نوشته اي از استاد احمدابراهيمي درباره زنده ياد اسماعيل نواب صفا
او قدر هنرمند و هنر را مي دانست
|
|
اشاره: سه شنبه گذشته پيكر استاد نواب صفا به خاك سپرده شد. نوشته زير را استاد احمد ابراهيمي خواننده و مدرس پيشكسوت آواز درباره زنده ياد صفا نگاشته اند كه ازنظر شما گراميان مي گذرد.
ياد باد آنكه سر كوي توام منزل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
حافظ
نوزدهم فروردين ماه مصادف با رحلت رسول گرامي اسلام (ص)، دوست ارجمند و هنرمند فرهيخته و شاعر و ترانه سراي ما، جناب اسماعيل نواب صفوي كه در شعر، صفا تخلص مي كرد، دنياي فاني را ترك گفت و جامعه هنري كشور ما را به سوگ خود نشاند. من جز اشك، سرمايه ديگري نداشتم در راه اين هنرمند برجسته خرج كنم. با چشمي گريان به خواب رفتم و تا سپيده دم بارها خواب او را ديدم، ولي در عالم خواب من، آن نواب صفاي تكيده نبود، بلكه جواني را ديدم خندان، يعني همان جواني بود كه در ۵۰ سال قبل با او روزگار مي گذرانيدم. استاد اسماعيل نواب صفا در اواخر اسفندماه ۱۳۰۳ در شهر مردخيز و هنرپرور كرمانشاه ديده به دنيا گشود، ولي به طوري كه خود مي گفت جد و آباي او اصفهاني بودند و از سادات سلاطين صفوي بود. او هميشه به ياد يار و ديار خود شهرستان كرمانشاه و دوراني كه در دامان مادر و پدر دانشمند خود روزگار گذرانيده و پرورش يافته، اشك مي ريخت. به ياد عمارت عمادالدوله كه در اين عمارت بزرگ شده و نشو و نما نموده، صحبت ها مي كرد و داستان ها مي گفت. به طوري كه به ياد دارم در سال ۱۳۲۷ جواني در راديو ايران به خدمت مشغول شد. آن زمان راديو ايران اداره انتشارات و تبليغات را درحاشيه به دوش مي كشيده و اسمش اداره انتشارات و تبليغات و راديو بود و اسماعيل نواب صفا همان جواني كه اسمش را آوردم، به سمت سرپرست رسيدگي به شعر و ترانه هايي كه قرار بود در راديو به وسيله خوانندگان و نوازندگان آن روز اجرا شود، منصوب و مشغول به كار شد. همه روز قبل از سرويس اداري در راديو كه در ميدان ارگ نزديك بازار بود و ساختمان آن در روزگارهاي گذشته اداره عدليه به وزارت داور بود، حضور مي يافت و اشعار شعرا و ترانه هاي ساخته شده را از نظر مي گذراند و در آنها حك و اصلاحي مي كرد، البته نه هر شعرو ترانه اي را. در بهار سال ۱۳۲۴ ترانه اي كه در آواز بيات ترك بود و شعر آن از اديب الممالك فراهاني و آهنگ آن از شيدا بود و اين آهنگ و شعر در اواخر سلطنت قاجاريه ساخته شده بود و قرار بود من آن را با اركستر حسين ياحقي اجرا كنم در دفتر آقاي صفا حضور يافتم و شعر را به نظر او رساندم. با طرزي مودبانه به من گفت: مي شود اين ترانه را براي من بخواني؟ من فورا دستور او را اطاعت كرده، ترانه را خواندم. خيلي پسنديد. گفتم اگر ايرادي در شعر آن ملاحظه مي فرماييد بنويسيد. در جواب گفت مرا چه حد آنكه نسبت به شعر و ترانه اي كه ۲ استاد بزرگ (اديب الممالك فراهاني و شيدا) ساخته اند اظهارنظر كنم. او قدر هنر وهنرمند را مي دانست و به استادان درگذشته و شعراي آن ترانه ها احترام مي گذاشت و بدون جهت در شعر و ترانه بزرگان موسيقي دست نمي برد. مردي بود مودب، مهربان با احترام خلق خدا به خصوص قدر هنرمندان را مي دانست و نسبت به شعر و ترانه اي كه نمي توانست نقصي در آنها پيدا كند، بي جهت دست نمي برد، ولي امروز در ترانه هايي كه استاد رهي معيري ساخته، دست مي برند. (فاعتبروا يا اولوالابصار) و ترانه سرايي بود كه به هر وزن تند يا سنگين آهنگ تسلط داشت و بهترين ترانه ها را روي آهنگ هاي آهنگسازان برجسته ساخته است. من فكر مي كنم مادر روزگار، از به وجود آوردن چنين استاد شعر و ترانه سترون خواهد بود. جامعه اگر قدر يكي دو نفر ترانه سرا كه باقي مانده و در سنين كهولت هستند، نداند و آنها نيز خداي ناكرده راه نواب صفا را طي كنند، بايد فاتحه شعر و ترانه را خواند. از سال ۱۳۲۴ بنده حقير طرح دوستي را با اين استاد عزيز ريختم و تا زماني كه در تهران بود، در خدمتش بودم. چند آهنگ استاد محجوبي را زمزمه كردم و او در حضور استاد محجوبي شعر آهنگ هاي آن را ساخت. مدتي به راديو اصفهان و تبريز منتقل شد و مدتي نيز در نواحي نفت خيز خدمت مي كرد و تا موقعي كه به تهران آمد و در سازمان راديو و تلويزيون آن روزگار مجددا به كار مشغول شد. من هرگاه اين مرد بزرگ را مي ديدم و در شب هايي كه استادان موسيقي دور هم بودند و آقاي صفا نيز حضور داشت، من در خدمتشان بودم تا روزي كه به سمت نماينده مجلس رهسپار پارلمان شد. در اوايل انقلاب ايشان را ديدم كه بازنشسته شده بود، ولي بيمار و درهم كوفته بود.مدتي هم به آمريكا براي ديدار فرزندان خود رهسپار شد و در سال ۱۳۷۸ او را ديدم، بوسيدمش و به ياد روزگار گذشته كه بيشتر دوستان هنرمند خود را از دست داده بود، اشك ريختيم. او در همين سال كتاب «قصه شمع» را كه چندين سال قبل نوشته و آماده چاپ كرده بود، به چاپ رسانيد و در دسترس هنرمندان و علاقه مندان گذاشت. كتاب قصه شمع واقعا خواندني است. در اين كتاب شرح حال خود و هنرمندان موسيقي را نگاشته و بايد گفت اين كتاب سوگنامه اي است و شرح زندگاني هر هنرمندي را كه نوشته، خواندني و مورد توجه است. در سال ۱۳۸۰ كتاب پرارزش خود را به نام «از ياد رفته» تهيه كرده كه غزليات و آهنگ هايي كه براي هنرمندان و خوانندگان نامي ايران ساخته و ترانه ها را با خط نوت تهيه كرده كه بايد گفت نظير آن ديده نشده. بنده از سال ۱۳۷۹ به طور مرتب اين استاد ارجمند و فرهيخته هنر را رها نكردم و دوست هنرمند و پزشك و جراح عاليقدر، جناب آقاي عباس خداياري را با ايشان آشنا كردم و اين پزشك عاليقدر در تمام اين مدت (از سال ۱۳۷۹ تا فروردين ماه ۱۳۸۴) از تيمار و خدمات پزشكي نسبت به استاد نواب صفا كوتاهي نكردند و هنرمنداني چون استادان آذر سينا، جودكي، پوراميد و عاطفي چون پروانه بر گرد وجود اين هنرمند بودند. خدايش بيامرزد و او معصوم بود.
|