چهارشنبه ۱ تير ۱۳۸۴ - - ۳۷۲۹
فضاهايي وسيع كه دورادور آن سكوهاي سنگي داشت
قهوه خانه هاي طهران
000318.jpg
قيمت يك جفت چاي در آن هنگام در قهوه خانه ها سه شاهي و قيمت قليان هفت شاهي بود كه روي هم ده شاهي مي شد. در آن دوره ها از قهوه خانه ها به عنوان محلي براي داوري اهل محل استفاده مي كردند
قهوه خانه ها همواره در اوضاع و احوال اجتماعي ايران نقش موثري داشتند و اجتماع كوچكي كه در اين مراكز به بهانه صرف چاي و قهوه تشكيل مي شد و خاصه گفت وگوها و بحث هاي داغي كه در آنجاها جريان داشت، اثري تعيين كننده در بعضي حوادث سياسي و گاهي مسير ادبي ايران به عهده مي گرفتند.
در دوره صفويه در ايران قهوه خانه و محلي كه بتوان در آنجا صرف چاي و قهوه و قليان نمود رواج يافت ولي بعد از اين دوره زمان فترت آن آغاز گرديد تا اينكه سلطنت قاجاريه شروع شد. دوران حكومت قاجاريه، عصر رونق قهوه خانه و رواج نوشيدني چاي و قهوه وخاصه كشيدن قليان و چيق مي باشد. در اين دوره شاهنامه خواني، اسكندرنامه خواني و شرح جنگ هاي مولاي متقيان و بعضا مداحي و نقالي در قهوه خانه ها رواج يافت و مرشدهاي فراواني در اين كار شهرت پيدا كردند كه بايد گفت مرشدترينشان مرشد برزو بود.
قهوه خانه ها در طهران شكل و وضع خاصي داشتند. هر قهوه خانه اي فضايي نسبتا وسيع داشت كه دورادور آن را با سنگ و آجر به صورت سكو در مي آوردند و مردم روي اين سكوها مي نشستند و به نوشيدن چاي و قهوه و كشيدن قليان مشغول مي شدند و ضمن صرف آنها به گفت وگو و جرو بحث درباره مسائل مختلف روز مي پرداختند.
قليان در زمان ناصرالدين شاه كاملا مد روز شده بود و به طبقه اعيان و رجال سرشناس اختصاص داشت و چپق به طبقه پايين و كلاه نمدي ها متعلق بود. از قهوه خانه هاي معروف طهران مي توان به چند نمونه اشاره كرد.
قهوه خانه يوزباشي
هر قهوه خانه اي پاتوق گروهي از اصناف بود. زيباترين و معروف ترين قهوه خانه هاي طهران در پشت شمس العماره واقع بود كه آن را قهوه خانه يوزباشي مي گفتند. در اين قهوه خانه شاهزادگان ، اعيان، افسران و سرداران قشون جمع مي شدند و به شنيدن شاهنامه و اسكندرنامه و رستم نامه مي نشستند. هرگاه يكي از شاعران شعر نغزي  مي سرود، به آنجا مي رفت و براي مقربان شاه قاجار مي خواند. در صورتي كه مناسب و خوب به نظر مي رسيد، شاعر را به حضور مي بردند و آن وقت مفتخر به دريافت صله و جايزه و حتي لقب ملك الشعرايي هم مي گرديد.
قهوه خانه قنبر- قهوه خانه تنبل
يكي ديگر از قهوه خانه هاي معتبر و معروف، قهوه خانه قنبر در خيابان ناصريه بود كه در آن روزنامه خواندن را منع مي كردند ولي درويش مرحب هر شب و همه روز در آنجا نقالي مي كرد. مرحوم لوطي عظيم و لوطي غلامحسين هم غالبا پشت اين قهوه خانه معركه مي گرفتند و تئاتر پهلوان كچل را با تردستي شيريني نمايش مي دادند. قهوه خانه تنبل در چهارراه سوسكي مركز تجمع باباشمل ها و كلاه نمدي ها و لوطي ها بود.
همچنين قهوه خانه باغ اناري و قهوه خانه سرگذر نيز از قهوه خانه هاي مشهور زمان قاجاريه در طهران بود. در اينجا بايدگفته شودكه در آن روزگاران براي صاحبان قهوه خانه ها حرمت و عزت زيادي قائل بودند. به طوري كه چهار راه سيدعلي را به نام آقا سيدعلي قهوه چي نامگذاري كردند.
قيمت يك جفت چاي در آن هنگام در قهوه خانه ها سه شاهي و قيمت قليان هفت شاهي بود كه روي هم ده شاهي مي شد. در آن دوره ها از قهوه خانه ها به عنوان محلي براي داوري اهل محل استفاده مي كردند و ريش سفيدهاي محل هاي طهران براي رفع اختلاف مردم در قهوه خانه ها مي نشستند و به رتق و فتق امور مشغول مي شدند و گاهي بعضي از قهوه خانه ها مركز اجتماع و پايگاه اشرار و افراد ناراحت و محل فسق و فجور هم به شمار مي آمد. يكي از اين قهوه خانه ها كه محل فسق و فجور بود قهوه خانه عرش ناميده مي شد. اين قهوه خانه كه در خيابان چراغ برق قرارداشت مركز شبانه روزي ترياكي ها و شيره اي ها بود به اين كيفيت كه جماعت ترياكي هاي بدسابقه از صبح تا شب در آنجا جمع مي شدند و از آخر شب به بعد شروع به خوردن عرق مي كردند.
طهران عهدناصري – ص 476 تا ص 479

باغ شاه با هشتاد فواره
000261.jpg
اين باغ در مغرب تهران واقع و ميان آن فضاي مدوري بود كه نيم فرسنگ دور داشت. 4 خيابان وسيع از فضاي مزبور منشعب شده تا ديوار باغ كشيده مي شد و در انتهاي هر يك دري بود. دو طرف خيابان ها نهرهاي عريض سنگي كه كفشان از كاشي لاجوردي پوشيده شده بود امتداد داشت و كنار نهرها درخت هاي چنار سر در هم برده، طاق هاي زمردگون تشكيل داده بودند.
در وسط فضاي مدور استخري بود كه 80 فواره داشت و ميان آن جزيره اي پرگل جلب نظر مي كرد كه به وسيله پل ظريف آهنيني به خشكي متصل مي شد. گرداگرد استخر نرده اي زيبا از آهن كشيده شده بود.
ميرزا علي اكبرخان كه از معماران زبردست آن زمان بود و فن مجسمه سازي را نيز نيكو مي دانست به دستور جهانگيرخان اقبال السلطنه، وزير صنايع و قورخانه، پيكري از ناصرالدين شاه سوار بر اسب از گچ بپرداخت كه پس از اتمام مجسمه اي از فلز در قورخانه از روي آن ريختند و در ميان جزيره  مزبور بالاي پايه اي متناسب قرار دادند.
روزي را بر راي مراسم پرده برداري از مجسمه جشن گرفتند و از شاهزادگان و اعيان و اشراف و وزرا و نمايندگان خارجي دعوت كردند. سراپرده هاي مخمل و ماهوت قلابدوزي گرداگرد استخر برافراشتند و درون هر يك ميزهاي بسيار نهاده، انواع شيريني و ميوه رويشان چيدند و چند دسته موزيك درنقاط مختلف باغ به نوبت به نواختن آهنگ هاي گوناگون پرداختند.
در ساعت مقرر، ناصرالدين شاه به مجلس جشن درآمد و همين كه پرده از روي مجسمه برداشته شد دسته هاي موزيك هم آهنگ، سلام ملي ايران را نواختند. نخست سفير كبير عثماني نطقي مفصل ايراد كرد. آنگاه شعرا مديحه هاي آبدار خواندند و مجلس تا نزديك غروب بدين منوال ادامه يافت.
در قسمتي از باغ، بنايي برج مانند ساخته شده بود كه آن را برج منظر مي ناميدند. از بالاي آن جلگه تهران تا مدنظر نمايان بود. گاه شاه بر بام برج برآمده با دوربين پايه دار به تماشاي اطراف مي پرداخت. دو بناي ديگر نيز به شكل كالسكه با ابعادي بزرگتر بنا به دستور و طرح ريزي شاه ساخته بودند كه از بيرون با كاشي و سنگ ريزه  الوان زينت يافته و از درون بسان كالسكه  سلطنتي مخمل كوبي شده بود.
هرگاه كه شاه به باغ شاه مي رفت، اندك زماني در يكي از كالسكه ها به استراحت مي نشست و بيشتر عصرانه را همانجا مي خورد و پس از آن قلياني مي خواست و به استراحت مي نشست و با همراهان از هر دري سخن مي گفت.
يادداشت هايي از زندگاني خصوصي ناصرالدين شاه
صص 47 و 48

داش  مشدي ها و داستان خر بندري
000288.jpg
در تهران قديم مردم سرگرمي هاي مختلفي داشتند، البته اين سرگرمي ها با سرگرمي هاي امروزي كه رفتن به سينما و تئاتر يا نشستن پاي تلويزيون و ... است، تفاوت زيادي داشت.
يكي از تفريحات مردم در آن روزگاران گردش در باغات بود كه در روزهاي تعطيل صورت مي گرفت و از ميان باغات تهران و اطراف،  دولاب هاي شرق و غرب، باغ مستوفي در ونك، باغ بهجت آباد و باغ ملي در محل ميدان مشق از همه معروف تر بود.
يكي از سرگرمي هاي جمعي از مردم خربازي بود. اين تفريح و بازي منحصرا مخصوص داش مشدي ها و جوجه مشدي هاي خوشپوش بود كه براي سوار شدن بر خرهاي معروف به خر بندري يا خرهاي دولابي به خيابان علاءالدوله (فردوسي) مي رفتند و در اين خيابان نيز قبلا ده ها خر كوچك و بزرگ همراه پالان هاي ديدني و افسارهاي مزين به برنج و نقره و گل ميخ نقره كوبي شده و زنگوله هاي ريسه اي و رو پالان هاي مخمل و شال و ترمه و اطلس پر زرق و برق و دست و پا و دم هاي حنا بسته و سم هاي سياه شده و منگوله هاي زيبا آماده شده بود. خربازها و  يابوسوارها نيز لباس هاي جالبي مي پوشيدند. مثلا لباده هاي بلند از ماهوت و مخمل و رداهاي رالي و كپنك هاي نمدي و شال هاي ابريشمي و گيوه هاي آجيده و ملكي و ... . اين خرسوارها در برابر چشمان صدها تماشاچي از حاشيه خيابان علاءالدوله و گاهي لاله زار بالا و پايين مي رفتند.
تماشاي لوطي عنتري هم از جمله ديگر سرگرمي هاي مردم تهران قديم بود. اين لوطي ها به  كمك يك كمانچه، عنتر يا ميمون تربيت شده اي را در حضور مردم به رقص و عمليات شگفت آور وا مي داشتند، گاهي هم به جاي يك عنتر، خرس هاي كوچك دست آموزي را به نمايش مي گذاشتند. لوطي عنتري ها به طور سيار نمايش مي دادند و در كوچه و خيابان ها با نواختن ضرب، اهل محل را خبر مي كردند.
پرده قيامت كه از جمله سرگرمي هاي مردم بود نيز يك پرده نقاشي شده بزرگ بود كه معمولا اوضاع و احوال و خصوصيات دوزخ را به زعم تصوير پرداز مجسم مي گردانيد.
روي چنين پرده هايي تصوير جهنم با شعله هاي آتش تجسم مي يافت و از گوشه و كنار آن چند مار واقعي و عقرب و حتي اژدها ديده مي شد كه گناهكاران و دوزخيان علاوه بر اينكه مكافات عمل خود را به وسيله مهيب آتش مي ديدند، گرفتار جانوران وحشتناك هم مي شدند. در برابر جهنم چند سگ با چشمان وغ زده هم ديده مي شد كه گويا از گماشتگان دوزخ به شمار مي رفتند. متصدي پرده قيامت با چوبي بلند و صدايي زنگ دار و گرفته، يك يك خصوصيات و گوشه هاي پرده را كه روي ديوار آويخته بود يادآور مي شد.
بندبازي نيز يكي ديگر از نمايش هاي جالب توجه روزگاران قديم تهران بود. اين بازي ها دو نوع بودند. يك نوع مختصر و محدود و سيار بود و يك دسته بندباز كه مركب از يك آدم نسبتا گردن كلفت زورمند و يك كودك خردسال بود، آن را اجرا مي كردند. كودك خردسال روي نوك چوب كلفتي مي رفت و سر ديگر چوب كه كودك عمليات خود را بر فراز آن انجام مي داد، در ميان كمربند محكمي كه روي شكم شخص زورمند بسته بود، قرار داشت و در همين احوال كه عمليات بندبازي شروع مي شد، شخص سومي كه ضربي به زير بغل داشت آهنگ هايي را زمزمه مي كرد و روي ضرب مي نواخت.

احتياج به عدليه داريم
000291.jpg
بنده، روزها دربخانه، ساكت و صامت حاضر مي شدم. يك شب امريه اي رسيد كه فردا صبح در قصر فرح آباد حاضر شوم. چون در ساعت مقرر، به قصر فرح آباد رسيدم جماعت زيادي مثل بنده احضار شده بودند كه شاه همه را با هم به حضور پذيرفت و من دنبال سايرين راه افتادم و پشت سر آنها ايستادم.
شاه بياناتي مفصل در لزوم دادخواهي و رسيدگي صحيح به تظلمات مردم ستمديده و حقگذاري در حقوق افراد نسبت به يكديگر و اجزاي دولت و حكام و فرمانروايان ايراد فرمود و نتيجه گرفت كه براي نيل به اين هدف احتياج به داشتن عدليه مبري و مقيد به قوانين صحيح داريم و سپس امر فرمود، كميسيوني مركب از چند نفر همه روزه در منزل نظام الملك وزير عدليه حاضر و اصلاحاتي در كار عدليه بنمايند و قوانين و مقررات لازم را چنانكه در ممالك فرنگ معمول است، تهيه و براي تصويب پيشنهاد نمايند. اعضاي كميسيون را شاه شخصا تعيين فرمود؛ علاءالملك، ممتازالدوله، محتشم السلطنه و بنده.
من كه تا آن لحظه ساكت بودم، اجازه خواستم و اصرار كردم كه منيع الدوله و مخبرالسلطنه هم حضورشان لازم است. قبول كردند،  درست در خاطر ندارم گويا مشيرالملك ميرزا حسن خان را هم انتخاب كردند. فرداي آن روز به خانه نظام الملك رفتيم و در تالار بزرگ نظاميه كه به دستور صدراعظم نوري دورتادور آن را، منيع الملك نقاش باشي با تابلوهايي از صورت شاهزادگان و رجال و اعيان و امراي 60، 70 سال اول قاجار آراسته است اجلاس نموديم.
به حاجي محتشم السلطنه و ممتازالدوله ماموريت دادند كه راپورت جلسات را به حضور شاه و صدراعظم ببرند، بالجمله مذاكرات مفصل و بي حاصل شروع شد. علاء الملك كه وزير علوم و به طبيعت شغلش محافظه كار و طبعا شوخ بود بيشتر شوخي مي كرد و من با وجودي كه مي دانستم آن كميسيون بازي و صحنه سازي براي سرگرم داشتن مردم است و شاه و دولت كه به متحصنين زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم به توسط اميرخان سردار وعده تشيكل عدليه داده اند، مي خواهند وانمود كنند كه دست در كار تهيه قوانين و مقررات و تشكيلات عدليه جديد هستند و واقعا قصد ايفاي تعهد و انجام مواعيدي كه داده اند، ندارند و اعضاي كميسيون هم آلت دست و ابزار كار هستند، معذلك به طبيعت اخلاق و روال شخصي عليرغم شوخي و مزاح علاءالملك كه واقع بين تر از من بود قضيه را جدي گرفته و بدون علت و بي نتيجه، احساسات به خرج مي دادم.
بالجمله، صورت مجلس هايي تهيه گرديد و قواعد و نظامات و قوانين لازم براي تشكيل عدليه صحيح كه قدرت دادرسي و امكان حق گذاري و رسيدگي به شكايات متظلمين داشته باشد و احكامي كه از محاكم آن صادر مي شود فارغ از اعمال نفوذ و قدرت اين و آن به مرحله اجرا درآيد، نوشته شده و به وسيله آقايان حاجي محتشم السلطنه و ممتازالدوله به حضور رفت و به عرض صدارت رسيد، ولي ديگر برنگشت و خبري از سرنوشت آن نشد.
يادداشت هاي احتشام السلطنه
صص 523-521

عتيقه
000333.jpg
جوراب اعتماد  السلطنه پاي خرس
سياه بيشه دو منزل قبل از شهرستانك  است، خرس دارد، خرسي شكار شد به حسب معمول جوراب اعتماد السلطنه محمد حسن خان را كندند و پاي خرس كردند، محمد حسن خان خيلي فربه و كوتاه قد بود. من كه آشنا به اين رسومات نبودم تعجب مي كردم. الحق وجه شبه بين آن دو وجود، قوي است. اعتماد السلطنه مرد بد زبان و كج بين است، زبانش به خير نمي گردد. در شهرستانك  مرخصي خواستم مجدالدوله هم ترغيب به آمدن شهر و معالجه كرده بود. مرخصي حاصل نمودم. فردا عازم شهرم. بين من و ميرزا سليم خان مستوفي تلگرافخانه معهود بود كه در شهرستانك نزد من بيايد. با خود گفتم مزه دارد كه فردا در راه به هم بخوريم، جعفر گماشته من سواد دارد. قدري كتاب خواند و من خوابم برد. خواب ديدم ميرزا سليم خان مي آيد لكن به پرواز از روي كوه. بيدار شدم به خاطرم گذشت مبادا ميرزا سليم خان فوت كرده باشد.
صبح، اجزا مشغول جمع كردن بساط شدند، قريب ظهر غلامي از شهر آمد و پاكتي از پدرم آورد. نوشته بود ديروز ميرزاعلي خان از مجلس روضه كه به منزل مي رود سكته مي كند. پاكت جوفي را به امين السلطان بده. رساندم. مضمون آنكه من 400 تومان از حقوق خودم به ميرزا سليم خان داده بودم فوت كرده است و كسي را ندارد. 40 تومان به اسم عيالش، بقيه را به اسم من لطف كنند. امين السلطان ميرزا رضاقلي خان را خواست و دستور داد كه فرمان را صادر كند.
نيم ساعت به ظهر مانده از شهرستانك حركت كردم، 3 بعدازظهر به قلهك رسيدم. در گردنه، چند دانه تگرگ هم ديده شد. در قلهك، باغ خودمان پياده شدم، باغبان را گفتم هندوانه حاضر كرد. آب آن را خوردم، جاني به من داد. به شهر آمدم و آن روز به خوردن سه نوبت كامل و ريوند اصلاح شد.
خاطرات و خطرات حاج مهديقلي هدايت صص 72-71
000360.jpg
اسماعيل خان كشته شد
كميسارياي نمره 6 محمديه در 17 فوريه 1917 مطابق 28 دلو 1335 قمري به پليس تامينات گزارش داد: ساعت 4:45 بعد از ظهر ميرزا اسماعيل خان مدير انبار غله هنگام مراجعه از انبار در نزديكي ايستگاه راه آهن حضرت عبدالعظيم در درشكه خود مورد سوءقصد قرار گرفت و كشته شد. بلافاصله يك نفر آسپيران و چند پليس در محل حادثه حضور يافتند، همچنين چند نفر مامور تامينات در محل حاضر شده، اطلاعات زير را از كسبه و مغازه دارهاي محل كسب كردند. از ساعت 11 صبح دو نفر در اين حدود مشغول گردش بودند و مي گفتند منتظر آمدن مسافري از خراسان هستند. پس از وقوع حادثه اين دو نفر ناشناس ديگر ديده نشده اند. علائم و آثار اين دو نفر تا آنجا كه وضعيت اجازه مي داد و اظهارات اشخاص محلي مويد آن بود، اخذ و با اطلاعات ديگري به تامينات داده شد تا قضيه را تعقيب نمايد. پليس تامينات براي دستگير نمودن قاتلين دست به كار شد.
كميته مجازات، ص 21

عهد قديم
000258.jpg
آشوب و بلوا در محله سنگلج
محله سنگلج مركز فعاليت هاي سياسي تهران بود و حركت مشروطه خواهي از همين كانون سرچشمه گرفته است. چندسالي كه ميرزا يوسف، خواهرزاده ميرزا عيسي وزير، معاون حكمران طهران رئيس محله سنگلج بود، ميرزا محمد تفرشي، برادر ميرزا سيديوسف هم نايب محله بود. بعد از اينكه ميرزا سيد يوسف تبديل سمت داد و در سال 1301 مستشار اول اداره پليس و رئيس اطاق دعاوي نظميه گرديد، ميرزا سيد محمد نيز رئيس محله سنگلج شد. رئيس محله در آن روزگار كلانتر محل محسوب مي گشت.
مامور كلانتر محله، جليل ميرزا نامي راكه از خانه اقوام خود به منزل باز مي گشت، بدون هيچ سبب جلب نموده و به خانه ميرزا سيد محمد رئيس محله مي برد. ميرزا سيد محمد كه مست و لايعقل بود، پس از دشنام فراوان در حالت مستي، جليل ميرزا را آتش مي زند. بدين ترتيب كه چراغي را كه پيش رويش مي سوخته به طرف جليل ميرزا پرتاب كرده و سپس چشم هاي مصدوم را از كاسه بيرون مي آورد و به دنبال  آن گوش و زبان و بيني او را مي برد و نعش مقتول را در طويله خانه خود مي افكند.
پدر و مادر جليل ميرزا پس از جست وجو، مامور كلانتر را پيدا كرده و وي را وادار به اعتراف مي نمايند. از سوي ديگر ميرزا سيد محمد نعش مقتول را در گليمي پيچيده و از طويله پنهاني بيرون برده و نزديك مسجد آقا شيخ هادي مي اندازد.
شاه مي گويد: چون ميرزا سيد محمد از سادات است كشتن او جايز نيست و قاتل به دست پدر مقتول سپرده مي شود. اول قرار مي شود قاتل ديه بدهد و 10هزارتومان حقوق شاه و نايب السلطنه و كسان مقتول تعيين مي گردد. پدر مقتول حاضر مي شود فقط 5هزار تومان از آن مبلغ را بگيرد، اما شاهزادگان قاجار اجتماع كرده در حدود 200نفر به طرف اطاق نظام كه كدخدا در آنجا بازداشت بوده مي روند. شاهزادگان در بازداشتگاه را شكسته و سيد محمد را با نيزه اي به سختي مجروح كرده و او را از اطاق به پايين پرتاب مي نمايند، آنگاه محبوس را با زنجيري بسته وي را به ميدان ارگ مي آورند. در آنجا يكي از بستگان مقتول شيشه نفتي را روي سر قاتل ريخته و او را به آتش مي كشند و آنگاه وي را كشان كشان به ميدان اعدام مي برند.
نايب السلطنه، حكمران طهران جريان را به ناصرالدين شاه گزارش مي دهد. شاه دستور مي دهد عده اي از شاهزادگان را دستگير نموده، حقوقشان را قطع كنند، ولي بعد آنان را مي بخشد. از اين پس شاه به وزير نظميه دستور مي دهد كه مقصرين را كه شرابخواري كرده و به دزدي پرداخته اند، بشدت مجازات نمايند.
000321.jpg
بشقاب سوراخ كن ها نيز نشسته بودند
در آخرين سفر اروپا هنگامي كه ناصرالدين شاه در پاريس به سر مي برد يكي از روزنامه ها ضمن اخبار پذيرايي شاه چنين نوشت: در سر ميز دسته اي بشقاب سوراخ كن نيز نشسته بودند. روزي كه روزنامه نگاران به حضور آمدند، پس از گفت وگوهاي لازم، شاه گفت: فلان روزنامه بد لطيفه اي درباره ايرانيان ننوشته بود، زيرا خوب اطلاع داشته كه آنقدر به آنان كم غذا مي دهند كه از شدت گرسنگي ناگزير، به سوراخ كردن ظروف مي پردازند.
يادداشت هايي از زندگاني ناصرالدين شاه ص 36
000285.jpg
اين كسان را در آن زمان هوچي ناميدند
در تهران در آن ده و اند سال كه از آغاز مشروطه مي گذشت كم كم كساني پيدا شده بودند كه شيوه سود جستن و پول اندوختن را از راه دسته بندي و روزنامه نويسي و هياهو و در آمدن به كارهاي كشوري و هواداري از آن وزير و اين وزير و مانند اينها نيك مي دانستند. در آن چند سال اينگونه كسان از همه شهرها به تهران آمده و در اينجا مانده و كم كم گروه بزرگي شده بودند. بسياري از نمايندگان پارلمان از شهرها آمده و پس از پايان دوره نمايندگي دوباره بازنگشته و از اين راه به پول اندوختن و خوش زيستن پرداخته بودند. اين كسان را در آن زمان هوچي ناميدند و ما نيز به همان نام خواهيم خواند.
تاريخ هجده ساله آذربايجان
ص 766

طهرانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
سفر و طبيعت
علمي
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |