آشوب و بلوا در محله سنگلج
محله سنگلج مركز فعاليت هاي سياسي تهران بود و حركت مشروطه خواهي از همين كانون سرچشمه گرفته است. چندسالي كه ميرزا يوسف، خواهرزاده ميرزا عيسي وزير، معاون حكمران طهران رئيس محله سنگلج بود، ميرزا محمد تفرشي، برادر ميرزا سيديوسف هم نايب محله بود. بعد از اينكه ميرزا سيد يوسف تبديل سمت داد و در سال 1301 مستشار اول اداره پليس و رئيس اطاق دعاوي نظميه گرديد، ميرزا سيد محمد نيز رئيس محله سنگلج شد. رئيس محله در آن روزگار كلانتر محل محسوب مي گشت.
مامور كلانتر محله، جليل ميرزا نامي راكه از خانه اقوام خود به منزل باز مي گشت، بدون هيچ سبب جلب نموده و به خانه ميرزا سيد محمد رئيس محله مي برد. ميرزا سيد محمد كه مست و لايعقل بود، پس از دشنام فراوان در حالت مستي، جليل ميرزا را آتش مي زند. بدين ترتيب كه چراغي را كه پيش رويش مي سوخته به طرف جليل ميرزا پرتاب كرده و سپس چشم هاي مصدوم را از كاسه بيرون مي آورد و به دنبال آن گوش و زبان و بيني او را مي برد و نعش مقتول را در طويله خانه خود مي افكند.
پدر و مادر جليل ميرزا پس از جست وجو، مامور كلانتر را پيدا كرده و وي را وادار به اعتراف مي نمايند. از سوي ديگر ميرزا سيد محمد نعش مقتول را در گليمي پيچيده و از طويله پنهاني بيرون برده و نزديك مسجد آقا شيخ هادي مي اندازد.
شاه مي گويد: چون ميرزا سيد محمد از سادات است كشتن او جايز نيست و قاتل به دست پدر مقتول سپرده مي شود. اول قرار مي شود قاتل ديه بدهد و 10هزارتومان حقوق شاه و نايب السلطنه و كسان مقتول تعيين مي گردد. پدر مقتول حاضر مي شود فقط 5هزار تومان از آن مبلغ را بگيرد، اما شاهزادگان قاجار اجتماع كرده در حدود 200نفر به طرف اطاق نظام كه كدخدا در آنجا بازداشت بوده مي روند. شاهزادگان در بازداشتگاه را شكسته و سيد محمد را با نيزه اي به سختي مجروح كرده و او را از اطاق به پايين پرتاب مي نمايند، آنگاه محبوس را با زنجيري بسته وي را به ميدان ارگ مي آورند. در آنجا يكي از بستگان مقتول شيشه نفتي را روي سر قاتل ريخته و او را به آتش مي كشند و آنگاه وي را كشان كشان به ميدان اعدام مي برند.
نايب السلطنه، حكمران طهران جريان را به ناصرالدين شاه گزارش مي دهد. شاه دستور مي دهد عده اي از شاهزادگان را دستگير نموده، حقوقشان را قطع كنند، ولي بعد آنان را مي بخشد. از اين پس شاه به وزير نظميه دستور مي دهد كه مقصرين را كه شرابخواري كرده و به دزدي پرداخته اند، بشدت مجازات نمايند.
بشقاب سوراخ كن ها نيز نشسته بودند
در آخرين سفر اروپا هنگامي كه ناصرالدين شاه در پاريس به سر مي برد يكي از روزنامه ها ضمن اخبار پذيرايي شاه چنين نوشت: در سر ميز دسته اي بشقاب سوراخ كن نيز نشسته بودند. روزي كه روزنامه نگاران به حضور آمدند، پس از گفت وگوهاي لازم، شاه گفت: فلان روزنامه بد لطيفه اي درباره ايرانيان ننوشته بود، زيرا خوب اطلاع داشته كه آنقدر به آنان كم غذا مي دهند كه از شدت گرسنگي ناگزير، به سوراخ كردن ظروف مي پردازند.
يادداشت هايي از زندگاني ناصرالدين شاه ص 36
اين كسان را در آن زمان هوچي ناميدند
در تهران در آن ده و اند سال كه از آغاز مشروطه مي گذشت كم كم كساني پيدا شده بودند كه شيوه سود جستن و پول اندوختن را از راه دسته بندي و روزنامه نويسي و هياهو و در آمدن به كارهاي كشوري و هواداري از آن وزير و اين وزير و مانند اينها نيك مي دانستند. در آن چند سال اينگونه كسان از همه شهرها به تهران آمده و در اينجا مانده و كم كم گروه بزرگي شده بودند. بسياري از نمايندگان پارلمان از شهرها آمده و پس از پايان دوره نمايندگي دوباره بازنگشته و از اين راه به پول اندوختن و خوش زيستن پرداخته بودند. اين كسان را در آن زمان هوچي ناميدند و ما نيز به همان نام خواهيم خواند.
تاريخ هجده ساله آذربايجان
ص 766