پنجشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

به مناسبت رحلت حضرت محمد (ص)
هست جاودان
011694.jpg
محمد ياسر زفرقندي
اشاره:
بيست و هشتم صفر سالروز رحلت حضرت رسول اكرم محمدمصطفي(ص) است روزي كه عالم اسلام در سوگ يگانه مظهر اتم و اكمل حقيقت و حقانيت وجود مي نشيند.
وجود مبارك و حيات طيبه حضرت رسول(ص) به عنوان آخرين پيام آور بزرگ الهي آنچنان جهان انساني را تحت تأثير خود قرار داده است كه تا به حال چندين هزار جلد كتاب و مقاله پيرامون ابعاد مختلف آن نگاشته شده است و هر پژوهنده به قدر وسع خود خوشه چين گوشه اي از سير تاريخي زندگي ايشان بوده است اما اين كه اين پژوهش ها هنوز هم حتي در ابتداي راه است حرف تازه اي نيست كه حكايت اقيانوس است و انگشت دانه تفكر و تعقل ما. اما وظيفه و اتيان امر حكايت ديگري است. جستار زير به همين مناسبت است كه از نظرتان خواهد گذشت.

۱- اولنا محمد، آخرنا محمد، اوسطنا محمد...
۲- اگر وجود را دايره اي بدانيم و مركز ثقلي براي آن متصور شويم كه نقطه اتم و اكمل اين دايره باشد، بايد وجود سرمدي خاتم الانبيا حضرت محمد (ص) را مركز ثقل بدانيم و اين اعتقاد تمامي حكماء و عرفاي مسلمان است كه چه از باب نظر و چه در ساحت عمل وجودي كامل تر و تام تر از محمد (ص) را سراغ نمي دهند.
در چيستي اين وجود كامل بايد گفت وقتي صحبت از وجود كامل مي شود، بايد انسان كامل كه مظهر تمامي صفات جميله و جليله خداوند است را مدنظر قرار داد. قطب كامل و وجود اعظم يعني همان انسان كامل و انسان كامل نه به آن معنا كه قوس صعود و نزول دايره تكامل محدود شده است بلكه انسان كامل يعني تازه اين اول عشق است و در آموزه هاي شيعه اضافه كنيد كه بعد از نبوت است كه يا علي گفتيم و عشق آغاز شد.
۳- محمد (ص) به اعتبار وصف خود قرآن هم اسوه حسنه است و هم رحمه للعالمين، و هر كدام از اينها دنيايي است از معنا.
معناي بودن در ميان مردم و لارهبانيه في الاسلام را جز اين چيزي ديگر براي معناكردن رسا نيست. پس بايد اين الگو و اسوه حسنه در تماشاي ما باشد تا بتوانيم بفهميم و عمل كنيم و از طرفي ديگر رحمتش را كه عين همان اسوه بودنش است به جان و دل بچشيم و راز ضرورت بازخواني سنت و سيره رسول الله نيز دقيقا در همين نكته است و البته بس دشوار.
رحمه  للعالمين بودن يعني «اي دل اگر عاشقي...» و اسوه حسنه بودن يعني با تمامي تعلقاتي كه با آنها هيچگاه نبوده اي يك حضور را تجربه كني و چقدر دردناك است كه او كه خداي محمد بودن را زيبا مي داند فرياد بدارد «الم نشرح لك صدرك...» آيا ما سينه تو را گشوده  نداشتيم آيا ما بار سنگيني را از دوش تو بر نداشتيم آنگاه كه از گراني و طاقت فرسا بودن آن گويي داشت كمرت مي شكست، و چقدر اين فرياد نيز پر از آرامش است، پر از خواستن.
و اسوه حسنه بودن يعني با هر قبيله بدوي آن گونه حرف بزني كه حالا بعد از چند هزار سال بلكه تا آخر زمان به كار انسان و سامان انسان بيايد.
رحمه  للعالمين و اسوه حسنه جهان بودن يعني پيامبر جانها باشي و امام پيكرها، حضور درون  باشي و شكوه بيرون
۴: اسلام در لغت به معناي تسليم بودن و در قرآن غير از اينكه اسم خاص ديني است كه حضرت رسول (ص) منادي آن است به معناي مطلق اديان حنيفي كه اصلي ترين و اولي ترين دستور آن خضوع و خشوع در مقابل قادر متعال يگانه است معرفي شده است.
اما اسلام يعني همان ديني كه پيامبر (ص) با عبارت «لااله الاالله» اصل اصيل و بنيادين آن را استوار كرد و با حامليت و تبليغ و ترويج آن به مدد وحي الهي توانست آن را عزيز خدا و بندگان خدا قرار دهد، شامل تعاليم و مفاهيمي است كه شناخت هر چه بيشتر اسلام در گرو فهميدن آنهاست. اسلام نه مانند مسيحيت با الهياتي مشحون از دنياگريزي پا به عرصه وجود و بعد گسترش نهاد نه به مانند بعضي ازنحله ها يكسره به سويي ديگر پرداخت و حيات ماورايي انسان را فراموش كرد بلكه تجربه نبوي پيامبر پايي در زمين و سري در آسمان داشت. فهم مفاهيم و گزاره هاي يادشده غير از قرآن و تفسير و تأويل آن بر عهده سنت نيز است و سنت نيز همان فعل و گفتار و رفتار و تقرير پيامبر است و در يك كلام سيره آن حضرت كه البته در اعتقاد شيعيان سيره معصومين (ص) نيز جزء سنت است.
رحمه  للعالمين بودن يعني «اي دل اگر عاشقي...» و اسوه حسنه بودن يعني با تمامي تعلقاتي كه با آنها هيچگاه نبوده اي يك حضور را تجربه كني و چقدر دردناك است كه او كه خداي محمد بودن را زيبا مي داند فرياد بدارد «الم نشرح لك صدرك...»
به هر حال بايد گفت روش زندگاني پيامبر (ص) انعكاس كاملي از آموزه هاي اسلام است و با تحقيق و مداقه در سير تاريخي زندگي آن حضرت آشكار مي شود كه ايشان آن گونه كه نسبت به عبادات و مقررات اخلاقي چون يك دين درون گرا اهتمام داشتند به زوايا و ابعاد ديگر زندگي نيز توجه خاصي داشتند و شايد همين نكته باشد كه روشنفكراني مانند حسن حنفي (روشنفكر معاصر مصري) را به اين نظريه برساند كه اسلام در ذات خود ديني سكولار است چرا كه نهادهاي اجتماعي و مدني آن از همان ابتدا در كاركردي وسيع و مرتبط با دين قرار داشتند كه البته اين در جاي خود محل مداقه و مناظره است. خاصه با توجه به تعريفي كه از جانب آنها از سكولاريسم داده مي شود.
اينكه عالي ترين مقام اسلام شخص مبارك حضرت رسول الله(ص) از همان ابتدا غير از دعوت نظري و آ موزش آموزه هاي اصيل اعتقادي از فعاليت در ساختن مسجد  (اعم از حمل سنگ و مواد ساختماني تا كلنگ و بيل زدن) گرفته تا قضاوت و حكميت ميان مردم و فرماندهي سپاه و استراتژي نظامي داشتن همه و همه آشكاركننده اين است كه رهبري ديني و مذهبي ايشان را نمي توان از رهبري اجتماعي، اقتصادي و سياسي شان تفكيك كرد. با تأملي در احاديث بسياري كه از ايشان توسط محدثان و دانشمندان حديث به ميراث داري به ما رسيده است متوجه مي شويم كه اين رهبري در عين حال از بساطتي كه ذي فنون بودن افراد عادي و حتي خواص دارند دور است و بلكه پيچيدگي نوع فعاليت  ايشان در سطوح مختلف رهبري مبين اين است كه اين تنها مساله توانايي انساني نيست بلكه ذات مفهومي اسلام است كه اين قدرت را به رهبر ديني خود مي دهد.
وقتي حضرت مي فرمايند :اطلبو الرزق من خبايا الارض. روزي و ثروت را از معادني كه در زيرزمين است به دست آوريد، يا :من احيي مواتا فهي له. هر كسي زمين بايري را احيا كند مالك آن مي شود.متوجه اين دقت و توجه و پيچيدگي در تفكر و تلقي، حتي در مسائل اقتصادي و حقوقي مي شويم و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل...
۵: زماني كه استاد علامه، دكتر عبدالحسين زرين كوب كارنامه اسلام را يك فصل درخشان تاريخ انساني خواند هر مسلماني احساس تازگي و نشاط مي كند خاصه آنكه اين فصل درخشان نه فقط از جهت توفيقي كه مسلمين در ايجاد يك فرهنگ تازه جهاني يافتند ايجاد شده باشد بلكه گوشه اي از راز به وجود آمدن اين فصل درخشان به سبب فتوحاتي بود كه مسلمين را موفق به ايجاد يك دنياي تازه وراي شرق و غرب كرده بود.
و در اين ميانه باز به تعبير علامه زرين كوب است كه جهان نو وطني اسلام توانست در حوزه هاي مختلفي اعم از رياضيات،  نجوم، طب، فيزيك، مكانيك، شيمي، جغرافيا، تاريخ نگاري، ملل و نحل، فلسفه و كلام، ادبيات و حكومت داري و... گاهي تحولي ولو كوچك و گاه تغييري اساسي و موفقيتي بزرگ حاصل كند و اينچنين تمدن اسلامي را در طول چندصد سال تمدن شماره يك جهان قرار دهد.
وجود مقدس حضرت رسول به عنوان كسي كه بنيانگذار ترويج فرهنگ اسلامي بود اگر چه در عرصه اي بسيار زودتر از تمدن سازي اسلام زيستند اما بدون شك نمي توان حتي اندكي نقش قاطع ايشان را در بسترسازي فكري، عقيدتي و عملي اين تلاش مؤمنانه و مقدس براي اسلام مورد ترديد قرار داد.
۶: قال رسول الله: اي مردم من (در قيامت) پيشاپيش شما هستم و شما از دنبال نزد حوض كوثر بر من درآييد، آگاه باشيد كه من درباره ثقلين از شما سئوال مي كنم و جويا مي شوم پس بنگريد تا چگونه پس از من با آن دو رفتار مي كنيد، زيرا خداي لطيف و خبير مرا آگاه كرده كه آن دو از يكديگر جدا نشوند. تا مرا ديدار كنند و من نيز همان را از خداي خود خواستم و آن را به من عطا فرمود، آگاه باشيد كه من آن دو را در ميان شما برجاي نهادم: يكي كتاب خدا و ديگر عترت من، خاندانم، بر ايشان پيشي نگيريد كه پراكنده و متلاشي خواهيد شد و درباره آنان كوتاهي نكنيد كه هلاك مي شويد، به ايشان چيزي تعليم نكنيد كه آنها از شما داناترند، اي گروه مردم چنان نباشد كه پس از رفتن من شما را ببينم كه به كفر بازگشته و گردن همديگر را بزنيد... هان! بدانيد كه علي بن ابيطالب برادر و وصي من است، پس از من درباره تاويل قرآن بجنگد چنان كه من درباره تنزيل آن جنگيدم... .
۷- سال يازدهم هجرت است. لشگريان اسلام تحت فرماندهي اسامه هجده يا بيست ساله در منطقه جِرف اتراق كرده تا تجهيز شوند و...
رسول الله بيمار است حال پيامبر روز به روز بدتر مي شود ابن هشام مي گويد: براي اينكه تب و حرارت بدن مبارك رسول الله (ص) پايين بيايد و بتواند براي وداع با مردم به مسجد برود دستور داده شد؛ هفت مشك آب از چاههاي مختلف مدينه كشيده شود و بر بدن مطهر ايشان ريخته شود. بعد دستمالي بر سر بسته و در حالي كه يك دست روي شانه علي (ع) و دست ديگرشان را بر شانه فضل بن عباس گذارده بودند به مسجد آ مدند و بر منبر نشستند.
شيخ مفيد و طبرسي مي گويند؛ آنگاه پيامبر (ص) فرمود: اي گروه مردم نزديك است كه من از ميان شما بروم، پس هر كس امانتي پيش من دارد بيايد تا به او بپردازم و هر كس به من وام و قرضي داده مرا آگاه كند، اي مردم ميان خدا و بندگان چيزي نيست كه سبب وصول خير يا دفع شري شود جز عمل و كردار، سوگند به آن كه مرا به حق به نبوت برانگيخته،  رهايي ندهد كسي را جز عمل نيك و رحمت پروردگار و من كه پيغمبر اويم اگر نافرماني او را بكنم هر آينه به دوزخ مي افتم!
بارخدايا آيا ابلاغ كردم!؟ ...
۸: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم- آل عمران ۱۴۴ .-جز اين نيست كه محمد پيامبري است كه پيش از او پيامبران ديگي بوده اند،آيا اگر بميرد يا كشته شود،شما به آيين پيشين خود باز مي گرديد؟

نگاه امروز
دژ توحيد

011703.jpg
سيده فاطمه حسيني ميرصفي
حضرت علي بن موسي (ع) ملقب به رضا، در سال ۱۴۸ هجري قمري در روز يازده ذيقعده در مدينه منوره چشم به جهان گشود.پدر آن بزرگوار حضرت امام موسي بن جعفر (ع) و مادرش بانوي بزرگوار به نام نجمه يا «تكتم» بود. امام رضا (ع) در سن ۳۵ سالگي و بعد از شهادت امام موسي بن جعفر (ع) عهده دار مسئوليت امامت و حفظ مباني اسلامي و رهبري شيعيان گرديد.مدت امامت امام هشتم حدود ۲۰ سال بود كه مي توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد.
۱- ده سال اول امامت آن حضرت همزمان با دوره زمامداري هارون الرشيد
۲- پنج سال بعد از آن مقارن با خلافت امين، فرزند هارون
۳- پنج سال آخر امامت، آن حضرت مصادف با خلافت مامون.
شخصيت ملكوتي و زهد و اخلاق حضرت امام رضا(ع) و نيز اعتقاد شيعيان به او موجب شد كه نه تنها در مدينه بلكه در سراسر دنياي اسلام محبوب عموم مردم شود.علمش بسيار، رفتارش پيامبرگونه، حلم، رأفت و احسانش شامل خاص و عالم مي گرديد.احتجاجات و مناظرات امام رضا (ع) با فرقه هاي مختلف در مجلس مأمون، مقام علمي آن حضرت را آشكار مي كند چنانكه بارها مامون مي گفت: ما اعلم أحداً أفضلُ مِن هذالرجلِ علي وجه الارض.هيچ كس را در روي زمين داناتر و برتر از اين مرد نمي شناسم.
ورود امام (ع) به ايران
بعد از مرگ هارون الرشيد بنا به وصيت وي، امين به خلافت رسيد. اما به علت اينكه مأمون فردي سياستمدار و زيرك بود و امين مردي عياش و هر دو نيز طالب رياست بودند، لذا اختلاف ميان دو برادر بالا گرفت. تيرگي روابط آنها زمينه نشر و گسترش فرهنگ اسلامي را براي امام رضا (ع) وسيع تر نمود و شيعيان نيز از اين فرصت استفاده كرده و باامام رضا(ع) در تماس بودند و از وجود پربركت آن حضرت بهره مي گرفتند.فعاليت هاي امام (ع) ادامه داشت تا اينكه مأمون برادرش امين را شكست داد و بعد از كشتن او به قدرت رسيد.در اين هنگام از هر طرف ندايي براي مخالفت با حكومت مأمون بلند بود. مأمون نيز ابتدا تصميم گرفت فعاليت هاي وسيع امام رضا (ع) را به روش هاي مختلف محدود نمايد. اما به دليل فاصله زيادي كه مدينه از پايتخت حكومت داشت، بر آن شد تا امام (ع) را به نزد خود بياورد تا بهتر بتواند او را تحت مراقبت قرار دهد.
مامون ابتدا پيكي به خدمت امام رضا (ع) فرستاد و پيشنهاد كرد كه امام رضا (ع) به طوس آمده و عهده  دار خلافت و رهبري جامعه اسلامي گردد.(۱)
اما چون امام رضا (ع) از انگيزه دروني مأمون آگاهي كامل داشت از اين امر شديداً سرباز زد و پيشنهاد او را صراحتاً رد كرد.
مأمون كه مي ديد اگر امام (ع) ولايت عهدي را قبول نكند، نقشه هايش عملي نخواهد شد، امام (ع) را تحت فشار شديدي قرار داد و حتي ايشان را تهديد به قتل نمود تا اينكه امام (ع) اين مساله را به خاطر مصلحت اسلام، تحت شرايط خاصي پذيرفتند.
از جمله شرايط امام رضا (ع) اين بود كه به هيچ وجه در مسائل سياسي و عزل و نصب ها دخالتي نداشته باشد.
قبل از اينكه امام (ع) از مدينه به سمت مرو حركت كنند مجلس عزاداري برپا نمودند و بعد به زيارت قبر پيامبر (ص) رفتند.
يكي از اصحاب امام ( ع) مي گويد: من به نزد امام رضا (ع) رفتم و رفتنشان را تهنيت گفتم. اما حضرت فرمودند.
من در حالي از اين مكان بيرون مي روم كه ديگر برنمي گردم و مي دانم در همان جا شهيد خواهم شد.
سپس امام رضا (ع) با فرستادگان مأمون به طرف مرو حركت نمودند.
بعضي از مورخان آورده اند كه مأمون به فرستادگان خود دستور داده بود كه حضرت را از راه قم نياورند، چرا كه ممكن است مردم قم به خاطر گرايش شديدي كه به خاندان اهل بيت  عليهم السلام داشتند عليه مأمون شورش و قيام نمايند.
با اين حال امام رضا (ع) در مسير حركت خود از مدينه تا مرو به هر كجا كه مي رسيد با بيان سخناني، در مردم ا نقلابي ايجاد مي نمود.
وقتي حضرت (ع) به نيشابور رسيد، طالبان علم و محدثان دور او جمع شدند و از ايشان خواستند كه حديثي براي آنها انشاءنمايد.
حضرت (ع) حديثي از آباء و اجداد طاهرين خود و رسول الله (ص) و جبرئيل (ع) نقل كردند و سپس فرمودند قال الله تعالي:كلمه  لااله الاالله حصني، فمن دخل حصني اَمِنَ مِن عذابي.
خداوند فرمود: كلمه لااله الاالله (توحيد) دژ مستحكم من است، پس هر كس به درون آن دژ وارد شود از عذاب من درامان است.حضرت حركت كردند اما هنوز چند قدمي نرفته بودند كه دوباره مي ايستد. مردم ساكت و متعجب از اينكه امام (ع) چه مي خواهد بگويد.
و حضرت در ادامه فرمودند: «و اما بِشَرطها و شُروُطها وَ أنَا مِن شُروطها» .
اينگونه نيست كه با پذيرش توحيد تمام مسائل حل شود، بلكه پناه بردن به دژ محكم و استوار توحيد، شرايطي دارد كه قبول امامت و رهبري من در جا معه از شرايط آن است.
011718.jpg
شهادت امام رضا (ع)
مأمون در دوران ولايت عهدي، شرايط خاصي را براي امام رضا (ع) در نظر گرفته بود كه در آن شرايط، امام (ع) آزادي عمل و شرايطي را كه در مدينه برايش فراهم بود را ديگر نداشتند.
هشام بن  ابراهيم يكي از اصحاب امام رضا (ع) در مدينه بود و به دليل تمايلي كه به مأمون پيدا كرد، مأمون او را خدمتكار مخصوص حضرت قرار داد و او نيز كوچكترين اعمال حضرت را به مأمون و فضل بن سهل گزارش مي داد. اما با اين حال حضرت (ع) از فعاليت هاي خود باز نمي ماند.هر چه مي گذشت، چهره واقعي مأمون براي مردم آشكارتر مي گرديد و محبوبيت امام (ع) نيز در قلوب مردم بيشتر مي شد. لذا مأمون نتوانست بيش از اين وجود مبارك حضرت امام رضا (ع) را تحمل كند و تصميم گرفت امام را به شهادت رساند و به دنبال فرصت مناسبي بود تا نقشه خود را عملي سازد.
چندي بود كه در عراق و مدينه درگيري هاي شديدي بوجود آمده بود. لذا مامون تصميم گرفت كه به بغداد برود. به فضل بن سهل و امام رضا (ع) نيز گفت كه در اين سفر همراه او باشند. فضل هر چه خواست اين مساله را نپذيرد، مورد قبول مأمون واقع نشد و اجباراً به همراه كاروان آنها به طرف بغداد حركت كرد.مردم عراق كه اكثر آنها را عباسيان تشكيل مي دادند، بيشتر كارهاي مأمون را از جانب فضل مي دانستند و مخالفت مأمون با آنها را از ناحيه فضل تصور مي كردند و به اين خاطر از او متنفر بودند.
مأمون در اين فكر بود كه چگونه با اين دو همراه خود يعني فضل و امام رضا (ع) با عباسيان روبرو شود و از شورش و قيام عباسيان عليه خودش مي ترسيد لذا تصميم گرفت كه آنها را از ميان بردارد.
طبق يك نقشه حساب شده فضل بن سهل توسط عمالش در حمام به قتل رسيد.با قتل فضل بن  سهل، يكي از دو مشكل بزرگ مأمون رفع مي گردد.
در برخي از روايات آمده است كه مأمون امام رضا (ع) را از همان سرخس تحت فشار قرار مي دهد تا اينكه كاروان آنها از سرخس به طرف طوس حركت مي كند. نزديك طوس امام (ع) دچار كسالتي مي شود تا اينكه به طوس وارد مي شوند و مأمون نيز از اين فرصت استفاده كرده و حضرت را مسموم مي كند و امام رضا (ع) در ۲۹ صفر سال ۲۰۳ هجري در سن ۵۵ سالگي در سناباد طوس (مشهد فعلي) به شهادت مي رسد.

به مناسبت سالروز شهادت متفكر فرزانه شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر
مجتهد نو گرا
011709.jpg

امير محمد مسيحا
آيت الله سيدمحمدباقر صدر از نوابغ جهان اسلام است. وي هنوز به سنين بلوغ نرسيده بود كه به درجه اجتهاد رسيد. زندگي پربار او آثار ارزنده اي براي كساني كه در انديشه پاسخ به مسائل جهان اسلام و مسلمانان هستند برجاي گذاشته است. مقاله پيش رو تنها گامي براي شناخت بيشتر نسبت به اين عالم بزرگ جهان اسلام است كه با هم مي خوانيم.
متفكر فرزانه، فقيه عالي مقام، اصولي ژرف انديش، مفسر محقق، عارف راستين، سياستمدار خبير و مجاهد كبير شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر- رضوان اليه عليه- در روز ۲۵ ذيقعده سال ۱۳۵۳ هجري قمري در شهر كاظمين و در خانواده علم و فضيلت چشم به جهان گشود. خاندان شريف صدر همه از عالمان بزرگ بودند. آيت الله العظمي سيد صدر الدين صدر از مراجع بزرگ تقليد در قم، عالم محقق سيد حسن صدر صاحب كتاب گرانسنگ تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، آيت الله سيد محمد صدر از بزرگان مبارزه عليه استعمار انگليس، متكلم بي نظير مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين مبارز نستوه در راه آزادي لبنان از يوغ استعمار فرانسه، امام موسي صدر رهبر شيعيان لبنان و بالاخره پدر بزرگوارش سيد حيدر صدر و جد عظيم الشأنش آيت الله العظمي سيد اسماعيل صدر يكي از مراجع بزرگ در نيمه اول قرن چهارده نمونه هايي هستند از خاندان پاك صدر كه از تبار امام موسي كاظم عليه السلام بوده و در طول تاريخ در ايران، عراق و لبنان در راه پاسداري از كيان دين با تمام وجود كوشيدند و حتي جان خود در اين راه نهادند.
شهيد صدر در اوان كودكي مشغول به تحصيل شد و چنان نبوغ و استعدادي از خود نشان داد كه اولياء مدرسه تصميم گرفتند او را به مدرسه مخصوص استعداد هاي درخشان ببرند تا بعداً به دانشگاه هاي اروپايي برود و به تحصيلات جديد بپردازد. اما شوق بي پايان اين كودك نابغه به معارف اسلام مانع از اين كار شد. چرا كه او چندي بعد در سن دوازده سالگي به نجف آمد تا از حوزه پررونق و عالم پرور آن بهره ببرد. نبوغ شگرف و پشتكار بي مثال اين نوجوان همگان را به اعجاب مي آورد. او نه تنها مراحل علمي را به بهترين نحو و به سرعت طي مي كرد بلكه با نگرشي انتقادي و ذهني مستقل و واقع نگر به نقد مسائل علمي و بيان ديدگاه هاي علمي خود مي پرداخت به گونه اي كه در همان اوان تحصيل به مطالعه بسياري از كتب منطق پرداخت و چون آنها را ناقص مي دانست خود در اين زمينه اثري نگاشت. هيچ چيزي نمي توانست مانع تلاش بي پايان او شود؛ نه از دست دادن پدر در چهارده سالگي و نه فقر و ناداري شديد. وي درباره وضع معيشتي خود مي گويد: در روزگار تحصيل در فقر شديد زندگي مي كردم. با اين حال صبح كه از خواب برمي خاستم چنان مشغول تحصيل و مطالعه مي شدم كه همه چيز را از ياد مي بردم، آنگاه كه خانواده درخواست مي كردند تازه سرگردان مي شدم كه چه كنم.
او روزانه شانزده ساعت كار مي كرد و خود مي گفت كه به اندازه چند طلبه درسخوان تلاش مي كند. به سرعت مقدمات و سطوح علوم حوزوي را طي كرد و به حلقه درس خارج آيت الله خويي و مرحوم محمد رضا آل ياسين پيوست. سيد محمد باقر آنقدر جوان بود كه بعضي از استادان گمان مي كردند او براي گذران اوقات فراغت و نه كسب علم در درس خارج حاضر مي شود اما پس از طرح چند مسئله مشكل علمي و پاسخ  هاي اعجاب آور او دانستند كه به راستي با يك نابغه روبه رويند. هنوز به بلوغ شرعي نرسيده بود كه به درجه اجتهاد رسيد. در اين باره شاگرد ايشان آيت الله سيد كاظم حسيني حائري مي گويد: من روزي از استاد پرسيدم كه آيا شما هيچ در مدت زندگاني خود از عالمي تقليد كرده ايد؟ پاسخ شهيد صدر اين بود: من پيشتر از آنكه به سن تكليف برسم از مرحوم شهيد شيخ محمدرضا آل ياسين تقليد مي كردم، اما پس از رسيدن به بلوغ و قدم گذاردن در مرحله تكليف مقلد هيچ كس نبوده ام!
ايشان اثر مخفيانه خود يعني «فدك في التاريخ» را كه نخستين تحقيق سياسي و اجتماعي مسئله فدك است و بعد حقيقي داستان را در عرصه تاريخ مجسم مي كند، در سن هفده سالگي نوشتند. وي در اين كتاب به نقد آراء بعضي فقهاي بزرگ شيعه به نگرشي جديد نسبت به حيات پيشوايان دين مي پردازد.در همين دوره است كه به درس اسفار شيخ صدرا بادكوبه اي مي رود و در كنار آن به بررسي و مطالعه آراء و انديشه هاي فلاسفه غرب مشغول مي شود.از بيست سالگي تدريس كتاب «كفايه» را كه مهمترين كتاب اصول فقه شيعه كه محور تدريس اصول فقه در سطوح عالي حوزه است، را آغاز مي كند و از بيست و پنج سالگي به تدريس خارج اصول و از بيست و هفت سالگي به تدريس خارج فقه مي پردازد و در همين سنين است كه دو اثر بزرگ خود را كه بيانگر جهان بيني و ايدئولوژي اسلام است مي نگارد: «فلسفتنا و اقتصادنا» كتاب ارزشمند فلسفتنا (فلسفه ما) را در بيست و پنج سالگي مي نويسد. پس از كودتاي ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ كه منجر به پيشرفت و شيوع افكار چپ و كمونيسم در عراق مي شود، احساس وظيفه كرده و اين كتاب را فراهم مي كند. نگارش كتاب ده ماه به طول مي انجامد و شامل دو بخش است:  بخش نخست بررسي نظريه شناخت از ديدگاه فلسفه هاي روز و فلسفه اسلامي و بخش دوم جهان بيني اسلامي را تحليل كرده و به نقد مباني الحادي مي پردازد.اما كتاب ديگر يعني اقتصادنا (اقتصاد ما) اولين كتابي است كه نظام اقتصاد اسلام را در طرحي علمي و محققانه ارائه مي دهد كه در فصل نخست مكتبهاي اقتصادي شرقي و غربي (سوسياليسم و كاپيتاليسم) و در فصل دوم طرح تفصيلي سيستم اقتصاد اسلام را بررسي مي كند. ايشان اين كتاب را در بيست و هفت سالگي مي نگارد. بسياري از اقتصاددانان بر اين اعتقادند كه بهترين اثر در معرفي نظام اقتصادي اسلام است و تا به امروز نظيري ندارد.يكي ديگر از آثار محققانه وي كتاب «اللأس المنطقيه للاستقراء (مباني منطقي استقراء)» است.
مسئله استقراء يكي از مشكل ترين مسائل منطقي است و فلاسفه غرب راجع به آن بسيار بحث كرده اند تا اينكه در دوران جديد كارل پوپر نااميدي خود را از اين روش ابراز داشت و گفت طريقه استقراء افسانه اي بيش نيست و لذا غيرقابل توجيه عقلاني است. اما شهيد صدر در مقابل با اعتقاد به استواري و منطقي بودن روش استقراء به بحث در مباني آن پرداخت. بسياري از اهل نظر از اينكه شهيد صدر به سراغ چنين مسئله اي رفته است و چنين اثر عميق و سنگيني در اين زمينه نگاشته متعجبند و مي گويند در محيطي كه همه عالمان به قياس و تمثيل توجه دارند چطور يك متفكر اين قدر به مسئله استقراء اهميت مي دهد.
اما اشتغال به كارهاي علمي باعث نمي شد كه شهيد صدر از مسائل اجتماعي و سياسي بر كنار بماند. او در سال ۱۳۷۷ ق يعني زماني كه ۲۴ سال داشت حزب الدعوه الاسلاميه (حزب دعوت اسلامي) را با كمك دوستانش بنا نهاد و نيز با جماعه العلماء في النجف الاشرف (جامعه روحانيت نجف اشرف) همكاري داشت. اين جنبش هاي سياسي عليه عبدالكريم قاسم حاكم طرفدار كمونيسم وقت عراق مبارزه مي كردند.پس از رحلت آيت الله حكيم مرجع تقليد آن زمان، شهيد صدر مورد توجه قرار گرفت و رهبري شيعيان عراق را به عهده گرفت.
در سال ۱۳۹۲ ق رژيم بعث عراق كه از گروه هاي مبارز مي هراسيد به خانه علما يورش برد و از جمله آيت الله صدر كه در بيمارستان نجف بستري بود را تحت نظر گرفت كه البته با اعتراض مردمي مجبور به عقب نشيني و آزاد كردن ايشان شد. اما دو سال بعد رژيم پنج تن از شاگردان و دوستان ايشان را اعدام كرد كه اثر ناگواري بر روح شهيد صدر گذاشت به گونه اي كه تا مدت ها بيمار بود. اما هرگز دست از مبارزه برنداشت. تا اين كه در سال ۱۳۹۷ اولين حركت انقلابي مردم عليه رژيم بعث آغاز شد. مردم نجف كه طبق سنت ديرين خود در روز اربعين با پاي پياده تا كربلا مي رفتند به دعوت شهيد صدر مبني بر برگزاري هر چه باشكوه تر اين مراسم، در قالب هيئت عزا و با جمعيتي بالغ بر دهها هزار نفر حاضر شدند و انزجار خود را از سلطه غاصبانه رژيم بعث ابراز كردند. به دنبال اين حادثه شهيد صدر دستگير و به سازمان امنيت بغداد منتقل شد و پس از بازجويي تحت شكنجه قرار گرفت كه آثار آن تا آخر عمر بر جاي ماند. اما از پاي ننشست و وقتي رژيم دستور بعثي كردن نظام آموزش از ابتدايي تا دانشگاه را داد آن را تحريم كرد كه در پي آن مردم از پيوستن به حزب خودداري كردند.
شهيد صدر در كنار فعاليتهايش در عراق از حمايت انقلاب اسلامي غافل نبود. او در طول چهارده سال تبعيد امام در عراق با ايشان روابط نزديكي داشت و اعتقاد قلبيش به امام از جمله مشهورش آشكار است كه مي گفت: در امام خميني ذوب شويد آن گونه كه او در اسلام ذوب شده است.مهمترين مسئله اي هم كه رژيم از بابت آن نگران بود همين حمايتهاي آشكار شهيد صدر از انقلاب اسلامي ايران بود. او در شب ۲۲ بهمن سال ۵۷ در مسجد جواهري نجف منبر رفت و مردم عراق را چون مردم ايران به قيام دعوت كرد. فرداي آن روز مردم عراق به حمايت از مردم ايران در بسياري از شهرهاي عراق راهپيمايي كردند.او در كنار فعاليت هاي انقلابي از بعد نظري انقلاب نيز غافل نبود. در همين راستا درس خارج فقه خود را تعطيل كرد و در عوض تفسير قرآن را شروع كرد. كاري كه از يك مرجع تقليد بسيار عجيب بود. او معتقد بود با قرآن و روشن نمودن حقايق آن مي توان روح انقلاب را در جان ها دميد و در جواب بسياري كه به اين كارش اعتراض كردند گفت كه درس برايش حرفه و شغل نيست بلكه وظيفه شرعي است و اكنون وظيفه اش اقتضا مي كند كه چنين كند. البته اين درس بعدها توسط رژيم تعطيل شد.شهيد صدر به تبيين مباني حكومت اسلامي پرداخت و قائل بود كه حكومت در دولت اسلامي عبارت است از رعايت و حفظ شئون امت براساس شريعت اسلامي. انديشه هاي سياسي او نظريه اي جامع بود كه ارزشش در تعين يافتن آشكار مي شد. هرايرد كميجان در كتاب جنبش هاي اسلامي در جهان عرب مي نويسد: باقر صدر به روشني نظريه جامع انقلاب اجتماعي و سياسي ويژه استقرار يك جامعه اسلامي را ترويج كرده بود كه در حكومت آيت الله خميني صورت تحقق به خود گرفت.
مبارزات شهيد صدر ادامه داشت تا اينكه ايشان روز ۱۶ رجب ۱۳۹۹ را روز انزجار از رژيم اعلام كردند كه منجر به قيام مردمي شد. رژيم از ايشان خواست تا دست از حمايت انقلاب ايران بردارد و مردم عراق را تحريك نكند اما وي نپذيرفت و در نتيجه در بازداشت ماند اما با تلاش خواهرش بنت الهدي و اعتراض مردم رژيم ايشان را آزاد كرد. اما از فرداي آن روز تا نه ماه تحت نظر بود و كسي اجازه ملاقات با وي را نداشت. در اين مدت عوامل رژيم بعث سعي كردند با هر وسيله اي ايشان را از كارش بازدارند اما وقتي نااميد شدند در روز شنبه ۱۹ جمادي الاولي سال۱۴۰۰ برابر ۱۶ فروردين سال ۱۳۵۹ او را دستگير و از نجف به بغداد منتقل كردند. فرداي آن روز براي جلوگيري از شورش دوباره بنت الهدي خواهر وي را نيز دستگير كردند.برزان ابراهيم برادر ناتني صدام و رئيس سازمان امنيت عراق در زندان از وي خواست تا فقط چند كلمه عليه امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي ايران چيزي بنويسد و آزاد شود اما نپذيرفت و گفت كه از مدتها قبل آماده شهادت بوده است. دژخيمان بعث پس از نااميدي از همكاري اين برادر و خواهر دلير در روز شنبه ۲۲ جمادي الاولي سال ۱۴۰۰ برابر ۱۹ فروردين سال ۱۳۵۹ در زير شكنجه آنها را به شهادت رساند. پيكر پاك او در آرامگاه خانوادگي شرف الدين به خاك سپرده شد.

بحثي در باب فلسفه صلح از ديدگاه كانت
صلح پايدار
011715.jpg

دكتر كريم مجتهدي
اشاره: مطلب زير بخشي از مقاله دكتر كريم مجتهدي است كه به همايش «كانت، صلح از طريق عدالت» ارائه شده بود. اين جستار را مي خوانيم:
اگر ستيز و گريز از اولين نشانه هاي صيانت ذات و انطباق با محيط طبيعي است، با اين حال، به نظر نمي رسد كه به هيچ وجه ستيز و جنگ و گريز را با صلح به معاني كه اين دو مفهوم به مرور در سير تاريخ اجتماعي و سياسي بشر پيدا كرده، بتوان يكسان دانست. ستيز و گريز به اندازه زمان پيدايش حيات بر روي كره خاكي قدمت دارد، در صورتي كه مفاهيم جنگ و صلح، حتي اگر عمر آنها را به اندازه تاريخ مكتوب بشر ندانيم كاملا جديد مي نمايند و از لحاظي جنبه اكتسابي دارند و نه طبيعي. جنگ در ميان گروههاي اجتماعي سازمان يافته و به نحو اخص ميان دول نظام مند و هدفمند، واجد تشكيلات ارتشي مجهز و با افراد تعليم ديده انجام مي گيرد، همچنان كه صلح نيز يا طبق رضايت متقابل و يا صرفا به نحو تحميلي، بر اساس معاهده هاي حساب شده مدون و منعقد مي گردد.
افزون بر اين اگر ستيز و گريز - در حد حيات حيواني - تاريخ ندارد و به نحو مفهومي تحول ناپذير است، بر عكس در نزد انسان تاريخي مفاهيم جنگ و صلح در سير زمان و با پيشرفت سريع صنايع و نحوه زندگاني متحول مي شود و رسوم و عادات نه فقط به صورت ابداع بلكه در اثر انتقال و اقتباس ازقومي به قوم ديگر مي رسد و همچنين براساس عوامل بسيار ديگر فرهنگي و اقتصادي تغييرمي يابند و حتي ضوابط و نحوه متمايز سازي دو مفهوم جنگ و صلح نيز عوض مي شود. مثلا در نيم قرن اخير- شايد براي اولين بار تاريخ بشري - از جنگ سرد صبحت شده كه در واقع منظور جنگ همراه با نوعي صلح موقت بوده است و اگر دقت كنيم - بدون اين كه به صراحت گفته شود - امروز نيز اغلب از صلحي صحبت شود كه دائما با جنگ هاي ظاهرا موقت است. البته از طرف ديگر به نظر مي رسد كه اين دو مفهوم - مثل همه مفاهيم متضاد- تا حدودي همديگر را مي طلبند و در انعكاس در يكديگر معني پيدا مي كنند. يكي از اقوال مشهور رومي اين بوده است كه si vis pacem para bellum، يعني، اگر صلح مي خواهي، جنگ را آماده كن.
به هر طريق بايد دانست كه گرايش كلي تفكر در دوره باستان و در قرون وسطي، به نحوي تجليل از جنگ بوده است و در دوره هاي پهلواني چه در حماسه هاي يوناني و رومي و چه در حماسه ايراني فردوسي، جنگ، محك تشخيص صلابت و شجاعت مردان بشمار مي رفته است و در قرون وسطي جنگ هاي صليبي مقدس ناميده مي شده اند. البته مفهوم صلح در عصر جديد و خاصه بعد از قرن هفدهم ميلادي مورد توجه واقع شده و به مرور يكي از موضوعهاي اصلي مورد بحث در فلسفه درآمده است.
از اين دوره به بعد ادعا بر اين بوده كه عقل بهتر از هر چيز ديگر ميان مردم تقسيم شده است و اين عقل اعم از اين كه آن را مثل دكارت فطري بدانيم و يا مثل منورالفكران قرن هيجدهم آن را صرفا اكتسابي و كسبي تلقي كنيم - ما را وادار مي كند كه ارزش صلح را بشناسيم و از جنگ احتراز بورزيم. منظور البته بركنار نهادن كل جنگ ها نيست، بلكه بايد اشاره به اين نكته كرد كه در كتابهاي فلسفي و خاصه حقوقي، ديگر فقط از جنگ به عنوان يك حق Jus Belli صبحت نمي كنند، بلكه از «حق جنگ و صلح» با هم سخن مي گويند، تا هر چه بيشتر از جنگ ممانعت كنند و بر امكان برقراري صلح بيافزايند. بارزترين مصداق اين جريان را در اثر معروف گروتيوس مي توان ديد كه به سال ۱۶۲۵ كتاب معروف خود را تحت عنوان درباره حق جنگ و صلح منتشر كرده است. به هر ترتيب از لحاظ تاريخي به نظر مي رسد كه فقط با توجه به صلح، آن هم شايد از لحاظ دريانوردي در آبهاي آزاد به نحوي كه گروتيوس بدان پرداخته كه مسئله حقوق بين المللي و احتمالا احكام مربوط به آنها مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته و رشته جديدي از لحاظ حقوقي بنيانگذاري شده است.
از آن تاريخ به بعد ضمن اين كه نويسندگان زيادي با ادعاي تجدد و منورالفكري بيش از پيش نه فقط زشتي ها بلكه كاملا جنبه عبث جنگها را توصيف و افشاگري كرده اند (مثلا در داستانهاي ولتر فرانسوي)، گروه ديگري هم مستقيما درباره صلح و امكان برقراري و پايداري آن، آثاري را منتشر كرده اند كه به ترتيب تاريخي مي توان سن پي ير فرانسوي را نام برد كه به سال ۱۸۱۳ رساله صلح پايدار خود را منتشر كرده است. بسيار افراد ديگري نيز خاصه حقوقداناني چون واتل سوييسي كه او هم از بنيانگذاران حقوق بين المللي است و يا مورخان فرانسوي چون رينال (كتابي درباره استعمار در هندوستان دارد) و واني و يا رمان نويس فرانسوي چون مرسيه (سباستين)، كه قسمتهاي زيادي از فصول مختلف آثار خود را به اين نوع بحث ها اختصاص داده اند. از اين لحاظ به نظر مي رسد كه كانت كاملا به آرمانهاي قرن هيجدهم و به عقايد بعضي از افرادي كه نام برديم خاصه سن پي ير پايبند بوده است و به دنبال آنها در چارچوب فلسفه نقادي و روش استعلائي خود به بحث در زمينه صلح پايدار پرداخته است.
رساله به نحوي كه امروزه در اختيار ماست از تحليل شش نكته تمهيدي به عنوان شرايط اوليه صلح و سه مقاله اصلي و دو ضميمه و دو متن اضافي تشكيل شده كه البته هر يك از اين قسمتها بايد مستقلا تحليل و بررسي شود كه اين كار از حوصله اين گزارش كوچك خارج است. ولي نكته اي كه در اينجا بايد تذكر داد اين است كه محتواي اين رساله در نظام كلي فلسفه نقادي پيش بيني شده بود و در واقع حدود پانزده سال قبل از انتشار رساله، كانت عنوان آن را در قسمت روش شناسي استعلائي در بحث انضباط عقل محض صراحتا در كتاب «نقادي» آورده است.
صرفنظر از اين مطلب، كانت در ابتداي رساله خود يادآور شده كه عنوان به سوي صلح پايدار بر كتيبه اي بر سر در يك مهمانخانه در هلند نوشته شده كه در كنار آن منظره قبرستاني را نقاشي كرده اند، او بعد اضافه مي كند كه البته مخاطب همه مردم اند و احتمالا بطور اخص نظر به روساي دول است كه هيچ گاه از جنگ سير نمي شوند و شايد هم مخاطب فقط فلاسفه باشند كه روياهاي شيرين صلح را در سر مي پرورانند. بعد، باز توضيح مي دهد كه معمولا سياستمدار توجه به عمل دارد و تصور مي كند كه نظريه حكيم مدرسي كار ساز نيست و كاربرد ندارد. از لحاظي در گفته كانت طنز و كنايه خاصي وجود دارد، ولي او در واقع مي خواهد اعلام كند كه نظر فيلسوف واقعا ارزش دارد و او بايد مسئوليت خطير فكر خود را به عهده بگيرد. در ضميمه دوم كتاب كه جنبه سري نيز داشته و فقط در چاپ دوم آورده شده است، كانت صريحا اشاره كرده كه نبايد انتظار داشت كه امرا به فلسفه بپردازند ويا فلاسفه رياست كنند، بلكه بهتر است فقط اجازه داده شود فلاسفه آزادانه سخن بگويند كه اين براي هر دو گروه لازم تر است.
به هر ترتيب كانت مي خواهد مطابق ساختار معماري گونه نظام كلي فلسفه خود، به نحوي از اخلاق به حقوق و احتمالا از حقوق عمومي به حقوق بين المللي و مسئله صلح راه پيدا كند كه البته پايه و اساس اصلي به نظر او همان اخلاق است. ولي از آنجا كه فلسفه اخلاق كانت و دستورات سه گانه آن ماتقدم هستند و كليت و انسانيت و ضرورت كه در آنها تضمن دارند، دروني به نظر مي رسند به نحوي كه گويي هيچ چيز از خارج به فاعل اخلاقي تحميل نمي شود و او به صرافت طبع مكلف است و اراده به خير دارد، در نتيجه از لحاظ حيات جمعي قوانيني لازم مي شود كه جنبه حقوقي دارند و با اين كه در جهت تاييد اصول اخلاقي هستند ولي كاملا جنبه خارجي پيدا مي كنند و از لحاظ مقتضيات اجتماعي لازم الاطاعه اند. جامعه مدني بر اساس اين قوانين اعم از خصوصي و يا عمومي تشكل مي يابد و مطالبي كه كانت درمورد حقوق عمومي مي گويد هر چند كه مقدمه اي براي افكار او درمورد مسائل بين الملل مي شود ولي به عقيده او انسانيت هنوز به اندازه كافي رشد نكرده كه بتوان اصول اخلاقي را تعميم داد و به ناچار بيشتر نوعي حقوق طبيعي ميان ملل مختلف برقرار است كه حاكي از نوعي اختلاف و منازعه اجتناب ناپذير است و مناسب تر به نظر مي رسد كه يك سازمان مشترك واحد به مسايل ميان آنها نظارت كند و عنداللزوم از حق ملل ضعيف تر در قبال ملل قوي تر دفاع نمايند.
البته نبايد تصور كرد كه كانت درمورد صلح پايدار اسير روياها و تصوراتي دور از واقع بيني است؛ او در هر صورت شرور را انكار نمي كند و از اين لحاظ احتمالا حتي بعدا كلوزويتز، نظريه پرداز معروف جنگ از افكار او استفاده كرده است. البته از طرف ديگر طبق متن اضافه اول رساله صلح پايدار به نظر مي رسد كه ميان اخلاق و سياست بايد به وجوه تفارق بنيادي قابل شد: سياست مبتني بر احتياط و ملاحظه كاري است، در صورتي كه در اخلاق الزاما نوعي صداقت است.
كانت احتياط را در سياست، مشابه احتياط مارمي داند و مظهر صداقت را كبوتر معرفي مي كند كه كبوتري را كه با شاخه اي از درخت زيتون بعد از طوفان نوح در آسمان ظاهر شده، به ذهن متبادر مي سازد كه بعدا به كبوتر صلح شهرت يافته است. البته براي اين كه واقعا بتوان از صلح پايدار صحبت كرد و بدان اميدوار بود بايد به نحوي از تقابل ميان سياست و اخلاق رهايي يافت. كانت در قسمتي از رساله خود كه نام برديم (يعني در متن اضافه اول) در مقام انتقاد از موضع ماكياول درآمده كه طبق آن گفته مي شود: اول انجام بده، بعد توجيه كن يعني ديگري را در مقابل عمل انجام شده قرار بده؛ همچنين اگر كار نامساعد و ناموفقي انجام داده اي، آن ر ا انكار كن، يعني خود را مسئول شكست معرفي نكن؛ همچنين ايجاد اختلاف بكن تا حكومت كني، يعني از جدال ديگران به نفع خود استفاده بكن.
به عقيده كانت اگر واقعا نظر به صلح باشد، در روابط سياسي نيز اخلاق بايد حاكم شود و شرافت و درستي عمل مراعات گردد، همانطوري كه در روابط خصوصي چنين است. ولي از آنجا كه هيچ حقوق خصوصي نمي تواند رابطه ميان ملل را تنظيم نمايد، پس صلح ميان دول نمي تواند پايدار بماند، مگر اين كه حداقل مبتني بر حقوق عمومي محكم بنيان گيرد. به هر ترتيب برقراري يك نظام حقوقي مبتني بر اخلاق، از شرايط انكارناپذير تحقق صلح پايدار است و آن البته علت لازم است، بدون اين كه علت كافي باشد.
لازم به گفتن است كه تحليل هاي كانت در حالي كه حقيقتا از عمق زيادي برخوردار است و به مطالب اصلي مهمي اشاره دارد، ولي در عين حال به مسائلي از نوع عوامل خاص تاريخي و فرهنگ ملي و قومي اشاره ندارد و هويت ريشه اي ملل را در نظر نگرفته است و به همين دليل ضوابط و شرايطي كه او براي صلح پيشنهاد كرده، كاملا در چارچوب الگوهاي قرن هيجدهم عصر منورالفكري باقي مي ماند و به نحو خودجوش تعميم نمي پذيرد. البته هويت يك مفهوم بسيار مهمي است و در هر صورت انسان افزون بر آن از شخصيت نيز برخوردار است. شخصيت غير از فرديت است؛ شخص مسئول است با اين كه اصالت خود را از هويت مي گيرد. بر اين اساس - آنچه در يك مقاله قبلي هم آورده ام - در اينجا به عنوان نتيجه كلي اين گزارش دوباره تكرار مي كنم: همانطوري كه طبق يكي از مثال هاي خود كانت نبايد تصور كرد كه اگر مقاومت هوا نمي بود، كبوتر با سهولت بيشتري به پرواز در مي آمد كه البته چنين نيست، زيرا پرواز نتيجه مقاومت هواست، نبايد پنداشت كه اگر گرايش هاي متنوع و مختلف روحي و فرهنگي ميان اقوام نمي بود، تفاهم زودتر حاصل مي شود و كبوتر صلح با سهولت بيشتري بال و پر مي گشود و در كل فضاي موجود حاكم مي شد كه البته هيچ گاه چنين نمي شود. بدون توجه به صور واقعي فرهنگي موجود كه ريشه حياتي و روحي اقوام مختلف را تشكيل مي دهد و با نفي اصالت و مقتضيات آنها نه فقط تفاهم و صلح تحقق پيدا نمي كند بلكه اين خطر به نحو دائم پيش روي ما قرار مي گيرد كه احتمالا نوعي عقده رواني و كينه دائمي در دل افراد ريشه دواند و جز خشونت اجتناب ناپذير چيز ديگري عايد بشر نشود. آرمان هاي انسان فقط با واقع بيني و ريشه يابي صحيح و قبول تنوع فرهنگ ها و ايجاد احترام متقابل ميان آنها امكان پذير است و تصور نمي رود كه اين مطلب كوچكترين تناقضي با فلسفه كانت داشته باشد.

رويدادهاي انديشه
حسرت وداع

نيايش زفر قندي
پانزدهم رمضان سال دوم هجرت
انگار بهار پاره اي از خويش را به زمين بخشيده است. پيامبر در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و او را حسن ناميدند. نامي كه هيچ كس در دوره جاهليت نشنيده بود.فقط يك كنيه داشت و آن
«ابو محمد بود»
غزالي در احياءالعلوم و ابوطالب مكي در قوت القلوب مي نويسند پيامبر خطاب به حسن گفته «تو در آفرينش و در رفتار و كردارت مانند من هستي»
آسمان در بستر بيماري خطاب به او و برادرش گفت: هيبت و آقايي خود را براي حسن و جرأت و بخشش خود را براي حسين قرار مي دهم.
سال يازدهم هجرت
حسن و حسين (ع) در مسجد هستند و به منبر غير از پدربزرگ و پدر را مي بينند...
011712.jpg
سال سي وچهارم هجرت، بدرقه ابوذر، ربذه
حسن(ع): افسوس كه بدرقه كنندگان خواه وناخواه بايد بازگردند و وداع كنندگان بايد حقيقت تلخ و ناگوار وداع را طي چند لغت به زبان آورند وگرنه همگان ادراك مي كردند كه مرحله وداع چه مرحله دشواري است و حسرت وداع كنندگان هرگز انتها نخواهد يافت.
اي عم گرامي! هم اكنون مي بيني كه ما به بدرقه تو آمده ايم و همي خواهيم ترا وداع گوييم.
اي عم! دنيا را از كف فروبنه، دنيا را تحقير كن و در برابر فريب ها و حيله هايش بروز مرگ بيانديش. بر اين تلخي ها و رنج ها كه اكنون جان تو را مي آزرند شكيبا باش زيرا روزگارش اندك و عمرش كوتاه است.
به وراي اين دنيا كه جهان جاويدان و عرصه حقايق است اميدوار باش.
بردبار بمان تا بروز رستاخيز رسول اكرم را از خويشتن خشنود بيابي.
و اين نخستين بار بود كه حسن بن علي فرزند اميركلام عرب به نام يك خطيب صحبت كرد.
جمادي الاخر سال سي و شش هجرت جنگ جمل
حسن پيش مي رفت. جنگ بود و جنگ، چكاچك شمشير بود و سپر و نيزه. حسن (ع) صف مي شكست، ستون مي شكست و بازهم پيش مي رفت.
سپاه بصره از هم پاشيد.
محمدبن حنفيه سر به زير انداخته:
علي (ع): نه خجالت نكش محمد. خجالت نكش خود را با حسن مقايسه نكن او فرزند رسول الله (ص) است و تو فرزند من هستي.
بيست ويكم رمضان سال چهل هجري مسجد اعظم كوفه:
... انا بن البشير، انا بن النذير، انا بن الداعي الي الله باذنه.
... من اهل بيت اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً...
و حسن (ع) اين گونه خود را مي شناساند.
هنوز خطابه حضرت به پايان نرسيده بود كه عبدالله بن عباس بلند شد و فرياد كشيد.
- اين پسر پيامبر شما و وصي امام شماست با او بيعت كنيد.
فريادهاي مردم كوفه بود كه: ما احب الينا و اوجب حقه علينا «اوه كه چقدر او در دل ما محبوب است، چقدر حق او بر ما واجب است.»
بيعت بود و بيعت.
011706.jpg
مداين اردوگاه لشگريان امام حسن(ع)
حسن (ع) خطاب به همان جماعت اندك: مرا فريب داديد. با من دورويي و حيله به كار برديد. شما به نفاق و انحراف عادت داريد. شما در گذشته ها نيز با ائمه و پيشوايان خويش روشي چنين به پيش داشتيد.
همه جا حيله مي ورزيديد و همه جا نيرنگ مي زديد. شما كه در ركاب من با دشمنان دين نمي جنگيد، بگوييد پس از من در ركاب چه كسي خواهيد جنگيد.
بيست وهشتم صفر سال پنجاهم هجرت
حسين(ع) در رثاي برادر سر بر خاك مي خواند:
«ان لم امت اسفاً عليك
فقد اصبحت مشتاقاً الي الموت»
«اگرچه حسرت مرگ تو مرا نكشته ولي هميشه خود را مشتاق مرگ مي بينم»
بيست و هشت صفر ۱۴۲۶ هجري قمري
بركه نام تنهايي درياست و دريا كودكي اقيانوس و نام بلند تو چقدر تنهاست تنهاتر از آوازهاي غمناك چاههاي كوفه و مدينه، ماهي غريب از بركه اقيانوس را گريه مي كند و چاهي كه ماهي را نمي شناسد، بغض هايش را پنهان مي كند، شايد اين بار نيز يوسفي، مرتضايي، مجتبايي...
حسن يعني اقيانوس نيكويي، و اگر به دنبال دايره المعارفي مي گردي هفت مرتبه بچرخ و يا مجتبي بگو، تا ببيني بركه ها چگونه صدايت مي كنند.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |