سه شنبه ۱۴ تير ۱۳۸۴
خرق عادتي ديگر
000732.jpg
ضياءالدين ترابي
رضا چايچي از شاعراني ست كه در دهه هفتاد باليده ست، دهه اي كه رجوع دوباره شعر پسانيمايي به «فرم» زبان بود. اين رجوع با استناد به تئوريهاي «زبان شناختي» يا «هرمنوتيك» يا ادعاهاي انتحال به پست مدرنيسم صورت گرفت و عقبه ژورناليستي بسيار قوي را با خود به همراه داشت اما از معدود چهره هايي كه در شعر روشنفكري اين دهه، بركنار از اين موج سرودند و نسبتاً موفق (و نه جريان ساز) ظاهر شدند، يكي هم همين رضا چايچي بوده است. نوشتار زير، نقد و نظري بر آخرين دفتر شعر چايچي است كه شاعر و منتقد معاصر ،سيد ضياء الدين ترابي آن را نگاشته است.
هنجارشكني، خرق عادت است و عادت، رفتاري توليدي و كليشه اي، ولي همين هنجارشكني، در صورت تكرار و توليد منجر به عادتي عادي و معمول مي گردد؛ درست مثل هنجارشكني هاي نحوي و غيرنحوي معمول در دو دهه گذشته؛ كه از فرط تقليد و تكرار به رفتاري عادي و عادتي معمولي در شعر تبديل شده بود؛ عادتي عادي كه خرق عادتي ناگزير را به دنبال داشت؛ عادتي كه جز بازگشت به عادت هاي اولي و رعايت نحو زبان؛ خرق عادتي ديگر نمي توانست داشته باشد.
به همين دليل، وقتي در عرصه شعر معاصر- به ويژه شعر جوان- متكي به هنجارشكني هاي نحوي، زباني و رفتارهاي شگفت و نادر با زبان؛ شاعري با رعايت قواعد پيشين حاكم بر زبان شعر و به دور از هنجارشكني هاي معمول، به سرودن شعر مي پردازد، حاصل كارش شعري مي شود جذاب؛ كه از نظر طراوت و تازگي نه تنها چيزي از الگوهاي تقليدي و تكراري كم ندارد، بلكه به دليل همين هنجارشكني نهفته در ذات زبان است؛ كه تازه تر و با طراوت تر نيز جلوه گر مي شود...
و اين همان طراوت و تازگي است كه من پيش از اين در شعرهاي زنده ياد نازنين نظام شهيدي مي ديدم و اينك در شعرهاي شاعر خوب معاصر رضا چايچي: شاعري كه راحت و روان مي نويسد و از آوردن فعل در گزاره هاي شعري خود ترس و وحشتي ندارد و لذا جملات را جويده و نامفهوم ادا نمي كند، بلكه كامل و سالم و هيچ  ترسي هم ندارد كه شعرهايش به هيئت نثر درآيد؛ چرا كه به عنوان يك شاعر، به طور فطري مي داند كه وزن، قافيه، موسيقي و فرم و ساختار صوري شعر همه عرضي اند و هيچ ربطي به ذات و جوهره شعر كه همان خيال و تخيل است ندارند و شعر در نهايت كلامي است مخيل كه در پيكره اي اندام وار به تجلي درمي آيد:
در دل تاريكي
رگه ي باريك نوري را
دنبال مي كنم
معدن، ص ۴۷: بوي اندام سيب
و خوب مي داند كه براي كسي كه «دنبال»، «نور» مي گردد، راه هميشه راحت و هموار نيست؛ و شاعر بايد صبور باشد و دل به راه بسپارد و از پلشتي ها و ناهمواري راه نهراسد، كه تا بوده است جهان همين بوده است و براي كساني كه تفاوت بين وهم و تخيل را نمي فهمند، درك تخيل ناب جاري در شعر امري است دشوارتر از حمل هزاران تن بار و به قول شيخ  مصلح الدين سعدي شيرازي «چارپايي بر او كتابي چند» پس شعر خودش را مي سرايد:
 آواز پرندگان اگر زيباست
ارتعاش صداي تو را به ياد مي آورد
و كف دريا
سپيدي دندان هاي تو را
اي كاش، ص ۳۲: همان
يا:
دالان هاي بي انتها
درهاي بي پاياني به رويم باز مي كنند
دستگيره را مي چرخانم
شيهه ي اسب هاي مغول
از تابلو سرازير مي شود
صداي باران مي آيد
نه، خون است كه بر شيشه ها مي پاشد.
دالان ها و اتاق ها، ص ۶۳:همان
با چنين زباني ساده و روان است كه رضا چايچي شعرهاي خودش را مي سرايد؛ شعرهايي كه تصويرگر جهان خاص خود اوست؛ جهاني خاص كه به ديد و جهان بيني فردي شاعر تعلق دارد؛ پس چه غم كه اگر كمي سياه است و كمي غم آلود:
مرد قلب اش را در كوچه هاي كودكي اش جا گذاشته
به كودك نزديك مي شود و مي گويد:
لحظه اي نخ بادبادكت را به من بده
اما پاييز از چشم هاي مرد بيرون نمي رود
بايد به فكر قطعه زميني باشد
تا خانه اي بسازد با دري از سنگ
آلبوم عكس، ص ۱۵: همان
يا:
اين قفل زنگار بسته را باز كن
تا اين در بر لولاي آهني كهنسالش قژقژ كند
ناله اي كه زنداني قرن هاست.
ببين سواران،  دشت را سم كوب اسب ها مي كنند
چكاچاك شمشيرها
سرهاي جدا از گردن كه بر نشيب مي غلتند
و لاله هاي وحشي دشت را سرخ تر مي كنند
فاتح، مي خواهد مرزي ديگر بر سرزمين هايش بيفزايد
نشانه ها، رازها و واژه ها، ص ۵۳: همان
در كنار شعرهاي خوبي كه در كتاب وجود دارد شعرهاي ضعيفي هم آمده است كه اگر نبود هم لطمه اي به كليت شعر چايچي وارد نمي شد مثل شعرهاي «خاك مرده» ، «مزار» و «توفان» و نيز شعر اول مجموعه يا شعر «بزرها» كه در حقيقت اتوبيوگرافي شاعرانه است و گزارشي ساده كه مي توانست به جاي مقدمه كتاب بيايد
بدين گونه جهاني كه چايچي به تصوير مي كشد، جهاني است گسترده كه در آن انسان با تمام تاريخ اش و گذشته هاي تلخ و شيرين تاريخي اش حضور دارد و زندگي مي كند و به آينده اميدوار است:
راه خودمان را باز مي كنيم
شانه مي زنيم به شانه هاي سنگي
بلند شو
تا از ميان دود و فريادهاي شكسته بگذريم
از كنار دست هاي بينوا
كه بيهوده مي كاوند خاك مرده را
خاك مرده، ص ۵۰: همان
البته اين تمام هنر شاعر نيست، چرا كه چايچي به عنوان يك شاعر خوب مي داند كه شعر تنها تخيل محض نيست بلكه كلامي است مخيل كه نياز به فرم شاعرانه اي دارد تا در آن به هيئت پيكره اي اندام وار جلوه گر شود؛ پس تلاش مي كند به گونه اي به شعرهايش فرم ببخشد، البته فرمي درخور شعر، مثل شعر «اتاق ۱۱۸» كه در آن زن و مردي گاه در جهان بيرون و گاه در جهان درون، در حال گشت و گذارند: زني كه گاه يك زن تنهاست، گاه همسر مرد بيماري است و گاه پرستاري كه در بيمارستان- و شايد هم جهان- از مرد پرستاري مي كند:
زن با لباس يك دست سپيدش
از اتاق ۱۱۸ بيرون آمد
از در مهمان سرا گذشت
پا بر جاده اي گذاشت
پيچيد و رفت و ناپديد شد
اتاق ،۱۱۸ ص ۲۲: همان
يا:
دستي  گل سرخي به زن داد
زن گفت:
مي توانستم كنار تو خوشبخت باشم
هر كسي مي تواند خانه اي بسازد
ميان اين همه عكس و مجسمه و سنگ
و عاشق سايه هاي شكسته شد
همان، ص ۲۳
و يا:
زن به سمت پنجره رفت
پنجره را باز كرد
و رنگ صورتش روشن شد
زن برگشت و مقابل مرد
بر پاهاي چوبي اش ايستاد
همان: ص ۲۵ و ۲۶
اما اين زن با اين سه چهره متفاوت انگار اصلاً «زن» نيست، بلكه تابلو يا عكسي از يك زن است و يا تابلويي از زني بر روي پايه اي كه ايستاده است؛ به خاطر همين هم عبارت «پاهاي چوبي بالا» در همين شعر در يكي از بندهاي مياني، تابلويي بيش نيست:
مرد به ابرها نگاه كرد
و ايستاد مقابل تابلويي كه بر پاهاي چوبي اش ايستاده بود
همان، ص ۲۵
بدين ترتيب آنچه كه مرد مي بيند، گاهي زن پرستاري مي تواند باشد و گاهي زني در تابلويي كه به احتمال تصويري از زني در گذشته مرد، كه سرانجام با ورود زن و مرد به مهمان سرا به عينيت مي پيوندد ولي با اين تفاوت كه زن عيني و واقعي پاهايش چوبي است، كه به  طور زيبايي با تصويرهاي پيشين اش در شعر گره مي خورد و به اين بازي خيال و انديشه خاتمه مي دهد و اين نمونه حركتي است از ذهنيت به عينيت كه در شعرهاي چايچي اتفاق مي افتد و گاه برعكس حركت در شعر از عينيت به ذهينت است همانند آنچه كه در شعر «آلبوم عكس»  اتفاق مي افتد، با شروعي بسيار زيبا و با لحن و بياني محكم و شاعرانه:
بي آنكه مه فروپوشد راه ها و خيابان ها را
بي چهرگاني مي بينم
عكس هاي محو و ترك خورده اي كه از ياد رفته اند
آفتاب در پنجره ها تخم مي گذارد
پرندگان بر سيم هاي برق مي نشينند
ناآرام، رودي سنگ ها را مي شويد و بر هم مي سايد
آلبوم عكس، ص ۱۴؛همان
000729.jpg
چايچي،شاعري است كه روان مي نويسد و از آوردن فعل در گزاره هاي شعري خود وحشتي ندارد ،جملات را جويده ادا نمي كند؛ و هيچ  ترسي هم ندارد كه شعرهايش به هيئت نثر درآيد؛ چرا كه به طور فطري مي داند كه موسيقي و فرم و ساختار صوري شعر همه عرضي اند و هيچ ربطي به جوهره شعر كه همان خيال است ندارند
كه تمايلي است از يك فضاي بيروني، فضايي كه در آن انسان ها بي چهره اند و به عكس هاي محو و ترك خورده اي بدل شده اند. در چنين فضايي است كه مردي وارد صحنه مي شود و روايت شعر آغاز مي شود، با پلان هايي از گذشته و حال و خاطره هايي از دور و نزديك كه يك به يك جان مي گيرند و در فضاهاي بيروني و دروني، به دنبال هم مي آيند تا شعر به فضاي پاياني خود نزديك شود:
مرد قلبش را در كوچه هاي كودكي اش جا گذاشت
به كودك نزديك مي شود و مي گويد:
لحظه اي نخ بادبادك را به من بده
اما پاييز از چشم هاي مرد بيرون نمي رود
بايد به فكر قطعه زميني باشد
تا خانه اي بسازد با دري از سنگ
همان، ص ۱۵
يا:
زن بر دامن خود آرام
آرام
خم مي شود و مي گريد
آلبوم عكس ها را مي بندد
خاطره ها در گل و لاي زخم مي خورند و مي ميرند
حقيقت چتر كهنه اي است
ميان خرت و پرت هاي انباري
عشق در اتاق تنهاست
خميازه مي كشد و پير مي شود
همان، ص ۱۵
اما از اين سه بند كه ذكر شد، بند اول و دوم به همين ترتيب بند اول و دوم شعر را تشكيل مي دهند و بند سومي كه در بالا آمده است، در حقيقت بند چهارم شعر است، چرا كه بين اين دو بند شعر، در شعر «آلبوم عكس»  چايچي، بند سومي هم وجود دارد، كه من در اينجا نياورده ام و آن عبارت است از:
براي از سر گرفتن گردش  ها آيا دير شده است؟
زمان با حجم سنگين و ليزش از دست هايمان فرار مي كند
ماشين ها مي روند
اتوبوس ها و ايستگاه ها توقف مي كنند
و كشتي ها در بنادر پهلو مي گيرند
همان، ص ۱۵
كه تصويري است خارج از متن، و ارجاعي دارد بيروني به جهان پيراموني شاعر، كه راوي آن كسي جز شاعر يا داناي كل داستان نيست؛ همان كه در بند آغازين شعر مي گويد:
بي آنكه مه فرو پوشد راه ها و خيابان ها را
بي چهرگاني مي بينم
همان، ص ۱۴
بدين گونه كل شعر كه روايتي است شاعرانه به صورت بندها و پلان هاي سينمايي به گونه اي كنار هم چيده شده اند كه فضاهاي بيروني و دروني، سرانجام با حركت در كنار هم فضايي مي سازند كلي كه كل ساختار شعر را پديد مي آورد. با سه شخصيت عمده كه يكي «مرد» است و دومي «زن» و سومي كه مي تواند همان «مرد» باشد كه به هيأت راوي يا شاعر يا داناي كل در شعر حضور دارد و وظيفه اش نقل يا روايت فضاهاي دروني است، مثل همين بند بالا كه اشاره به حالت هاي دروني شخصيت هاي روايت دارد و گاه حتي در نماي بيروني نيز حضور دارد، مثل:
صداي پوتين ها را مي شنوم
كه هماهنگ
پيوسته
بر زمين كوبيده مي شوند
صداي فوران خون
كه باد به صورت عابران مي پاشد
و بزرهاي شكفتن
كه سينه خيز و كلاغ پر
از كنار سيم ها بر لاي و لجن به سوي بند مي پرند
همان، ص ۱۶
و اين كلمه «بزر» كه در چندين شعر اين مجموعه تكرار مي شود و هميشه به همين صورت نوشته شده «بزر» به جاي املاي معمول كلمه يعني «بذر» به گونه اي ريشه در ذهنيتي متفاوت دارد و شايد مبين اين است كه «بزر» يا «دانه اي» كه شاعر از آن حرف مي زند «بزري» است متفاوت با «بذر» هاي عادي و معمولي.گرچه اين كلمه در فرهنگ لغت ها به هر دو صورت ضبط شده است، ولي انگار اصل آن «بذر» است با دال ذالي عربي كه در فارس به «ز» بدل شده است و امروز با ذال مي نويسند.
به هر حال شعر «آلبوم» با ساختاري بديع و زيبا با بازي و جابجايي نماها و فضا و نقل از عينيت و ذهنيت و برعكس و تضاد و تطابقي كه بين اين نماهاي بيروني و دروني و خاطره و واقعيت پديد مي آيد، فضايي مي سازد دلنشين و خواندني. گفتني است كه همين تكنيك يا شگرد را به گونه هاي متفاوت يا متشابه در شعرهاي ديگر اين كتاب به ويژه «اتاق ۱۱۸» و «بوي اندام سيب» و حتي شعر «نشانه ها، رازها و واژه ها» مي توان ديد. گرچه نوع روايت در شعر آخري يا «نشانه ها، رازها و واژه ها» مستقيم تر است و راوي يا شاعر در كليت شعر حضوري قطعي دارد، مثل:
نترس ،از اقيانوس خواهيم گذشت
از توفان و موج هاي بلند
به فانوس دريايي خواهيم رسيد
هر سنگ واژه سحر آميزي است
بي آنكه بر آن حرفي حك شده باشد
نشانه ها، رازها و واژه ها، ص ،۵۴ بوي اندام سيب
نگذار كسي روياهايت را تعبير كند
مي دانم از كجا سر در بياورم
از باغ سرخ گل هايي گمنام
كه عطر اثيري اش ديوانه ات مي كند
جايي كه گذشته هاي دور به آينده هاي دور مي رسند
در نقطه اي بي زمان كه عقربه ها باز مي ايستند
و نشانه ها و واژه ها و رازها به انتهاي خود مي رسند
مثل پايان اين شعر
همان، ص ۵۸ و ۵۹
وقتي در عرصه شعر جوان كه متكي به هنجارشكني هاي نحوي، زباني و رفتارهاي شگفت و نادر با زبان است؛ شاعري با رعايت قواعد حاكم بر زبان شعر و به دور از هنجارشكني هاي معمول، به سرودن مي پردازد، حاصل كارش شعري مي شود كه نه تنها چيزي از الگوهاي تقليدي و تكراري كم ندارد؛ بلكه به دليل همين هنجارشكني نهفته در ذات زبان با طراوت تر نيز مي شود...
با پاياني چنين زيبا كه در آن به خاطر جاافتادگي شگرد تكراري «مثل پايان اين شعر» كه ارجاع به متني است كه به گونه هاي مختلف در شعر شاعران دو دهه گذشته ديده مي شود، اصلاً كليشه اي به نظر نمي رسد و چنان خوب به كار رفته است كه انگار براي نخستين بار توسط شاعر به كار مي رود.
گرچه در اين شعر بازي با «زمان»   يادآور بازي هاي زماني تي.اس. اليوت است در شعر معروف «آهنگ هاي چهارگانه»:
زمان حال و زمان گذشته
شايد هر دو در زمان آينده حاضرند
و زمان آينده در زمان گذشته نهفته
مقايسه شود با:
زمان هاي كهن به حال مي رسند
و حال در زمان هاي كهن فرو مي رود
آيين جادو در اسطوره ها باز مي ماند
و اسطوره ها لباس واقعيت بر تن مي كنند
نشانه ها، رازها، و واژه ها، ص ،۵۲ همان
وقتي آنجا كه چايچي صحبت از كلمه و كلام مي كند نمي توان شعر اليوت را به ياد نياورد كه مي گويد:
كلمات متحرك اند، موسيقي متحرك است
تنها در ظرف زمان، ولي آنچه كه تنها زنده است
تنها تواناي مردن دارد
كلمات پس از ادا به سكوت مي رسند
فقط به وسيله طرح و تركيب
كلمات و موسيقي مي تواند به سكوت ره يابد.
و اين تداعي ها كه ريشه در ارجاع به متن و ارتباط هاي بينا متني دارد، نه تنها آزاردهنده نيست، بلكه بسيار زيباست و براي من بسيار لذت بخش كه با خواندن شعر چايچي به ياد اليوت بيفتم و حتي فروغ فرخزاد؛ وقتي چايچي از پنجره هاي خوشبخت سخن مي گويد:
به تو فكر كردم
به موهاي طلايي ات
و پروانه هايي كه بر شانه ات مي نشست
به عطر قهوه ي داغ
در پياده روهاي سرد و شلوغ
به پنجره هاي خوشبخت
كه صداي خنده سرشارشان كرده بود
بزرها، ص ۸ ، بوي اندام سيب
و همين نمونه ها نشان مي دهد كه رضا چايچي شاعر با مطالعه اي است، اهل درد و اهل روايت كه از خوانده ها، ديده ها و شنيده ها و به طور كلي تجربه هايش به موقع و خوب بهره مي گيرد و به شعر عمق و معنايي مي بخشد كه درخور شعر است و بي آن كه شعار بدهد شعر مي گويد؛ عميق و تأثيرگذار. البته اين بدان معني نيست كه همه شعرهاي كتاب خوب و يك دست اند، نه، در كنار شعرهاي خوبي كه به آنها اشاره شده شعرهاي ضعيفي هم آمده است كه اگر نبود هم لطمه اي به كليت شعر چايچي وارد نمي شد مثل شعرهاي «خاك مرده» ، «مزار» و «توفان» و نيز شعر اول مجموعه يا شعر «بزرها» كه در حقيقت اتوبيوگرافي شاعرانه است و گزارشي ساده كه مي توانست به جاي مقدمه كتاب بيايد:
چشم هايم را بستم
و بزرهاي بي نامي را كه از سراسر جهان گرد آورده بودم
بر خاك آفتابي خيالم پاشيدم
عطر گمنام گل ها
شب را به زانو درآورد
و پنجره هايي باز مي شد به ضيافت نورها
واژه ها، بزرهاي خفته در جسم
به ياد آوردم كه چگونه درهاي سطرهاي تاريك را باز كردم
و از پلكان واژه هايش بالا رفتم
بزرها، ص ،۱۰ بوي اندام سيب
اين نگاه به انسان و جهان، گاه بسيار امروزي است و گاه بسيار تاريخي، اما نه آن گونه كه انتظار مي رود و يا در شعر شاعران تاريخي نگر و يا داراي ديدي اسطوره اي ديده مي شود، بلكه برعكس بسيار ساده و گذرا، مثل:
سنگ نوشته ها
ستون ها و طاق هاي مورب
كنگره  ويران قصرها
دژها با ديوارهاي بلند
و دريايي كه اسكلت ماهيانش را
ميان بلور نمك حفظ كرده است
آلبوم عكس، ص ،۱۷ بوي اندام سيب
يا:
ببين سواران، دشت را سم كوب اسب ها مي كنند
چكاچاك شمشيرها
سرهايي جدا از گردن كه بر نشيب مي غلتند
و لاله هاي وحشي دشت را سرخ تر مي كنند
نشانه ها، رازها و واژه ها، ص ۵۳: همان
به طوري  كه مي بينيم تنها يك اشاره است، يك اشاره ساده به گذشته ها و تاريخ انساني كه اينك روياروي جهان آينده ايستاده و گيج و گنگ به آينده اي چشم دوخته كه انگار هيچ نشاني از گذشته به ياد ندارد. شايد به همين دليل هم تصويرهاي چايچي از گذشته، به ويژه تاريخ و اسطوره هاي ملي بسيار گذراست؛ مثل تصويرهايي كه پشت ابري ضخيم پنهان شده اند:
مسيح را از صليب فرود آوردند
گل هاي سرخ شكفته بر دست ها و پاها
ابرها بي اعتنا از فراز جلجتا مي گذرند
مردم پراكنده مي شوند
و باران مثل هميشه جوي خون را مي شويد
همان، ص ۵۳
يا:
دلقك با حركات مضحكش
همه را از خنده روده بر كرده است
پادشاه كيسه اي زر به سمتش پرت مي كند
دلقك كيسه را برمي دارد
اداي شاه را درمي آورد و كيسه را به سمت او پرت مي كند
همان، ص ۵۷
انگار به همين يادآوري گذشته انسان رضايت مي دهد و يا حس مي كند مخاطب شعرش آن قدر آگاه است كه خود با همين اشاره هاي ساده جهان دلخواهش را بسازد، پس فقط به نام بردن از اثرهاي تاريخي و باستاني اكتفا مي كند:
اهرام، سنگ نوشته ها
نقش غارها
فسيل دايناسورها
پرندگان غول پيكر
پيكره هاي عظيم سنگي
باغ هاي معلق
درياهايي، اكنون شن زارهايي سوزان
همان، ص ۵۶
و اين اشاره ها اما آنگاه به فضاي شعر عمق مي بخشد كه ريشه در انديشه اي و دردي داشته باشد، درست مثل:
صدايي از درون تاريكي برخاست
امپراطوري تاريكي، جهان را فتح كرد
اي كاش
از كنار اين گنداب
مراسم تاجگذاري
به سياهي زهدان مادرم برمي گشتم
بزرها، ص ،۹ بوي اندام سيب
كه ديگر يك اشاره ساده نيست، بلكه روايتي است از يك اسطوره كهن و اشاره اي است به زايش اهريمن از تاريكي و زيستگاه و محل حكومت اهريمن در آيين زرتشتي و نبرد نور و ظلمت در دو آيين كهن ايراني يعني زرتشتي و مانوي و ريشه در اسطوره هاي كهن ايراني دارد و جهان بيني خاص ايرانيان كهن و چنين كه شاعر مي گويد:
زمان هاي كهن به حال مي رسند
و حال در زمان هاي كهن فرو مي رود
آيين جادو در اسطوره  بازمي ماند
و اسطوره ها لباس واقعيت بر تن مي كنند
نشانه ها، رازها و واژه ها، ص ۵۴: همان
و به تركيب دو دنياي كهن و نو مي انديشد و يا به گونه اي به حضور گذشته در زمان حال، پس ادامه مي دهد:
شمشيرها زنگ زدند
فلاخن ها و كمان ها و نيزه ها از ياد رفته اند
مواظب باش چراغ قرمز است
و ماشين ها امان نمي دهند
همان، ص ۵۴
و اما گفتني است گرچه اين زبان و بيان مبين لحن طبيعي خود شاعر است ولي بايد پذيرفت كه زبان خاصي نيست. يعني زباني نيست كه بتواند براي شاعر فرديتي مشخص و متمايز پديد آورد. زباني است برخاسته از تركيب طبيعي واژگان زبان. با وجود اين در برخي از شعرهاي اين كتاب، قطعه هايي به چشم مي خورد كه به نظر مي رسد با اندكي دقت بيشتر مي توانست زبان كل شعرها را به خود اختصاص دهد و زباني بسازد محكم و دلنشين براي شعرها، مثل:
كوتاه مي وزد نسيم
به كوتاهي پلك برهم زدني
در وزش اوست كه از ياد مي بريم
مدام درها و پنجره هاي خانه
رو به چه گرداب ها،
دره هاي ژرف
باز مي شوند
نسيم، ص ،۳۷ بوي اندام سيب
و يا:
بي آن كه فروپوشد راه ها و خيابان ها را
بي چهرگاني مي بينم
عكس هاي محو و ترك خورده اي كه از ياد رفته اند
آلبوم عكس، ص ،۱۴ همان
و اين بند از شعر بسيار زيبا و محكم «دالان ها و اتاق ها» كه يكي از بهترين و كامل ترين شعرهاي مجموعه شعر «بوي اندام سيب» است كه پايان مقال را با هم مي خوانيم:
فرار مي كنم
با خود مي گويم
چه خوب مي شد مثل آن روزها
مي توانستم مثل پاره ابري
از كنار باغچه بگذرم
تا بنشينم زير آن درخت با تنه سبز پيچكي اش
و بعد با باد مهاجر بوزم
و از آسمان شب و
چراغ هاي خيابان دور شوم
تا برسم به آن پنجره بزرگ
كه هميشه نور را از ميان پرده ها
به برگ هاي تاريك گلدانم مي رساند
دالان ها و اتاق ها، ص ۶۵: همان

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |