پنجشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۴
موسيقي
Front Page

گفت وگو با دكتر امير اشرف آريانپور
تحول؛ نه فراموشي سنتها
012003.jpg
پويا سرايي
سيد ابوالحسن مختاباد:بخشي از سخنان دكتر امير اشرف آريانپور در اين گفت گو از منظري غيرعلمي است. اين درحالي است كه ايشان در جايگاه يك مدرس و استاد دانشگاه به پرسش هاي گفت وگوكننده پاسخ مي دهند. مصداق بارز غيرعلمي بودن سخن ايشان را بايد در آنجايي جست كه مي گويد بيشتر مردم امروز شعرهاي نيما و شاملو و سپهري را مي خوانند تا حافظ و سعدي.
اگر استاد و برخي از دوستاني كه مدام بر طبل منازعه با سنت و به حاشيه  راندن موسيقي سنتي مي كوبند، سري به كتابفروشي ها بزنند و يا نگاهي به فهرست ناشراني كه در برنامه انتشاراتي خود ديوان هاي حافظ و سعدي را به چاپ مي رسانند و يا به استعمال شعر اين شاعران در زندگي روزمره دقتي اندك روا دارند، در خواهند يافت كه حافظ و سعدي و شاهنامه فردوسي مثنوي مولوي و... بيشترين فروش و بيشترين خواستار را دارد. اگر بخواهيم بر منطق علم اقتصاد هم حركت كنيم هم درمي يابيم كه تقاضاي آثار حافظ و سعدي چندين برابر تقاضايي است كه از شاعران معاصر وجود دارد. در اين گزاره قصد تخفيف يا ارزش گذاري كيفي ندارم، بلكه چون يكي از ملاك هاي مهم مقبوليت يك اثر، به نحوه فروش و استقبال عمومي آن بازمي گردد، مي خواستم اين تعريض را به سخنان جناب آريانپور داشته باشم كه سخن شان نه علمي است و نه منطقي. از سوي ديگر گزاره هاي ديگرشان درباره موسيقي سنتي و گروه نوازي نيز جاي چون و چرا دارد كه صفحه موسيقي باب اين بحث را بازمي گذارد تا دوستان و اهل قلم و موسيقي در اين باره اظهارنظر كنند.

* دكتر آريان پور؛ در سخنراني هايتان شنيده ايم و مي دانيم كه جنابعالي از منتقدان موسيقي ايراني هستيد. از نظريات جنابعالي اين طور به نظر مي رسد كه تحول در موسيقي ايراني در نظر شما بر پايه پولي فوني غربي، ايجاد اپراي ايراني و به طور اعم موسيقي غرب است. با توجه به اينكه موسيقي غربي و شرقي از مناظر فونكسيون اجتماعي، فرهنگي، هرمنوتيكي، ساختاري و استتيك با هم تفاوت دارند. در اين شرايط تأثير پذيري هنر ايراني از غرب را چگونه توجيه مي نماييد؟
- منظور بنده هيچ گاه تقليد از هنر غربي نبوده است. با تأثيرپذيري هنر ايراني از غرب نيز مخالفم. موسيقي غربي بنا به سيستم تفكر خود غربي ها، پولي فوني شده است. موسيقي ايراني از قديم هميشه بر پايه تكنوازي بوده است. بديهي است، در زمان قديم يعني زمان غلبه تكنوازي، احتياجي به چند صدايي نبوده است، حدوداً از زمان مرحوم وزيري، خالقي و درويش خان بود كه اركستر و گروه نوازي به طور جدي مطرح شد. روشن است زماني كه گروه نوازي مطرح مي شود، سازها ناگزير از هماهنگي با يكديگرند. چون بيان ديگر بيان فردي نيست، بيان اركستر جمعي است. اينكه تبديل موسيقي تكنوازي به گروه نوازي اقدامي صحيحي بود يا نه بحث ديگري است. اما زماني كه گروه نوازي مطرح مي شود ، بافت موسيقي بايد مطابق شكل جديد موسيقي تغيير كند. و اين موضوع هيچ ارتباطي به تقليد از غرب يا شرق ندارد و مسئله اي كاملاً منطقي است!
* جناب استاد، توجه به فرم و تكنيك در هيچ زمان از تاريخ موسيقي ايران _ مانند موسيقي غرب- مد نظر نبوده است. بلكه همواره حضور معنوي هنرمند، در متن توجه بوده است، تصور نمي كنيد اين اقدام به بدنه هويت موسيقي ايران، ضربه بزند؟
- ببينيد اين دو مقوله ارتباطي به هم ندارند. همان طور كه گفتم در قديم تكنوازي بوده و امروز اركسترنوازي هم مطرح شده است. چند صدايي در موسيقي قديم مجال مطرح شدن نداشته است. حال به هر دليل حقيقت موسيقي قديم در موسيقي جديد ايران شكل ديگري پيدا كرده است، امروز بايد به دنبال نوآوري باشيم، ... به فكر ارتباط مردم با اين هنر شريف باشيم ... موسيقي قديم ايران مثل يك فيلم سياه وسفيد عالي است، اما بايد مطابق سليقه امروز رنگي شود تا با مردم مرتبط باشد، تا خلاقيت در آن جريان يابد. در ضمن، لازمه پولي فوني الزاماً تقليد از غرب نيست. بزرگان موسيقي ايران بايد جلسات مختلف و فشرده تشكيل داده و قوانين چند صدايي ايراني را تدوين نمايند.
به بياني كلي، موسيقي امروز ما اركسترال است، در اين نوع موسيقي نيز ناگزير از هماهنگي هستيم. تدوين اصول اين هماهنگي بايد بوسيله موسيقي دانان خودمان صورت بگيرد. اين اصول بايد چاپ شود و براي تمامي مقاطع تحصيلي موسيقي در ايران، لازم الاجرا شود. ببينيد غرب از زمان قديم اركستر داشته و سابقه اين اركسترها نيز در دست است. اما گروه نوازي در ايران حدود هفتاد تا هشتاد سال سابقه دارد. از گروه نوازي قديم ايران شايد نشانه هايي در حجاري هاي قديم به چشم بخورد، اما از كيفيت و چگونگي گروه نوازي در آن زمان اطلاعي در دست نيست. امروزه ما مي بايست بدون توجه به پولي فوني تونال غرب، به فكر هماهنگي اين وجهه جديد از موسيقي خود باشيم. متأسفانه عموم موسيقي دانان ما محافظه كار هستند و نمي خواهند قدمي جلو بگذارند، چون از انتقاد مي ترسند. بسياري از آنان علم نوآوري را ندارند! البته برخي از موسيقي دانان ما هستند كه در زمينه پولي فوني ايراني _ و به كل نوآوري _ آثار قابل توجهي نيز خلق نموده اند. مانند آثار حسين عليزاده، پرويز مشكاتيان، حسين دهلوي، و گروه كامكارها. به نظر اينجانب، چند دستگي كه البته سابقه تاريخي در ايران دارد، بايد از موسيقي ايراني حذف شود و قوانيني براي همه جامعه موسيقي وضع شود. جاي تأسف است كه هنوز در مورد تعداد گوشه ها در رديف هاي مختلف به اجماع نرسيده ايم! حدود پنجاه سال پيش، اساتيد آن در مورد تعداد گوشه ها دو روز در هفته به مدت دو سال شورا تشكيل دادند و بحث كردند؛ اما به طوري كه در مقدمه كتاب هفت دستگاه موسيقي ايراني _ دكتر بركشلي مي خوانيم بعد از گذشت دو سال، هيچ اتفاق نظري حاصل نگرديد! اين مسئله به اين معناست كه هر كس مي خواهد حرف خودش را بزند! همين اختلاف نظرهاست كه مانع از بوجود آمدن سيستماتيك، مدون و قانونمند موسيقي ما شده است. مسئله ديگري كه از اين اختلاف نظرها ناشي مي شود، فقدان خلاقيت است. اگرچه موزيسين هاي معدود، آثاري قابل توجهي مي آفرينند اما اين آثار در درون هنر جامعه تأثيري ندارد. اصول خلاقيت در موسيقي ايراني بايد مشخص و مدون شود. نه مثل امروز كه هر كس هر كاري كه مي خواهد بكند! موضوع خواست من و شما نيست! متأسفانه نظرات سطحي وجود دارد كه مي گويند موسيقي ايراني را نبايد به هيچ شكل تغيير داد. مگر مرحوم صبا زماني كه رئيس مدرسه مستظرفه رشت بود، گوشه هاي ديلمان و صدري را از موسيقي محلي گيلان وارد رديف ما نكرد؟ پس چرا آن زمان مخالفتي نشد؟ بزرگان اين عرصه، اكنون نيز بايد چنين ابداعاتي را انجام دهند. آخر موسيقي ما تا كي بايد به همان شكل اوليه خود اجرا شود؟ اگر در هنر نوآوري نباشد، آن هنر، هنر نيست. لباس كهنه قديم، جزئي از فرهنگ است اما به مردم زمانه كاري ندارد، مردم امروز لباس امروز را مي خواهند! ... آقاي حسين عليزاده در جمله اي حكيمانه گفته اند: اصالت هنر در دنباله روي از سنت نيست، در هماهنگي بازمانه است كه هنر ماندني مي شود.
اگر قرار باشد موسيقي قاجار بدون هيچ تغيير و نوآوري به مردم امروز تحميل شود، نتايج زيان باري رادر پي خواهد داشت. بنده سركلاس هاي رشته هاي نقاشي و عكاسي و ... زماني كه از دانشجويان مي پرسم كه چه موسيقي گوش مي دهيد؟  متأسفانه همه در جواب مي گويند موسيقي پاپ لس آنجلسي! وقتي از آنان مي پرسم كه چرا موسيقي دستگاهي گوش نمي كنند مي گويند: موسيقي ايراني حرفي ندارد كه به ما بزند! پس موسيقي ايراني بايد متحول شود....
* اما استاد، در نظر داشته باشيد كه لذت مخاطبان هيچگاه در تحليل آثار هنري به عنوان يك مؤلفه فراگير و مدلل ملحوظ نمي گردد. لذت مخاطبان با هنر پاپ در ارتباط است. در موسيقي غرب نيز هر گاه نوآوري پايه اي مد نظر بوده،  مكتب و استايل جديد، پايه ريزي شده است. يعني خود آنان نيز موسيقي كلاسيك را دور نينداخته اند تا رومانتيك زاده شود. اما از سخنان جنابعالي تلويحاً چنين استنباط مي گردد كه موسيقي دستگاهي بايد به فراموشي سپرده شود تا نوآوري صورت بگيرد. در موسيقي قديم ايران به تكنيك و فرم توجهي نمي شده و آنچه اساس بوده، حضور معنوي مجري بوده است، اما سخن شما در باب ايجاد پولي فوني _ كه نوعي توجه به فرم است _ اين مفهوم را فرامي نمايد كه موسيقي اصيل ايراني با تمام اصالت هايش بايد به دست فراموشي سپرده شود.
- من نگفتم كه موسيقي قديم خود را تغيير دهيم و يا فراموش كنيم. براي روشن شدن موضوع، مثالي مي آورم. ببينيد در دانشگاه آزاد، در رشته نقاشي، هنر انتزاعي تدريس مي شود و نه مينياتور. اگر دانشجويي در پايان نامه خود مينياتور بكشد، نمره صفر دريافت خواهد كرد! خوب ... ببينيد اين واقعيت است اما به اين معني نيست كه مينياتور بد است. واقعيت اين است كه هنر امروز انتزاعي شده است و مينياتور صرفاً به عنوان شأني فرهنگي قابل احترام است. اما هنر روز نيست. موسيقي قرون وسطا هنوز هم اجرا مي گردد. اما در سالن هاي كنسرت نواخته نمي شود. علاقمندان اين نوع موسيقي، در كليسا به آن گوش مي دهند. بنده به هيچ وجه نمي گويم كه موسيقي قديم را دور بيندازيم! وقتي يك رهبر بزرگ آلماني مي گويد: جاي بتهوون در موزه هاست. منظورش اين نيست كه موسيقي بتهوون از بين برود و موسيقي اشتو كهاوزن و كيج جاي آن را بگيرد. اما او اعتقاد داشت كساني كه اين نوع موسيقي را دوست دارند بايد به موزه بروند و به آن گوش بدهند! در واقع معتقد بود كه زمان بتهوون گذشته است. هنر راستين بايد با مردم زمانه پيش برود. ادبيات قديم، غني ترين نوع ادبيات است، ولي حدود پنجاه شصت سال است كه شعر نو در همه جامعه مطرح شده است.
* ولي خود ما هر جا بخواهيم از ممتازين عرصه فرهنگ و ادب خود نامي ببريم از ادباي قديم مثل سعدي و حافظ نام مي بريم و كمتر از شعراي نو سخني به ميان آوريم...
- كاملاً درست است، اما ما فقط نام مي بريم! سعدي وحافظ افتخار بشريت هستند، هويت تاريخي ما هستند؛اما امروز اگر بخواهيم شعر بخوانيم بيشتر شاملو مي خوانيم! نيما و سپهري مي خوانيم تا سعدي!
*استاد! جسارتاً بنده هنوز معتقدم كه شما به لذت مخاطبان روز توجه داريد. پرسش من اين است كه چرا بايد ساختارها و اصالت هاي هنري را فداي لذت مخاطبان كنيم؟
- واقعيت اين است كه هنر براي كساني جز مردم خلق نمي شود! اتفاقاً شكل ها و فرم ها مداماً بايد تغيير يابند تا ارتباط مردم با هنر مربوطه از ميان نرود. همان طور كه گفتم تابلوهاي نقاش را نقاشان ديگر نمي خرند، مردم مي خرند پس سلائق و لذات آنان نيز مهم است.
من بار ديگر مي گويم موسيقي سنتي نبايد دور انداخته شود، من مي گويم اين موسيقي بايد تدوين شود و در كنار اين موسيقي، موسيقي هاي ديگري نيز خلق شود. در غرب هم موسيقي كلاسيك است و هم پاپ، مسئله لذت بردن جوانان از هنر مسئله بسيار مهمي است. در ايران، حتي موسيقي پاپ خوب هم نداريم! شما بايد يك نكته را به خاطر بسپاريد كه همه نمي توانند مثل من و شماي موزيسين از ظرائف موسيقي دستگاهي لذت ببرند!
پس بايد به سلائق اين دسته از مردم نيز توجه كرد. درواقع آنهايي كه به سالن كنسرت شما مي آيند، موسيقي دان نيستند، مردم اند، پس ناگزيريد از اينكه هنر مطابق ميل آنها را به آنان عرضه نماييد! پس بايد نياز همه جامعه را در نظر گرفت؛ مگر آقاي عليزاده با ابداعات خود چنين نكردند؟ ۲۲۸ گوشه موسيقي قديم بوده است. حال بياييم آن را گسترش دهيم! فرم سونات در آغاز سه بخشي بود و سازي، بتهوون آن را پنج قسمتي و حتي آوازي نمود، يعني او قالب كهنه را متحول كرد. او در همان زمان نيز مسخره مردم شد و محكوم به فراموش نمودن سنت. اما اكنون مي گوييم سمفوني ۶ و ۹ او يكي از بهترين آثار دوران كلاسيك است؛ اين است كه منظور من، تحول است و نه فراموشي سنت ها. در سير زمانه، زندگي كردن، لباس پوشيدن و كليه شئون انسان عوض مي شود، هنر هم بايد عوض شود. موسيقي قديم ما خصلت موزه اي دارد و امروز بايد به فكر  نوآوري آن باشيم. هفت دستگاه بايد سرجاي خودش باقي بماند و حفظ شود تا هر كسي طالب آن است به سراغش برود. و يا مثالي ديگر، ببينيد بهترين آثار دوره اسلامي در موزه ايران باستان است، اما مگر چند درصد از مردم به ديدن آن مي روند؟ آيا عدم استقبال چندان مردم از موزه دليلي بر بد بودن و نازل بودن آثار است؟ قطعاً خير! آن آثار هويت و افتخار مايند. اما هنر امروز غير از هنر ديروز است، حيات مردم امروز، تحول يافته و در نتيجه هنر آنان نيز بايد متحول شود. چه بخواهيم و چه نخواهيم زندگي در حال تجدد و تحول است وهمان گونه كه بسياري از هنر دستي ما از قبيل صنايع دستي و خطاطي، در بيست سال گذشته بسيار متحول شده اند، موسيقي ايراني نيز جبراً بايد با زندگي و زمانه حال پيش برود...

نوشته اي از استاد احمدابراهيمي درباره زنده ياد اسماعيل نواب صفا
او قدر هنرمند و هنر را مي دانست
012006.jpg

اشاره: سه شنبه گذشته پيكر استاد نواب صفا به خاك سپرده شد. نوشته زير را استاد احمد ابراهيمي خواننده و مدرس پيشكسوت آواز درباره زنده ياد صفا نگاشته اند كه ازنظر شما گراميان مي گذرد.
ياد باد آنكه سر كوي توام منزل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
حافظ
نوزدهم فروردين ماه مصادف با رحلت رسول گرامي اسلام (ص)، دوست ارجمند و هنرمند فرهيخته و شاعر و ترانه سراي ما، جناب اسماعيل نواب صفوي كه در شعر، صفا تخلص مي كرد، دنياي فاني را ترك گفت و جامعه هنري كشور ما را به سوگ خود نشاند. من جز اشك، سرمايه ديگري نداشتم در راه اين هنرمند برجسته خرج كنم. با چشمي گريان به خواب رفتم و تا سپيده دم بارها خواب او را ديدم، ولي در عالم خواب من، آن نواب صفاي تكيده نبود، بلكه جواني را ديدم خندان، يعني همان جواني بود كه در ۵۰ سال قبل با او روزگار مي گذرانيدم. استاد اسماعيل نواب صفا در اواخر اسفندماه ۱۳۰۳ در شهر مردخيز و هنرپرور كرمانشاه ديده به دنيا گشود، ولي به طوري كه خود مي گفت جد و آباي او اصفهاني بودند و از سادات سلاطين صفوي بود. او هميشه به ياد يار و ديار خود شهرستان كرمانشاه و دوراني كه در دامان مادر و پدر دانشمند خود روزگار گذرانيده و پرورش يافته، اشك مي ريخت. به ياد عمارت عمادالدوله كه در اين عمارت بزرگ شده و نشو و نما نموده، صحبت ها مي كرد و داستان ها مي گفت. به طوري كه به ياد دارم در سال ۱۳۲۷ جواني در راديو ايران به خدمت مشغول شد. آن زمان راديو ايران اداره انتشارات و تبليغات را درحاشيه به دوش مي كشيده و اسمش اداره انتشارات و تبليغات و راديو بود و اسماعيل نواب صفا همان جواني كه اسمش را آوردم، به سمت سرپرست رسيدگي به شعر و ترانه هايي كه قرار بود در راديو به وسيله خوانندگان و نوازندگان آن روز اجرا شود، منصوب و مشغول به كار شد. همه روز قبل از سرويس اداري در راديو كه در ميدان ارگ نزديك بازار بود و ساختمان آن در روزگارهاي گذشته اداره عدليه به وزارت داور بود، حضور مي يافت و اشعار شعرا و ترانه هاي ساخته شده را از نظر مي گذراند و در آنها حك و اصلاحي مي كرد، البته نه هر شعرو ترانه اي را. در بهار سال ۱۳۲۴ ترانه اي كه در آواز بيات ترك بود و شعر آن از اديب الممالك فراهاني و آهنگ آن از شيدا بود و اين آهنگ و شعر در اواخر سلطنت قاجاريه ساخته شده بود و قرار بود من آن را با اركستر حسين ياحقي اجرا كنم در دفتر آقاي صفا حضور يافتم و شعر را به نظر او رساندم. با طرزي مودبانه به من گفت: مي شود اين ترانه را براي من بخواني؟ من فورا دستور او را اطاعت كرده، ترانه را خواندم. خيلي پسنديد. گفتم اگر ايرادي در شعر آن ملاحظه مي فرماييد بنويسيد. در جواب گفت مرا چه حد آنكه نسبت به شعر و ترانه اي كه ۲ استاد بزرگ (اديب الممالك فراهاني و شيدا) ساخته اند اظهارنظر كنم. او قدر هنر وهنرمند را مي دانست و به استادان درگذشته و شعراي آن ترانه ها احترام مي گذاشت و بدون جهت در شعر و ترانه بزرگان موسيقي دست نمي برد. مردي بود مودب، مهربان با احترام خلق خدا به خصوص قدر هنرمندان را مي دانست و نسبت به شعر و ترانه اي كه نمي توانست نقصي در آنها پيدا كند، بي جهت دست نمي برد، ولي امروز در ترانه هايي كه استاد رهي معيري ساخته، دست مي برند. (فاعتبروا يا اولوالابصار) و ترانه سرايي بود كه به هر وزن تند يا سنگين آهنگ تسلط داشت و بهترين ترانه ها را روي آهنگ هاي آهنگسازان برجسته ساخته است. من فكر مي كنم مادر روزگار، از به وجود آوردن چنين استاد شعر و ترانه سترون خواهد بود. جامعه اگر قدر يكي دو نفر ترانه سرا كه باقي مانده و در سنين كهولت هستند، نداند و آنها نيز خداي ناكرده راه نواب صفا را طي كنند، بايد فاتحه شعر و ترانه را خواند. از سال ۱۳۲۴ بنده حقير طرح دوستي را با اين استاد عزيز ريختم و تا زماني كه در تهران بود، در خدمتش بودم. چند آهنگ استاد محجوبي را زمزمه كردم و او در حضور استاد محجوبي شعر آهنگ هاي آن را ساخت. مدتي به راديو اصفهان و تبريز منتقل شد و مدتي نيز در نواحي نفت خيز خدمت مي كرد و تا موقعي كه به تهران آمد و در سازمان راديو و تلويزيون آن روزگار مجددا به كار مشغول شد. من هرگاه اين مرد بزرگ را مي ديدم و در شب هايي كه استادان موسيقي دور هم بودند و آقاي صفا نيز حضور داشت، من در خدمتشان بودم تا روزي كه به سمت نماينده مجلس رهسپار پارلمان شد. در اوايل انقلاب ايشان را ديدم كه بازنشسته شده بود، ولي بيمار و درهم كوفته بود.مدتي هم به آمريكا براي ديدار فرزندان خود رهسپار شد و در سال ۱۳۷۸ او را ديدم، بوسيدمش و به ياد روزگار گذشته كه بيشتر دوستان هنرمند خود را از دست داده بود، اشك ريختيم. او در همين سال كتاب «قصه شمع» را كه چندين سال قبل نوشته و آماده چاپ كرده بود، به چاپ رسانيد و در دسترس هنرمندان و علاقه مندان گذاشت. كتاب قصه شمع واقعا خواندني است. در اين كتاب شرح حال خود و هنرمندان موسيقي را نگاشته و بايد گفت اين كتاب سوگنامه اي است و شرح زندگاني هر هنرمندي را كه نوشته، خواندني و مورد توجه است. در سال ۱۳۸۰ كتاب پرارزش خود را به نام «از ياد رفته» تهيه كرده كه غزليات و آهنگ هايي كه براي هنرمندان و خوانندگان نامي ايران ساخته و ترانه ها را با خط نوت تهيه كرده كه بايد گفت نظير آن ديده نشده. بنده از سال ۱۳۷۹ به طور مرتب اين استاد ارجمند و فرهيخته هنر را رها نكردم و دوست هنرمند و پزشك و جراح عاليقدر، جناب آقاي عباس خداياري را با ايشان آشنا كردم و اين پزشك عاليقدر در تمام اين مدت (از سال ۱۳۷۹ تا فروردين ماه ۱۳۸۴) از تيمار و خدمات پزشكي نسبت به استاد نواب صفا كوتاهي نكردند و هنرمنداني چون استادان آذر سينا، جودكي، پوراميد و عاطفي چون پروانه بر گرد وجود اين هنرمند بودند. خدايش بيامرزد و او معصوم بود.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   ايران  |   سياست  |   علم  |
|  موسيقي  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |