلمي گاهي در بين داستان هايش نوعي بيانيه صادر مي كند. در داستان «طغيان سرمايه داري» گويا وي فقط داستان نمي نويسد، بلكه مانيفست تفكرات خود را نقش مي زند كه در آن جدايي خود با نظام سرمايه داري را علن مي زند. در اين داستان پاراگراف ها گر چه مقطع و بريده هستند اما روايت، روايت داستاني نيست، بلكه راوي يك منتقد اجتماعي است و در مقام يك آسيب شناس نظام اجتماعي را در پرتو تفكرات سرمايه داري به نقد مي كشد، اتفاقا نثر او هم از ويژگي چندپارگي چون جامعه اطراف او برخوردار مي شود تا شايد قطعه هاي شكسته يك آئينه را در كنار هم قرار دهد. البته با اين تفاوت كه پارگي هاي نثر او در نهايت به هم وصل مي شوند.
متن بارتلمي برگرفته از خصايص جامعه سرمايه داري است و به همين دليل است كه از زبان كاراكترهاي خود مي گويد: «مطالعه جزر و مدهاي تضاد و قدرت در سيستمي كه نابرابري ساختاري دارد، كار مهمي است.» نثر داستاني به زباني فلسفي تبديل مي شود به گونه اي كه پس زمينه آن ديگر داستان نيست بلكه حقيقت است، حقيقتي تلخ، گزنده و در عين حال سياه و آلوده به انوا ع بدي ها.
ديگر ويژگي كار بارتلمي شخصيت متمايز داستان هاي او است . هر يك از داستان ها به گونه اي پردازش شدند كه گاهي هم قلم و هم سبك آنها از هم تفاوت دارند؛ گويي ذات و خصيصه اي منحصر به خود دارند، يكي شبيه بيانيه است، ديگري سوررئال و يكي هم از منظري جامعه شناسانه نگاشته مي شود و داستاني ديگر هم كاملا پوچ گرا و نهيليستي است. داستان «نامه اي به رئيس جمهور ماه» كه به شيوه سوررئال نوشته اي شده است از درونمايه اي طنز، بدبيني و اعتراض برخوردار است كه نويسنده به طور خيالي با رئيس جمهور ماه تماس مي گيرد و وضع جامعه خود را با جامعه ماه- به عنوان جامعه اي مرده و در عين حال بدون حيات- مي سنجد و آنجا را از جامعه خود بهتر مي يابد. در اين داستان جابه جايي مكاني به گونه اي ساده و آ سان شكل مي گيرد كه خواننده هيچ گونه حس دوري و مسافت را در نمي يابد، انگار كه آن جا حقيقتي وجود دارد و نويسنده هيچ اغراق نكرده است. خواننده بدون آنكه درگير قضاياي پيراموني رمان ها و داستان هاي بلند شود، به راحتي در فضاي مورد نظر قرار مي گيرد و احتمالا حس مكاني مي گيرد و با شخصيت داستان به راحتي ارتباط برقرار مي كند.
بسياري از شخصيت هاي داستاني بارتلمي- بالاخص در مجموعه مرد ماسه اي- از قشر تحصيلكرده و روشنفكر هستند، در هر موقعيت و وضعيتي باشند، سخنان آنها نشانگر ويژگي شخصيتي و طبقاتي آنهاست.
اغلب هم جملات سنگين و سخنان پيچيده مي گويند. برخي تفكرات فلسفي دارند و گاه هم قالبهاي دانشگاهي. بحثهاي آنها عموما به گونه اي است كه گمان مي شود يك مقاله ادبي _ فلسفي را تقرير مي كنند تا اينكه در يك قالب داستاني قرار داشته باشند. گاهي هم اگر گفت وگو را در دفتري جداگانه بنويسيم فضا، فضاي داستاني نخواهد بود. حتي در داستان «طلافروش» همه كاراكتر ها در ديالوگ ها يشان نوعي دغدغه اجتماعي با تمي فلسفي دارند، ضمن آنكه آدمها در قالب هاي خود گم شده و ناشناخته اند. پرسش هاي فلسفي «من كه هستم؟» ، «مردم واقعا كه هستند» با پاسخ هاي «مردم امروز در درون خودشان پنهان شده اند؛ بيگانه، نااميد، رنجديده، سرخورده، رياكار.» (ص ۱۵۴) از اين حكايت دارد كه نويسنده مي خواهد در پس ذهن كاراكترهاي خود، ديدگاه ها و عقايدش را نيز بيان كند. بارتلمي جامعه اي را كه روحي خشن، پوچ و بي معنا دارد، نه از زبان خود كه با زبان داستان نوين به چالش مي طلبد، چرا كه او دلش براي خود و انسان امروزي مي سوزد، انساني كه احيانا به پوچي و هيچي رسيده است.
سبك نوشتاري و نوع نگاه بارتلمي جديد و مخصوص به خود اوست، در حقيقت مي توان او را مبدع نوعي جديد در داستان نويسي دانست. بارتلمي در داستان هايش دست به نوعي كالبد شكافي اجتماعي مي زند اما نه نسخه مي پيچد و نه آنكه به درمان چيزي يا كسي مي پردازد. آدمهاي داستان هاي او بي آنكه بدانند، در گرداب فرا موشي ذهني و آ مال ديرياب خود گرفتار آمده اند، آ دمهايي كه سرمايه داري آنان را «فقط براي دريافت سهمي از درآمد در رقابت با همنوع اش قرار مي دهد.» نظامي كه در داستان هاي بارتلمي به چالش كشيده مي شود نظام خشن تمدن ساز است كه در آن همه چيز و حتي آدم ها وسيله هستند. چيزي كه بعد از بارتلمي امروزه بودريا نيز بيان مي كند و همان جامعه اي را تصوير مي كند كه بارتلمي تصوير مي كرد، جامعه اي كه در آن ارزش ها نسبت خود را با واقعيت و حقيقت از كف مي دهند و در آن ديگر جايي از اخلاق باقي نمي ماند ، بودريا نيز مي گويد: «تا پيش از جامعه مدرن ارزش ها خصلت ارجاعي داشتند و با ارجاع به واقعيت عيني، معنا و مفهوم پيدا مي كردند، اما اينك كه همه چيز» مجازي «شده و» ارجاع به واقعيت «امري عبث به نظر مي آيد با يك اغتشاش مدام مواجهيم.»
|