پس از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر، نگرش منفي سياستمداران كاخ سفيد نسبت به اسلام و ايران تشديد شد. اين رويداد به افزايش نفوذ سه گروه عمده در ايالات متحده منجر شد. اين گروهها كه تأثير عمده اي بر دستگاه هيأت حاكمه آمريكا گذاشتند عبارتند از: نومحافظه كاران، صهيونيستهاي مسيحي (بنيادگرايان پروتستان) و لابي صهيونيسم. به نظر مي رسد هر نوع مطالعه اي در خصوص نوع نگرش ايالات متحده نسبت به اسلام و ايران بدون در نظر گرفتن نقش گروههاي فوق در دستگاه ديپلماسي آمريكا، خالي از فايده خواهد بود. مطلبي كه در پي مي خوانيد مقاله اي است كه در شماره ۴۶ مجله نگاه به چاپ رسيده است.
محمدرضا قائدي
|
|
نومحافظه كاران كه به لطف حادثه ۱۱ سپتامبر موفق شدند يك بار ديگر (بعد از دوران ريگان) نقش وافري را در سياست خارجي آمريكا ايفا نمايند، معتقد بودند كه ايالات متحده به جهت آن كه مظهر خير در جهان محسوب مي شود بايد با كليه كشورهاي ياغي و يا مظاهر شر به شدت برخورد نمايد. آنها پس از حادثه ۱۱ سپتامبر عمليات رواني گسترده اي را عليه جهان اسلام به راه انداختند. نومحافظه كاران با تقسيم جهان به خير و شر رسالت آمريكا را در دوران جديد، ترويج مظاهر خير و بويژه دموكراسي و صدور آن در كشورهاي خاورميانه و اسلامي از جمله ايران دانسته و بر اين اعتقاد بودند كه ايالات متحده بايد در فرصت جديد، از كليه ابزار نرم افزاري و سخت افزاري عليه دولتهايي كه با آمريكا همراه نيستند استفاده نموده و ارزشهاي آمريكايي را در آن جوامع حاكم كند. آنها معتقد بودند كه ايالات متحده در اين مسير مي تواند به تنهايي و بدون كسب مجوز شوراي امنيت سازمان ملل متحد يا بدون جلب نظر قدرتهاي ديگر، به اهداف خود نائل آيد. براساس اين تفكر، حمله به افغانستان محقق شد و دكترين جنگ پيشدستانه در استراتژي تيم جرج بوش اهميت فوق العاده اي پيدا كرد و با تهاجم پنتاگون به عراق و اشغال اين كشور، زنجيره يكجانبه گرايي آمريكا تكميل شد كه اين امر نشان از پيروزي بازهاي پنتاگون بر كبوترهاي وزارت امور خارجه بود.
اين گروه كه رابطه نزديكي با حزب ليكود اسرائيل و محافل صهيونيستي دارند، معتقدند كه منشأ تروريسم در جهان، اسلام است و آمريكا بايد فرهنگ منطقه را متناسب با الگوها و ارزشهاي غربي اصلاح كند. در اين جهت استفاده از روشهاي ميليتاريستي و تغيير حكومتها و همچنين استفاده توأمان از ارتش و سياست (ديپلماسي عمومي) و تلاش براي ترويج دموكراسي (دموكراتيزاسيون) از نوع آمريكايي، پيشنهاد شده است. البته اين نكته ناگفته نماند كه ايالات متحده همواره در پي آن است تا با بزرگنمايي خطر اسلام (بنيادگرايي اسلامي)، آن را جايگزين خطر شوروي سابق نموده و بر اين اساس عملكرد خود در مناطق جهان را مشروعيت بخشد.
از ديگر سو، نومحافظه كاران، اسلام سياسي را از مهمترين دشمنان ايالات متحده محسوب نموده و معتقدند كه نمايندگي اين تفكر، به عهده جمهوري اسلامي ايران است. ترس از الگو قرار گرفتن نظام جمهوري اسلامي و گسترش انديشه هاي حكومت ديني ايران، از ديگر محورهايي است كه در استراتژي امنيت ملي آمريكا(كه توسط نومحافظه كاران تهيه شد) به عنوان يك خطر عمده محسوب شده است. از اين رو بهترين وضعيت براي نومحافظه كاران تغيير حكومت ديني ايران و يا تغيير ماهيت آن نظام طي فاصله زماني قبل از ۲۰۲۵ ميلادي است. نومحافظه كاران خطر تبديل ايران به عنوان قدرت برتر منطقه اي پس از حذف رژيم طالبان و صدام را مهمترين خطر براي آمريكا دانسته و حضور نظامي آمريكا را در خاورميانه همراه با وارد آوردن فشارهاي مداوم و مستمر به جمهوري اسلامي ايران تجويز مي كنند.
علاوه بر نومحافظه كاران از عمده ترين گروههايي كه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر بر هيأت حاكمه آمريكا تأثيرگذار بوده، بنيادگرايان پروتستان هستند كه به دليل نوع تفكر آرماگدوني از آنها به عنوان صهيونيستهاي مسيحي ياد شده است.
صهيونيستهاي مسيحي كه ريشه در كليساي انجيلي دارند، معتقدند كه تنها ظهور حضرت مسيح(ع) و عمل به دستورات وي است كه مي تواند مظاهر خير را به جامعه آمريكا برگردانده آمريكا را از وضعيت فعلي نجات دهد. اين گروه كه نجات جامعه آمريكا را در گرو حمايت اين كشور از اسرائيل مي دانند، معتقدند، از آنجا كه مكان ظهور حضرت مسيح، در بيت المقدس و در مسجدالاقصي خواهد بود، مي بايست مقدمات ظهور آن را فراهم كرد. به نظر آنها اسرائيل نقش مهمي در تحقق خواسته هاي آنها در جهت ظهور حضرت مسيح دارد. به نظر صهيونيستهاي مسيحي، اسلام ستيزي، گسترش اختلاف با جهان اسلام و افزايش تنشها ميان مسلمانان با يهوديان و مسيحيان از جمله مواردي است كه پيش از ظهور مسيح بايد اتفاق بيفتد. بر اين اساس دولت اسرائيل و انديشه هاي صهيونيستي مي تواند به ياري صهيونيستهاي مسيحي بيايد، تا آنجا كه شكل گيري جنگ ميان مسلمانان و يهوديان (در آينده) به تبع تخريب مسجدالاقصي توسط اسرائيليها از نمودهاي بارز و عامل اصلي نزديكي راستهاي مسيحي با صهيونيستهاي يهودي خواهد شد.
از ديدگاه صهيونيستهاي مسيحي، مسلمانان، دشمن مشترك يهوديان و مسيحيان بوده و همواره بايد دامنه اختلافات ميان مسلمانان و يهوديان تشديد گردد. عدم مخالفت آمريكا با دولت اسرائيل در نسل كشي مسلمانان فلسطيني و تجهيز آن رژيم به سلاحهاي هسته اي و ديگر سلاحهاي متعارف، به نوعي ناشي از تفكر بنيادگرايان پروتستان است. از ديدگاه اين گروه، دولتهاي اسلامي همچون ايران، عربستان و ... نبايد به قدرت برتر منطقه اي تبديل شوند تا مجال گسترش انديشه هاي اسلامي در منطقه و جهان را پيدا كنند.
لابي صهيونيسم كه از مهمترين و تأثيرگذارترين لابيها در سياست خارجي آمريكا محسوب مي شود، پس از ۱۱ سپتامبر نفوذ گسترده اي بر دستگاه ديپلماسي آمريكا پيدا كرده است.
از مهمترين مؤسسات مربوط به لابي صهيونيسم، مؤسسه ايپك (مؤسسه امور عمومي آمريكا و اسرائيل) است كه معتقد به دخالت فعال، گسترده و سخت افزاري آمريكا در منطقه خاورميانه به نفع اسرائيل است. اين گروه مبلغ حضور نظامي آمريكا در منطقه خاورميانه و خليج فارس بوده و معتقد است كه با تغيير حكومتهاي عربي و ضداسرائيلي، بايد ريشه هاي تروريسم را در منطقه خشكاند. از نظر آنها اسلام سياسي مهمترين خطر براي آينده حيات سياسي تل آويو و واشنگتن بوده و رژيم تهران، رهبري سياسي جهان اسلام را برعهده گرفته است. مبارزه با جمهوري اسلامي كه پس از جنگ افغانستان و گنجاندن آن در فهرست محور شرارت به طور عيني گسترش روزافزوني يافت، حكايت از نقش فعال و قدرتمند لابي صهيونيستي اين كشور دارد.
به هر حال به نظر مي رسد مثلث نومحافظه كاران، بنيادگرايي پروتستان و لابي صهيونيسم، نقش وافري را در نوع نگرشها و استراتژيهاي ايالات متحده نسبت به اسلام و ايران ايفا مي كند، به طوري كه اوج اتحاد مثلث فوق را (در راستاي مبارزه با اسلام و ايران)
- از مقطع ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ تا زمان اشغال عراق مارس ۲۰۰۳ _ مي توان تصور كرد.
۱) نومحافظه كاران
نومحافظه كاران پس از ۱۱ سپتامبر نقش مهمي در اتخاذ استراتژي ايالات متحده در منطقه خاورميانه ايفا كردند. حادثه ۱۱ سپتامبر باعث شد تا نئوكانها (نومحافظه كاران) قدرت فزاينده اي در ارتباط با سياست خارجي آمريكا كسب نمايند. اين گروه كه معتقد به حاكميت ارزشهاي آمريكا بر جهان از طريق كليه ابزارهاي ممكن هستند، پس از حادثه ۱۱ سپتامبر مشي يكجانبه گرايي را براي ايالات متحده تجويز كردند، نومحافظه كاران كه پس از تخريب برجهاي دوقلوي تجارت جهاني شهر نيويورك، خط مشي نظامي را در عرصه نظام بين الملل براي دولت آمريكا(جهت مقابله با كشورهاي به اصطلاح ياغي و شرور از نظر آنها) پيشنهاد مي كردند، بر اين اعتقاد بودند كه بحران ۱۱ سپتامبر بهترين فرصت براي ايالات متحده فراهم نمود تا هژموني و سلطه خود را بر جهان حاكم كند و نظام بين الملل را بر پايه ساختار تك قطبي، سامان بخشد. پيروان اين تفكر كه به نومحافظه كاران معروف هستند(همچون پل ولفوويتز معاون وزير دفاع، ريچارد پرل رئيس هيأت مشاوران وزارت دفاع؛ داگلاس فيث معاون سياستگذاري وزارت دفاع؛ لوئيس ليبي رئيس دفتر ديك چني؛ اليوت آبرامز مشاور امنيت ملي بوش در امور خاورميانه؛ جان بولتون معاون امور خلع سلاح وزارت امورخارجه؛ مايكل لدين كارشناس مؤسسه آمريكن اينترپرايز؛ سام براون يك سناتور و عضو كميته روابط خارجي سنا؛ رائول مارك گرشت كارشناس موسسه آمريكن اينترپرايز؛ ويليام كريستول سردبير هفته نامه ويكلي استاندارد؛ ديويد فرام نويسنده سابق سخنراني هاي جرج بوش؛ گري اشميت معاون كريستول در نشريه ويكلي استاندارد؛ نورمن پودهورتز سردبير مجله كامنتري و ...) از ۱۱ سپتامبر به عنوان تقدير و فرصت بزرگ براي واشنگتن ياد كرده و معتقدند كه پس از فروپاشي كمونيسم، اسلام سياسي، بزرگترين رقيب و خطر براي ايالات متحده و تفكر ليبرال دموكراسي غرب محسوب مي شود.
اين گروه كه نگرشهاي كاملاً افراطي در واشنگتن دارند، پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تا اشغال عراق (مارس ۲۰۰۳ از قدرت روزافزوني در صحنه سياست خارجي آمريكا برخوردار شدند. اما به نظر مي رسد پس از اشغال عراق و در دوران بازسازي و ترميم عراق تاكنون با ناكاميهايي روبه رو شده اند كه از قدرت و نفوذ آنها در كاخ سفيد كاسته است. با وجود اين پيروان اين گروه، ديپلماسي عمومي را بهترين گزينه در كشورهاي اسلامي و منطقه خاورميانه دانسته و بر اين اعتقادند كه همگون سازي ارزشهاي منطقه خاورميانه با غرب و به خصوص آمريكا عامل موثري است كه در كاهش قدرت بنيادگرايي اسلامي نقش داشته و از تقويت اسلام سياسي در منطقه مي كاهد. به نظر آنها اين تغيير بايد در بدنه عمومي اجتماع صورت گيرد و آموزش و پرورش بهترين ركني است كه در امر دموكراتيزاسيون مي تواند فرهنگ سياسي نوع غربي و دلخواه آنها را طي فرآيند زماني بلند مدت در منطقه خاورميانه حاكم كند.
۱-۱انديشه هاي سياسي نومحافظه كاران
نومحافظه كاران كه از آنها به عنوان گروه بازها نيز نام برده مي شود، معتقدند دنيا دو راه، بيشتر ندارد، يا زيرسلطه كامل آمريكا قرار خواهد گرفت و يا دچار هرج و مرج و آشوب خواهد شد. ارزشهاي جهاني در نظر اين گروه همان منافع آمريكاست كه مي بايد براي حفظ اين منافع از آن ارزشها دفاع كرد.
به نظر اين گروه، سياستهاي كلينتون، كارتر و امثال آنها و يا شيوه هاي ديپلماتيك كساني همچون كي سينجر، فقط به اتلاف وقت مي انجامد و نمي تواند منافع آمريكا را حفظ كند. در مقابل سياستهاي افرادي همچون ريگان كه زمان را از دست نمي داد و با هر وسيله اي- حتي جنگ- از منافع آمريكا دفاع مي كرد قابل پيروي است. جهان چند قطبي در نگاه اين افراد جايگاهي نداشته و ارزشهاي بين المللي نيز مفهومي ندارد. در يك سوي اين تقابل دو قطبي، آمريكا با ارزشهاي جهاني و در ديگر سو، جهاني خطرناك و فاسد قرار گرفته است. در نگاه اين گروه، همه چيز به دو بخش خير و شر تقسيم مي شود. به نظر آنان، زماني كه واشنگتن سمبل و نمونه خير مطلق است، سوي ديگر آن شر مطلق بوده و اين الگوي دوگانه يا دوقطبي امري نسبي نيست. به اعتقاد اين افراد وضع كنوني قابل دوام نيست و اگر آمريكا ابتكار عمل را به دست نگيرد، غافلگير مي شود.
اين گروه معتقدند كه حادثه ۱۱ سپتامبر بهترين فرصت را فراهم كرده تا ايده هاي آنان شكوفا شده و مورد قبول افكار عمومي واقع شود. در واقع پيش از اين تاريخ، از اين گروه، به عنوان محققاني تندرو ياد مي شد كه كمتر كسي به آنها مي پرداخت. ملت آمريكا، از نظر اين گروه، ملتي استثنايي است كه رسالتي تاريخي دارد. آنان معتقدند كه براي تحقق اين امر مي بايست سه اقدام مهم انجام داد:
۱- تسليح دوباره آمريكا؛
۲- جلوگيري از رقابت ديگر كشورها با آمريكا و مقابله با آنان؛
۳- شكار رژيم هاي ديكتاتوري در جهان.
نو محافظه كاران اصولاً به فرهنگ مدارا اعتقادي ندارند و معتقدند كه جواب اشرار، كوبيدن آنهاست و به جاي نوازش ديو بايد آن را نابود كرد. از ديدگاه اين گروه، سازمان ملل اگر صرفاً به اقدامات نوعدوستانه اي چون صليب سرخ بپردازد، براي آمريكا قابل پذيرش خواهد بود و قدرت و توان شوراي امنيت آن نيز اندك اندك بايد كمرنگ گردد. اصولاً از نظر اين گروه ،شوراي امنيت دليل وجودي ندارد. چين از نظر آنان عضو ديكتاتور شوراي امنيت است، روسيه خود مسأله دار بوده و فرانسه نيز قادر نيست با آرمانگرايي خود مشكلات بزرگ جهاني را پاسخگو باشد. آنها معتقدند سازمان ملل مترسكي است كه در دنياي امروز نمي تواند نقش مؤثري داشته باشد، همچون ماجراي رواندا يا بالكان كه نتوانست در آنها نقش ايفا كند. پس بايد هر چه سريع تر از دست سازمان ملل راحت شد. به نظر آنان، در عصر تك قطبي، براي سازمان هاي بين المللي بايد تعريف ديگري قائل شد. جهان امروز جهان ديروز نيست و بايد سازمان هايي بر آن حاكم شود كه بتواند منطبق با شرايط نوين جهان كاركرد داشته باشد كه اين امر البته مستلزم زمان و كار زيادي است. آنها، فرانسويان را نماينده نظم قديم جهان مي دانند و توصيه مي كنند تا شيراك نيز نظم نوين جهان را به رسميت شناخته و آن را درك كند. محافظه كاران جديد، انگاره پاريس در دفاع از دنياي چندقطبي را به ريشخند گرفته و با استهزا مي پرسند كه فرانسه كدام دنياي چندقطبي را مد نظر دارد؟ بسياري از اعضاي گروه نومحافظه كاران، يهودي هستند و به نظر مي رسد دفاع از منافع اسرائيل، اولين وظيفه اين گروه كوچك ولي پرقدرت باشد.
بر اين اساس، به تعبير ديگر، برجسته ترين انديشه هاي نومحافظه كاران به قرار زير است:
۱- جهان چندقطبي در نگاه اين افراد جايگاهي ندارد و سازمان هاي بين المللي نيز نمي توانند مستقل از ارزش هاي جهان تك قطبي عمل كنند. از نظر آنها واشنگتن، نمونه و سمبل خير مطلق است كه بايد، آن خير بر كل جهان سيطره يابد.
۲- آنها معتقد به اتخاذ يك سياست فعال، مداخله گرا و يكجانبه نگر با هدف بسط قدرت آمريكا و تضعيف رقباي احتمالي در سراسر جهان و تقويت متحدان به ويژه اسرائيل و برخورد نظامي با دشمنان و تشكيل امپراتوري آمريكايي هستند.
۳- معتقد به تقسيم جهان به دو قطب شر و خير يا سياه و سفيد و يا متمدن و غير متمدن هستند و معتقدند هزينه جنگيدن بر ضد بشر به مراتب كمتر از عدم مقابله با آنان است.
۴- سياست بازدارندگي و چانه زني با تروريسم و كشورهاي شرور بي معني است، لذا بهترين شيوه، اقدام غافلگيرانه و جنگ پيشدستانه خواهد بود.
۵- در تلاشند كه از حيث نظري، اسلام را جايگزين خطر شوروي كنند. لذا ايران را كانون توليد و مروج شر دانسته و الگوي جهان اسلام را تركيه معرفي مي كنند. بر اين اساس وجود اسرائيل را براي مهار كشورهاي اسلامي ضروري مي دانند.
۱-۲- نگرش نومحافظه كاران نسبت به اسلام
به اعتقاد اين گروه، دموكراسي آمريكايي كه معادل خير مطلق محسوب مي شود، هميشه در معرض آسيب و حمله است. از نظر آنها، زماني اتحاد شوروي، دشمن اين خير محسوب مي شد و امروز، اسلام بنيادگرا و فردا ممكن است اروپاي غربي قدرتمند، اساس اين خير را مورد تهديد قرار دهد. پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ميلادي، اسلام مبارزه جو در نظر اين گروه جايگزين شوروي سابق شده است. اين گروه تعبير و اصطلاح اسلام مبارزه جو را بر واژه تروريسم ترجيح مي دهند.
ويليام كوهن از محافظه كاراني است كه در حوزه راهبردهاي نظامي استاد شناخته شده اي است. او براي اولين بار پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، عبارت جنگ جهاني چهارم را به كار برد. به نظر وي، جنگ جهاني سوم، همان جنگ سرد است كه با پيروزي آمريكا پايان يافت و جنگ جهاني چهارم، جنگ آمريكا و متحدان آن با اسلام است. اين جنگ كه همان جنگ اديان است، در واقع دورنمايي هانتينگتوني از فرداي جهان را تصوير مي كند.
در نظر افرادي همچون وولسي رئيس پيشين سازمان سيا جنگ جهاني چهارم با جنگ عراق شروع شده است و در واقع تسخير بغداد، آغازي بر اين سلسله درگيري ها در جنگ جهاني چهارم است. به اعتقاد وي در اين جنگ، ريشه برخي نظام هاي عربي را بايد در منطقه خشكانيد تا اسلام مبارزه جو نتواند در آنها مجال رشد و نمو بيابد. در اين ميان، عراق نه بدترين نظام بوده و نه بيشترين حمايت را از تروريسم به عمل آورده است، اين كشور فقط ساده ترين هدف در اين ميان بود. به همين دليل از ديدگاه نومحافظه كاران، در جنگ جهاني چهارم، تضعيف جهان اسلام، در بالاترين نقطه فهرست اهداف آنان قرار گرفت.
۱-۳- نگرش نومحافظه كاران
نسبت به ايران
به نظر مي رسد دو ديدگاه در ميان نومحافظه كاران نسبت به نوع برخورد واشنگتن با تهران وجود دارد:
۱- ديدگاه نخست، معتقد به استفاده ايالات متحده از مشي سخت افزاري نبوده و اقدام نظامي عليه ايران را راه حل مطلوب برخورد با نظام انقلابي ايران نمي داند.
اين جناح كه به نومحافظه كاران ملي گرا معروف هستند، معتقدند كه حكومت ايران از درون در حال فروپاشي است و از اين رو نيازي به اقدام نظامي عليه ايران نيست. اشخاصي همچون ديك چني، رامسفلد و جيمز وولسي در اين دسته جاي مي گيرند.
وولسي در سخنراني خود در مؤسسه سياست خارجي در فيلادلفيا در اول اكتبر ۲۰۰۲ گفت: تظاهرات مردمي و افزايش ناآرامي ها عليه حكومت روحانيون نشان مي دهد كه حمله نظامي عليه ايران ضرورت ندارد.
رامسفلد و برخي از عناصر جنگ طلب در دولت آمريكا معتقدند، بسياري در ايران خواهان سرنگوني اين رژيم هستند. رئيس كميته مشاوران وزارت دفاع نيز معتقد است كه افكار عمومي به طور علني از اين دولت خسته شده اند و من فكر مي كنم كه اين آغازي براي سرنگوني رژيم ايران است.
وزير دفاع آمريكا(رامسفلد) در پاسخ به سئوال يك خبرنگار درباره چگونگي حل مشكل با ايران گفت: در نهايت، اين مردم هستند كه بايد شرايط را تغيير دهند. مردم ايران سركوب مي شوند و از حقوق خود محروم هستند و من تصور مي كنم كه رهبران ايران در آينده با وضعيت دشواري مواجه خواهند شد.
۲- جناح دوم نئوكانها كه به نومحافظه كاران جوان شهرت دارند، اقدام نظامي را براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي ايران تجويز مي كنند. پل وولفوويتز و ريچارد پرل كه به محافل صهيونيستي از جمله حزب ليكود اسرائيل نزديك هستند، بر اين اعتقادند كه اصلاحات در ايران ناكارآمد بوده و هر دو جناح موجود در ايران، سياست هاي يكساني نسبت به دلمشغولي هاي اصلي آمريكا يعني اسرائيل، تسليحات كشتار جمعي و تروريسم دارند.
ريچارد پرل كه مشاور سابق وزارت دفاع آمريكاست در كنفرانسي مطبوعاتي در اورشليم، ضمن حمايت از حمله هواپيماهاي اسرائيل به هدف هايي در نزديكي دمشق ضمن تبريك به آريل شارون، از آمريكا خواست تا كشورهاي سوريه، لبنان و ايران را مورد تهاجم نظامي قرار دهد. به نظر وي در مرحله پس از حمله به عراق، سوريه، لبنان و ايران سه كشوري هستند كه آمريكا و اسرائيل براي تغيير نقشه سياسي منطقه خاورميانه، ناچار به تغيير حكومت هاي آنها هستند.
ديك چني، معاون رئيس جمهور آمريكا نيز در ماه ژوئن ۲۰۰۲ اعلام كرد كه جنگ عليه عراق نقطه آغازي است براي ايجاد اصلاحاتي همه جانبه در منطقه خاورميانه، آن هم بر طبق ارزش هايي كه براي آمريكا پذيرفتني باشد.
رائول گرچت محقق موسسه بروكينگز هم از ايده حمله نظامي عليه ايران حمايت كرده و مي گويد: تهاجم نظامي آمريكا به ايران موجب قيام و آشوب عليه دولت خواهد شد و نيروهاي وفادار به دولت نمي توانند اين قيام ها را سركوب نمايند. وي معتقد است: آمريكا بايد از تظاهرات خياباني مردم در ايران حمايت كند و چنين حمايت هاي رواني براي مردمي كه خواهان سرنگوني دولت ايران هستند، بسيار حياتي خواهد بود. جرج فريدمن يكي از مشاوران ارشد پنتاگون هم در خصوص حمله به ايران مي گويد: در حمله احتمالي به ايران، ملاحظه اظهارات اروپايي ها را نخواهيم كرد.به نظر مي رسد، موضوع حمله نظامي مستقيم به ايران به رغم نظر موافق برخي افراد، در گفتمان سياسي مقامات و تحليلگران آمريكايي به ندرت مطرح مي شود و بيان مسائل فوق حكايت از تأثير زياد محافل صهيونيستي در ايالات متحده دارد كه جمهوري اسلامي ايران را بزرگ ترين خطر براي حيات سياسي اسرائيل قلمداد مي كنند.
۲) صيهونيست هاي مسيحي
در يك قرن گذشته، جريان جديدي كه در بين پروتستان هاي آمريكا فوق العاده قدرتمند شده است، مكتب نوظهور مبلغان انجيل است. قبل از جنگ جهاني دوم، اين مكتب نوظهور به بنيادگرايي معروف و شعار آنها بازگشت به ارزش هاي انجيل و تغيير جامعه با رويكرد تحول فرهنگي و هدف آنها اداره حكومت در آمريكا بر مبناي بنيادهاي انجيل بود.
اين گروه به دنبال بازسازي جامعه آمريكا بر مبناي قوانين انجيل به منظور تثبيت خير اجتماعي به جاي شر اجتماعي(كه در جامعه آمريكا حاكم است)، مي باشد. از نظر آنها، مظاهر اجتماعي شر اجتماعي مانند سقط جنين، همجنس گرايي، فمينيسم، سكس و خشونت در رسانه ها بايد جاي خود را به خير اجتماعي مانند خانواده سنتي، دعا در مدارس، قانوني كردن سنگسار، جرم شمردن زنا و همجنس بازي و... بدهد.
مبلغان انجيل وابسته به فرقه يا كليساي پروتستان خاصي نيست، بلكه اعضاي تمامي فرقه هاي كليساي پروتستان عضو اين جريان ديني هستند. مسيحي نمودن ساير اقوام غيرمسيحي با تبليغات گسترده نيز از اهداف اين جريان مانند بيلي گراهام، جري فالول، پت رابرتسون، هال لينوس و مايك ايوانس از مبلغان اين جريان هستند كه شهرت جهاني دارند و از نفوذ عميقي در بين دولتمردان كاخ سفيد و پنتاگون برخوردارند.
اعتقاد راسخ و تعصب خاص به صهيونيسم از ويژگيهاي مسيحيان صهيونيست است.
پس از حادثه ۱۱ سپتامبر نقش بنيادگرايان پروتستان در دستگاه ديپلماسي آمريكا به شدت افزايش يافت، به طوري كه دكتر رياض جارجور دبير شوراي كليساهاي خاورميانه در نهم آوريل۲۰۰۳ در لبنان اعلام كرد كه ايدئولوژي بنيادگرايي مسيحي(صهيونيسم مسيحي) به وضوح در بدنه كاخ سفيد و پنتاگون مشاهده مي شود.
۱-۲- مباني عقيده صيهونيسم مسيحي
۱- ايمان به بازگشت حضرت مسيح و مسأله آخرالزمان به عنوان تنها راه حل ممكن براي اصلاح جامعه.
۲- تجميع يهوديان، تشكيل كشور اسرائيل، بازسازي معابد باستاني قوم يهود و... را از پيش شرط هاي لازم براي بازگشت دوم حضرت مسيح عنوان مي كنند. بر اين اساس، مذهب و دلايل مذهبي، عامل اصلي پيوند و حمايت اين گروه از اسرائيل است و فلسطينيان حق تشكيل دولت را ندارند. چرا كه از ديدگاه آنها خداوند، سرزمين اسرائيل را به فرزندان اسحاق(يهوديان و مسيحيان) داده و نه به اسماعيل و فرزندان آن كه مسلمان هستند.
۳- براي بازگشت حضرت مسيح، بايد هفت مرحله زماني سپري شود. اكنون كه در مرحله ششم هستيم مرحله كليسا ناميده مي شود. مرحله هفتم، مرحله آخرالزمان است كه هفت سال طول مي كشد. در اين دوره، مسيحيت ستيزي رايج شده و يك ناجي دروغين يهودي مدعي است كه مي تواند صلح را در خاورميانه برقرار كند. در نيمه دوم مرحله آخرالزمان، يهودي ستيزي رايج شده و در مجموعه گناهان بشري تكميل مي شود. بيت المقدس در اين دوران به محاصره نيروهاي شر درآمده و صحنه نبرد نهايي يعني آرماگدون فراهم مي شود. پس از اين دوران، حضرت مسيح به زمين بازگشته و نيروهاي شر را نابود مي كند و به مدت هزار سال بر زمين حكومت كند.
۴- فعاليت هاي سازمان ملل و دبير كل آن براي صلح، موجب كند شدن حركت به سوي نبرد نهايي شده و از ديدگاه آنها محكوم است.
۵- حمايت از آزادي مذهبي بين المللي و تبليغ مسيحيت از ديگر عقايد اين گروه است. بر اين اساس مسيحيان مي توانند مسلمان شده و با مسلمانان زندگي كنند (بيشتر در مسلك دراويش و صوفيه). چرا كه در نهايت باعث مي گردند آنان (مسلمانان) نيز مسيحي شوند.
۶- پيش از ظهور دوباره مسيح، صلح در جهان هيچ معنايي ندارد و مسيحيان براي تسريع در ظهور مسيح بايد مقدمات جنگ آرماگدون و نابودي جهان را فراهم نمايند.
۷- يهوديان بايد دو مسجد مقدس مسلمانان مسجدالاقصي و صخره در بيت المقدس را منهدم كنند و به جاي اين دو مسجد، معبد بزرگ را بنا نمايند. دولت صهيونيستي اسرائيل با كمك آمريكا و انگليس، مسجدالاقصي و مسجد صخره در بيت المقدس را نابود خواهد كرد و معبد بزرگ (قبل از آغاز جنگ آرماگدون) توسط آنان در اين مكان ساخته خواهد شد و اين رسالت مقدس به عهده آنهاست. معبد بزرگ محل حكومت جهاني مسيح خواهد بود.
۲-۲- نگرش صهيونيست هاي مسيحي نسبت به اسلام
پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، هتك حرمت نسبت به اسلام و مسلمانان و ارزش هاي آنان جزءلاينفك گفتمان صهيونيست هاي مسيحي شده است. اين امر كه از اعتقادات آنان در خصوص آرماگدون فاش مي شود، حكايت از نزديكي بيش از اندازه بنيادگرايانه پروتستان با صهيونيست هاي يهودي و سياستمداران اسرائيل دارد. مسيحيان راستگرا، مهم ترين رسالت خود را فراهم كردن زمينه براي شكل گري و عملي نمودن آرماگدون مي دانند. براين اساس، مهم ترين دشمن مشترك مسيحيان و يهوديان، مسلمانان هستند، چرا كه از ديدگاه آنها، مسلمانان مانعي براي ظهور حضرت مسيح قلمداد مي شوند كه بايد در جنگي هسته اي همه آنها را از بين برد.
از ديدگاه آنها جنگ باعراق، سرآغاز پروسه جنگ با مسلمانان بوده و آمريكا وظيفه دارد به اسرائيل كمك كند تا بتواند تفكر از نيل تا فرات را محقق نمايد. براين اساس، مسيحيان صهيونيست، براساس آموزه هاي خود، جنگ آمريكا با عراق را، جنگ مقدس نام نهادند. اين جنگ از نظر آنها مشروعيت يافت و به پشتيباني كامل آنان از جرج بوش پسر منجر شد، به طوي كه پت رابرتسون اعلام كرد «خدا جرج بوش را دوست دارد و اگر ما در مقابل خدا بايستيم، در گرداب آشفتگي خواهيم افتاد.» استراتژي دولت بوش در خصوص جلوگيري از دستيابي دولت ايران به تكنولوژي هسته اي يا جلوگيري از تبديل ايران به قدرت درجه اول منطقه اي از فشار صهيونيست هاي مسيحي ناشي مي شود.
مايكل ايوانز در كتاب خود با عنوان مرحله جديد پس از عراق، ويراني و نابودي عراق را خواست تورات (عهد عتيق) دانسته و از ديدگاه وي آمريكا هيچ كاري به جز اجراي مشيت الهي انجام نداده است. در اين كتاب آمده است «فلسطينيان، ابليس هستند، چرا كه مانعي در راه خواسته هاي پروردگارند.» وي به جرج بوش پيشنهاد مي كند شعار تشكيل دولت مستقل فلسطين را رها كند و به او يادآور مي شود بايد از رفتن در پي وسوسه هاي ليبرال هاي منحرف دست بردارد. تورات، تنها نقشه راه است، زيرا كه اين كتاب با بازگشت فلسطينيان مخالفت مي كند و علاوه بر آن خواستار كوچاندن بقيه فلسطينيان است.
ايوانز كه از جمله صهيونيست هاي راستگرا مي باشد، جنگ آمريكا عليه عراق را تحقق يكي از وعده هاي تورات دانسته كه فرجام آن، سربرآوردن اورشليم از دل خاكستر بابل (عراق) و آماده كردن شرايط، براي ظهور مسيح است كه مسيحيان آن را ظهور مجدد و يهوديان، ظهور اول مي دانند. لازم به ذكر است كه شارون رسماً، طي نامه اي به خاطر تأليف اين كتاب، از نويسنده تشكر كرده است.
اهانت و هتاكي به مقدسات دين اسلام به گفتمان رايج صهيونيست هاي مسيحي تبديل شده، به طوري كه جري فالول يكي از سرشناس ترين سردمداران اين جريان در برنامه ۶۰ دقيقه شبكه تلويزيوني CBS در ۶ اكتبر ۲۰۰۲ اين گونه مي گويد:
«من فكر مي كنم محمد يك تروريست بود. من به اندازه كافي راجع به زندگي او _ كه توسط مسلمانان و غيرمسلمانان نوشته شده- مطالعه كرده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه او انساني خشن و مرد جنگ بود. به عقيده من، عيسي سرمشق محبت است. همان طور كه موسي بود، اما محمد الگويي مخالف آنها است.»
فالول دليل مهربان بودن خدا با آمريكايي ها را اين مي داند كه آمريكا، نسبت به يهوديان و اسرائيل مهربان است و در مقابل جبهه مسلمانان و ساير مخالفان قرار گرفته است.
همچنين پاتريك رابرتسون كه داراي كلوپ ۷۰۰ بوده و از رهبران صهيونيسم مسيحي محسوب مي شود، خداي مسلمانان را خشونت طلب جلوه داده و معتقد است: خداي كتاب مقدس، خداي عشق و رستگاري است كه فرزندش را به اين جهان فرستاد تا به خاطر گناهان ما بميرد. خداي قرآن (الله)، به مردم مي گويد براي رستگاري، براي او كشته شوند. اما هيچ مفهومي از رستگاري وجود ندارد.
۲-۳- مسيحيان صهيونيسم آرماگدون و حمايت از
رژيم صهيونيستي
نبرد بين خير و شر و وقوع جنگ هسته اي ميان مسلمانان و يهوديان در منطقه اي واقع در شمال فلسطين كه از آن به آرماگدون تعبير مي كنند، از مهم ترين اصول اعتقادي صهيونيست هاي مسيحي است كه مقدمه ظهور مجدد مسيح مي باشد. اينان چون اعتقاد دارند اسرائيل بايد مقر فرود دومين ظهور مسيح باشد، سعي دارند پرستش سرزمين اسرائيل را به يك آيين مذهبي بدل سازند. در اين تفكر، از تأسيس اسرائيل نوين و استقرار دوباره يهوديان در سرزمين موعود (از نيل تا فرات) به عنوان دليل قطعي ظهور دوباره مسيح ياد مي شود. بر اين اساس از نظرگاه بنيادگرايان پروتستان، اسرائيل به عنوان مجري اراده الهي حق انجام هر كاري براي تصرف سرزمين موعود را دارد و همين تفكر موجب سرازير شدن پول و اسلحه به اسرائيل شده است.
مسيحيان صهيونيست معتقدند كه تاريخ بشر در طي نبردي در آخرالزمان به نام آرماگدون به پايان مي رسد و نقطه اوج ظهور دوباره مسيح است. از اين لحاظ كشيشان پروتستان پيوسته مي كوشند مردم را متقاعد سازند كه به جاي صلح بايد در پي جنگ باشند. به نظر آنها بشر بايد آمادگي لازم را در خصوص جنگ نهايي كه زمينه ساز ظهور مصلح است، داشته باشد. اين جنگ بزرگ كه در نزديكي هاي كوهي در هرمجدون در شمال فلسطين اشغالي (در كرانه رود اردن) رخ مي دهد، بسياري در آن كشته مي شوند و نبرد سختي ميان مسلمانان و يهوديان در مي گيرد. آنها سخنان خود را به صحيفه حزقيال نبي مستند مي كنند كه درباره اين جنگ آورده است: باران سيل آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تكان هاي سختي در زمين پديد خواهد آورد، كوه ها سرنگون خواهدشد، صخره ها خواهند افتاد و جميع حصارهاي زمين منهدم خواهند گرديد.
از نظر آنها، خواست دولت اسرائيل در حقيقت خواست مسيح بوده و مذاكرات صلح در خاورميانه بيهوده است. به همين منظور ميان صهيونيست هاي يهودي و صهيونيست هاي مسيحي اتحاد و هماهنگي كاملي وجود دارد. اسرائيل در انديشه صهيونيست هاي مسيحي از موقعيت والايي برخوردار است. جري فالول از رهبران و بنيانگذاران صهيونيسم مسيحي كه از مشاوران جرج بوش نيز است مي گويد: «هر كس در مقابل اسرائيل بايستد، در مقابل خدا ايستاده است، اسرائيل سرزمين مقدس است و يهود قومي است كه خدا با آن ميثاق بسته است.»
۳) نقش لابي صهيونيسم
در ايالات متحده
مهم ترين و اثرگذارترين لابي در عرصه سياست خارجي آمريكا، لابي يهوديان است. اساسي ترين عامل تعيين كننده ويژگي هاي صهيونيسم آمريكايي، وجود بزرگ ترين گروه سرمايه داران يهودي الاصل در آمريكاست كه مبالغ عظيمي در اختيار صهيونيست ها قرار داده اند و بر آنان نفوذ زيادي دارند. يهوديان آمريكا در حدود ۲تا ۳ درصد جمعيت اين كشور را تشكيل مي دهند، ولي گروه قليلي از اين ميان يعني صهيونيست ها بيش از ۸۰ درصد ثروت و منافع آمريكا را مستقيم يا غيرمستقيم در اختيار دارند.
امروز نفوذ صهيونيست ها و يهوديان بر روساي جمهور آمريكا، امري آشكار و بديهي است و به صورت واقعيتي اجتناب ناپذير در فرهنگ سياسي ايالات متحده پذيرفته شده است. به گونه اي كه در انتخابات رياست جمهوري، آراء يهوديان كه فقط ۳ درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند نقش تعيين كننده دارد و كمك آنها به نامزدها، حياتي تلقي مي گردد.
نقش تعيين كننده صهيونيست ها در انتخابات رياست جمهوري ايالات متحده و به تبع آن نفوذشان بر رئيس جمهوري، اثرگذاري صهيونيسم و سازمان هاي يهودي بر سياست خارجي اين كشور را محقق مي سازد. حمايت هاي سياسي و تخصيص اعتبارات و كمك هاي مالي اقتصادي ايالات متحده بارزترين نمونه در اين زمينه است، به طوري كه اسرائيل به تنهايي حدود ۳۰ درصد از كل كمك هاي خارجي واشنگتن را به خود اختصاص داده و حدود ۷۰ درصد از اين كمك ها به صورت بلاعوض و از محل اموال دولتي پرداخت شده است.
در مجموع با عنايت به ثروت ها و امكانات اقتصادي يهوديان و سلطه آنها بر رسانه هاي گروهي آمريكا از يك طرف و همچنين باتوجه به نقش و پايگاه اجتماعي آنها در جامعه ايالات متحده و نفوذ اين جنبش فكري به عنوان يك گروه فشار نيرومند بر رئيس جمهور از طرف ديگر، لابي يهوديان در زمره منبع غيررسمي اثرگذار بر سياست خارجي اين كشور به حساب مي آيد.
۳-۱- نوع نگرش لابي صهيونيسم نسبت به اسلام
لابي صهيونيسم كه رابطه بسيار نزديكي با بنيادگرايان پروتستان (مسيحيان راستگرا يا مسيحيان صهيونيست) و نومحافظه كاران (نئوكان ها) دارد، در چند مورد با يكديگر اشتراك نظر دارند:
اسلام، دشمن مشترك مسيحيان و يهوديان است و بايد از گشترش آن در جامعه آمريكا ممانعت كرد. از ديدگاه آنها، اسلام مروج خشونت، تجاوز و شرارت است. برخي فيلم هايي كه در خصوص اسلام يا پيروان آن دين در ايالات متحده ساخته شده، گواهي بر نفوذ بيش از حد صهيونيست ها در منفي جلوه دادن اسلام است. براي مثال در فيلم محاصره كه در سال ۱۹۹۸ ميلادي توسط شركت فوكس قرن بيستم ساخته شد، مسلمانان به عنوان نماد تروريسم و خشونت معرفي شده اند، به طوري كه هر حادثه تروريستي كه در آمريكا رخ دهد، مسلمانان در مظان اتهام قرار گرفته و دستگير مي شوند. گفته مي شود اين فيلم در آمادگي افكار عمومي آمريكاييان، براي پذيرش عامليت القاعده در انفجارهاي ۱۱ سپتامبر كمك فراواني كرده است.
به سخن ديگر از لحاظ رواني، صهيونيست ها، پيش از وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر به مردم آمريكا تلقين كردند كه وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر تنها از مسلمانان بر مي آيد، چرا كه آنها به صورت ذاتي با آمريكاييان و يهوديان دشمن هستند. جالب آن است كه در فيلم محاصره، يهوديان هدف اعمال تروريستي و بمب گذاري ها واقع و مظلوم عنوان شده و برعكس، مسلمانان مروج شر و خشونت در آمريكا و جهان معرفي مي شوند.
ادامه دارد