نگاهي به الواح صلح از دريچه چند غزل آن
صلح با غزل
|
|
حميدرضا شكارسري
اشاره: درباره شعر و تمعريف يا ويژگي هاي آن بحث هاي نظري بسياري در جريان بوده و هست. اين بحث ها از چنان گوناگوني و تنوعي برخوردارند كه دستيابي به يك نظر واحد را بسيار مشكل مي كند. چنين وضعي را بايد ناشي از ماهيت و شكل شعر جديد دانست. شعر جديد قلمرو و حدود خاصي ندارد و از همين جهت بحث درباره آن نيز جوانب فراواني به خودمي گيرد. در مقاله حاضر چيستي شعر و نسبت آن با زبان مطرح مي شود. از خلال اين بحث است كه چند شعر از مجموعه شعر «الواح صلح» سروده محمد سعيد ميرزايي مورد بررسي قرار مي گيرد تا مصداقي براي مباحث نظري باشد.
از ديدگاه فرماليسم تصوير شاعرانه صرفاً بياني مجازي است، پس قابل مشاهده نيست. برخلاف عكس، استعاري يا كنايي است، پس نمي توان آن را بيان انديشه با زبان هم دانست. شعر، بدين ترتيب به هيچ واقعيتي جز زبان دلالت ندارد و در حقيقت از سويه معنايي كلام مي گريزد (آن را قرباني مي كند) تا هستي يكه اي بيابد كه تنها در تركيب هاي دروني خود و تأثير و تأثر واحدهاي دروني خود شكل مي گيرد و نه در دلالت به چيزي خارج از خويش. در اين ارتباط «شكلوفسكي» مثال جالبي مي زند: «واژه خون در شعر، خونين نيست، يعني از خون واقعي ساخته نشده است، بلكه كلمه اي است با ويژگي هاي زبان شناختي با حروف خاص و ضرباهنگ خاص خويش كه صرفاً از مناسبات همنشيني با واژگان ديگر، معنا يا معاني متعدد مي يابد.» به عبارت ديگر خون در شعر داراي يك هستي ادبي ويژه، رها از سوابق و تعين هاي فرهنگي خود مي باشد.
پس شعر، ساختار خودبسنده و در نتيجه، خود ارجاعي است كه به استقلال از هر ساخت ديگر دست يافته است، البته اين به معناي انكار روابط بينامتني يا به مثابه عدم امكان ايجاد فرامتن نيست. در اين رابطه نيز نظر «شكلوفسكي» خواندني است: «اثر هنري در پيوند با آثار هنري پيش از خود ايجاد مي شود و شكل آن به وسيله ارتباطش با آن آثار تعريف و شناخته مي شود. هدف شكل تازه نه محتواي تازه بلكه جانشيني شكل يا اشكال قبلي است.»
خودارجاعي و استقلال شعر در عرصه زبان به سه شكل قابل دستيابي است:
- آفرينش جهان ناب شاعرانه
- بازآفريني جهان موجود با واسطه تكنيك هاي شعري
- رجوع به خود متن به عنوان ابژه اي ويژه
جهان ناب شاعرانه غالباً به دنبال بازي با جسم زبان و به بيان ديگر مانور در عرصه دال ها به منظور ايجاد يك بافت آوايي آهنگين يا نظامي از هنجارگريزي هاي زباني،هستي مي يابد. خودارجاعي كامل و استقلال مطلق از هر گونه مابه ازاء خارجي را اصولاً بايد در اين گونه شعرها جستجو كرد.
بازآفريني جهان موجود يا به عبارت ديگر محاكات جهان موجود با به كارگيري تكنيك ها و صنايع شعري از تشبيه و استعاره گرفته تا نماد و اسطوره و در حقيقت چهره پنهان مانده پديده ها، اشياء و موجودات جهان را آشكار مي سازد (خلق مي كند!)
هر دو شكل مزبور، به خصوص شكل اخير عرصه تأويل در پهنه فرامتن هاي بي شمار خواننده (ابرخواننده!) محسوب مي شوند. درست برخلاف شكل سوم دستيابي به خودارجاعي و استقلال شعر در عرصه زبان، يعني رجوع به خود متن به عنوان ابژه اي ويژه (تكنيك فاصله گذاري) كه به شدت موجود تك معنايي است و ضد تأويل. خودارجاعي اين شعرها حتي از اشعار دسته اول نيز پررنگ تر و شديدتر است.
تلفيقي از دو يا هر سه فرم مورد اشاره كاملاً محتمل به نظر مي رسد و همين احتمال، فقدان مرز مشخص و وجود كنتاكتي بين انگشتي بين اين فرم ها را به اثبات مي رساند.
***
«تو در ادامه اين متن، متن سربالا...»
با خواندن سطر فوق آشكارا در برابر متني قرار مي گيريم كه به برجسته سازي خود پرداخته است. اين برجسته سازي با قرار دادن «شعر» به عنوان ابژه اي ويژه به انجام رسيده است. به عبارت ديگر شعريت متن بدون هر تمهيدي ديگر و با توجهي خاص به فرمول ياكوبس در نقش شعري زبان سامان مي يابد.
به ماه مي رسي و چند پله تر بالا-
يكي كه خواب تو را ديده است، مي گويد:
سلام و بعد تو هم با جواب سربالا
به قعر متن هلش مي دهي و مي لغزد
كنار تپه اي از مورچه و در بالا-
تو هيچ چيز به جز نقطه اي نمي بيني
از اين جنازه كسي مي برد خبر بالا؟
اما شاعر مي داند، با تكنيك به كار رفته در سطر اول، شعر را تنها آغاز كرده است. پس در سطرهاي بعد به بسط و گسترش اين تكنيك در كل شعر مي پردازد و در جهت ايجاد يك ساختار كلي حركت مي كند. ساختاري روايي براساس تمهيد سطر اول كه در ابيات بعد بر آن تأكيد مي گردد:
و باز بالني از شعر مي رسد، و تو را
مي آورد:عجله كن! بيا! بپر بالا!
...
...
...
و من كه منتظرم گيسويت دراز شود
چگونه باز بگويم مرا ببر بالا؟
در اين غزل« تو »هويت هاي متفاوت و لغزاني مي يابد و نوعي ترديد يا عدم قاطعيت را به مخاطب منتقل مي كند. اين، به علاوه به كارگيري تكنيك فاصله گذاري و كشف ظرفيت هاي نامكشوف قالبي سنتي چون غزل، به شعر رنگ و بويي پست مدرنيستي بخشيده است.
***
اتاق پنجره را قورت داد، باران را
قلپ قلپ تا ته سركشيد، گلدان را
جويد و باغچه را بوته بوته از جا كند
كه در خودش بكشد پله پله ايوان را
و كوچه را و سپس خانه خانه هورت كشيد
درست مثل كلافي نخ خيابان را
وقتي مي شنويم« موج خشمگين »علي رغم ذهني گرايي و انتزاع ناگزير و ناگريزي كه در اين تركيب موج مي زند، عينيت بخشي و به عبارت ديگر يافتن مابه ازاء مادي و خارجي آن امكان پذير و بلكه آسان به نظر مي رسد. تصاوير شعري كه از صنايع و تكنيك هاي شعري (صور خيال) بهره برده اند، بدون شك و بي استثناء، در نوساني دائم بين ذهنيت و عينيت، داراي محل ارجاعي در ما به ازايي خارجي هستند.
اما تصاوير شكل گرفته در سه بيت فوق صرفاً مانوري در عرصه دال ها به منظور ايجاد يك بافت آهنگين محسوب مي شوند و نظامي از هنجارگريزي هاي زباني در حيطه درونه زبان را ايجاد نموده اند. نظامي هارمونيك (در جهت ايجاد ساختي روايي و متمركز) كه هيچ مابه ازاي خارجي ندارد. نظامي كه خيالي ناب را محسوس كرده است. چنانچه« بيدل »در ابيات زير« خميازه كشيدن آمدن»و« غسل كردن آبروي مرده »را محسوس نموده است:
بس كه مخمور خيالت رفته ايم
آمدن خميازه ما مي كشد
«آبروي شمع آخر ريخت اشك بي اثر
آبروي مرده را تا چند غسالي كنيم
و روايت متمركز و خطي غزل ادامه مي يابد:
و بعد از همه شهر اتاق تو جاماند
كه با تمام تهوع، گرسنه بود آن را
در اتاق تو اما« تو »چنان بي تفاوت و سرد، گلدان ها را آب مي دهي و چون هميشه به خواب مي روي كه انگار شنيدن يا نشنيدن، خواندن يا نخواندن، و ديدن يا نديدن سرانجام ماجراي عظيم و هولناك چهار بيت اول كه تا اتاق تو پيش آمده بود، علي السويه است:
هنوز گيسوي تو مي وزيد و پنجره را
نبسته بودي و مي دادي آب گلدان را
و چون هميشه، بي شب به خير، خوابيدي
و آنقدر علي السويه و بي تفاوت و سرد كه حتي فرقي نمي كند قالب هميشگي غزل دچار شكست گردد. و اين هم نوعي اجراي زباني شعر به حساب مي آيد.
***
چه سوره خواند كه عمري گذشت تا خم شد
پي ركوع و چه ذكري كه طاقتش كم شد
ركوع رفت، چه تاريخ شد؟ چه زمزمه كرد؟
كه كائنات براي شنيدنش خم شد
بلندشد، شب معراج احمد(ص) آمده بود
به سجده رفت، زمان هبوط آدم شد
اما در سه بيت فوق ديگر تشكل نظامي از هنجارگريزي هاي زباني به منظور ايجاد يك بافت آوايي آهنگين هدف نيست، بلكه بازآفريني خلاقانه پديده ها و حوادث واقع شده و يا اشياء و موجودات واقعي جهان و نيز آشكارسازي چهره پنهان آنها مدنظر شاعر است و اين محاكات ممكن نيست مگر به واسطه به كارگيري تكنيك ها و صنايع شعري:
هم او كه نقطه عطف جهان خلقت بود
هم او كه سايه تيغش حدود عالم شد
ستارگان، كلمات نگفته اش بودند
به نيمه هاي شب او را كه چاه، محرم شد
اين غزل از ساختاري كلاسيك، متشكل در عرض (بيت) برخوردار است. در اين ساختار، استقلال ابيات مهمترين مشخصه محسوب مي شود و درست به همين دليل شعر به جاي انتشار در كليت خود، در ابيات متمركز مي شود و هر بيت با تكيه بر تكنيك يا صنعتي خاص شعريت خود را به دست مي آورد و اثبات مي كند.
طبيعي است كه در اين وضعيت، ابيات به تبع قدرت تصويري يا مرتبه صنعت بكاررفته ارزشگذاري مي گردند و نه نقشي كه در ساختار كلي شعر ايفا مي نمايند:
مگر نظام علي(ع) نظم اختران را چيد
كه روز و شب، تپش آسمان منظم شد
به بازوان علي تكيه داد روز ازل
اگر ستون فلك يك دقيقه محكم شد
ملاحظه مي گردد كه صنايعي چون تشخيص، مبالغه و تشبيه، اساس شعريت ابيات واقع گرديده اند. ذهنيت ايدئولوژيك شاعر در اين غزل، برخلاف دو غزل قبلي، به شدت خودنمايي مي كند و راه را بر تأويل هاي آزاد مخاطب بر پايه فرامتن هاي شخصي مسدود نموده است:
مهم سري ست كه بايد به خون خود بتپد
چه فرق داشت كه قابيل، ابن ملجم شد
اگر كه مرتبه ميهمان خود نشناخت
بساط خلقت عالم چرا فراهم شد؟
شراب هاي ازل آن زمان به جوش افتاد
كه آب ديده و خون سر تو مدغم شد
تمام عقربه هاي زمان مردد ماند
كه صبح بيست و يكم يا ده محرم شد
نوسان زباني بين زبان كهن و نو، شايد به خاطر استقلال ابيات توجه شاعر را به خود جلب نكرده است. ولي قطعاً به همين خاطر برخلاف غزل هاي قبل، تكانه هاي روايي كاملاً بر انتهاي اركان افاعيلي منطبق شده است. خبري از ابيات موقوف المعاني نيست. كلان روايت غزل، به خرده روايت هاي ابيات بدل شده است و در نتيجه سير زمان متوقف شده و شعر به توصيفاتي پراكنده از يك لحظه بسنده نموده است.
به سجده رفت ولي برنخاست، بال گشود
بهشت، گوشه سجاده اش مجسم شد
و بالاخره هر چقدر در غزل هاي قبل، شعر عرصه نمايش است و آزادي ذهن مخاطب، غزل آخر عرصه حكومت و دوآليته ي مورد نظر شاعر است و صحنه حكم اندازي او مابين خير و شري از پيش مشخص.
بدين ترتيب هر چه غزل هاي اول و دوم مشخصه هاي مدرن و حتي پست مدرن را به نمايش گذاشته است، شعر سوم چه از نظر نگاه به جهان و چه نوع برداشت، از مقوله شعر كلاسيك محسوب مي گردد.
***
يعني كه آدمي حلزوني ست، در سفر
هر چه كه داشت در چمداني ست، مختصر
پس آدم از جهان و جنونش يگانه است
بيگانه است گرچه در او، مثل رهگذر
او در گذشته است، اگر بگذرد جهان
او در گذشته است، جهان بگذرد اگر
يعني چنان كه گوشه در بازمانده است
با نامه اش نوشته كه او رفت بي خبر
يعني كه آدمي حلزون نيست، يك غروب
يايك سپيده، بي چمدان، مي كند سفر
در ابيات فوق اما شاعر نه به خود متن به عنوان ابژه اي ويژه رجوع كرده است و نه جهاني آفريده است خودارجاع و مستقل از هر مابه ازاي بيروني. و مگر تقديميه ابتداي غزل به مرحوم» بيژن جلالي «گوياي محل ارجاع متن در خارج از آن نيست؟ اتفاقاً همين تقديميه احتمال بازآفريني جهان موجود با واسطه تكنيك ها و صنايع شعري را مطرح و پررنگ مي كند.
اما اين تكنيك ها و صنايع فرميك و صوري نيست كه به آفرينش و خلق جهان شاعرانه مي انجامد. تمهيداتي بعضاً كهنه و مندرس از آن دست كه شاعر در ابيات دوم و سوم به كار برده است، يا فرم دايره اي كه با تكرار ساختار مشابه جملات در مصارع اول و ماقبل آخر ايجاد شده است، يا حتي نظام آوايي _ عروضي خاصي كه نتيجه طبيعي قالب موسيقيايي غزل به حساب مي آيد. با اين تكنيك ها و تمهيدات، شاعر جهان موجود را آراسته و در متن منعكس نموده است.
حال آن كه آن را بازآفريني نكرده است. آن چنان كه مثلاً در غزل قبل و در اين بيت درخشان:
ستارگان كلمات نگفته اش بودند
به نيمه ها شب او را كه چاه، محرم شد
شاعر ظاهراً فراموش كرده است كه حتي اگر به شيوه غيرمتعارف سال هاي اخير به روايت پردازي در غزل بپردازد، لزوماً شعر نسروده است. به واقع او در قالبي كه گاه در آن مظروفي به نام شعر ريخته مي شود، اين بار برخلاف سه غزل قبل، نثري روايي اما موزون و آهنگين ريخته است.
خوشبختانه« محمدسعيد ميرزايي»در« الواح صلح »(۱) و طي سال ها حضور در صحنه شعر معاصر (علي رغم جواني) ثابت كرده است كه نه تنها قالب غزل را مي شناسد و به ظرفيت هاي نامكشوف و تازه آن مسلط شده است، بلكه به خوبي شعر را از نثر موزون و شاعرانه و روايت هاي گنجانده در قوالب كلاسيك چون غزل تشخيص مي دهد. به اين ترتيب غزل هاي بسيار كم شماري از« الواح صلح »را مي توان يافت كه سرنوشت غزل چهارم مورد بحث اين نوشتار را داشته باشند.
محمدسعيد ميرزايي در آخرين مجموعه شعرش اگر چه نسبت به«مرد بي مورد»(۲) پيشرفتي نداشته است و حتي پسرفت هايي را هم نشان مي دهد(هم به لحاظ زباني و هم به لحاظ فرم دروني و كشف هاي شاعرانه و...) اما با اين حال، حتي با همين مجموعه آخر، خود را به غزل معاصر باز هم اثبات نموده است.(۳)
پي نوشت ها:
۱- الواح صلح- محمدسعيد ميرزايي- نشرهمسايه- بهار ۱۳۸۲
۲- مرد بي مورد- محمدسعيد ميرزايي- نشر نادي- ۱۳۷۸
۳- چهار غزل مورد بحث در اين نوشتار به ترتيب از صفحات ۲۰۴ الي ،۲۰۵ ۶۵ الي ،۶۶ ۱۵۹الي ،۱۶۱ ۲۲۶ الي ۲۲۷ مجموعه شعر» الواح صلح «انتخاب شده اند.
|