پژمان پروازي
فرات نام يك رود است و در تاريخ قدمت كهن دارد. اما دليل اعتبار اين رود چيز ديگري است و آنچه به اين نام ارزش داده و ماندگارش ساخته، عنواني نيست كه از تمدن بين النهرين در صفحات ذهن تاريخ به چشم مي خورد، بلكه ماجراي عشق و دلدادگي آزادمرداني است كه در راه رسيدن به هدف، از جان شريف گذشتند و در كنار آب، لب تشنه به ديدار معشوق شتافتند. معركه اي عظيم كه هم كودك شش ماهه دارد و هم پيرمرد نود ساله و از چنين رويدادي ملائك به گريه مي افتند. ماجراي كربلا تكراري است كه همواره بوي تازگي مي دهد و هر سال و هر بار زاويه اي جديد و نو بر روي ذهن مخاطبش گشوده مي شود و باز حرفي براي گفتن دارد، حرفي شنيدني كه مي توان آن را با تمام وجود لمس كرد، فقط بايد دل داد و نكته اين است.
نمايشنامه «فرات» بر پايه برخي روايت هاي تاريخي شكل گرفته است و داستان امان نامه اي است كه توسط شمر بن ذوي الجوشن به سردار سپاه اسلام، حضرت عباس ابن علي(ع) داده مي شود كه در صورت پذيرش آن او مي تواند به همراه آنان كه مي خواهند، به سلامت از معركه بگذرد و در دستگاه خلافت نيز صاحب منصب و جاه و مقام گردد. در ميان ترديدها، كار مردمان عادي پذيرش تقدير مقدر است و انتخاب راحت ترين گزينه براي زندگي بي آنكه بخواهد كوششي انجام دهند. اما اين بار، در مقابل دشمنان دين، مردي قرار دارد كه صلابت او زبانزد عرب است _ آري عباس، پسر علي بن ابي طالب عليه السلام، مردي نيست كه بخواهد دچار تزلزل شود و اگر ترديد مي كند، نه از آن روست كه بخواهد به مولاي خود پشت كند و از او روي برگرداند، بلكه بدان جهت است تا بيشتر بينديشد و برآنچه انجام مي دهد مصمم تر شود. از تشك دوز تا سرداران سپاه مي آيند تا با نشان دادن فرات عباس(ع) را از جنگ منصرف سازند، اما عشق به حسين(ع) چيزي نيست كه بتوان آن را معاوضه كرد. نمايش در ميان اوج و فرودها با نپذيرفتن امان نامه و لبيك به دعوت حق _ آنگونه كه در تاريخ نيز چنين پاياني مشهود است _ به پايان مي رسد.
|
|
گروه آئين، بيشترين كارنامه را در اجراي نمايش هاي مذهبي دارد و توانسته با به كارگيري نويسنده توانمندي چون سيدحسين فدايي حسين جايگاه مطلوبي در عرصه هنر ديني پيدا كند.
ويژگي اين گروه تسلط اعضاي آن به عناصر تئاتر است كه قادرند مفاهيم را به شكل خوانا و گويا به مخاطب انتقال دهند و اين يك حسن است، لذا به جاي قراردادن نمايش در قالب تعزيه، آن را به محيط تئاتر وارد مي كنند كه در آن اجزا، عناصر و مؤلفه ها داراي تعريف معين و كاركرد مشخص هستند كه تك تك مؤلفه ها جايگاه خود را پيدا مي كند و درست شكل مي گيرند _ به نظر مي آيد، با توجه به موضوع، سبك اجرا بايد از ساختار روايي پيروي كند، ولي در عمل اينگونه نيست و قالبي را كه پارسايي انتخاب كرده، ساختار ارسطويي است كه در آن استنتاج و دستيابي به پايان مشهود و معين است و هيچ چيزي براي تماشاگر نمي ماند _ البته مي توان اين مسأله را در تاريخي بودن واقعه جستجو كرد كه خود به خود، غالب مخاطبين با چگونگي اين اتفاق آشنا هستند و مي دانند كه چه خواهد شد- از آنجا كه بازيگران با اعتقاد بازي مي كنند و مي كوشند تا حدامكان به نقش نزديك شوند، كار يكدست، منسجم و قابل قبول است به ويژه كوروش زارعي با حضور در نقش منفي و به كارگيري تمام توان، به كاراكتر مثبت كه همان بازيگر نقش حضرت عباس(ع) است، جلوه بيشتري مي دهد. البته با تمام كوششي كه مي شود، در گسترش و بسط اين انديشه كمتر تنوع به چشم مي خورد و شايد با تغيير ساختار يا به كارگيري شيوه هاي متفاوت در اجرا مي شد به جمع بندي مطلوب تري دست پيدا كرد.
|
|
در واقع خاص تر نشان دادن واقعه كربلا، هم و غم نويسنده اثر و كارگردان است به گونه اي كه همه بيايند و بگويند كه بايد اين كار بشود، اما هرگز نشود.
فرات پيش از اين با نام «سراب» در محل تالار چهارسوي تئاتر شهر به روي صحنه رفت و مجالي نشد تا به آن بپردازيم، اما اين بار همزمان با ايام محرم و نيز برگزاري اولين همايش ، آئين هاي عاشورايي، فرصتي يافتم تا خيلي كوتاه در مورد آن بنويسم و البته پرداختن به جنبه هاي نمايشي آن فرصت بيشتري مي طلبد ولي هميشه در هر موقعيتي مي توان در مجموع از چنين كارهايي كه به فرهنگ و اعتقادات ما احترام مي گذارد و عميقاً ريشه در باورهاي ديني و مذهبي ما دارد، تقدير و تشكر كرد به ويژه آنكه پرداختن به شخصيت ممتاز حضرت ابوالفضل العباس(ع) _ باب الحوائج- نه تنها براي ما شيعيان و ايرانيان بلكه براي تمامي آزادگان جهان سرمشق و الگوست و چنان كه مي دانيم به بركت دست هاي بريده آن حضرت قفل هاي زيادي گشوده شده است با گره هايي كه با هيچ يك از محاسبات بشري قابل باز شدن نيست.