ابوالفضل مهاجر
ايران ؛ اين كهن خاك پرافتخار را بايد با نام مرداني شناخت كه هر يك شان در زمان خود رشك جهانيان بوده اند و چشم مردم گيتي روزگاري به سوي آنان بود. از اين ميان مي توان «ابوالفتح عمر بن ابراهيم خيام نيشابوري» را نام برد.
كسي كه در رياضيات اعجوبه اي بود بي مانند در فلسفه و كلام حاذق، در نجوم يكتا و در شاعري هم كه بي نياز از تعريف و توضيح. اين جستار، تذكاري است كه بدين وسيله در گذشته درنگريم و اين راه باز آمده را به دقت بازببينيم. با هم مي خوانيم.
زندگينامه و تأليفات
درباره زندگي و زندگينامه «عمر خيام» پيش از همه بايد در نظر داشت كه تاريخ دقيق تولد و وفاتش به درستي معلوم نيست[چنان كه از تحصيلات و استادانش اطلاع درستي در دست نيست.]. اين قدر هست كه در ميانه سده پنجم در نيشابور زاده شد و در اوايل سده ششم وفات يافت. اما البته مشهورترين قول روايت مي كند كه در ۴۴۰ ه.ق زاده شد و در ۵۲۶ ه.ق وفات يافت. اين روايت ،۵۲۶ كه برخي ۵۳۶ و ارقام ديگر هم گفته اند با توجه به روايت نظامي عروضي در چهار مقاله معتبر به نظر مي آيد.
لقبش «غياث الدين» و كنيه اش «ابوالفتح» بود و برخي «خيام» خوانده شدنش را از باب شغل خيمه دوزي پدرش گفته اند.
وي اكثر عمر را در كنف حمايت دولت سلجوقي به سر برد و معاصر آلب ارسلان و ملكشاه بود و براي همو بود كه «زيج جلالي» را ترتيب داد. در ۲۲ سالگي هنگامي كه سلجوقيان به جنگ و خونريزي مشغول بودند به سمرقند در ازبكستان رفت و در آنجا تحت حمايت ابوطاهر قاضي القضات سمرقند قرار گرفت و كتاب معروف «جبر و مقابله» را به نامش نوشت و نيز تا قبل از ۲۵ سالگي رسائلي در حساب جبر و موسيقي به رشته تأليف در آورد.
در سال ۴۶۵ ه.ق به اصفهان برگشت و ۱۸ سال سرپرستي منجمين رصدخانه اصفهان را به عهده گرفت و در حدود ۳۱ سالگي در ۴۷۱ ه.ق تقويم جلالي را براي ملكشاه تنظيم نمود.
پير نيشابور گويا به سفر حج هم رفته كه طي آن مدتي نامعلوم در بغداد اقامت گزيد و ديگر بار به ري و بلخ و بخارا رفت كه در بلخ شاگردش نظامي عروضي به زيارتش نائل شد و حكايت اين ملاقات هم در چهار مقاله منعكس شده و اين ملاقات به سال ۵۰۶ ه.ق دست داد. آنچه از تأليفات به قطع و يقين يا شك و شبهه از وي داشته اند از ده عدد افزون نيست:
۱- رساله في براهين الجبر و المقابله مع خمسه الواح لااشكال
۲- رساله في شرح ما اشكل من مصادرات كتاب اقليدس (كه در كتابخانه لايدن هلند موجود است و استاد علامه جلال الدين همايي آن را به فارسي برگردانده اند.)
۳- زيج ملكشاهي (يا جلالي)
۴- رساله في الطبيعيات (كه بيهقي و شهرزوري از آن ياد كرده اند)
۵- رساله في الوجود (كه آن را براي «فخر الملك مؤيد» نوشت و بحثي است فلسفي محض در باب وجود.)
۶- رساله في الجواب عن ثلاث مسائل
۷- رساله في الكون و تكليف (ياد شده به وسيله بيهقي و شهرزوري كه باز رساله اي فلسفي است در جواب قاضي عبدالرحيم نسوي)
۸- رساله في الاحتيال لمعرفه مقداري الذهب و الفضه (كه در كتابخانه گوتاي آلمان يافت مي شود.)
۹- رساله في لوازم الامكنه (كه در آن از اختلاف فصول و مواسم بحث شده)
۱۰- نوروزنامه (كه مستشرق معروف روس مينور سكي آن را از خيام نمي داند اما مرحوم تقي زاده و استاد مينوي به قطع و يقين آن را از آن خيام نوشته اند.)
خيام ،شاعر - فيلسوف
خيام شاعر را بايد گوينده اي چند لايه و متحير دانست كه هر آينه همچون خلف رند مسلكش «خواجه حافظ» چندان آسان ياب و تن به تفسير دهنده نيست.
صادق هدايت در جايي تذكر مي دهد: «اگر يك نفر صد سال عمر كرده باشد و روزي دو مرتبه مسلك و عقيده عوض كرده باشد قادر به گفتن چنين سخناني نيست.»
تعداد متنوع رباعياتي هم كه در نسخ مختلف به خيام نسبت داده اند بي شك مؤيد همين مطلب است. كمترين نسخه خطي رباعيات خيام مورخ ۸۵۶ ه.ق متعلق به كتابخانه آكسفورد و مشتمل بر ۱۵۸ رباعي است و بيشترين آنها طربخانه مدون به سال ۸۶۷ ه.ق محتواي ۵۵۶ رباعي. اما متأخرين پا را از اين فراتر گذاشته اند.چنان كه سعيد نفيسي با مراجعه به ۱۶۲ منبع، ۱۲۲۴ رباعي استخراج نمود. همين مايه تلون و تكثر در روايات مي رساند كه تا چه پايه در برخورد با اين حكيم نيشابوري بايد جانب احتياط را نگه داشت. چندان كه حتي برخي در شاعري خيام شك كرده يا خيام شاعر را با خيام رياضيدان و منجم فرق گذاشته اند. چنان كه در جلد چهارم «معجم الالقاب» سخن از كسي هست به نام «علاءالدين علي بن محمد بن احمدبن خلف خراساني» معروف به «خيام» كه گويا «ديواني از شعر فارسي دارد و اشعار او بسيار است و در خراسان و آذربايجان مشهور...» و برخي به شك افتاده اند كه شايد خيام شاعر در حقيقت همين خلف خراساني باشد لكن اين شبهه از آنجا كه سند و نويسنده چندان شناخت شده نيستند و البته نويسنده هم چندان در زبان فارسي تبحر ندارد و مورد وثوق اهل فن نمي باشد. اگر به تاريخ ادبيات نگاهي بيندازيم اولين سند فارسي معتبر كه رباعي اي به خيام نسبت داده «التنبيه علي بعض الاسرار المودعه في بعض سور قرآن العظيم» تأليف امام فخر رازي است و آن رباعي اين است كه:
دارنده چو تركيب چنين خوب آراست
از بهر چه او فكندش اندركم و كاست
گر خوب نيامد اين محور عيب كراست
ور خوب آمد شكستن از بهر چه خواست؟
اما خيامي كه رباعيات به ما معرفي مي كنند كيست؟خيام حكيمي است مسلمان اما مسلماني اش از پس واديهاي شك و حيرت و سؤال گذشته و او را از دايره انديشه ها و پندارهاي اهل ظاهر بيرون آورده است.
انديشه غالب او در رباعيات تحير و پرسشگري است، پرسشهايي كه ذهن فيلسوفانه و رياضي وار او را هرگز راحت نمي گذارند:
دوري كه در او آمدن و رفتن ماست
او را نه بدايت نه نهايت پيداست
كس مي نزند دمي در اين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست؟
خيام حكيمي است مسلمان اما مسلماني اش از پس واديهاي شك و حيرت و سؤال گذشته تا بدان چيزي رسانيده كه او را از دايره انديشه ها و پندارهاي اهل ظاهر بيرون آورده است
درباره اعتقادخيام به خدا بايد گفت به وجود خدا معتقد است . وي به هر روي معتقد است كه عقل بشري به آن پايه نمي رسد كه در باب واجب الوجود و هستي چندان به سامان اظهار نظر كند
اين تحير و پرسشگري البته هيچگاه به الحاد و كفر تبديل نمي شود، حتي يك رباعي هم در اين معني وجود ندارد. مدارك هم در اين باب زياد است، اول اين كه خيام چندان كه از تاريخ برمي آيد زياده مورد احترام هم عصرانش بوده و القابي نظير «حجه الحق» ، «فيلسوف العالم» و غيره همه جا حتي از زبان آنان كه به انتقاد از او درمي كوشند بر سر اسمش هست. و اين خود نشان مي دهد كه وي بايد علاوه بر مقام علمي و ذوق هنري داراي زهد و تقواي قابل توجهي هم بوده باشد ورنه علم و هنر در زمانه اي كه او مي زيست به تنهايي نمي توانست براي كسي احترام به بار آورد و كم نبودند از اهالي فلسفه و علم و هنر كه به دليل شك و شبهه در ايمان مغضوب و حتي مقتول شدند. مثلاً قفطي در «تاريخ الحكما» نخست با نهايت احترام مقام علمي وي را مي ستايد و سپس با احتياط بر او خرده مي گيرد كه اشعارش به خاطر چند لايه بودن معاني، عده اي از اهل ظاهر را به اشتباه انداخته و نيز به همين دليل حكيم به حج رفته و چون مراجعت كرده به كتم اسرار خويش كوشيده «تا نه هر بي خبري» از «وصف جمال يار» آگه شود و از راه ناداني به گمراهي افتد . و اما ديگر اين كه خيام علاوه بر حكيم و شاعر در روايات به عنوان يك محقق و قاري و مفسر قرآن هم معرفي شده چنان كه «شهرزوري» در «نزهه الارواح و روضه الافراح» گويد: «روزي خيام بر شهاب الدين عبدالرزاق وزير وارد شد و امام القراء ابوالحسن غزال نيز آنجا بود و با وزير در باب اختلاف قرائات در مورد آيه اي سخن مي گفتند وزير گفت: اشتباهاتمان را بايد از مردي آگاه بپرسيم پس امام ابوالحسن غزال از عمر خيام پرسيد. خيام وجوه اختلاف قاريان را ياد كرد و سخن هر يك تعليل نمود و شواذ را بيان داشت و تفسير كرد و سرانجام يك وجه را بر همه برگزيد. ابوالحسن گفت: خدا مانند ترا در ميان دانشمندان زياد كناد. مرا از كسان خويش بدان و خشنود باش چه من گمان نمي كردم كه در دنيا يكي از قراء اين وجوه را از حفظ باشد تا چه رسد به يكي از حكيمان»
البته در باب او يك چيز را هم نبايد از نظر دور داشت و آن اين كه اگر گاهي اشعارش تاريك و نااميد كننده اند اگر مي گويد كه اين هستي و زندگي را كه سراسر غم و رنج است هيچ گونه نمي توان تحمل كرد از آن است كه در وجود خيام از آن «كوكب هدايت» آن «گوهر بيرون از صدف كون و مكان» يعني «عشق» كه در سخن خواجه شيراز هست نشاني نمي بينيم. اگر حافظ از نشئه عشق دمي از خويش و هستي بيرون مي جهد براي حكيم ما شايد اين تعبير از عشق اصلاً معنايي ندارد كدام عشق؟ به هر چه دل بندي عاقبت به «گل كوزه گران» بدل مي شود و اين حتي كار عالمان را بسا كه مسخره جلوه دهد.
اين انديشه كه حقيقت و راز اين جهان بيرون از حيطه انديشه و پندار ماست و انديشيدن به آن جز آزردگي خود چيزي در بر ندارد در سراسر ديوان او زياد ديده مي شود.
بايد از جويبار، از لب آب، از سبزه لذت برد، اما در اين هنگام هم يك سؤال ذهن پيچيده وي را راحت نمي گذارد:
اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاك ما تماشاگه كيست؟
اين انديشه به انضمام لاادري گري شايد جدي ترين شاخه هايي از شعر اويند كه وي را جالب و خواندني جلوه مي دهد.
باري درباره او تاكنون زياد نوشته اند چنان كه استاد مجتبي مينوي عدد رسالات و مقالات درباره خيام را تا سال ،۱۹۲۹ ۱۵۰۰ عدد گفته اند. اما دغدغه اصلي اين است كه آيا خيام را و به خصوص خيام شاعر را درست شناخته اند؟ اين را نمي دانيم و واقعيت اين است كه هرگز نخواهيم دانست. ما همه همچون درباره «ملاي روم» يا «خواجه شيراز» از «ظن خود» يار او مي شويم، اما خيام واقعي كجاست؟ شايد اين رباعي كنايه اي به همين مطلب باشد كه:
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده بيفتد نه تو ماني و نه من
خيام فيلسوف را از خيام شاعر نمي توان جدا دانست بلكه هر يك از اين دو را مي توان و در حقيقت بايد از دريچه ديگري نگريست.
درباره اعتقادش به خدا بايد گفت به وجود خدا معتقد است . وي به هر روي معتقد است كه عقل بشري به آن پايه نمي رسد كه در باب واجب الوجود و هستي چندان به سامان اظهار نظر كند:
كس مشكل اسرار اجل را نگشاد
كس يك قدم از نهاد بيرون ننهاد
من مي نگرم ز مبتدي تا استاد
عجز است به دست هر كه از مادر زاد
و شايد بلندترين مرتبه عقل در نظرش همين علم به محدوديت خويش باشد. در باب اعتقادش به جبر كه شايد دليل عمده اشتهار او در عوام و خواص باشد نيز به واقع بايد او را از اهل جبريه به شمار آورد، چه نه تنها از فحواي بسياري از رباعيات بلكه در رساله «في الجواب عن الثلاث مسائل» هم اين مايه اعتقاد به جبر مشهود است. در رساله يكي از سؤالها اين است كه: از دو فرقه جبريه و قدريه كدام به صواب نزديكتراند؟ و خيام در جواب گويد: شايد كه جبري راست بگويد و به حق نزديكتر باشد به شرط آن كه دچار هذيان نگردد و در خرافات غوطه نخورد چه در اين صورت از حق دور مي شود.
ديد كلي او به دنيا و به زندگي به عنوان مكاني سراسر رنج و تعب است. و به همين دليل است كه هر دمي را كه در آن قدري از اين رنج و تعب فارغ شود« خوش دمي» مي داند و قدرش را به نيكي مي داند. و هم بدين خاطر است كه اغتنام فرصت حيات كه پيش از اين بدان اشاره كرديم در شعرش زياد به چشم مي خورد. چون به زمين مي نگرد به ياد عزيزاني مي افتد كه در همين زمين جايشان گذاشته، اينك به خاك و غباري بدل شده اند. هر چيز زيبايي كه باعث آرامش خاطر باشد روزي زوال خواهد يافت و خود مايه عذاب خاطر خواهد بود:
گردون ز زمين هيچ گلي برنارد
كش نشكند و هم به زمين نسپارد
گر ابر چو آب خاك را بر دارد
تا حشر همه خون عزيزان بارد
از ديگر انديشه هاي فلسفي او ترديد و سؤال از بابت حكمت آفريده شدن موجودات و سپس زوال آنهاست:
جامي است كه عقل آفرين مي زندش
صد بوسه ز مهر بر جبين مي زندش
اين كوزه گر هر چنين جام لطيف
مي سازد و باز بر زمين مي زندش
حتي خستگي از عقل فلسفي و چون و چراهاي آن كه مدام وي را راحت نمي گذارند و دعوتي از خويشتن براي رها كردن اين سؤالات و پرداختن به زندگي و لذت بردن از آن نيز در انديشه اش زياد يافت مي شود .
به هر حال فلسفه خيام چنان كه قبلاً هم چند باري تذكر دادم هرگز مجال بروز در كتابي مستقل و مدون نيافت و به جز چند رساله كه آن هم در جواب سؤالات يا مباحثاتي بوده هرگز به رشته تحرير درنيامد. دليلش شايد اوضاع نابسامان سياسي و جامعه علمي و شايد اين باشد كه چون او خود را شاگرد و رهرو« ابن سينا »مي داند ديگر دليلي براي تأليف كتابي مستقل پيدا نكرده است.
به هر روي تذكر اين نكته هم ضروري است كه تنها منشاء عقايد فيلسوفانه عمر خيام را نمي توان «ابن سينا» دانست كه خود افضل المتأخرين اش خوانده، راست است كه تأثير ابن سينا بر او بيش از همه است اما در جاي جاي انديشه وي ردپاي رسائل« اخوان الصفا »بخصوص در رشته استدلالاتش در رساله« كون و تكليف »ديده مي شود و البته حكيم ما از افكار باطنيان و ابوالعلاء معري نيز بي بهره نبوده است.
خيام رياضيدان
اهم فعاليت هاي رياضي عمرخيام را بايد كار برروي معادلات درجه سوم و هندسه دانست. وليكن تذكر اين نكته ضروري است كه برخلاف قول مشهور كه خيام را دانشمندي جبردان مي داند بسي درخورتر است كه وي را عالم هندسه بناميم. چه او در حقيقت حتي بحث معادلات درجه سوم را هم به حيطه مسائل هندسي كشاند و از اين طريق به مبارزه آنها رفت.
وي نخستين كسي در تاريخ رياضيات است كه صراحتاً اعلام نمود معادلات درجه سوم را نمي توان تنها به ياري خط كش و پرگار ترسيم نمود. بلكه براي مواجهه با آن بايد از خواص مقاطع مخروطي (دايره، بيضي، هذلولي، سهمي) ياري جست.
وي همچنين در باب اعداد، عدد را كميتي پيوسته تعريف مي كند و لذا براي نخستين بار به تعريفي از عدد حقيقي مثبت مي رسد و بنابراين بايد پيش گام« آناليز رياضي» اش به شمار آورد. او در ادامه خاطرنشان مي كند كه از نظر رياضي هر مقدار را مي توان به بي نهايت بخش منقسم نمود.اما مهمترين كار پير نيشابور در هندسه سه حالتي است كه براي چهار ضلعي متساوي الساقين در نظر گرفته است.
از فحواي كلامش در رساله جبر خود چنين مي نمايد كه از محيط علمي پيرامونش چندان خوشنود نيست چنانكه مي نويسد: گرفتار روزگاري هستيم كه بيشتر عالم نمايان زمان ما حق را جامه باطل مي پوشانند. به گونه اي كه اگر ببينند كسي جستن حق را وجه همت خود ساخته، او را خوار مي شمرند و تمسخر مي كنند. اما به هر روي چه در مجالس زمان خودش و چه اكنون وي را بايد بزرگترين رياضيدان ايران و حتي جهان اسلام به شمار آورد.
درباره مقام رياضي عمرخيام، كارل بوير در كتاب تاريخ رياضي وي را يكي از بزرگترين آغازگران جبر در دوران پس از رياضيات يونان و هند مي داند و عنوان مي كند كه وي از مثلث معروف به مثلث پاسكال كه امروزه افتخار آن را اكثراً به« بلز پاسكال »نسبت مي دهند، آگاه بوده.
نيز ارنست رنان در مقاله اي به مناسبت انتشار رباعيات خيام وي را يك عالم رياضي دانسته و او را« نابغه ايراني» لقب مي دهد.
خيام منجم
پس از ورود اسلام به ايران تقويمي منظم در اين ملك رواج نداشت و چون ايران تحت حكومت خلفاي بغداد قرار داشت سيطره تقويم قمري باعث متغير و نامرتب شدن سال مالي گرديده بود و اصلاح خليفه معتضد هم چون چندان به دقت نبود باعث شده بود عامه مردم همان تقويم يزدگردي را مرجع قرار دهند كه اين هم باعث متغير شدن نوروز يعني روز اول سال شد. چنان كه در عهد ملكشاه نوروز به اواسط برج دلو (شهريورماه) رسيد. اين همه باعث به فكر افتادن رجال علمي و سياسي دربار ملكشاه گرديد تا در سال ۴۷۱ه. ق مجلسي مركب از حكيم عمر خيام، ابوالمظفر اسفرازي، ميمون بن نجيب واسطي و خواجه عبدالرحمن خازني فراهم آمد. اين منجمان به همراه چند تن ديگر رصدهايي انجام دادند و مطالعاتي كه به همت خواجه عمر خيام در پي آن انجام گرفت تكليف تقويم جديد را روشن كرد.
تلاش اساسي در تدوين تقويم جلالي بي گمان در احياي تقويم شمسي ايران قديم بر مبناي هجرت پيامبر اسلام بوده است. در تقويم جلالي اول سال هنگام ورود خورشيد به برج حمل قرار داده شده پس روز اول فروردين ماه روزي است كه آفتاب در نصف النهار آن در درجه اول برج حمل باشد مشروط بر اينكه در نصف النهار روز قبل در برج حوت (اسفند) بوده باشد. كه« نوروز سلطاني»اش ناميدند. مبدأ اين تقويم روز جمعه دهم رمضان ۴۷۱ ه.ق برابر با پانزدهم مارس ۱۰۷۹ ميلادي و پانزدهم آزار ۱۳۹۰ اسكندري و ۱۹ فروردين ۴۴۸ يزدگردي است.
گاهشماري جلالي كه بي شك دقيق ترين گاهشماري تاريخ بشريت است، در قرون بعدي به دليل عدم درك درست از آن و يا به علل ديگر از كاركرد واقعي خود بازماند.
*منابع در دفتر روزنامه موجود است