حسين نورنيا
اشاره: كمتر كسي است كه نگاهي به تاريخ فلسفه معاصر انداخته باشد و پديدار شناسي را نديده باشد و يا از كنارش، نه چندان مسئولانه، رد شده باشد. چنانكه مي دانيم تقريباً به تعداد فيلسوفان پديدارشناس، پديدار شناسي داريم و نيز مي دانيم كه چنين مكتب (و يا روش- مكتب) ژرفي تأثيرات بسيار عميق بر تفكر معاصر نهاده است. در اين ميان نام پديدارشناسي، در وهله اول يادآور نام فيلسوف بزرگ آلمان معاصر، ادموند هوسرل است و ادموند هوسرل خود سالياني شاگرد برنتانو و نگرش برنتانويي بود و تأثيراتي شگرف را، سلباً و ايجاباً از او پذيرفت؛ اما با اين وجود حداقل در زبان فارسي، شايد حق برنتانو آنچنان كه بايد و شايد ادا نشده است. مطلبي كه در پي مي آيد، كاريست اقتباس گونه از Introduction to phenomenology تأليف «درموت موران» كه البته سعي ناچيزي است در نگاه به اين فيلسوف پنهان در تاريخ.
هوسرل عميقاً ملهم از روايت همه گستر برنتانو از فلسفه به عنوان علم دقيق و نيز دوباره پردازي وي از مفهوم ارسطويي حيث التفاطي بود و نيز تحت تأثير شرح وي از بداهت حالات ذهني اي بود كه مي توانست حقايق متقن و مسلم را به بار آورد و از آنجا علمي توصيفي از آگاهي را بنيان نهد. برنتانو دست به تركيبي از فلسفه ارسطويي و توماسي با رويكردي قوي به علم نوپاي روانشناسي يازيد. او روانشناسي را تحديد تفحصي در باب ماهيت روح مي داند، روحي كه در كتاب «درباب نفس» ارسطو طرح گشته بود. در باور او اين بحث در شرح و تبيين آكويناس و دكارت از روح، ادامه پيدا كرده بود. برنتانو ارسطو را نخستين تجربه گرا مي دانست كه اشتراكات بسياري با سنت تجربه گرايانه هيوم و ميل داشت؛ اشتراكات وي با اين سنت بيشتر از اشتراك و همگرايي با سنت مابعد الطبيعي آلمان بود. وي در سراسر عمرش مدام به ارسطو ارجاع مي داد، اگرچه وي عاقبت دست از اين باور برداشت كه فلسفه بايستي مبتني بر نظام ارسطويي باشد. وي مجموعه اي عظيم از نوشته هايي در باب ارسطو در سر داشت كه هيچ وقت كامل نشد، اما يك رساله كوچك در باب ارسطو با عنوان «ارسطو و جهان بيني او» به سال ۱۹۱۱ منتشر كرد. برنتانو در كنار ستايش «اگوست كنت» و مكتب تحصلي پوزيتيويسم، بر اين باور بود كه فلسفه بايستي در استمرار با علوم طبيعي قرار بگيرد. برنتانو از باب دوستي اش با ارنست ماخ و ديگران و نيز دلبستگي اش به تمايز صور منطقي از صور گرامري به عنوان مؤثري شكل دهنده، در مانيفست «حلقه وين» ذكر مي شود. اين نظر برنتانو كه فلسفه را به عنوان «علمي سديد» لحاظ مي كرد او را به نحو قابل ملاحظه اي از معاصرانش كه هوادار مكتب اصالت معنا، مكتب تقرر ظهوري و فلسفه حيات بودند، جدا كرده بود (اين نظريه، يكي از نظريات اساسي بود كه هوسرل، تا آخر عمر، بدان وفادار ماند).
شاگردان برنتانو در عرصه هاي مابعد الطبيعه واقع گرا [=رئاليست]، روانشناسي گشتالت و اصلاح منطق ارسطويي حضور داشتند و نيز در ظهور پديدارشناسي و پوزيتيويسم منطقي تأثير فوق العاده اي داشتند. اما اين مجال، از باب شاگردان وي بيشتر ذكر هوسرل را در پي گرفته است و تقريباً به ذكر ديگر شاگردان وي نپرداخته است. دو سالي كه هوسرل متلمذ برنتانو بود (۱۸۸۶-۱۸۸۴)، سال هايي بسيار مهم در سير روند پديدارشناسي وي محسوب مي گشت. برنتانو، هوسرل را از سمت و سوي اشتغال به رياضيات به سوي فلسفه سوق داد. هوسرل اين نظر برنتانو را در پيش روي خويش نهاد كه فلسفه بايستي «علمي سديد» شود و نبايستي شامل آن چيزهايي شود كه به نحو نظري عقايدي تحكمي و دلبخواهانه مي پروراند و ايجاد مي كند. هوسرل در دهه نخست حيات علمي خويش پس از برخورد با برنتانو (۱۹۰۰-۱۸۹۰)، در پي برنامه برنتانويي «روانشناسي توصيفي» بود. او تبيين برنتانو از «حيث التفاتي» را كليد مفهومي فهم و طبقه بندي كنشهاي آگاه و فرآيندهاي ذهني تجربي مي دانست. مفهوم برنتانويي «بداهت» و يا «خود- بداهتي» از ديگر مفاهيمي بود كه عميقاً هوسرل را متأثر كرده بود. هوسرل همچنين تمايز برنتانو بين تمثلات «وثيق» و «غيروثيق» را اخذ كرد و بالاند. تمايزي كه نقش كليدي در فلسفه حساب (۱۸۹۱) وي داشت و بعدها در تبيين پديدار شناختي تمايز بين شهود «خالي» و «پر» ، بين انديشه نمادين و كنش هاي ذهني، كه در حضور كامل ابژه رخ مي دهد مؤثر بود. هوسرل، اندك اندك از آموزه هاي برنتانويي جدا شده تا آنجا كه به يك باره «روانشناسي توصيفي» وي را رد كرده در مقابل آن موضعي جدي گرفت و آن را در قالبي طبيعت گرايانه لحاظ كرد، كه عمده مشكل فلسفه بود. وي اين تقابل را در سراسر حيات فلسفي اش حفظ كرد. او اگرچه نظريه جزء و كل برنتانو را بالاند، اما از آموزه هاي وي رويگردان بود. به عنوان مثال ارسطوگرايي برنتانو يا چرخش متأخر وي به سوي رايسم (reism)، نظريه اي كه بر اين باور بود كه تنها اشياء جزئي و منفرد وجود دارند و هيچ امر كلي يا نوع و خاصه اي بهره اي از وجود ندارد، در نظام هوسرل جايي نداشت. در مقابل، هوسرل چندان نفوذي بر استاد خود نداشت. برنتانو هرگز نتوانست اشتياق هوسرل به پديدارشناسي را دريابد. برنتانو بر اين نظرگاه سنتي در باب منطق باقي مانده بود كه قائل بود منطق «فني» است براي درست استدلال كردن (درحالي كه هوسرل اين باور را به تخطئه مي كشيد و بر اين باور بود كه منطق يك «فن» نيست و امري است اصيل).
|
|
مواجهه برنتانو با ارسطو
برنتانو از آنجا كه علاقه مند به فلسفه قرون وسطي بود، به مونستر رفت تا دو نيم سال را نزد يكي از نخستين توميست هاي آلمان، فرانتز جاكوب كلمنس (۱۸۶۲-۱۸۱۵)، بگذراند. وي ابتدا طرح و رساله دكترايش را در مورد شوارز ارائه كرد؛ اما وقتي كه كلمنس فوت كرد، برنتانو موضوع رساله را تغيير داد و رساله اي تحت عنوان «درباب معاني گوناگون وجود در ارسطو» نگاشت. اين اثر در سال ۱۸۶۲ منتشر گشت و اثري نظام مند در باب مابعد الطبيعه ارسطو بود كه به دفاع از تبيين ارسطو در مورد مقولات مي پرداخت و در مقابل كانت و ديگران چنين احتجاج مي كرد كه اين شرح و بيان ارسطو امري تصادفي و اتفاقي نيست، بلكه تبييني كامل و نظام مند از طرقي ارائه مي كند كه بدان طرق يك شي ء مي تواند محمول جوهري نخستين واقع گردد. وي چهار معناي وجود در ارسطو را از اين قرار مي داند: وجود عرضي، وجود بر طبق مقولات، وجود بالقوه و بالفعل و وجود به معناي درست يا غلط بودن. برنتانو معناي اصلي وجود نزد ارسطو را مقوله جوهر مي داند كه مراد از آن، شي ء منفرد و جزئي است. اما وي «درست بودن و حقيقت داشتن» را معناي مهم ديگر وجود مي داند. وقتي مي گوييم چيزي «حقيقت دارد» چيزي بيش از اين اثبات نمي كنيم كه چيزي «هست» . برنتانو در «نظريه مقولات» به تجديد روايتي از تبيين ارسطو در مورد جوهر و عرض مي پردازد كه تقدم اين دو را برعكس مي كند. وي به جاي آنكه، چونان ارسطو عرض را در يك موضوع لحاظ كند، موضوع را چونان امري كه يك وحدت عرضي وجود دارد قلمداد مي نمايد و از اين نظر دفاع مي كند كه اعراض نه فقط بر جواهر حمل مي گردند بلكه در اعراض هم واقع مي شوند. (در نظر داشته باشيد كه برنتانو مي گويد كه منظور ارسطو از مقولات، اموري گرامري و يا منطقي نيست، بلكه آنها را بايستي به نحو مابعد الطبيعي لحاظ كرد.) گرچه دلبستگي هاي برنتانو در كتاب «درباب معاني گوناگوني وجود نزد ارسطو» به مابعد الطبيعه، جوهر، عرض و روابط در كتاب «روانشناسي از منظري تجربه گرايانه» منكوب مي گردد، اما با وجود اين، رهيافتي مابعد الطبيعي پشتيبان آثار بعدي اوست و نيز عناصر نظريه متأخر وي در باب رايسم را مي توان در نظريات وي در باب جوهر و عرض و... دريافت؛ به عنوان مثال تمايل او براي لحاظ جوهر به عنوان هستنده اي منفرد و جزيي (في المثل يك انسان، يك اسب و...).
برنتانو در سال ،۱۸۶۶ رساله خود را با عنوان «روانشناسي ارسطو» به ويژه نظريه او در باب عقل فعال كامل كرد. اين رساله قرائت دقيق وي از روانشناسي ارسطوست. اما در كنار، بنياني است براي تبيين متأخر وي از كنشهاي رواني. وي دو مورد، فلسفه استعلايي كانت و مكتب اصالت معناي آلمان را مورد انتقاد قرار مي دهد (امري كه هميشه، در طول عمرش بدان وفادار بود.) و تنها در باور خود، فلسفه را در استمرار با علوم طبيعي مي يابد. وي مدتي را در كسوت كشيشي گذراند، اما با مخالفتش با نظريه خطا ناپذيري پاپ (۱۸۷۰)، كه به نوبه خود مؤدي به شك در ديگر نظريات كليسا چونان آموزه هاي جزمي تثليث و تجسد شد، از اين كسوت به در آمد. وي در بيست و دوم ژانويه ۱۸۷۴ به مقام استادي دانشگاه وين منسوب گشت. چند ماه بعد، او نخستين طبع روانشناسي از منظري تجربي را منتشر كرد. برنتانوشعار فردريش لانگ، روانشناسي بدون روح ، را برگزيد. برنتانو بيان مي دارد كه در حالي كه روانشناسي، نسبتاً روح را در قالب حاملي جوهري براي تمثلات (منظور از تمثلات، چنانكه خواهد آمد، كنش ديدن ذهني و يا التفات ذهني به يك ابژه و يا مفهوم جزيي و يا التفات به يك نسبت و رابطه مركب و... است) تحت مطالعه قرار مي دهد، اينجا تمام افكار مابعد الطبيعي در باب ماهيت جوهر روح را بايستي به كناري نهاد، به نحوي كه فرايندهاي روانشناختي را بتوان بر حسب خودشان تحت مطالعه قرار داد. حتي نبايد به فرآيندهاي فيزيولوژيك توسل جست كه آنها را به وجود مي آورد و يا از آنها حمايت مي كند. در واقع وي در باب ماهيت خود ، راهي هيومي را برگزيد: ما تنها فرآيندهاي رواني را تجربه مي كنيم و نه يك خود را. وي در روانشناسي از منظري تجربي قائل به تباين بين روانشناسي تجربي و روانشناسي مبتني بر فيزيولوژي شد. اما بين سالهاي ۱۸۸۷ تا ۱۸۹۱ او درسگفتارهاي برنامه مندش را در باب روانشناسي توصيفي (كه آن را پديدارشناسي هم مي ناميد) بالاند. اين درسگفتارها تأثيري بسيار از جمله بر روي هوسرل داشت.
برنتانو در ميان درسگفتارهايي كه داشت، درسگفتاري با عنوان درباب مفهوم صدق داشت، مقاله اي مهم براي درك مفاهيم صدقي كه مي توان در انديشه هوسرل و هايدگر يافت. در اين درسگفتار، برنتانو چند تفسير معاصر در باب ديدگاه سنتي درباره صدق به مثابه مطابقت را به نقد مي كشد. در نظر وي مطابقت يك حكم اضافي را مي طلبد كه آن حكم اوليه را با واقعيت تطابق دهد، زيرا از كجا مي توان يك حكم اوليه را با واقعيتي كه بدان دسترسي نداريم مطابقت داد؟ حتماً نياز به حكمي اضافي است (تازه اگر به تسلسل باطل نرسيم). در حالي كه اين غيرممكن است زيرا ما به واقعيت مستقل از حكم مان دسترسي نداريم، لذا وي به تفسيري ديگر روي مي آورد. وي مطابقت را بر حسب مفهوم بداهت تفسير مي كند. در نظر وي بعضي از احكام بداهتاً صادقند و به عبارتي خود- بديهي مي باشند. آنها بيانگر چيستي امرند.
احكام به تركيب و تحليل و تجزيه (آنچنان كه ارسطو باور داشت) دست نمي يازند، بلكه آنها چيزي را به عنوان هستنده مي پذيرند. حقيقت و صدق، درك آن چيزي است كه بيان مي گردد و نيز عبارت از مطابقت بين شي ء اي كه داده مي شود وخود- دادگي (۱۹) اش مي باشد. به درستي حكم كردن، بدين معناست كه چيزي را به عنوان امري بپذيريم كه با بداهت مي توان آن را اظهار داشت.
برنتانو تا ۱۸۹۵ در وين ماند. او به عنوان يك كشيش كاتوليك سابق، به خاطر ازدواجي كه از قبل كرده بود، مطرود كليسا بود و دانشگاه وين (با آنكه تا حدي از محل تدريس قبلي برنتانو، ورزبرگ(۲۰) آزاد منش تر بود) نيز تحت فشار، ابتدا كرسي فلسفه را از وي گرفت و سپس وي را به سرحد بازنشستگي رساند و بازنشسته كرد. وي آنجا را براي هميشه ترك كرد. وي به رم و پالرمو و بعد در فلورانس اقامت گزيد و به سال ۱۸۹۶ شهروندي ايتاليايي گشت. وي به سال ۱۸۹۶ در مونيخ در گردهمايي بين المللي روانشناسان، متني با عنوان» درباب نظريه احساس (۲۱) ايراد كرد و نهايتاً پژوهشهاي وي در مورد احساس، منجر به طبع پژوهشهايي در روانشناسي احساس «به سال ۱۹۰۷ گشت.
گرچه وي از پرسش در باب طبيعت روح در كتاب روانشناسي از منظري تجربي صرف نظر كرده بود، اما در واقع در نوشته هاي بعدي از وحدت، عدم رؤيت و جاودانگي روح دفاع كرده بود و نهايتاً روح را جوهري جزيي باور داشت. برنتانو در ۱۰ سال آخر عمر نابينا بود اما همچنان به نوشتن ادامه مي داد. آثار منتشر نشده وي، او را در محاق برده است. وي با ظهور نظاميان ملي گرا در آلمان مخالف بود. وقتي كه ايتاليا درگير جنگ اول جهاني شد، برنتانو به سوئيس رفت و در آنجا پس از ۲ سال، در هفدهم مارس ۱۹۱۷ درگذشت. هوسرل آموزه هاي بسياري از وي آموخت: اصلاح منطق، تدقيق فلسفه، تقدم بخشيدن به توصيف(۲۲) به جاي تبيين(۲۳) و...
بعضي از آموزه هاي فلسفي برنتانو
الف) تجربه گرايي:
وي براي فلسفه يك چرخه چهارزمانه قائل بود
۱- دوره اي كه فلسفه شأن نظري داشت، تئوريك محض اين دوره از تالس تا ارسطو، نيز اكويناس در قرن سيزدهم و بيكن و دكارت در دوره مدرن را شامل مي شد.
۲- بعد از مدتي علايق عملي را در پي داريم: رواقيون و اپيكوريها در دوره ماقبل ارسطويي و مكتب اصالت تسميه در قرون وسطي.
۳- دوره رشد شكاكيت و در نهايت دوره چهارم:
۴- عرفان؛ شهود گرايي و جهان بيني غيرعقلاني(۲۴): وي افلاطون را در پايان دوره كلاسيك، اكهارت(۲۵) و كازانوس(۲۶) را در قرون وسطي و شلينگ و هگل را در دوران جاري (با لحاظ دفاعشان از شهود عقلاني) از اين دست مي داند. وي اين فلسفه مجهول را مؤدي به سقوطي اخلاقي و عقلاني مي داند. اين سيكلي است كه باز و باز تكرار مي شود.
برنتانو، در پي يك نظام نظري متقن و هم آوا با مرحله اول (دوران نظري فلسفه) بود. وي مكتب اصالت معناي رايج آلمان را از آن رو به بوته نقد و انتقاد مي كشيد كه آن را نوعي عرفان نظري و مكتبي غيرعقلاني مي دانست كه سرشار از عقايد تحكمي است و اين ديدگاه را در هوسرل اوليه نيز داريم.
برنتانو در باب كانت نيز ديدگاه چندان خوشايندي نداشت و هوسرل، كه هنوز در بند برنتانو بود، نيز اين نظر را پذيرفته بود. هوسرل حتي فلسفه كانت را فلسفه اي مجهول و عرفاني مي دانست (گرچه هوسرل بعدها به ستايش از فلسفه استعلايي كانت پرداخت).
برنتانو در مقابل به تكريم و تعظيم تجربه گرايان بريتانيايي مي پرداخت و علي الخصوص التفاتي خاص به هيوم و ميل، نيز به تحصل گرايان (=پوزيتيويست ها) فرانسوي به ويژه اگوست كنت، داشت. برنتانو تأكيدي خاص بر تمثلات «داشت و آنها را بنيان احكام و ديگر كنشهاي عقلاني مي دانست. اين ديدگاه، روايتگر باور هيوم در باب انطباعات(۲۷) بود. اما برنتانو با تداعي گرايي و انفعاليت ذهني در باب دريافت انطباعات، مخالف بود (چنانكه مي دانيم انطباعات، تأثيرات حواس ما از جهان خارج بود و تصورات در مرحله بعد، از اين انطباعات ساخته مي شوند. لذاست كه بر مبناي اين باور هيومي، ذهن ما در دريافت انطباعات، منفعلانه برخورد مي نمايد.) وي نيز با درونگري گرايي(۲۸) متداول در روانشناسي تجربي مخالف بود و در عوض مفهوم حس دروني را عرضه كرد. وي سعي در دوباره سازي فلسفه بر مبناي روانشناسي داشت. در باور برنتانو حوزه پديدارهاي رواني، دربردارنده وجود بالفعل مي باشد، در حالي كه جهان صرفاً فيزيكي وجودي پديداري دارد. وي مي گفت: پديدارهاي ذهني بيشترين چيزي اند كه از آن خود مي باشند .
از آن رو كه كنشهاي رواني را مي توان بدون واسطه و با يقين مطلق (آنچه كه برنتانو آن را بداهت و يا خود- بداهتي مي نامد) به چنگ آورد، ما مي توانيم دريافت ها و كشف هايي واقعي در باب ماهيت امر ذهني داشته باشيم كه شأن قوانين كلي و پيشيني را دارا باشند، حتي اگر براساس يك نمونه مفرد و جزيي فرا روي آورده شده باشند.
ادامه دارد