ائلدار محمدزاده صديق
در واپسين روزهاي سال شمسي گذشته، مراسم پاسداشت شهيد بزرگوار جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و فرمانده بي مزار ايراني مهدي باكري، همزمان با سالگرد شهادت وي در فرهنگسراي بهمن تهران برگزار شد. حال و هواي نوروزي صفحات پاياني سال و فرصتي كه براي آماده شدن گزارش خبري اين مراسم سپري شد، امكان انتشار كامل آن را از ما سلب كرد. اكنون در آغاز سال جديد و با ياد شهداي بزرگواري كه بر همه ساكنان اين سرزمين منت دارند، اين گزارش را به طور كامل در پي مي آوريم.
«خدايا، چقدر دوست داشتني و پرستيدني هستي! هيهات كه نفهميدم. چقدر لذت بخش است، انسان آماده باشد براي ديدار رب اش، اما چه كنم كه تهيدستم؟
خدايا، تو قبولم كن، دوست دارم، وقتي شهيد مي شوم، جسدم پيدا نشود تا يك وجب از خاك اين دنيا را اشغال نكنم، خدايا مرا پاكيزه بپذير.»
اين جملات به نقل از وصيت نامه سردار شهيد لشكر ۳۱ عاشورا مهندس مهدي باكري است. سردار دلاور خطه سرسبز آذربايجان كه در آبهاي گرم جنوب كشور غروب كرد و همان طور كه آرزويش بود، پيكر پاكش زمين را نخواست و به دريا پيوست.
مهدي باكري در سال ۱۳۳۳ در مياندوآب چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه گذراند و در دوره دبيرستان همزمان با شهادت برادر بزرگترش علي باكري به دست دژخيمان ساواك وارد جريانات سياسي شد. با ورود به دانشگاه تبريز و تحصيل در رشته مهندسي مكانيك، مرحله جديدي از زندگي علمي، سياسي او آغاز شد و در همان سالها شديداً تحت مراقبت و كنترل ساواك بود و همزمان با اوج درگيري حركت توفنده انقلاب اسلامي با روحانيت معظم همچون شهيد آيت الله مدني و شهيد آيت الله دستغيب در تماس بود. او به همراه دوستانش نقش مهمي در برپايي تظاهرات مردم شهر تبريز در پانزدهم خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشت و به مبارزات مسلحانه با رژيم طاغوتي پرداخت.
با پيروزي انقلاب، وي نقشي فعال در سازماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي داشت. وي مدتي دادستان دادگاه انقلاب اروميه و به انتخاب شوراي شهر، شهردار اروميه بود.
با آغاز جنگ تحميلي در سال ۱۳۵۹ و در جنوب كشور، لشكر عاشورا را تشكيل داد، او به همراه بسيجيان سلحشور لشكر عاشورا در عمليات محرم، والفجر مقدماتي و والفجر يك تا چهار شركت كرد. در عمليات حماسي خيبر كه در جزيره مجنون بود، برادرش حميد كه قائم مقام لشكر بود، غريبانه به شهادت رسيد.
روزهاي پاياني سال ۱۳۶۳ بود كه عمليات بدر آغاز شده بود، بسيجيان لشكر عاشورا، شبانه پل نفر رو بر روي دجله نصب كردند و اولين گردان عاشورا به سرعت از دجله گذشت و به قلب دشمن يورش برد.
در روز ۲۵اسفند ماه و در روز سوم نبرد والفجر لشكر عاشورا ضربات مهلكي بر ارتش عراق زد، آنها تنها با خمپاره ۶۰ و كلاش و آرپي جي در برابر نيروهاي تا بن دندان مسلح عراقي حماسه مي آفريدند. هر چند كه فرماندهان سپاه سعي فراواني براي راضي كردن سردار رشيد لشكر عاشورا، براي بازگشت به عقب داشتند، ولي غيورمرد آذربايجاني بر دل دشمن مي زند و امان از گلوله اي كه بر پيشاني اش مي نشيند؛ و سكوت.
گويي جنگ براي لحظاتي در اين منطقه پايان مي يابد، ديگر سلاح هاي دشمن روي منطقه نمي بارد و هواپيماهاي دشمن مواضع عاشوراييان را در اين منطقه بمباران نمي كنند.
همرزمانش قصد بازگرداندن سردار را با قايق به عقب داشتند. اما آبهاي گرم جنوب، جسم سردار را مي طلبد و در ميان باران گلوله هايي كه بر روي قايق سردار بود، به ناگه گلوله اي بر باك بنزين اصابت مي كند و قايق منفجر مي شود، او شهيد مي شود و به آرزوي خود مي رسد و هنوز كه هنوز است، دل سوختگان لشكر عاشورا چشم به آبهاي جنوب دوخته اند تا چه زمان سردار بي ريا و پاكيزه شان باز مي گردد.
|
|
«شخصيت معنوي آقا مهدي به گونه اي بود كه سربازانش از طريق ايشان با امام خود ارتباط روحي و معنوي برقرار مي كردند. او مي توانست سربازان پا به ركاب و تحت امر خود را به امام و مولاي خود وصل نمايد و ما در سخت ترين شرايط وقتي نفس آقا مهدي، توسل و صداي او را حس مي كرديم، امام خود را در كنار خود مي ديديم، او قادر بود معنويت، روحانيت، صميميت، صفا، عشق، اخلاص، بندگي، قاطعيت، شهامت، شجاعت، عظمت و اقتدار امام، مولا و مقتدايمان را به عنوان درس به ما منتقل و در ارتباطات و ميدان عمل از خود به نمايش بگذارد. او اهل يقين بود. به نصرت الهي اعتقاد خاصي داشت و هميشه مي گفت:« آللاه كمك ائده جك، آللاهدان كمك ايسته »(خدا كمك خواهد كرد، از خدا كمك بخواهيد). دشمن در مقابل او بسيار كوچك بود. مشكلات و سختي ها برايش آسان بود. او هميشه از سخت ترين معبر به خط مي زد و مستحكم ترين محور را براي نبرد انتخاب مي كرد. هر جا كه به خاطر صعب العبور بودن منطقه، فرماندهان از قبول عمليات امتناع مي كردند، آقا مهدي داوطلب بود و اول آنجا را انتخاب مي كرد.»
اين جملات را معاون اطلاعات نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران كه در مراسم گراميداشت ياد و خاطره سردار شهيد آقا مهدي باكري و در تالار شهيد آويني فرهنگسراي بهمن سخن مي گفت، به زبان آورد.
سردار پاسدار نوعي اقدم كه در جمع همرزمان و رزمندگان لشكر ۳۱ عاشورا و لشكر ۳ نيروي مخصوص حمزه سخنراني مي كرد، به بيان خاطراتي از لحظاتي كه در كنار شهيد باكري بود، پرداخت و درباره ادبيات شهيد باكري در مديريت و فرماندهي با محوريت معنويت و توان غيرفيزيكي گفت: اگر به من بگويند تمام خاطرات را در يك كلام بگو، مي گويم خدا و اگر بگويند سهم معنويت و توان غيرفيزيكي را تفسير كن، مي گويم صد در صد خدا، معنويت و بقيه را نيز از كانال خدا و او از اين اصل در تقسيم بندي توان مديريتي خود به نحو احسن استفاده مي كرد.
عمليات والفجر ۴ بود كه من مريد و عاشق آقا مهدي شدم، در مرحله اول اين عمليات از لشكر عاشورا يك گردان به نام گردان ابوالفضل العباس، مأمور بود به لشكر نجف برود، اين گردان محل مأموريتش ارتفاعات لاله حمره و ارتفاعات كنگرك ولي بود. گروهان ما كه من خدمتگزار آن بودم، بنا بود به ارتفاعات لاله حمره بزنيم، خدا عنايت كرد، عمليات شروع شد و همان شب در اولين ساعات، ارتفاعات لاله حمره به تصرف رزمندگان اسلام در آمد كه يك نفر شهيد و سه نفر مجروح داديم، بعد از تثبيت هدف، شهيد صالح الله يارلو فرمانده گردان ابوالفضل با من تماس گرفت و گفت سريع نيروهاي خود را به پايين بياورم و در بين ارتفاعات كنگرك و نبي براي ساير بچه ها كمك باشيم. ولي من گفتم كه خودم مي توانم بيايم، ولي چون بچه ها خسته اند، نمي توانم آنها را بياورم. شهيد اصرار كرد. گفت اين فرمان آقا مهدي است، باز هم گفتم من مي توانم بيايم، ولي بچه ها خسته اند، نمي توانم آنها را بياورم. او هر چه از قول آقا مهدي به من مي گفت، ولي من نمي فهميدم و نمي توانستم و شايد خدا مي خواست از همين راه عاشق آقا مهدي شوم. ديگر پيامي نيامد و ما تا صبح آنجا استراحت كرديم. بچه هاي گروهان به من گفتند كه شما سرپيچي از فرمان نظامي كرده ايد و احتمالاً اعدام مي شوي. صبح پيك آقا مهدي آمد و گفت: آقا مهدي شما را مي خواهد، ضربان قلب من غيرعادي مي زد. براي يك تنبيه نظامي شديد خود را آماده كرده بودم، پشت موتور مي لرزيدم. به نزديكي آقا مهدي رسيديم. از موتور پياده شدم و آقا مهدي متوجه من شد، دست از كار خود كشيد و به نزديكي من آمد، اما ايشان دست هايش را باز كرد و من را در آغوش گرفت، سر روي سينه اش گذاشتم و گريه كردم: آقا مهدي مرا ببخش، اشتباه كردم، گفت: ناراحت نباش، از اين حرف ها پشت بي سيم مي شود. امشب خود را براي عمليات آماده كن، من آنجا با اين برخورد آقا مهدي مريد و عاشق او شدم. من گريه مي كردم و او تبسم بر چهره اش بود و با نهايت بزرگي تا روز قيامت من را مريد خود كرد و من را ساخت. همان شب رزمندگان عزيز اسلام ارتفاعات كنگرك را پاكسازي كردند و اين از بركات عنايات شهيد باكري بود. خاطره دومم نيز در عمليات والفجر چهارم است. گردان قهرمانان دلاور امام حسين(ع) به شدت بر روي ارتفاعات كاني مانگا با دشمن درگير بود، بنا شد يك گروهاني از گردان ابوالفضل به كمك بچه ها به گردان امام حسين(ع) بروند. راه بسيار طولاني بود، در حركت بوديم كه جيپ آقا مهدي رسيد و راه را به ما نشان داد و راهنمايي مان كرد و به من گفت: «قارداش ابوالفضل! امامين حسين(ع) كاني مانگانين اوستونده يارديما احتياجي وار» (برادر ابوالفضل، امامت حسين(ع) بالاي ارتفاعات كاني مانگا به كمك شما نياز دارد) بچه ها اين حرف را شنيدند، وقتي از جيپ جدا شديم، هر چند زير رگبار دشمن بوديم و با كاتيوشا مرتب مسير را مي زدند و ۱۲ نفرمان در مسير سوختند، اما هيچ كس نايستاد، چون فرمانده ما گفته بود: امام حسين(ع) به كمك عباس نياز دارد و اين ادبيات آقا مهدي بود.در همين عمليات، وقتي قصد صعود به عمليات شركت نشين را داشتيم، آقا مهدي به من گفت: دوست دارم صدايت را از بالاي ارتفاعات شركت نشين بشنوم، تا به دامنه شركت نشين رسيديم، يكي از دستهايم شكست، كمي پيش رفتيم، يكي از پاهايم شكست، جلوتر رفتيم كه دست دومم شكست و تا خواستيم به شركت نشين برسيم و ۱۰۰ قدم مانده به قله پاي دومم نيز شكست و در بالاي شركت نشين فكم آسيب ديد، ۲۴ ساعت در محاصره بوديم كه آقا مهدي براي اعزام كمك به اردوگاه بچه هاي اطلاعات رفته و با صداي بلند گفته بود: هل من ناصر ينصرني؟ (آيا كسي است مرا ياري كند؟) آقا مهدي همراه تعداد قابل توجهي محاصره را شكستند، آنها به نداي هل من ناصر آقا مهدي ليبك گفتند و من اولين كسي را كه در ارتفاعات بالاي سر خود ديدم، شهيد آقا مهدي بود، تبسمي كرد و به من كه دستها و پاهايم شكسته بود گفت: بلند شو و براي عمليات بعدي خود را آماده كن.
او شب هاي اكثر عمليات ها اعلام مي كرد كه فردا شهادت قطعي است، هر كسي مشكلي دارد و مي خواهد در عمليات فردا شهيد نشود و نارسايي و هر كس مي خواهد به زندگي خود برسد، اعلام كند، چون فردا شهادت قطعي است.
|
|
در مأموريت پدافندي جزيره مجنون كه داراي وضعيت وحشتناكي بود و روزانه ۵ الي ۶ نفر از گردان شهيد مي داديم، صبح ها كسي جرأت نداشت تكان بخورد و از سنگر بيرون برود. يكي از پدهاي جزيره مجنون را عراق پاتك زده بود و آن پد را گرفته بود، شهيد آقا مهدي آمد و به من گفت: ۵۰ نفر آماده كنيد و پدي را كه عراق گرفته، بازپس بگيريد. ظهر اعلام كردند تا شب عمليات كنيم. من خيلي مؤدبانه گفتم: آقا مهدي وضعيت بچه ها مناسب نيست، مجروح زياد داده ايم، احتمال مي دهم كه اگر به بچه ها بگويم، امتناع كنند و نتوانيم ۵۰ نفر را آماده كنيم تا آن را واپس بگيريم. آقا مهدي فرمودند: «دور گئت آللاهدان يارديم ايسته، آللاه اؤز لشكر لريني بو عملياتا آماده ائده ر!» (بلندشو برو از خدا كمك بخواه، خدا لشكريان خود را امشب براي اين عمليات آماده مي كند) سوار موتور شدم و در حالي كه در روي موتور گريه مي كردم، برگشتم. با خود مي گفتم: اي خداي باكري! من را شرمنده نكن و خدا شاهد است كه بيش از ۱۰۰ نفر نيرو آماده شد و ما با يك شهيد آن پد را پس گرفتيم و اين عظمت معنوي آقا مهدي را نشان مي دهد.
در يكي از مأموريت ها من يكي از بچه ها را تنبيه كردم و برخورد مناسبي با او نداشتم، او به آقا مهدي شكايت برده بود. آقا مهدي در پادگان دزفول نفري فرستاد تا من را صدا كند، در بين نماز خدمت ايشان رسيدم، ايشان خيلي جدي بود و با توجه به سختي هاي آن عمليات، اين برخورد از آقا مهدي را بعيد مي دانستم. او به من گفت: ما بايد قدر اين رزمنده ها را بدانيم، در زمان رسول خدا، فرمان جهاد توسط جبرئيل امين به قلب نازنين رسول خدا نازل مي شد. خدا فرمان جهاد مي داد، رسول الله(ص)، مردم را جمع مي كرد در مسجد و از طرف خدا اعلام جهاد مي كرد، اين مردم خود مستقيماً فرمان جهاد را دريافت مي كردند. ولي تعدادي از اين مردم فقط تا دم مسجد همراه رسول خدا بودند، تعدادي در شهر، تعدادي تا دروازه شهر، تعدادي تا پشت جبهه و افراد نادري با رسول الله در صحنه جنگ حاضر مي شد. آنگاه اين رزمنده از شهر شما با تو بلند شده و تا اينجا آمده و تو او را اذيت مي كني، رسول خدا همه آنها را دوست دارد، برو و دلش را بدست آور، من پيش او برگشتم و به هر تدبيري بود او را راضي كردم، با هم سوار موتور شده و پيش آقا مهدي برگشتيم، وقتي او به آقا مهدي گفت كه از من راضي است، آقا مهدي گفت: حالا جهاد شما ارزش دارد و اين ادبيات شهيد باكري بود. وقتي با سختي ها مواجه مي شديم آقا مهدي مي فرمود: «اوراني تاپشير آللاها، توكل ائله» : (آنجا را به خدا بسپار و توكل كن.) من رزمنده شلوغي بودم و گاهي اوقات گستاخي مي كردم. يك روز گفتم: آقا مهدي! توكل مي كنيم، يعني چه كار مي كنيم؟ گفت: از خدا كمك مي گيريم، سماجت مي كردم، گفت: اوغلان! (اوغلان در ادبيات عاميانه تركي آذربايجاني، علاوه بر پسر به معناي شخص كم ذهن است)،«الذين قالوا ربنا الله، ثم استقامو تتنزل عليهم ملائكه، لاتخافوا ولاتعظمو»آنهايي كه گفتند رب ما خداست و سپس استقامت كردند، او گفت: ابراهيم را گرفتند، زندان كردند، زدند، هيزم جمع كردند و آتش زدند و اميدي براي او باقي نگذاشتند، ولي او گفت: ربن الله، خدا ابراهيم را در آتش ديد و ابراهيم گفت: اميدي جز خدا ندارم، فرمان آمد: اي آتش بر ابراهيم سردباش،و اي آتش ابراهيم را نسوزان.
آقا مهدي، قبل از هر عملياتي به گردانها سركشي مي كرد و با تك تك رزمنده ها كه آموزش ديده بودند و قرار بود بجنگند، صحبت مي كرد و با آنها آشنا مي شد. اين نشان دهنده احساس مسئوليت آقا مهدي بود. او تنها فرماندهي بود كه لباس بسيجي خاكي اش، وصله داشت، من وصله را با چشم خود در زانوي شلوار و آرنج پيراهن او ديدم. اي كساني كه مثل من مسئوليت داريد، مواظب باشيد تا اين دنيا و غفلت ها، شما را به خواب نبرد، ادبيات شهيد باكري را از ياد نبريد.
روزي كه ايشان براي بازديد آمده بودند، از زمين مربوط به تداركات گروهان، سه حبه قند پيدا كردند و آنها را برداشتند، ايشان خيلي ناراحت و عصباني بودند، پرسيدم آقا مهدي چه شده؟ خيلي اصرار كردم تا دستشان را باز كردند و سه حبه قند را به من نشان دادند و گفتند: جواب خدا و شهدا را چه مي خواهي بدهي؟ چرا اينها را جمع نكردي، اينها خون شهداست. آقا مهدي گفت: با اين وضعيت، از گردان راضي نيستم. اصرار كردم، گريه كردم تا آقا مهدي تبسمي زد و رفت.
اما خاطره تلخ من، حسرتي است در دلم و هيچ موقع اين عقده دلم خالي نمي شود، مگر اين كه آقا مهدي در روز قيامت بپذيرد، در عمليات بدر، خدمت آقا مهدي رسيدم و اصرار كردم كه گردان ما جزو گردانهاي خط شكن باشد. آقا مهدي گفتند: منطقه، منطقه جنوب است، ماشين هاي زرهي دشمن قوي است. امشب هر پيشروي داشته باشيم، فردا دشمن پاتك مي زند، من شما را به عنوان يك مشت محكم در مقابل زره فولادين دشمن نگه داشته ام. شب عمليات شروع شد. آقا مهدي داشت با بچه هاي گردان گپ مي زد و صفا مي كرد. هر از چند گاهي بي سيم را فشار مي دادم، دلم آرام نداشت و مي خواستم كنار آنها باشم. به آقا مهدي بي سيم زدم، ايشان گفتند ديگر بي سيم نزن و منتظر تماس ما باش، به خدا قسم اگر در خاطرات رزمنده ها خوانديد كه ۴۸ ساعت نه مي خوردند و نه مي خوابيدند و نه مي نوشيدند، باور كنيد. منتظر فرمان بودم، دوست داشتم كاري كنم، مشكلي را حل كنم، فرمان بپذيرم، هوا گرگ و ميش بود كه هواپيماي دشمن رسيد، گردان ما را بمباران كرد، يك تركشي به گلوي من خورد، خون از گلوي من بيرون مي زد كه صداي نازنين آقا مهدي كه براي شنيدن آن لحظه شماري مي كردم، از بي سيم آمد، گوشي را برداشتم و فشار دادم، اما نمي توانستم صحبت كنم، نفسم از گلويم بيرون مي آمد، هر چقدر سعي كردم تا سوراخ گلويم را بگيرم تا به فرماندهم لبيك بگويم، نتوانستم. اين حسرت در دل من مانده است تا به فرماندهم لبيك بگويم و در ركابش باشم. از خداوند متعال عاجزانه مي خواهم رزمندگان و جانبازاني كه در ركاب آقا مهدي بودند و ناكام ماندند را براي در اهتزاز داشتن پرچم اسلام، براي دفاع از انقلاب و اسلام آخرشان را ختم به شهادت بكند و از روح مطهر آقا مهدي مي خواهم تا در آن رضواني كه خدا براي او ساخته، ما را به بزرگي و عنايت خود در كنارش بپذيرد.»
|
|
در ادامه برنامه اسفنديار رحيم مشائي، رئيس سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران درباره مشاركت اين سازمان در برگزاري چنين برنامه اي گفت: براي اين حقير و همكارانم بسي افتخار و عزت است كه در كنار رزمندگان، كفرستيزان، خداجويان، براي زنده نگاهداشتن نام شهيدي والا مقام، براي زنده نگاهداشتن نام شهادت، زنده نگاهداشتن زندگي واقعي در اين فضاي صميمي و شكوهمند اين توفيق آسماني همراه شد و خداوند را شاكرم تا اسم سازمان ما در كنار نام مقدس افتخارآفرينان لشكر ۳۱عاشورا و لشكر ۳نيروي مخصوص حمزه در پيشگاه رزمندگان، دلاوران در جمع ياوران انقلاب، امام و رهبري، پاسداران حقيقت در حضور خانواده معظم شهيدان و خصوصاً سردار باكري، مسئولان محترم، خدوم و معتقد به راهي را كه طي كرده ايم و منتظر براي تحقق آرمان بزرگ انقلاب مان هستيم، آمده است.
او، ادامه داد: تاريخ يك حقيقت متحد و يكپارچه است. هيچ جاي تاريخ از جاي ديگر متمايز نيست. وصف تاريخ به يك تاريخ زمان نياز دارد. اما مي بينيم كه در ابتداي تاريخ تصوير انتهاي تاريخ را به روشني آورده اند و از همان زمان كه در سرنوشت آدم، هبوط آمد پايان زدگي انسان در اين نشئه از حيات تصوير شده، يك حقيقت، تاريخ را اگر بخواهيم از امتداد ارزيابي كنيم بار و وزن اصلي و تراكم اصلي از حيات را هر چقدر به پايان حركت مي كنيم، بيشتر داريم. در اين ميانه، حسين(ع) در كمركش تاريخ ايستاده است، براي اين كه آن حقيقت به تحقق بينجامد و اراده الهي به ظهور برسد، در نتيجه ظلم ظالمان و ستمگران و شياطين و شيطان صفتان، مسير تاريخ بارها و بارها كج شد، در نقطه عطف تاريخ حسين(ع) است كه ايستاده است، آنجا كه تاريخ در شرايط بحراني قرار گرفته و حقيقت مي رود كه براي هميشه تاريخ محو بشود؛ چنين ايستاده است.
حادثه عاشورا زنده است و امروز هم نام لشكر عاشورا و فرمانده لشكر عاشورا در اينجا زنده است. امشب شب يادگار عاشوراست. اينها نشان مي دهد، ايستادن حسين(ع) برقرار است و در كمركش تاريخ حسين(ع) ايستاده و فرياد آن برقرار در فضا طنين انداز است. اگر گوش مشتاقان شنيدن پيام تاريخ باشد، هم اكنون نيز اين نداي الهي را مي شنود، حسين (ع) حقيقتي است كه به گذشته هاي تاريخ تعلق دارد و هر وقت اولياي خدا در هميشه تاريخ با مشكل مواجه شده اند از حسين مدد گرفته اند.
رئيس سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران ادامه داد: عاشورا محل فرصت ظهور است، يك نمايش است، اين حقيقت متعلق به يك زمان نيست، بلكه در همه تاريخ حسين(ع) زنده بوده است. اگر گذشته هاي دور را به كنار بگذاريم و از دوران پيامبر(ص) آغاز كنيم، نام حسين قبل از تولد و خلاصه پيامبر(ص) اين حادثه عظيم را پيش بيني كرد. بعد از شهادت حسين(ع) اين خط برقرار است. اين راه روشني است تا انتظار تحقق وعده الهي و آينده درخشان بشري و اما ما كه در اين نقطه از تاريخ ايستاده ايم تكيه داريم بر ميراث گرانبهاي عاشورا و نگاه داريم به آينده درخشاني كه تحقق آن زيباترين و بزرگترين آرزوي حسين(ع) است. آرزوي پدر و مادر حسين(ع) و بزرگترين و زيباترين آرزوي پيامبر اسلام(ص) و همه پيامبران و اولياء الهي است.
مشائي، انقلاب اسلامي ايران را ميوه اي عجيب، شيرين و محصولي كه عظمت آن را تنها با گذشت زمان و دور شدن مي توان يافت دانست و گفت: انقلاب اسلامي تنها يك مأموريت دارد و آن زنده كردن دوباره خاطره عاشورا در صحنه عمل، جلوي چشم ها و نشر حس عاشورايي در مردان و زنان كه اگر دعا مي كرديد كه اي حسين(ع) اي كاش كه من با تو بودم و در كنار تو طعم شيرين شهادت را مي چشيدم، امروز اين فرصت پديد آمد. اين وظيفه مهم را به درستي دريافته ايم، ما فرزندان امام حسينيم و مشتاقان فرزند حسينيم.» وي در پايان گفته هاي خود را خلاصه كرد و گفت: «از هر چه كه سخن بگوييم، از اخلاق در نظر در عمل سياست، اقتصاد، اجتماع، از فرد از جمع از توسعه از پيشرفت و آباداني، نبايد از اين ادبيات غافل شويم كه مهمترين مسئوليت ما، مسئوليت دوره انتقال اين پيام سرخ است براي تحقق آن رويايي واقعي سبز و اين امكان ندارد مگر اين كه حس شهادت، مجاهدت و نبرد را در جامعه زنده نگهداريم. روح ايثار و مجاهدت، روح نبرد و حس عدالت و آزادي خواهي مهمترين مسئوليت ملت قهرمان و انقلابي ايران است.»
در ادامه برنامه، رئيس مجلس شوراي اسلامي نيز گفت: من خود را سزاوار وصف آن بزرگوار نمي دانم و سخن گفتن در چنين محافلي حق كساني است كه با اين عزيزان نشست و برخاست داشتند. كاري كه شهيد مي كند از خالص ترين كارهاست و از همين روي، شهادت برترين اعمال است، شهيد تمام وجود خود را تقديم مي كند و از پاي تا سرش نور خدا مي شود.
او ادامه داد: در چهره شهيد باكري معصوميت، پاكي، صفا و بزرگواري خاصي نهفته است. در چهره او چيزي وجود دارد كه فهميده مي شود، ولي به زبان نمي توان گفت چيست، يك عصمت، يك ايمان، يك آزرم، يك ادب و قداست و بايد خدايمان را شكر كنيم كه در روزگاري زندگي كرديم كه چنين آدم هايي در زمانه ما بودند.
|
|
دكتر غلامعلي حداد عادل كه در جمع سرداران و همرزمان شهيد مهندس مهدي باكري از استانهاي آذربايجان و تهران سخن مي گفت، افزود: باكري در آذربايجان شناخته شده است و چشم و چراغ استانهاي آذربايجان است. شهدايي همانند شهيد مهندس باكري، شخصيت ملي ما هستند و به تمام كشور و عالم اسلام تعلق دارند و در تهران بيش از اين حق اوست. ما به شناخت شهيدان و زنده نگاه داشتن ياد آنها محتاجيم، نسل جوان ما بايد بداند كه اين انقلاب با همت چه كساني به پيروزي رسيده است و اين جنگ با همت چه كساني به پيروزي رسيده است. اين نسل بايد معني اخلاص را بداند و بشناسد، بايد بداند يك روز و روزگاري در اين كشور در بحبوحه سختي ها، چه كساني پاك باخته در راه خدا مجاهدت كردند. امروز كه ما بر سر سفره شهيدان نشسته ايم، پيش از هر زمان ديگري محتاج يادآوري بزرگي آنان هستيم. امروز من و امثال من بايد هر لحظه به ياد آوريم كه آنچه به دست ما رسيده است، ميراث از خود گذشتگي كساني است كه با تحمل سختي از اين انقلاب دفاع كردند. بايد شرممان بيايد از اين كه امروز دنبال غيرخدا، مقام، نام، شهرت و پول باشيم.
حداد عادل افزود: اين يادآوري ها درسي براي ماست كه فراموش نكنيم وگرنه شهيدان عند ربهم يرزقون هستند و احتياجي به اين گردهمايي ما ندارند، بلكه ما محتاجيم تا راه را گم نكنيم و با رشادت آنهاست كه امروز جمهوري اسلامي سربلند و سرافراز ايستاده است و اگر امام راحلمان و آن چراغ تابان ديگر بين ما نيست، امروز مقام معظم رهبري همان نورافشاني را دارند و جمهوري اسلامي ايران باعث سرافرازي مسلمانان سراسر جهان است.
در ادامه برنامه بيت الله جعفري نماينده سابق مردم اروميه در مجلس شوراي اسلامي به شعرخواني در خصوص مقام و منزلت شهيد، شهيد باكري، به زبان فارسي و شعرهايي درباره سيد و سالار شهيدان امام حسين(ع) و شعري نيز از قول آقا امام سجاد(ع) در وصف آقا ابوالفضل العباس(ع) به زبان تركي آذربايجاني خواند.
در اين مراسم كه با حضور خانواده شهيد باكري، شهدا، همرزمان و فرماندهان لشكر عاشورا در تالار شهيد آويني فرهنگسراي بهمن برگزار شد، سه كليپ معناي حضور، زائر و خانه باكري ها از تولد تا جواني پخش شد و در پايان مراسم حضار، شنواي مرثيه سرايي توسط حاج مهدي تبريزي بودند، وي اشعاري را در مداحي و مديحه سرايي بي بي دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س) خواند.
وي كه از شهر تبريز در اين مراسم حضور يافته بود، در ابتداي برنامه مداحي گفت: ابتدا مي خواستم اشعاري را در مدح شهيد مهدي باكري بخوانم، اما گويي بي بي دو عالم خود دارد مجلس را هدايت مي كند، چون شهيد مهدي باكري نيز همانند بي بي اش بي مزار است.