روش شناسي تعامل با قرآن
قرآن و هستي
جمع ميان دو قرائت وحياني و قرائت وجودي نه تنها براي مسلمانان بلكه براي تمام جهان، رهيافتي براي برون رفت از بحران هاي معرفتي معاصر و زمينه هاي پيشيني اش به شمار مي رود
|
|
طه جابر العلواني - ترجمه: سيد ياسر قزويني
مقاله حاضر سعي دارد تا به روش شناسي تعامل با قرآن به مثابه منبعي براي معرفت انساني و اجتماعي نزديك شود. از اين رو نويسنده دو قرائت اساسي را در رويكرد خود مورد توجه قرار مي دهد: قرائت وحياني و قرائت وجودي. وي معتقد است كه اين قرائت تنها براي مسلمانان نيست بلكه براي تمام جهانيان، رهيافتي براي برون رفت از بحران هاي معرفتي معاصر و زمينه هاي پيشيني اش به شمار مي رود. بحران هايي كه ناشي از سيطره روش شناسي پوزيتيويستي بر جهان است. با هم اين مقاله را مي خوانيم.
پديدارهاي اجتماعي و چگونگي تعامل با قرآن
در اين مقاله سعي مي كنيم تا هرچه بيشتر به روش شناسي تعامل با قرآن به مثابه منبعي براي معرفت انساني و اجتماعي نزديك شويم. پيشينيان ما در علم اصول فقه روش شناسي اي براي تعامل با قرآن و سنت، به مثابه دو منبع معرفت فقهي پيش روي ما قرار داده اند؛ آنچه كه نزد اصوليون با عنوان احكام مشترك بين كتاب و سنت شناخته مي شود. پرواضح است كه مسائل فقهي متفاوت از پديدارهاي اجتماعي اند. پديدارهاي اجتماعي و مسائل فقهي هريك واجد صفات و خصايص ويژه خود هستند. فقه ملزم است تا حلال و حرام امور و ديگر احكام تكليفي شرع را بيان كند. از سوي ديگر، در تعامل با پديدارهاي اجتماعي مي بايست به دنبال فرايندي براي درك عناصر تشكيل دهنده آنها، زمينه هاي پيشيني و پيامدهاي احتمالي بود. پس از طي اين مرحله تصور و يا نسبتي فراچنگ مي آيد كه از آن با نام حكم منطقي ياد مي كنند. اين نسبت در واقع درك شباهتي است بين دو امر، در جهت پديد آمدن تصوري كه از سودمند و يا زيان آور بودن امري حكايت مي كند. قرابت پديدارهاي اجتماعي با يكديگر اغلب از اين مقوله اند. از سويي اگر باور داشته باشيم كه خداوند متعال از هيچ چيزي در كتاب خود فروگذار نكرده، قرآن كريم و ايضاحات پيامبر اكرم(ص) در سنت نيز ديگر عناصر هدايت را پيش روي ما قرار مي دهند، مي توانيم منابع رهيافتي خود را در كتاب و سنت جست وجو كنيم و تصورات خود را به گونه اي مطلوب سامان بخشيم و يا اين كه از اين رهگذر تصورات خود را به گونه اي استعلا بخشيم تا بتوانند در عرصه پديدارهاي اجتماعي، خوب را از بد و حسن را از قبح بازشناسند.
روش علوم اجتماعي و علم اصول
اگر امر بدين گونه باشد آيا مي توان در برخورد با پديدارهاي اجتماعي از همان روش اصولي بهره برد و يا لازم است در جهت ساختن روشي براي تعامل با كتاب و سنت به مثابه دو منبع مهم شريعت و همچنين تعامل با پديدارهاي اجتماعي، اصلاحات و تعديلاتي را در روش خود به وجود آوريم و به هر شكلي اين روش را ارتقا بخشيم؟
آنچه كه در بادي امر مي توان گفت آن است كه امروزه ما براي ايجاد نزديكي ميان پديدارهاي اجتماعي و انساني نيازمند بهره مند شدن از روشهاي ديگري هستيم. ولي به هر صورت اين روش ناچار است دست كم در «مباحث الفاظ» از علم اصول بهره مند شود، چه در هر حال آنچه پيش روي ما قرار دارد گفتماني قرآني و يا نبوي است.
اين گفتمان در واقع در چارچوب واژگان زبان عربي سامان يافته، از سويي اصول فقه نيز در مباحث مشترك خود، متعرض بسياري از مباحث مربوط به مسائل الفاظ و تعامل با آنها در اين عرصه، شده است. از اين رو مي توان در اين زمينه از علم اصول بهره برد.
روشي در برابر روش رايج
ادامه روند كنوني يعني اين كه جوامع اسلامي همچنان مصرف كننده صرف توليدات جهان غرب در عرصه علوم اجتماعي باشند، (علومي كه وحي را منبعي براي شناخت حال به شمار نمي آورند) بدين معناست كه مسلمانان همچنان در چنبره انقسام به سكولاريست و اسلام گرا، مذهبي و غيرمذهبي گرفتار خواهند ماند، چرا كه انسان معاصر توسط همين علوم انساني و اجتماعي سامان مي يابد. از سويي اگر اين فرد بخواهد وحي را ناديده انگارد، جامعه اسلامي همچنان منقسم باقي خواهد ماند، از اين رو به جاي آن كه اسلام را به ديگران عرضه كنيم، نيروي خود را مصروف نزاع ها و درگيري هاي درون مذهبي مي كنيم. براي برون رفت از اين چالش نظريه اسلامي سازي و يا اصيل سازي علوم را پيشنهاد مي كنيم؛ نظريه اي كه تلاش مي كند با شناسايي وحي به عنوان منبعي بنيادين براي شناخت روش و منطقي در برابر روش رايج ارائه كند. در اين ميان براي تصحيح اين ادعا بايد روش هايي براي تعامل با اين منبع پيش روي قرار داد.
نمونه معرفت شناختي و جمع بين دو قرائت
جمع ميان اين دو قرائت مهمترين خواسته روش شناختي ما براي بناي معرفت است؛ چه اين معرفت، معرفتي وجودي، اجتماعي و يا انساني باشد، چرا كه جمع ميان دو قرائت (قرائت وحياني و قرائت وجودي) نه تنها براي مسلمانان بلكه براي تمام جهان، رهيافتي براي برون رفت از بحران هاي معرفتي معاصر و زمينه هاي پيشيني اش به شمار مي رود. تلاش هاي پيشين در ميراث گذشته ما بر الگوهايي معرفتي بنا نهاده شده اند. شهرستاني بيش از هفتصد فرقه اسلامي را به حساب آورده كه هر دسته از مسلمانان بر حسب مقولاتشان يكي از اين فرقه ها را تشكيل مي دادند. اصول اين فرق تنها خرده الگوهايي معرفتي هستند كه هريك از فرقه ها مقولات خود را بر مبناي آن برساخته اند.
به نگارش درآمدن كتابهايي چون «مقالات الاسلاميين» از سوي اشعري، «التبصيرفي الدين» توسط اسفرايني، «الحورالعين» توسط زبيدي و «اعتقادات فرق المسلمين و المشركين» توسط رازي و ديگر آثاري از اين دست، همه و همه به بازنمايي الگوهاي معرفتي ويژه هر فرقه مي پردازند. از سويي وقتي به سراغ نقد يكي از اين مقولات اين فرقه ها مي رويم، اغلب آن مقوله ها را در باب ذات الهي يا پيرامون صفات آيات قرآن كه نزد برخي متشابه و نزد برخي ديگر آيات محكم تلقي مي شوند، خواهيم يافت.
با جست وجوي دقيق در اين مقولات درمي يابيم كه غالباً يكي از دو قرائت مورد بحث در آنها مورد غفلت قرار گرفته اند. امروز نيز وقتي به انديشه هاي شرق و غرب نظر مي افكنيم و در صدد تحليل مقوله اي فلسفي از اين انديشه ها برمي آييم، در وهله اول جمع ميان اين دو قرائت را از ياد مي بريم و با يك چشم به مسائل مي نگريم. چشمي را برمي بنديم و تنها يك چشم را به آن مسئله مي دوزيم، از اين رو با قرائتي از همان مقولات روياروي خواهيم شد. اين در حالي است كه خداوند از همان لحظه نخست در «اقرأ بسم ربك» هدايت ما را در جمع ميان اين دو قرائت دانسته است.
(اقرأ باسم ربك) انسان را در چرخه حياتي اش از لخته اي خون به انساني مسئول براي آباداني زمين رهنمون مي شود؛ قرائتي كه به زندگي، مرگ و هستي منتشر در ميان نوع بشر مي نگرد و قرائتي ديگرگونه فرود آمده از آسمان كه به مثابه معياري براي آن قرائت و همنوا با وحي الهي تلقي مي شود.
همچنان كه قرائت ديگرگوني معياري براي بهتر فهميدن قرائت اول تلقي مي شود. نتيجه آن كه در هريك از گونه هاي علوم و يا هريك از انواع مختلف معرفت، مي بايست ردپايي از هر دو قرائت را جست وجو كرد؛ چه اگر يكي از اين دو جنبه ناديده گرفته شود و تنها يكي از آنها در صحنه باقي بماند، چيزي جز طغيان آن جنبه بر جنبه ناديده انگاشته، رخ نخواهد داد. با اين حال بايد نسبتي روش شناختي ميان اين دو قرائت برقرار كرد. به ديگر سخن اين جمع، با قرار دادن عباراتي از قرآن در طرفي و بهره اي از هستي در طرف ديگر و تلاش براي تلفيق اين دو، صورت نمي پذيرد، بلكه فرآيند جمع ميان اين دو ساحت يكي از پيچيده ترين فرايندهاست. در واقع اين فرايند جمع، تكيه بر روش علمي دارد، ولي به هر حال در هر دو حالت آن كه بازخواني مي كند، همان انسان تعامل گر با اين روش متأثر از هر دو ساحت است.
سيطره روش شناسي پوزيتيويستي بر جهان
براي دست يافتن به روش پيشنهادي، پيرامون بشر به روش تجربي سخن گفتيم، اما نسبت اين امر با اسلام چيست؟ بهره مندي از اين روش جوامع بشري را به يكديگر نزديك ساخت و وحدت انسانها را امروز به امري ممكن تبديل كرده است. امروزه مي شنويم كه جهان به دهكده اي كوچك تبديل شده، رخدادي كه پيش از اين سابقه نداشته است. از اين رهگذر انسان جهاني معني مي يابد. چندي پيش پژوهشگران شصت و چهار كشور در يك سمينار گرد هم آمدند و پيرامون اشتراكات ملت ها براي رسيدن به يك انسان جهاني، بحث و گفت وگو كردند. قرن بيست و يكم به عنوان قرني جهاني، عناويني همچون وحدت انساني و انسان جهاني، انتساب جهاني، كنش هاي اجتماعي جهاني و قواعد مشترك جهاني انديشه را كه عقل علمي را نيز زير لواي روش شناختي خود درآورده، به همراه آورده است. از سويي امروزه هر گفتماني براي صورت بندي شدن بايد دو عنصر اساسي را در بر گيرد: نخست رويكرد جهاني را در خود برجسته سازد، از اين رو هر گفتمان بايد از ويژگي هاي بومي خود پا فراتر نهاده و رو سوي مفاهيم عمومي ديگران داشته باشد.
دوم: گفتمان مورد نظر بر مبناي روش شناسي غالب در انديشه كه مبتني بر روش تجربي در عرصه خرد و علم قواعد مشتركي را براي تفاهم بين بشري ارائه مي كند، سامان يافته باشد. در واقع در اين فرايند آنچه غالب است روش است. به زعم صوفيه، پيامبر اكرم(ص) پس از فرايند تخليه به فرآيند ديگري موسوم به تحليه دست زدند، فرآيندي براي ديگرگون ساختن مفاهيم. به عنوان نمونه پيامبر اكرم(ص) مي پرسيدند كه «مفلس» به چه كسي مي گويند؟ و اصحاب در پاسخ مي گفتند: آن كه دينار و درهمي ندارد؛ اما پيامبر(ص) مي فرمودند «مفلس» آن است كه كسي را بگيرد، ديگري را بزند و سومي را مورد شماتت قرار دهد. در واقع اين فرايندي است معطوف به ديگرگوني مفاهيم و مشحون ساختن مفاهيم تاريخ مصرف گذشته با درونمايه هايي نوين. جهان غرب نيز چنين پروژه اي را در دستور كار داشت، لذا مي بينيم كه ارزش هاي عدالت در نزد ما غير از آن عدالتي است كه جهان غرب طرد مي كند. مفاهيم ديگري چون مفهوم حق، مفهوم انسان و مفهوم زن نيز در گفتمان غربي همين حالت را دارند.
درنهايت اگر ساز و كاري براي صورت بندي يك گفتمان بر مبناي روش شناسي انديشه و قواعد مشترك بين بستري مبتني بر روش علمي- تجربي مقيدكننده علم و عقل نداشته باشيم، بهتر است ساختن گفتمان را به فراموشي بسپاريم.
چگونگي عرضه جهاني قرآن
ما پيش فرض هايي را مسلم مي دانيم؛ اينكه قرآن يك معجزه است و تمام مخالفان را به چالش مي كشد و روي سخنش با تمام زمان ها و مكان ها ست، اما اگر مردم عصر حاضر را مخاطب قرار داده و بگوييم كه اين كتاب خداست و هدايت شما را تضمين مي كند و شما را از تمام بحران هاي موجود نجات خواهد داد، كه البته بي گمان صحيح است، در پاسخ چه خواهيم شنيد؟
اين مردم در پاسخ خواهند گفت: آيا روش شناسي قواعد مشترك انديشه ادعاي شما را تأييد مي كند؟ در پاسخ خواهيم گفت: بله، ديگر بار مردم مي گويند: پس آن را بر ما عرضه كنيد. در پاسخ به اين خواسته چه بايد كرد؟ آيا آنها را جمع كرده برايشان قرآن بخوانيم؟ و يا ميراث مفسران پيشين را برايشان بازخواني كنيم؟ با اين كار درخواست ايشان را پاسخ نخواهيم گفت، حال آنكه قرآن همگان را در هر سطحي كه باشند مورد خطاب قرار داده است، بنابراين بايد در جستجوي روشي متعالي كه ريشه در اعجاز آن داشته باشد، باشيم.
در واقع خداي متعال با به وديعه نهادن قوانين و سنت هايي در جهان هستي، روش تجربي را بر همين مبنا، ايجاد كرد. از سويي قرآن به مثابه كتابي هم ارز با هستي و حركت آن، مي بايست روش شناسي اي با ظرفيت بالا و فراتر از روش شناسي تجربي يا هر روش شناسي انساني ديگري ارائه كند.
خرد غربي درب هاي ورودي خود را در برابر هر كتاب مقدسي بسته است، چرا كه جايي براي موضعگيري در برابر دين در خود پيش بيني نكرده، از اين رو دين در نظر اين خرد به خرافه اي بيش نمي ماند. از سويي قرآن نيز كتابي آسماني است، حال براي جمع اين دو تا چه بايد كرد؟ قرآن كريم شامل مجموعه اي از مفاهيم روش شناختي است كه امكان دارد ديگرگون شود. چه بسا آنچه امروزه ما آن را امري مترقي بدانيم، از سوي نسل هاي بعدي امري عقب مانده تلقي شود. امروزه علم مسأله ثابت و متغير را پشت سر نهاده، وارد دايره نسبيت و احتمال شده، حتي از اين دايره نيز پا فراتر نهاده است. لذا يك انسان غربي، در سايه اين روش شناسي، وجود خدا و رسالت موسي(ع) و مسيح(ع) را در بهترين شرايط محتمل تلقي خواهد كرد.
در قالب اين روش شناسي، هر چيزي داخل اين دايره، يعني دايره نسبيت قرار مي گيرد و چيزي براي ثابت يا متغير بودن باقي نمي ماند. وقتي با چنين انساني روياروي مي شويم، او را مخاطب قرار داده، مي گوييم: ما روشي در دست داريم كه تو را از چالش هاي فرو افتاده در آن بيرون خواهد كشيد. چه علت فرو افتادن در اين بحران ها، تكيه كردن بر قرائتي تك ساحتي بود. قرائتي كه در بيشتر مواقع صحيح بود، ولي وقتي تنها به بازخواني هستي پرداخت، اموري چند را از دست داد، اموري كه در روش شناسي مورد ادعاي ما فراهم مي آيند. در واقع رواج انديشه هاي نيست انگارانه و نهيليستي و باور به پايان تاريخ همه و همه پيامدهاي همين نظام روش شناختي تك ساحتي است، چه در اين نظام روش شناختي صيرورت و شدن به صورت مطلق فهم مي شود و هرجا خللي در اين روش شناسي ايجاد شود، باورهاي انسان غربي لرزان گشته، چاره اي جز پناه بردن به نسبي انگاري و احتمال در خود نمي بيند.
براي برون رفت از اين چالش راه حلي داريم و آن چيزي جز قرآن نيست با خواندن قرآن و فهم آن و فروكاهيدن آن به قواعد مشترك انديشه، اين وجود را مبتني بر سه گانه اي مي يابيم. اين سه گانه عبارت است از: ۱- خدا ۲- جهان آفرينش ۳- انسان
در واقع عناصر خدا و غيب در روش شناسي تك ساحتي مغفول مانده اند، لذا توجه صرف به صورت، جهان غرب را به سوي نيست انگاري رهنمون شده است. در چنين قالبي زندگي به امري بيهوده و بي غايت تبديل مي شود. زندگي اي كه نهايتش رسيدن به ماه و غور بي هدف در لذات است... و در پايان خودكشي.
چشم اندازهاي روش شناسي تعامل با قرآن
ما براي رسيدن به چشم انداز روش شناسي تعامل با قرآن، با مجموعه اي خطوط و چارچوب بندي هايي روشي مواجهيم كه مي توانيم از رهگذر آنها روشي متكامل، صورت بنديم. برخي از اين خطوط و چارچوب ها عبارت اند از:
محور اول- فهم سرشت زبان قرآن
بي شك قرآن به زبان عربي است، ولي عربي اي متفاوت. در نظر نگرفتن اين تفاوت در بسياري از اوقات به خطا و اشتباه منجر مي شود. گاهي چنين تصور مي شود كه چون قرآن به زبان عربي است، مي بايست آن را از رهگذر مفاهيم عرب زبانان بازخوانيم. به عنوان نمونه اصمعي مي نويسد: معني واژه« هاق »را نمي دانستم، تا اين كه در ميان يكي از قبايل عرب رفتم و از دختري شنيدم كه به مادرش مي گفت:« اسقني دهاقاً »پس دريافتم كه او جامي پر و لب به لب مي خواهد. شافعي در اين باره سخني در خور دارد. او تلاش مي كند تا بگويد، هر چند زبان قرآن عربي است، ولي اين زبان بكلي متمايز است، از سويي او عقيده بسياري از دانشمندان، مبني بر وجود واژگان غيرعربي در قرآن را قبول ندارد.وي مي گويد: (هر كس مي بايست به ميزان توانش بهره اي از زبان عرب برگيرد، تا به وحدانيت خدا گواهي دهد و بتواند كتاب الهي را بخواند). اين يكي از چارچوب هاي اصلي روش شناسي فهم قرآن است.
ادامه دارد
|